براى همه ما بدیهى است که نژاد موجودات جاندار، در عالم طبیعت، از راه توالد و تناسل، در روى زمین حفظ مى شود.
مولودى که ادامه وجود والدین و وسیله استمرار نژاد خویش است، دوره اى به نام کودکى و در حقیقت، آمادگى را پشت سر مى گذارد تا بتواند مستقلاً زندگى خود را اداره کند و مسؤولیت هایى که بر عهده اوست، انجام دهد.
دوره کودکى و آمادگى در موجوداتِ مختلف متفاوت است. بعضى از آنها داراى دوره کودکى بسیار کوتاه و بعضى از آنها داراى دوره کودکى بسیار طولانى هستند.
کوتاهى و درازى دوره کودکى بستگى دارد به این که موجود از نظر خلقت و آفرینش و بزرگ بودن مغز و پیچیدگى ارگانیسم در چه مرحله از مراحل کمال باشد.
در این میان، انسان گوى سبقت را از همه موجودات ربوده و طولانى ترین دوره را از لحاظ کودکى و آمادگى به خود اختصاص داده است. چرا!.
علت آن را باید در سنگینى بار امانتى جستجو کرد که بر دوش این انسان است. انسانى که مى تواند پا بر قله بلند (مطلق گونگى) بگذارد و در نظام بیکرانه آفرینش، واسطه میان خدا و خلق گردد و در این مرتبه، مبدأ و منتها و آغاز و پایان و حاکم مطلق بر همه ممکنات گردد.
انسان، مانند همه موجودات مادى حرکت طبیعى و جوهرى دارد و باید همواره از قوه و استعدادى به فعلیتى درآید؛ یعنى هر قوه اى، مقدمه و زمینه یک فعلیت و هر فعلیتى ضمن این که فعلیّت مرحله قبل است، قوه و استعداد مرحله بعد است و این حرکت، تا آن جا مى تواند ادامه پیدا کند که انسان به مرتبه عبودیت مطلق و وارستگى کامل برسد که در کنه (عبودیت مطلق) ربوبیت است و فلاسفه ما گفته اند:.
العُبُودِیَّةُ جَوهَرَة کُنْهُهَا الرُبُوبِیَّةُ؛.
بندگى خدا گوهرى است که کنه و حقیقت آن، مقام ربوبیت است.
بنابراین، انسان هر چه از لحاظ عبودیت کامل تر بشود، از نظر درجه و مقام ربوبیت نیز کامل تر مى شود و عبودیت مطلق انسان، همان مقام (مطلق گونگى) و وساطت او میان خدا و خلق است.
چنین انسانى در زیر این چرخ کبود، از هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است و همه عاشقان کمال را غلام همت خود مى سازد.
والدین، بر حسب نظام طبیعت، عامل مؤثر به فعلیت رسیدن قوه ها و استعدادها در نطفه، جنین و وجود طفلند.
نطفه ها حامل کروموزوم ها و کروموزوم ها حامل ژن ها هستند و ژن ها دنیاى پیچیده اى از استعدادهاى ارثى اند که با پیمان مقدس ازدواج و آمیزش دو انسان در مسیر فعلیت قرار مى گیرند.
در این میان، نقش مادر به مراتب مهم تر از نقش پدر است. او ماه ها طفل را در رحم با شیره جانش و بعد از تولد، ماه ها از مجراى سینه اش که کانون عواطف پاک و جایگاه قلب پرمهر اوست پرورش مى دهد و از آن پس نیز همواره هستى اش را براى هستى فرزند دلبند خود مى خواهد.
زانکه هر کره پى مادر رود
تا بدان جنسیتش پیدا شود.
آدمى را شیر از سینه رسد
شیرخر از نیم زیرینه رسد.
در تمام این مدت، هم مادر و هم فرزند تحت سرپرستى پدر زندگى مى کنند و این پدر است که وظیفه دارد نیازمندى هاى مادى آنها را از نظر لباس و خوراک و مسکن، فراهم سازد.
پدر و مادر وظیفه دارند که با رعایت قوانین بهداشتى، جسم و محیط زندگى خود را سالم نگاه دارند، زیرا اگر آنها سلامت جسمى خود را به خطر اندازند و محیط زندگى را از آلودگى ها حفظ نکنند و مراقبت هاى لازم بهداشتى نداشته باشند، طفل را گرفتار خطرات و مهالکى خواهند کرد که به هیچ وجه قابل اغماض نیست و نه تنها براى آنها غم و اندوه و افسردگى و مصیبت به بار مى آورد، بلکه اگر ناشى از تقصیر باشد، مجازات و مؤاخذه الهى نیز دامنگیر آنها مى شود.
آنها با آمیزش خود و با تلاش ها و کوشش هایى که متحمل مى شوند و با رعایت همه جنبه هاى بهداشتى مى توانند زمینه ساز سلامت و تندرستى کودک خود باشند و سلامت و تندرستى کودک، زمینه ساز به فعلیت رسیدن قوه ها و استعداد هاى گوناگونى است که در وجود او به ودیعت نهاده شده است.
بگذارید با صراحت هر چه بیشتر این مطلب را بگویم که فرزندان تنها از لحاظ جسمى مولود و محصول آمیزش والدین و ژن هایى که از آنها به ارث مى برند نیستند و نیز تنها اموال و اندوخته هاى والدین را پس از مرگ آنها به ارث نمى برند و نیز تنها از خلق و خوى و روش تربیتى صحیح یا غلط آنها برخوردار نمى شوند، بلکه از عکس العمل کردارها و رفتارهاى نیک و بد آنها نیز بى بهره نمى مانند!.
اگر با یک دید ظاهرى و ماتریالیستى به مسأله بنگریم، تنها پنج مطلب است که مورد قبول واقع مى شوند:.
1. قانون وراثت از لحاظ ژنتیک.
2. آثار و عوارضى که ژنتیک نیست، بلکه جنبه مادرزادى دارد؛ مانند عوارض اعتیاد و بیمارى هاى جنسى و آنچه نتیجه عدم رعایت بهداشت و این گونه امور است.
3. تأثیراتى که والدین از نظر اخلاقى و تربیتى بر فرزندان خود دارند و حتى اقداماتى که آنها از لحاظ فراهم کردن امکانات تحصیلى و غیره، انجام مى دهند، در همین قسم قرار مى گیرند.
4. ارث بردن فرزندان از اندوخته هاى مالى والدین.
5. بهره مند شدن فرزندان از عناوین و اعتبارات خانوادگى که ما نیز در بحث گذشته پذیرفتیم که اصالت و شرافت خانوادگى مى تواند یکى از معیارها باشد.
هرگاه با دید باطنى و متافیزیکى نیز مسأله را مطالعه کنیم، مطالب بالا مورد قبول واقع مى شود، لیکن یک مطلب دیگر هم باید اضافه کنیم و آن عبارت است از:.
6. برخوردارى و بهره مندى فرزندان از عکس العمل کردارها و رفتارهاى والدین.
این جاست که انسان متوجه مى شود که پدر و مادر شدن، تنها یک جنبه فیزیکى و آمیزش تن به تن نیست و فرزند فقط وارث جسمى و مالى والدین نیست، بلکه وارث همه جنبه هاى دیگر نیز هست و اینهاست که وظایف والدین را هر چه بیشتر سنگین و دشوار مى سازد.
درباره مطلب ششم، باید قدرى توضیح بدهیم:.
ما نمى خواهیم بگوییم که فرزند به کیفر یا پاداش اعمال و رفتار پدر و مادر مى رسد. اقتضاى عدالت این است که هر کسى خودش پاداش یا کیفر اعمال نیک یا بد خود را ببیند؛ اما در عین حال مى خواهیم بگوییم: فرزند از واکنش هاى طبیعى و تکوینى اعمال والدین بى بهره نمى ماند. پدر یا مادرى که مشروبات الکلى مصرف مى کند یا به واسطه بعضى از قصورها یا تقصیرها گرفتار عوارض مزمن جسمى مى شود. فرزند هم از این گونه عوارض و واکنش هایى که براى جسم والدین مطرح است، مصونیت ندارد.
اینها چیزهایى است که مطابق سنت آفرینش است و به رابطه علت و معلول و قانون دترمینیسم بستگى دارد. این ماییم که باید رفتار خود را با سنت هاى آفرینش و رابطه غیرقابل تخلّف علت ها و معلول ها هماهنگ کنیم. نه ما مى توانیم سنت هاى آفرینش و رابطه هاى على و معلولى را در هم بریزیم و نه عاقلانه است که چنین توقعى داشته باشیم.
تمام کودکانى که ناقص العضو یا علیل و رنجور به دنیا مى آیند، نتیجه تخلف انسان ها از سنت هاى آفرینش و پیروى نکردن آنها از جریان طبیعى و تکوینى آفرینش است که البته آنهایى که ندانسته و ناآگاهانه است قابل اغماض است و آنهایى که دانسته و آگاهانه است، جرم و جنایت است و به هیچ وجه قابل اغماض نیست.
امام صادق(ع) فرمود:.
هر زنى شوهر شرابخوار خود را اطاعت کند و با او هم بستر شود، گناهانش به اندازه ستارگان آسمان است و هر فرزندى که از او بزاید، پلید است و خدا هیچ توبه و فدیه اى از او قبول نمى کند، مگر شوهرش بمیرد یا از او جدا شود.
متأسفانه، بسیارند افرادى که بدون توجه به مسؤولیت هاى والدین و قصورها و تقصیرهاى آنها سؤال مى کنند که چرا کودکى ناقص العضو یا بیمار و مفلوک به دنیا مى آید آیا با عدل خدا سازگار است که انسانى را این طور خلق کند.
این گونه به دستگاه آفرینش نگریستن و از تأثیراتى که واسطه ها در پدید آمدن یک انسان دارند چشم پوشیدن، گناهش کمتر از تخلفات والدین و اجداد و دهن کجى آنها در برابر سنت هاى آفرینش نیست، زیرا این گونه نگرش ها و بینش هاست که موجب آن گونه اهمال ها و لاابالیگرى ها و بدبختى و فلاکت کودکان مى شوند.
اما دید عالمانه این طور نمى گوید، دکتر کارل مى گوید:.
مستى زن یا شوهر در لحظه آمیزش، جنایت واقعى است، زیرا کودکانى که در این شرایط به وجود مى آیند، اغلب از عوارض عصبى یا روانى درمان ناپذیر رنج مى برند.
دید عالمانه، انسان را بدون چون و چرا در برابر مسؤولیت ها به خضوع و تواضع وامى دارد و دید جاهلانه، انسان را به چون و چرا و گردنکشى و سقوط مى کشاند.
تا این جا مطلب روشن است، اما سخن ما این است که حتى اعمالى که جنبه اخلاقى دارد و ارتباطى به جسم و قوانین فیزیکى و پزشکى و...ندارد، در وضعیت و سرنوشت کودکان بى تأثیر نیست و این همان است که گفتیم: جنبه ماتریالیستى ندارد، بلکه جنبه ماوراى ماده دارد و نتیجه ارتباط دقیق و عمیق ماده و ماوراى ماده است.
در اول سوره نساء - که وجود این سوره در قرآن نشانگر اهمیتى است که اسلام براى زنان و حقوق آنها قایل است - آیاتى درباره یتیمان و تکالیفى که جامعه نسبت به آنها دارد آمده است و سپس مى فرماید:.
وَلْیَخْشَ الَّذینَ لَوْ تَرَکُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّیَّةً ضِعافاً خافُوا عَلَیْهِمْ فَلْیَتَّقُوا اللّهَ وَلْیَقُولوُا قَوْلاً سَدیداً؛(4).
آنهایى که اگر فرزندان ضعیفى از خود به جا گذارند، بر آنها بیمناکند، باید بترسند و در برابر خدا تقوا پیشه کنند و سخن صواب بگویند.
در این سخن الهى، تکیه بر یک اصلِ مسلم شده و آن این که انسان بر فرزندان ضعیف خود بیمناک است و به همین جهت مى خواهد کارى کند که اسباب پریشانى و گرفتارى و بدبختى آنها فراهم نیاید.
با توجه به این اصل مسلم، انسان باید رعایت حال یتیمان را بکند و از تجاوز به حقوق آنها خوددارى نماید، زیرا همان طورى که او به یتیمان مردم ظلم مى کند، باید انتظار داشته باشد که روزى یتیمان خود یا فرزندها و فرزندزادگانش نیز گرفتار شوند.
عکس این مطلب را هم در قرآن داریم: در سوره کهف - که داستان خضر و موسى آمده است - خضر به موسى مى گوید:.
وَأمّا الجِدارُ فَکانَ لِغُلامَیْنِ یَتیمَیْنِ فِى المَدینَةِ وَکانَ تَحْتَهُ کَنْز لَهُما وَکانَ أبُوهُما صِالِحاً فَاَرادَ رَبُّکَ أنْ یَبْلُغا اَشُدَّهُمِا وَیَسْتَخْرِجا کَنْزَهُما رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ؛(5).
آن دیوار مال دو بچه یتیم در شهر بود و زیر آن گنجى براى آن دو بود و پدرشان مرد صالحى بود. خدا مى خواست که آنها بزرگ شوند و گنج خود را استخراج کنند و این رحمتى بود از پروردگار تو.
در این جا صالح بودن پدر یتیمان سبب مى شود که حضرت خضر و موسى بیایند و روزى بدون مزد کار کنند و دیوارى را تعمیر نمایند تا گنج در زیر آن محفوظ بماند و بچه ها هنگامى که بزرگ شدند، از آن بهره گیرند.
این جاست که باید تأیید کنیم که نتیجه اخلاق و رفتار انسان، تنها متوجه خود او نمى شود، بلکه به ذریه او نیز مى رسد؛ البته اگر در حال حاضر هیچ گونه پاسخى براى این چرا نداشته باشیم، چیزى از اعتبار اصل مطلب کاسته نمى شود، زیرا آنچه قرآن مى گوید، حق است و اهل ایمان با اعتقاد محکم، آن را مى پذیرند؛ در عین حال اگر بتوانیم به این (چرا) پاسخى بدهیم، به عظمت قرآن بهتر و بیشتر پى مى بریم.
انسان، هنگامى که ظلمش به ضعیفى مى رسد، گامى در راه آشفته کردن روابط انسان ها برداشته و به اصل و حقیقت انسانیت لطمه وارد کرده است! همچنان که اگر احسانى کند، گامى در راه بهبود بخشیدن به روابط انسان ها و تقویت اصل انسانیت برداشته است.
آن که ظلمش به ضعیفى مى رسد، به انسانیت لطمه زده و بدون این که خودش توجه کند، به خود و بستگانش نیز لطمه زده است و آن که احسان مى کند، به انسانیت خدمت کرده و چه بداند و چه نداند، به خود و بستگانش نیز خدمت کرده است و در حقیقت، آنچه انجام مى دهد، با عمل خویش روى آن صحه گذاشته و مى خواهد و مى پسندد و حتى به زبان حال سؤال کننده آن است و خداوند هم سؤال انسان را بى جواب نمى گذارد.
آیا آن که آدم مى کشد، خواسته اش جز رواج بازار آدمکشى چیز دیگرى است مگرنه همین آدم کش وقتى نمى تواند آدمکشى کند، به دعا و نیایش مى پردازد و چون قدرت بر آدمکشى پیدا کند، خود دست به کار مى شود به همین جهت، در بعضى از روایات اسلامى آمده است که: (نفرین ناحق نباید کرد!).
در حقیقت، خواست باطنى یکى است. اگر قدرت ندارد، طرف خود را نشان تیر دعا مى کند و اگر قدرت دارد، نشان تیر ژ3 و کِلاشینکف و....
بنابراین، با توجه به خواست باطنى، یا سؤال عملى است یا قلبى و به همین لحاظ هیچ کس نیست که در برابر خداى خود بى سؤال باشد، که قرآن مى فرماید:.
یَسْاَلُهُ مَنْ فِى السَّمواتِ وَالأَرْضِ؛(6).
همه آنهایى که در آسمان ها و زمینند از او سؤال مى کنند.
و هیچ سؤالى هم نیست که بى جواب بماند، چنان که باز قرآن مى فرماید:.
وءاتاکُمْ مِنْ کُلِّ ما سَألْتُمُوهُ؛(7).
هرچه از خداوند سؤال کرده اید، به شما داده است.
پس کسى که روابط ظالمانه با مردم ضعیف و مستضعف دارد، خود چنین چیزى را مى پسندد و براى خود و بستگانش هم مى خواهد و به طور عملى سؤال مى کند و این سؤال، جواب دارد و جواب آن به خود یا بستگانش مى رسد.
و آنگهى مگر نه این است که ما خانواده را وحدت جسم ها و روح ها و افکار و عقاید دانستیم و فرزند را امتداد وجود والدین و میوه آن درخت وحدت یافته، شناختیم! چگونه ممکن است که آفتى که به ریشه و تنه درخت مى خورد به میوه آن نخورد و کرمى که تنه درختى را مى خورد به امتداد آن تنه لطمه و صدمه وارد نسازد!.
چقدر در اشتباهند پدران و مادرانى که فکر نمى کنند که ممکن است نتیجه تهمت ها و غیبت ها و جوسازى ها و آزار و اذیت ها و بدنام کردن ها و لکه دار نمودن ها نیز روزى دامنگیر جگر گوشه هاى آنها بشود و آنها را نیز به همین عواقب، گرفتار و مبتلا سازد!.
چقدر کوتاه بینند آنهایى که فقط به فکر جسم و غذاى جسمانى و لباس و مسکن فرزندان خود هستند و غافلند از این که از جهتى آنها را کامروا مى کنند و از جهاتى ناکام و پریشان!.
چقدر ظاهر بینند والدینى که ظاهر چهره فرزندان خود را مى خواهند گلگون و پرنشاط بنگرند، اما نمى خواهند به رنگ پریده و غمزده چهره باطنى آنها توجهى کنند!.
بیایید از این سوى چهره ها به آن سوى چهره ها برسید و ببینید که از برخوردهاى نامطلوب و انحصارگرى ها وحق کشى ها و انحراف ها و اعوجاج هاى باطنى آن جا را چه ماتم زده و افسرده و پریشان کرده اید! و تا دیر نشده، چاره اى بیندیشید.
گربه خارى خسته اى خود کشته اى
ور حریر و قزدرى خود رشته ای.
تو گناهى کرده اى شکل دیگر
دانه کشتى دانه کى ماند به بر.
آب صبرت جوى آب خلد شد
جوى شیر خلد مهر تست و ود.
آب آتش را کشد آتش به خو
مى بسوزد نسل و فرزندان او.
باز در این مقوله با خواننده گرامى گفتگو دارم، باشد که جامعه انقلابى ما همان طورى که براى صادر کردن معیارهاى انقلابش به دنیا عزم را جزم کرده، به عمق بسیارى از خانواده ها نیز معیارهاى اسلام انقلابى و انقلاب اسلامى را صادر کند.
خودسازى والدین.
یقیناً همه جوانانى که پیمان مقدس زناشویى را امضا مى کنند، از همان آغاز توجه دارند که دیر یا زود به عنوان پرافتخار مادرى و پدرى سرفراز مى شوند.
در حقیقت، در عمق عشق به همسر، عشق به فرزند نهفته است و دو انسانى که براى تشکیل کانون گرم خانواده، یکدیگر را جذب مى کنند موجود سومى مى جویند که مظهر آمیزش جسم و روح آنهاست و آن چنان به آنها یگانگى و هماهنگى مى بخشد که به شادى اش هر دو شاد و به اندوهش هر دو اندوهگینند و به طراوتش نشاط پیدا مى کنند و به رنگ پریده اش هر دو افسرده مى شوند.
آنها در ضمیر و باطنشان خواهان این هستند که براى فرزندان خود بهترین پدر و مادر باشند و در راه تربیت و ساختن انسانى نمونه و ایدآل هرچه بیشتر موفق شوند.
اینها آرزوهاى آنهاست؛ آرزوهایى مقدس که اگر برآورده نشود، چه تلخى ها و دشوارى ها که به دنبال خواهد داشت!.
بدیهى است که بر آورده شدن آرزوها نیازمند تلاش ها و کوشش هاى آگاهانه است و بنابراین، قبل از هر چیز، والدین باید خود را براى رسیدن به ایده ها و آرزوها آمادگى بخشند و در این رابطه، هر چه در توان دارند، به کار اندازند.
این جاست که مسأله خودسازى والدین مطرح مى شود. شاید این مطلب، کمى براى خواننده تعجب انگیز باشد که چرا براى داشتن بهترین فرزند، خودسازى رإ؛هه3! اساس و مبدأ قرار مى دهیم!.
اما با توجه به مطالبى که درگفتار پیش آوردیم و توضیحاتى که اکنون مى دهیم، نه تنها جاى تعجبى باقى نمى ماند، بلکه هر چه بهتر پى مى بریم که جز از راه خودسازى نمى توان به این گونه خواسته ها و آرزوها دسترسى پیدا کرد.
امیدوارم خواننده گرامى تحمل این را داشته باشد که براى پى بردن به مفهوم صحیح (خود) از یک بحث فلسفى الهام بگیریم.
خویشتن ما چیز مستقلى از مبدأ آفرینش نیست، بلکه حقیقت آن ارتباط و تعلق و وابستگى محض است و اگر توجه به این حقیقت داشته باشیم، هم خود را خوب شناخته ایم و هم خدا را، در حالى که اگر از این حقیقت غافل بمانیم، نه خود را مى شناسیم و نه خدا را و نتیجه آن (از خدا بیگانگى) و (از خود بیگانگى) است.
این که انسان خویشتن را موجود مستقلى در برابر خدا بشناسد که گاه گاه مانند گرسنه اى که متوجه نان مى شود، به او توجه پیدا کند، بینش نادرست و بى پایه اى است، زیرا خویشتن انسان، این نیست. انسان، شیء مستقلى در برابر هستى و نظام اسرار آمیز آن نیست. اصولاً رابطه ممکنات با مبدأ هستى همچون رابطه خورشید و اشعه آن است که هرگاه رابطه اشعه را از خورشید قطع کنى، اشعه اى باقى نمى ماند و هرگز اشعه نمى تواند در برابر خورشید مدعى استقلال و شیئیت باشد.
بنابراین، از دیدگاه فلسفه ما، خویشتن انسان؛ یعنى: ربط و تعلق و اضافه او به مبدأ هستى و عالى ترین درجه خودشناسى همین است و مى تواند منشأ آثار و فواید بى شمار گردد.
به همین جهت است که: (من) فلسفى و عرفانى، یعنى آن چیزى که جز وابستگى و تعلق به مبدأ، حقیقتى ندارد و تأکید مى کنم که مفهوم وابستگى غیر از مفهوم وابسته است، زیرا در دومى، در عین وابستگى توجهى به استقلال هم هست و در اولى به هیچ وجه، استقلال مطرح نیست درخانواده و اجتماع نیز (من) مطرح است و ما شب و روز با این واژه سروکار داریم و حتماً باید بفهمیم (من) خانوادگى و اجتماعى یعنى چه.
شناخت (من) خانوادگى و اجتماعى جنبه ایدئولوژیک دارد. همچنان که شناخت (من) فلسفى و عرفانى جنبه جهان بینى دارد و تو خوب مى دانى که: هر ایدئولوژى تکیه بر جهان بینى دارد.
وقتى (من) فلسفى و عرفانى، خود را در رابطه با مبدأ، وابستگى و تعلق محض مى داند و با صراحت مى گوید: نامى است ز من بر من و باقى همه اوست! من خانوادگى و اجتماعى نیز باید خود را در کادر خانواده و در کادر اجتماع، فانى و همچون ستاره، در پرتو نور خورشید محو و ناپیدا و در عین حال منشأ اثر و فایده بشناسد.
(من) خانوادگى چیست.
فرزند خانواده است. شاخه نورسته ولطیف و سرسبزى است که از آن اصل، تغذیه مى کند و به آن تکیه دارد و نمى تواند و نباید خویشتن را منهاى این اصل بنگرد و این پیوند را از یاد ببرد که بیگانگى از خانواده، یعنى بیگانگى از خود!.
کم کم جوان مى شود و با عضوى از یک خانواده دیگر پیمان همسرى مى بندد و با پیوند دوشاخه از دو خانواده، نه تنها آن دو خانواده اصل، با یکدیگر به هم مى آمیزند، بلکه با تشکیل خانواده جدید، من خانوادگى، همسر و شریک زندگى و غم و شادى دیگرى مى شود.
دیرى نمى پاید که من خانوادگى با تولد نوزاد، پدر یا مادر مى شود و همچون سه ضلع یک مثلث - که نه مثلث بى آنها تحقق مى یابد و نه هر یک آنها بى دیگرى مثلث مى شود - در یک وحدت عینى متجلى مى شوند.
روى این حساب، همان طورى که در نظام هستى (من) هرگز ظهور استقلالى ندارد و همواره ظهور آن در کادر تعلق و وابستگى امکان پذیر است و اگر خوب بیندیشى، مى بینى (من) مستقل، یعنى هیچ! در نظام خانوادگى و اجتماعى نیز (من) هرگز نمى تواند ظهور استقلالى داشته باشد و (من) مستقل از خانواده و اجتماع، یعنى هیچ!.
در نظام هستى (من) و (ما) را مولوى این گونه تفسیر مى کند:.
ما عدم هائیم و هستى هاتما
(تو) وجود مطلق و هستىّ (ما).
در نظام اجتماعى نیز (من) و (ما) را یک جامعه شناس این گونه مى نگرد:.
اگر یک روز، نانوا بگوید: من دیگر نان نمى پزم، خودت نان تهیه کن و خیاط بگوید: من لباس نمى دوزم، خودت لباس بدوز و کفاش بگوید: من کفش نمى دوزم، خودت کفش بدوز و کشاورز بگوید: من کشاورزى نمى کنم، خودت کشاورزى بکن و پلیس بگوید: من امنیت شهر و کشور و اجتماع تو را بر عهده نمى گیرم، خودت بر عهده بگیر و... چه کارى مى توانم بکنم! هیچ! چاره اى جز مردن و از عرصه طبیعت و زندگى طبیعى محو شدن، ندارم.
به همین ترتیب، تو مى توانى در نظام خانوادگى تکلیف (من) و(ما) را روشن کنى.
(من) بدون وابستگى به خانواده، یعنى هیچ، تجلى (من) فرزند، همسر، پدر و مادر است.
فرد، اگر بخواهد مجرد از جامه زیباى فرزندى و همسرى و پدرى و مادرى و عریان از پوشش افتخارآمیز عضویت اجتماع و ملت و امت، خودنمایى بکند، وحشى است! و به قول آن جامعه شناس: مردنى و رفتنى است!.
ظهور استقلالى (من) در نظام هستى، مستلزم کفر و شرک است و در حقیقت (خود فراموشى) و (از خود بیگانگى) است و ظهور استقلالى (من) در نظام خانوادگى و اجتماعى نیز کافرانه و مشرکانه است و در این حالت، نه خشت هاى بناى مقدس خانواده، روى هم بند مى آید و نه خشت هاى بناى عظیم اجتماع و ملت و امت و باید بپذیریم: همان طورى که اولى (از خود بیگانگى) است، دومى نیز ( از خود بیگانگى) است. با این تفاوت که اولى از لحاظ جهان بینى است و دومى از لحاظ ایدئولوژیک!.
بدبختانه، مکاتبى که دم از ترقى و تعالى مى زنند، ناخواسته و ناآگاهانه، ضربه هاى مهلکى بر پیکر (من) اجتماعى و خانوادگى وارد کرده و با بریدن او از پیکر خانواده و اجتماع به پوچى و بیهودگى اش سوق داده اند.
کمونیسم، خانواده را مولود اقتصاد سرمایه دارى مى داند و مى گوید: با زوال نظام سرمایه دارى، خانواده نیز از بین مى رود و نتیجه آن از بین رفتن همسرى و پدرى و مادرى و فرزندى است. در حالى که اینها تجلیگاه و مظاهر مقدس (من) هستند و اگر اینها از بین بروند، (من) نیز واله و سرگردان و هیچ و پوچ است.
جالب این است که این مکتب خشک مادى، (من) اجتماعى را نیز از بین مى برد و فقط جامعه را به عنوان یک کل مى نگرد و بدون هیچ گونه توجهى به ارزش هاى (من) براى جامعه تصمیم گیرى مى کند.
نظام سرمایه دارى نیز - که خود را متعالى و مترقى مى داند - بدبختى دیگرى دارد. این نظام، با طرح دموکراسى - در مفهوم غربى آن - (من) خانوادگى و اجتماعى را سخت جریحه دار کرده است. در این نظام، هم تشکیل خانواده به عنوان امرى مقدس و ضرورى تلقى نمى شود و هم فرو ریختن کاخ مقدس خانواده امرى عادى و اجتناب ناپذیر است و هم فردگرایى افراطى فرد، او را از وظایف اخلاقى و اجتماعى اش باز داشته است.
در این نظام، روابط جنسى نامشروع آزاد است و همین امر سبب شده که افراد، کمتر به فکر تشکیل خانواده باشند و نیز سبب شده است که زن و شوهرها به یکدیگر خیانت کنند و در نتیجه، نه اینها در محیط خانواده احساس خوشبختى مى کنند و نه فرزندان آنها که احیاناً اصل و نسب آنها نیز به درستى معلوم نیست و به همین جهت، به آسانى از اصل خود مى برند و در دام مهالک گرفتار مى شوند.
روابط جنسى آزاد، هم مانع تشکیل خانواده است و هم وسیله انهدام بنیان خانواده و هم وسیله جا نیفتادن (من) خانوادگى و ناکام ماندن کودکان از نظر محبت و مهر و عاطفه پدرى و مادرى!.
به همین جهت، اسلام براى زناى محصنه - زناى کسى که داراى همسر است - کیفرى به نام رجم یا سنگسار کردن مقرر داشته و براى زناى غیر محصنه - زناى کسى که داراى همسر نیست - کیفرى در حد صد ضربه شلاق در نظر گرفته است؛ زیرا این گونه اعمال، ضربه اى مهلک و کوبنده بر پیکر (منِ) خانوادگى است که باید با آنها مبارزه جدى بشود.
هیچ مکتبى به اندازه اسلام، در تقویت (من) خانوادگىِ پیروان خود کوشش نکرده است.
اسلام جشن عروسى را - که جشن تشکیل خانواده است - مى پسندد و اعلام مى دارد که:.
إنَّ مِنْ سُنَنِ المُرْسَلِینَ الإطْعامُ عِنْدَ التَزْویجِ؛(8).
مهمانى دادن در موقع عروسى از سنّت هاى پیامبران است.
تشکیل خانه و تشکیل خانواده و ولادت نوزاد و ختنه طفل، همه از زیبایى هاى زندگى است و همچون نوروز ما ایرانیان - که نشانگر بهار طبیعت است - نشانگر لطف و صفا و طراوت زندگى است.
از این رو اسلام توصیه مى کند که:.
لاولیمَةَ إى فى خَمْسٍ: فى عرسٍ أوْ خُرْسٍ أوْ عِذارٍ أوْوِکارٍ أوْ رِکازٍ؛(9).
ولیمه فقط در پنج مورد است: عروسى و تولد و ختنه و خریدن خانه و بازگشتن از مکه.
به استثناى پنجمى که به مفهوم تقویت (من) اجتماعى است، بقیه، همه و همه به مفهوم تقویت (من) خانوادگى است.
کسى که براى عروسى و تولد و ختنه و خریدن خانه، جشن مى گیرد و دوستان و بستگان را مهمان مى کند، در حقیقت گام هایى استوار در راه تقویت (من) خانوادگى بر مى دارد.
در اسلام، کارها و اعمالى که (من) خانوادگى را تضییع مى کند محکوم است و هرگونه عملى که (من) خانوادگى را تقویت کند، داراى ارزش و قداست است.
بچه یتیم، بزرگ ترین صدمه اى که متحمل مى شود، تضییع (من) خانوادگى اوست. او پدر و مادرى ندارد که در دامان پرمهر آنها رشد یابد و خود را در پناه دژ مقدس خانواده، آرام و آسوده دل بیابد.
از نظر اسلام، بهترین خانواده ها آن خانواده اى است که این گونه اطفال را پناه بدهد و براى آنها این احساس را به وجود آورد که اگر پناهگاه اصلى خود را از دست داده، پناهگاه دیگرى هست که سرفرازانه آماده است تا او را پناه بدهد و (من) خانوادگى او را تقویت و پاسدارى کند.
پیامبر گرامى اسلامْ فرمود:.
خَیْرُ بُیُوتِکُمْ بَیْت فیهِ یَتیم یُحْسَنُ إلَیْهِ، وَشَرُّ بُیُوتِکُمْ بَیْت یُساءُ إلَیْهِ؛(10).
بهترین خانه هاى شما خانه اى است که در آن یتیمى باشد و به او نیکى شود و بدترین خانه هاى شما خانه اى است که در آن یتیمى باشد و به او بدى شود.
اکنون با توجه به این مطالب، مى توانیم دریابیم که خودسازى والدین یعنى چه و این خودسازى از کى آغاز مى شود.
فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد
تعداد صفحات این مقاله 19 صفحه
پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید
دانلود مقاله حق ارتقا نسبت به والدین