حامی فایل

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

حامی فایل

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

مقاله امپریالیسم ونقش آن در جهان

اختصاصی از حامی فایل مقاله امپریالیسم ونقش آن در جهان دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

مقاله امپریالیسم ونقش آن در جهان


مقاله امپریالیسم ونقش آن در جهان

لینک پرداخت و دانلود در "پایین مطلب"

 فرمت فایل: word (قابل ویرایش و آماده پرینت)

 تعداد صفحات:48

امپریالیسم تنها یک مرحله از حیات سرمایه‌داری ـ حتی آخرین مرحله آن ـ نیست بلکه از ابتدا تاکنون جزء لاینفکی از توسعه سرمایه‌داری بوده است. سیطره جهانی امپریالیسم توسط اروپایی‌ها و فرزندان آنها در آمریکای شمالی دو مرحله را از سرگذرانده و احتمالاً در حال پاگذاردن به مرحله سوم است.

اولین مرحله از این سلسله اقدامات غارتگرانه حول مسئله فتح آمریکا و در چارچوب سرمایه‌داری تجاری (سیستم مرکانتیلیستی) اروپای آتلانتیک به وجود آمد. نتیجه اقدامات مزبور تخریب تمدن‌های سرخپوستان و تحمیل فرهنگ و عقاید اسپانیایی ـ مسیحی برآنان بود. به عبارت ساده‌تر آغاز این مرحله مصادف است با تصفیه نژادی که موجب پیدایش کشور ایالات متحده شد. نیاز مبرم استعمارگران انگلوساکسون به نژادپرستی دلیل اتخاذ این رویه را در جاهای دیگر از استرالیا و نیوزیلند گرفته تا تاسمانی‌ ( که شاهد کاملترین تصفیه نژادی در طول تاریخ بوده‌است) توجیه می‌کند. در جایی که اسپانیایی تبارهای کاتولیک به نام مذهب خواسته‌های خود را بر مغلوب‌شدگان تحمیل می‌کردند، پروتستان‌ها تعبیر خودشان از کتاب‌ مقدس را بهانه‌ای برای قتل عام «کافران» قرار می‌دادند. سیاهان که در نتیجه قلع و قمع سرخپوستان و در هم شکسته‌شدن مقاومت آنها مورد نیاز بودند، شریرانه به بردگی کشانده شدند تا اطمینان حاصل شود که هیچ منبع قابل استفاده‌‌ای در قاره جدید «از قلم نیفتد.» در حال حاضر هیچ کس در مورد انگیزه‌های واقعی ارتکاب به آن اعمال وحشت‌انگیز شکی ندارد و آن حوادث را با بسط و توسعه سرمایه تجاری (مرکانتیلیسم) بی‌‌ارتباط نمی‌داند، علاوه براین اروپایی‌های آن زمان گفتمان ایدئولوژیک که اعمال مزبور را توجیه می‌کرد، پذیرفته بودند لذا اعتراضات پراکنده ( از قبیل اعتراض لاوس کازاس) هیچ شنونده هم‌رایی نیافتند.

چندی بعد نتایج فجیع اولین مرحله بسط سرمایه‌داری جهانی ظاهر شدند و به نوبه خود نیروهایی آزادیخواهی را پدید آوردند که منطق به وجودآورندگان نظام مزبور را به چالش می‌طلبیدند. اولین انقلاب نیمکره‌ غربی توسط بردگان سنت دومینگ (هائیتی فعلی) و در سال‌های واپسین قرن هجدهم به وقوع پیوست. انقلاب‌های بعدی در دهه 1910 (بیش از یک قرن بعد از قیام سنت دومینگ) در مکزیک و پنجاه سال بعد از این تاریخ در کوبا به وقوع پیوستند. من دراینجا از «انقلاب آمریکا» و انقلاب‌های مستعمره‌های اسپانیایی ذکری به میان نیاوردم زیرا این تحولات تنها باعث انتقال قدرت از کشور مرکز (متروپل) به مستعمره‌ها شدند تا همان برنامه‌های قبلی با خشونت بیشتری تعقیب شدند بدون اینکه سود بدست آمده با «کشور مادر» تقسیم شود.

دومین مرحله از غارت امپریالیستی بر پایه انقلاب صنعتی و در شکل استیلای استعماری بر آسیا و آفریقا صورت پذیرفت. همانطور که همه می‌دانند انگیزه‌های استعمارگران «گشودن بازارها» ( از آن جمله گشایش اجباری بازار تریاک در چین توسط پورتین‌های انگلستان) و ضبط و تصرف منابع طبیعی بود. ولی این بار هم به مانند دفعه قبل افکار عمومی اروپاییان از جمله نهضت کارگری انترناسیونال دوم، متوجه حقیقت امر نشد و گفتمان جاری مورد قوانین سرمایه را پذیرفت. این بار حرف از «گروه‌های مذهبی حامل تمدن» به میان آمد. روشن‌ترین نظرات در آن دوره متعلق به بورژواهای بدگمانی مثل سیسیل رودس بود که تسلط استعماری را برای جلوگیری از حدوث انقلاب اجتماعی در انگلستان لازم می‌دانست. این بار هم ندای مخالفت گروه‌های پراکنده ـ از کمون پاریس گرفته تا بلشویک‌ها ـ مورد توجه واقع نشد.

این مرحله از امپریالیسم بشر را با بزرگترین مشکلی که تاکنون با آن روبرو شده است مواجه کرد: قطبی شدن شدید جهان که عدم تساوی بین انسان‌ها را از نسبت حداکثر دو به یک در سال‌های نزدیک به 1800 به نسبت شصت به یک در دوران ما تبدیل کرده‌است، در حالی که تنها 20 درصد از جمعیت کره زمین در مراکزی قرار دارند که از سیستم منتفع می‌شوند. در همین زمان عواید کلانی که نصیب تمدن سرمایه‌داری شد موجب بروز رویارویی‌های وحشیانه قدرت‌های امپریالیستی شد به طوری که جهان تا این زمان نظیر آنها را به خود ندیده است. خشونت‌های امپریالیستی باز هم نیروهایی را به وجود آورد که در برابر برنامه‌های امپریالیستی مقاومت می‌کردند: انقلاب‌های سوسیالیستی به وقوع پیوسته در روسیه و چین (که هر دو از قربانیان اصلی بسط قطبی شدن‌ سرمایه‌داری موجود بودند.) و انقلاب‌های آزادی‌بخش ملی. پیروزی این جنبش‌ها فرجه‌ا‌ی حدوداً پنجاه ساله را در سال‌های پس از جنگ دوم جهانی نصیب این نیروها کرد ولی همین امر موجبات اغفال اینان را فراهم آورد به طوری که همگی براین عقیده قرار گرفتند که سرمایه‌داری برای تطبیق دادن خود با شرایط جدید تصمیم گرفته است که روش‌های مدنی را اتخاذ کند و از اعمال خشونت دست بردارد.

مسئله امپریالیسم ( و در مقابل آن مسئله آزادی‌خواهی و توسعه) از ابتدای تاریخ سرمایه‌داری تاکنون مطرح بوده است. بنابراین پیروزی جنبش‌های آزادی‌بخش در سال‌های پس از جنگ دوم جهانی که باعث استقلال کشورهای آسیایی و‌ آفریقایی شد، نه تنها به سیستم استعماری پایان داد بلکه بر توسعه اروپا که از سال 1492 آغاز شده بود، نقطه پایانی گذاشت. از سال 1500 تا 1950 به مدت پانصد سال، توسعه تاریخی سرمایه‌داری در قالب توسعه اروپا ظاهر شده بود تا جایی که این دو جنبه مختلف از یک واقعیت واحد از هم جدایی ناپذیر می‌نمودند. در پایان قرن هجدهم و آغاز قرن نوزدهم همزمان با استقلال کشورهای قاره آمریکا «سیستم جهانی 1492» کنار گذاشته شد. ولی عقب‌نشینی مزبور تنها جنبه صوری داشت زیرا استقلال کشورهای قاره آمریکا (به استثنای هائیتی) در نتیجه‌ی تن دادن به خواست بومیان و بردگان وارداتی به این کشورها به دست نیامد بلکه خواست خود استعمارگان براین امر قرار گرفت که آمریکا را به یک اروپای دوم تبدیل کنند. البته کسب استقلال در کشورهای آسیایی و آفریقایی دلایل متفاوتی داشت.

طبقات حاکمه در کشورهای استعمارگر متوجه شدند که برگ جدیدی از تاریخ ورق خورده است. آنان به این نکته واقف گشتند که مجبورند دیدگاه سنتی خود را تغییر دهند و بیش از این نباید رشد اقتصاد سرمایه‌داری کشورشان را موفقیتشان در توسعه مستعمراتی وابسته سازند. تا آن زمان دیدگاه مستعمراتی نه تها توسط قدرت‌های استعماری متقدم ( از جمله مهمترین‌شان انگلستان، فرانسه و هلند) پذیرفته شده بود بلکه قدرت‌های سرمایه‌داری جدید که در قرن نوزدهم به وجود آمدند ( از قبیل آلمان، ایالات متحده و ژاپن) نیز به آن معتقد بودند.

بنابراین منازعات فی ما بین کشورهای اروپایی و جنگ‌های بین‌المللی اساساً درگیری‌هایی بودند که در قالب سیستم 1492 و بر سر مستعمرات در می‌گرفتند. قابل توجه است که ایالات متحده تمام قاره جدید را حق انحصاری خود می‌دانست.

به نظر می‌رسید که ایجاد یک فضای بالنده اروپایی که توسعه یافته و ثروتمند، و دارای توانایی بالقوه در علوم و تکنولوژی‌های روز و سنن قدرتمند نظامی باشد، بدیل مطمئنی را بتواند به دست دهد که توسط آن انباشت سرمایه نه براساس «مستعمرات» بلکه برپایه گونه جدید از جهانی شدن ـ متفاوت از سیستم 1492ـ محقق شود. مسئله این بود که سیستم جهانی جدید چگونه باید باشد تا در ضمن توفیر اساسی با سیستم سابق همچنان خصلت قطبی کنندگی خود را حفظ نماید. شکی در این نیست که ایجاد چنین ساختاری ـ که نه تنها تکمیل بنای آن تا امروز هم محقق نشده بلکه در بحرانی قرار گرفته است که حیات بلند مدت آن را در معرض تردید قرار می‌دهد ـ تا مدت‌ها یک وظیفه دشوار باقی خواهد ماند. تاکنون هیچ فرمولی پیدا نشده‌است که بتواند واقعیت تاریخی تک‌تک ملت‌ها را ـ که بسیار مهم و قابل تامل هستند ـ با شکل‌بندی اروپای واحد وفق دهد. علاوه بر این، مسئله چگونگی تطبیق فضای سیاسی و اقتصادی اروپا با سیستم جهانی جدید که هنوز ایجاد نشده است اگر نگوییم که به کلی لااقل تا حد زیادی مبهم باقی مانده است. آیا فضای اقتصادی مزبور رقیبی برای فضایی ایجاد شده در اروپای دوم (ایالات متحده) خواهد بود؟ و اگر چنین باشد رقابت کشورهای جهان از طرف دیگر خواهد داشت؟ آیا رقابت مزبور به مانند دوران قدیم به رویارویی قدرتهای امپریالیستی می‌انجامد یا اینکه بین رقیبان نوعی هماهنگی برقرار خواهد شد؟ و اگر این‌طور باشد آیا اروپایی‌ها خواهند پذیرفت که به جای عملکرد سابق مبتنی بر سیستم 1492، به سیستمی تن در دهند که مطابق آن باید تصمیمات سیاسی‌شان را با سیستم‌های واشنگتن هماهنگ سازند؟ تحت چه شرایطی ساختار اروپای جدید می‌تواند به گونه‌ای در فرآیند جهانی شدن ادغام شود که سیستم 1492 به کلی خاتمه یابد؟

امروزه ما با خیزش موج سوم غارت جهان توسط گسترش امپریالیسم روبروییم که این روند با فروپاشی شوروی و رژیم‌های توده‌گرای ملی در جهان سوم شدت بیشتری یافته‌است. اهداف سرمایه مسلط، با اهداف مرحله دوم امپریالیسم یکسانند هرچند که شرایط محیطی به گونه‌ای تغییر کرده است که این اهداف (کنترل بسط و توسعه بازارها، غارت منابع ‌طبیعی کره زمین و بهره‌کشی کلان از نیروی کار) به طریقی کاملاً متفاوت از مرحله قبل دنبال می‌شوند. گفتمان ایدئولوژیکی که برای ترضیه خاطر مردم کشورهای هم‌پیمان ایالات متحده، اروپای غربی و ژاپن «وظیفه مداخله مستقیم» قرار دارد و توجیه این امر دفاع از «دموکراسی»، «حقوق افراد» و «اصول بشر دوستانه» است. دوگانگی معیارهای چنان آشکار است آسیایی‌ها و آفریقایی‌ها متوجه اغراض پنهان شده در پس این مباحث گشته‌اند، ولی افکار عمومی غریبان مرحله جدید را به مانند قبلی امپریالیسم به گرمی پذیرا گشته است.

به منظور وصول اهداف مطروحه، ایالات متحده به اجرای استراتژی نظام‌مندی همت گذارده که به موجب آن سلطه کامل او و متحدین دیگرش توسط تفوق نظامی تضمین شود. از این نقطه‌نظر جنگ کوزوو و پیروزی در یوگسلاوی به تاریخ 23 الی 25 آوریل 1999، و اعطای حق قضاوت کنسولی به آمریکا توسط کشورهای اروپایی در تثبیت نقش محوری آمریکا «در مفهوم استراتژیک نوین» ـ که توسط ناتو مطرح شده‌است ـ سهم عمده‌ای داشته‌اند. در این «مفهوم نوین» (که در آن سوی دریای آتلانتیک به «دکترین کلینتون» مشهور است) مأموریت اجرایی ناتو در آسیا و آفریقا به اتخاذ تدابیر دفاعی محدود نمی‌شود بلکه ناتو به یک ابزار تهاجمی در دست ایالات متحده تبدیل می شود (قابل ذکر این که به موجب دکترین مؤثر و حق دخالت نظامی در کشورهای قاره آمریکا تنها به ایالات متحده داده شده است.) در عین حال مأموریت جدید ناتو به قدری مهم تعریف شده است و چنان شمول گسترده‌ای دارد که به راحتی تعدی به دیگر کشورها در راستای منافع ایالات متحده را توجیه می‌کند (تهدیدات احتمالی شامل جرم‌های بین‌المللی، «تروریسم»، مسلح شدن تهدیدآمیز کشورهای خارج پیمان ناتو و ... می‌باشد.) علاوه براین کلینتون از «دولت‌های یاغی» سخن گفته و احتمال حمله «پیشگیرانه» به آنها را منتفی ندانسه است، ولی در مورد این که یاغی‌گری مورد نظر او چیست، توضیح بیشتری نداده‌است. در مجموع می‌توان گفت که ناتو از الزام تطبیق عملکردهایش با قوانین سازمان ملل متحد یافته‌است. بی‌اعتنایی ناتو به قوانین سازمان ملل متحد شباهت چشمگیری به خوارشماری قوانین حاکم بر اتحاد ملل توسط قدرت‌های فاشیستی دارد (حتی واژه‌های مورد استفاده توسط آنها بسیار به هم شبیهند.)


دانلود با لینک مستقیم


مقاله امپریالیسم ونقش آن در جهان