توضیحات:
تکتونیک صفحه ای و تکامل پوسته ای
ژاک مونو-ترجمه کاوه فیض اللهى:ژاک لوسین مونو (J.monod) در سال ۱۹۱۰ در پاریس به دنیا آمد و در سال ۱۹۳۱ همانجا از دانشگاه فارغ التحصیل شد. در سال ۱۹۳۴ استادیار جانورشناسى شد و چند سال اول پس از فارغ التحصیلى درباره منشاء حیات به تحقیق پرداخت. طى جنگ جهانى دوم در سازمان مقاومت فعالیت داشت و پس از آن به انستیتو پاستور پیوست. در سال ۱۹۵۳ رئیس گروه زیست شیمى سلولى شد. در سال ۱۹۵۸ درباره ساخت آنزیم در باکترى جهش یافته با فرانسوا ژاکوپ (F.Jacob) و آرتور پاردى (A.Pardee) به همکارى پرداخت. این کار به تدوین نظریه تبیین فعالیت ژن و چگونگى روشن و خاموش شدن ژن ها در مواقع لزوم، توسط مونو و ژاکوب انجامید.
در سال ۱۹۶۰ آنها اصطلاح «اپرون» را براى گروهى از ژن ها معرفى کردند که با یکدیگر پیوند نزدیکى دارند و هر یک از آنها مرحله اى متفاوت از یک مسیر زیست شیمیایى را کنترل مى کند. سال بعد آنها وجود مولکولى به نام RNA ى پیامبر را فرض کردند که اطلاعات ژنتیکى لازم براى ساخت پروتئین را از اپرون به ریبوزوم ها، یعنى جایى که پروتئین ساخته مى شود، مى برد. مونو و ژاکوب به خاطر این کار جایزه نوبل پزشکى یا فیزیکى سال ۱۹۶۵ را گرفتند، جایزه اى مشترک با آندره لوف (A.Lwoff) که او هم روى ژنتیک باکترى کار مى کرد. در سال ۱۹۷۱ مونو مدیر انستیتو شد و در همان سال کتاب پرفروش «تصادف و ضرورت» را به چاپ رساند. او در این کتاب استدلال مى کند که حیات در اثر تصادف پدید آمده و در نتیجه پیامد ناگزیر فشار هاى ناشى از انتخاب طبیعى به وضعیت کنونى درآمده است.
این کتاب با همین عنوان توسط حسین نجفى زاده ترجمه و در سال ۱۳۵۹ توسط خود وى منتشر شده است. ژاک مونو در سال ۱۹۷۶ درگذشت.متن زیر ترجمه بخشى از فصل دوم کتاب «مسائل انقلاب علمى» (۱۹۷۴) به ویراستارى هار (R.Harre) است. این متن تحت عنوان «درباره نظریه مولکولى تکامل» طى روز هاى آینده در همین ستون عرضه خواهد شد.
آنچه مى خواهم امروز درباره اش صحبت کنم وضعیت کنونى نظریه تکامل است. اجازه دهید بى حاشیه بگویم هنگامى که از نظریه تکامل حرف مى زنم، دقیقاً از نظریه تکامل موجودات زنده درون چارچوب عمومى نظریه داروینى سخن مى گویم، نظریه اى که امروزه هنوز زنده است. در واقع این نظریه خیلى زنده تر از آن است که بسیارى از زیست شناسان ممکن است گمان کنند؛نظریه تکامل نظریه اى بسیار شگفت انگیز است. در ابتدا یادآورى این نکته لازم است که نظریه تکامل به علت مضامین عمومى آن از بسیارى جهات مهمترین نظریه علمى است که تاکنون تدوین شده. تردیدى نیست که هیچ نظریه علمى دیگرى چنین مضامین فلسفى، ایدئولوژیک و سیاسى عظیمى دربر نداشته است.
علاوه بر این نظریه تکامل از نظر جایگاه نیز بسیار شگفت انگیز است، زیرا با نظریه هاى فیزیکى کاملاً تفاوت دارد. هدف بنیادى نظریه هاى فیزیکى کشف قوانین عام (جهانى) است، قوانینى که در مورد تمام اشیاى جهان صدق مى کنند، با این امید که بتوان براساس این قوانین- یعنى براساس اصول نخستین- نتایجى استنباط کرد که پدیده هاى سرتاسر عالم را تبیین کنند. هنگامى که یک فیزیکدان به پدیده اى خاص توجه مى کند، امیدوار است بتواند نشان دهد که او مى تواند این پدیده را در قوانین عام، از اصولى نخستین، نتیجه بگیرد. در عوض نظریه تکامل هدف متفاوتى دارد.
گستره کاربرد این نظریه جهانى نیست، بلکه تنها گوشه کوچکى از این جهان است، یعنى جهان موجودات زنده آن طور که ما امروزه آنها را در زمین مى شناسیم. هدف این نظریه را مى توان توضیح وجود تقریباً دو میلیون گونه جانور و در حدود یک میلیون گونه گیاه، به اضافه تعداد نا معلومى گونه باکترى تعریف کرد که امروزه بر سطح زمین زندگى مى کنند.این گوشه بسیار کوچکى از جهان است و هیچ معلوم نیست که آیا وجود این اشیاى بسیار خاص- موجودات زنده- را مى توان، یا هرگز بتوان از اصول نخستین استنباط کرد. من همین جا مى گویم که به دلایل بسیار عمیقى که سعى خواهم کرد تبیین کنم، باور ندارم انجام چنین کارى هرگز امکان پذیر باشد.
ویژگى شگفت انگیز دیگر نظریه تکامل آن است که هرکسى فکر مى کند آن را مى فهمد؛ منظورم فلاسفه، دانشمندان علوم اجتماعى و نظایر آنها است. در حالى که در واقع تعداد اندکى عملاً آن را آن طور که هست، یا حتى آن طور که داروین بیانش کرده بود، مى فهمند. یا حتى از آن هم کمتر، طورى که ما اکنون مى توانیم در زیست شناسى آن را بفهمیم. در واقع اولین بد فهمى بزرگ توسط خود اسپنسر (H.Spencer) انجام شد. البته او یکى از اولین فیلسوفان تکاملى بزرگ بود، اما در عین حال نخستین کسى بود که نارسایى تکامل انتخابى - آن طور که خودش مى گفت- را در تبیین تکامل نشان داد.
فرض دوم نظریه تلفیقى آن است که کل توارث و در نتیجه کل فرآیندهاى ریخت زایى _ تمام آنچه یک گونه را از گونه دیگر یا یک فرد را از فرد دیگر متمایز مى سازد _ را باید منسوب به اطلاعات موجود در ژنوم دانست. زیرا این تنها اطلاعات موجود در یک فرد است که قابل انتقال به فرزندان آن است، تنها اطلاعاتى است که انتخاب مى تواند روى آن تاثیر داشته باشد. این فرضى بنیادى است _ ممکن است از شنیدن آن تعجب کنید _ که به راحتى مى شد آن را اثبات نشده دانست و عملاً چیزى در حدود بیست سال پیش نیز هنوز بسیارى از زیست شناسان آن را باور نداشتند.
این فرض تنها در نتیجه کشف سیستم «نسخه بردارى _ ترجمه» کاملاً پذیرفته شد و نتایجى که نشان دادند نه تنها ژنوم حاوى اطلاعات مربوط به ساختار مولکول ها است، بلکه در عین حال یک سیستم تنظیم کننده است که هم فرستنده و هم گیرنده اطلاعات کارکردى است. این هم در نظریه تلفیقى نهفته بود، تا حدى که نظریه تلفیقى جمعیت و در نتیجه کل خزانه ژنى را به عنوان واحد تکامل در نظر مى گیرد و نیز به خاطر مفهوم یک ژنوم یکپارچه _ یک سیستم یکپارچه که باید ویژگى هایش را به عنوان یک کل در نظر گرفت نه واحد به واحد.
دو نتیجه دیگر که اکنون مى توان اثبات شده در نظرشان گرفت نیز در همین چارچوب کلى مطرح مى شوند. این دو نتیجه دیگر به ماهیت جهش مربوط مى شوند. داروین ابتدا از جهش بدنى (Sport) صحبت کرده بود که کم وبیش تصادفى رخ مى دهد. ژنتیک دانان دوره کلاسیک (مندلى ها _ م) جهش ها را مشاهده کردند و این ایده را در نظریه تلفیقى گنجاندند که جهش ها رویدادهایى خود به خودى هستند و از بیرون کنترل نمى شوند.
اکنون مى دانیم که ماهیت جهش چیست. براى بیشتر جهش ها حتى فرمول شیمیایى هم مى توانیم بنویسیم. مى دانیم که آنها رویدادهایى کوانتومى هستند، مى دانیم که در سطح تک مولکول ها رخ مى دهند و در نتیجه اینکه آنها به قلمرو فیزیک میکروسکوپى تعلق دارند _ در قلمرو رویدادهایى که بنا به ماهیتشان تک تک قابل پیش بینى نیستند و نمى توان آنها را به طور فردى کنترل کرد.
این چارچوب کلى به ما مى گوید که ایده کهنه صفات اکتسابى، که توسط لامارک مطرح شده بود، نه تنها هرگز تایید نشده _ همان طور که احتمالاً همه مى دانید _ بلکه در واقع با تمام آنچه از کل ساختار انتقال اطلاعات مى دانیم کاملاً ناسازگار است. نخست آنکه، ماهیت خود به خودى جهش با چنین ایده اى ناسازگار است و دوم آنکه مى دانیم این زنجیره انتقال اطلاعات اساساً برگشت ناپذیر است، فکر کنم اینجا باید ایده نادرستى را تصحیح کنم که در سه یا چهار سال گذشته رواج یافته است. چند سال پیش کشف شد که در بعضى موارد، مرحله نسخه بردارى از DNA به RNA در جهت عکس صورت مى گیرد چیز شگفت انگیزى نیست.
این مرحله بسیار ساده است. حتى با اصول پایه شیمى فیزیک بازگشت پذیرى رویدادهاى میکروسکوپى، مى توان پیش بینى کرد که چنین رویدادهایى ممکن است رخ دهند. در واقع، این اتفاق عملاً مى افتد، اما نباید آن را بدین معنا در نظر گرفت که «اطلاعات» احتمالاً مى توانند از پروتئین به ژنوم بازگردند. با وجود برخى تردیدها که حتى از سوى برخى همکاران بسیار برجسته مطرح شده، حاضرم با شما هر چقدر که دوست داشته باشید شرط ببندم که هرگز معلوم نخواهد شد مسئله چنین بوده است. بنابراین مى بینید که پیشرفت ژنتیک مولکولى یا زیست شناسى مولکولى، در واقع نظریه تکامل را فوق العاده پربار ساخته و بسیارى از نکات نهفته در آن را آشکار کرده است.
فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد
تعداد صفحات این مقاله 11 صفحه
پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید
چکیده
چالش نمونه برداری از منظره عهد قدیم توسط مهره داران اولیه برای بقای آنها مهم بود و طرح شبکه ای برای استفاده توسط نسل های بعدی مهره داران ایجاد میکرد. چشم های تصویر گیرنده تحت فشار انتخاب چشمگیر و توانایی برای شناسایی طعمه و شناسایی شکارچیان احتمالی بود و تصور می شد که یکی از عاملان اصلی گونه زایی در دوره کامبرین اولیه باشد. بر اساس ثبت فسیل ها، ما میانیم که مارماهی های دهان گرد، ماهی های مکنده، هولوسفالان ها، الاسموبرنچ ها و ماهی های ریه دار مراحل مهمی را در تکامل مهره داران ایجاد میکند، و در صدها میلیون سال تقریباً بدون تغییر باقی مانده اند. اکنون مابا استفاده از معرف های موجود این فسیل های زنده، قادر هستیم که تکامل گیرنده نور مهره داران را با هم تطبیق دهیم. با اینکه گیرندگی نور در مارماهی های دهان گرد به نظر می رسد که بر اساس شناسایی نور و کنترل ریتم های شبانه روزی باشد و نه بر اساس تشکیل تصویر، با اینحال گیرنده های نور ماهی های مکنده به پنج طبقه جداگانه تقسیم بندی می شوند و مرحله مهمی را در انشعاب میله ها و مخروط ها نشان میدهند. حداقل چهار نوع مخروط شبکیه ای محیط بصری را در ماهی های مکنده نمونه برداری میکنند، که یک استراتژی نمونه برداری حفظ شده توسط مارماهی ها، نوعی ماهی های استخوانی مدرن، خزندگان و پرندگان است. تریکرومسی در ماهی های غضروفی حفظ شده است، که پیش بینی می گردد که بینایی تاریک چشمی صحیح در اجداد مشترک همه ناتوستوم های زنده تکامل یافت. توانایی تشخیص نور و متعادل سازی بین قدرت تفکیک و حساسیت در مهره داران اولیه عامل مهمی برای تکامل چشم بوذ، که بسیاری از ویژگی های بصری تکامل یافته حفظ شدند وقتی که مهره داران به خشکی آمدند.
کلمات کلیدی: گیرندگی نور، مخروط ها، میله ها، ژن های آپسین، رنگدانه های بصری، حساسیت طیفی
1- مقدمه
(a) مهره داران اولیه
ماهی های مکنده و مارماهی های گرد دهان دو باقیمانده از مرحله آگناتان (بدون فک) در تکامل مهره داران هستند. مارماهی های باستانی بر اساس گونه های فسیل، یافت شده در رسوب های فسیل ماهی های مکنده تصور می شود که به تاریخ قبل از کامبریان بازگردد. مارماهی ها تغییر کمی کرده اند و بصورت تک تبار شناخته می شوند و شامل 60 گونه در پنج جنس هستند: پارامیکسین، اپراترتوس، میکسین، نوتومیکسین، نئومیکسین، و نمامیکسین. این ماهیه های غضروفی در آب های سرد و عمیق در همه قاره ها یافت می شوند و اغلب از ماهی مرده یا ماهی های رو به مرگ و بی مهرگان تغذیه می کنند. مارماهی ها دارای یک جفت چشم جانبی در زیر قسمت مات روبافت مخروطی هستند. اگرچه چشم مارماهی ها تصور می گردد که منحط شده باشد، اما بخاطر عدم وجود عدسی و ماهیچه های درون چشمی و بیرون چشمی، مطالعات اخیر نشان میدهند که آنها ممکن است نشاندهنده یک ارتباط غیرموجود در تکامل چشم هستند که بین چشم های غیر تصویری نیامداران و چشم های تصویری ماهی های مکنده است.
مطالعات اخیر نشان داده است که ماهی های مکنده قبلاً در دوره کامبریان اول تکامل پیدا کرده اند. با اینکه همه 34 گونه های ماهی های مکندهنیمکره شمالی در یک خانواده واحد قرار داده می شوند، و چهار گونه ماهی های مکنده نیمکره جنوبی به جئوتریدی یا مورتاسیدی جدا می گردند. پیشنهاد شده است که هر دو خانواده اول بصورت مستقل از اجسام شبیه به معرف های معاصر ایچیومزان ناشی شده اند. جئوتریدی توسط Geotria australis نشان داده می شود، که یک گونه از ماهی های آب شیرین است و در رودخانه های نیوزیلند، جنوب استرالیا، جزیره تاسمانی، شیلی، و آرژانتین یافته می شود، درحالیکه مورداسیدی شامل دو گونه ماهی های آب شیرین است که محدود به رودخانه های شرق استرالیا و شیلی است. چشمان ماهی های مکنده لاروا یا ammocoete ها شبیه مارماهی های گرد دهان است. بررسی های اخیر توسط لام و همکارانش (2007) و لامب (2009) نشان میدهد که ماهی های مکنده چشم های خود را از اجدادی به ارث بردند که اجداد مشترک آنها با مارماهی گرد دهان است، و اینکه چشم لاروای شیه به مارماهی در لاروای ماهی های مکنده وجود دارد اما در بالغی به چشم های شبیه مهره داران تبدیل می شود. چشم های ماهی های مکنده که دچار دگردیسی کامل شده اند مسملا برجسته و متمایز هستند.
طبقه ماهیان غضروفی یک گروه با اجداد مشترک با بیش از 1100 گونه موجود در سکونتگاه های مختلف است، از رودخانه های آب های شیرین گرفته تا محیط دریایی که شامل دریای عمیق نیز می باشد. ماهیان غضروفی موجود قابل تقسیم به دو تاکسون، هولوسفالی و الاسموبرانچی هستند. اقوام نزدیک گونه های موجود امروزه در ثبت فسیل ها پیدا می شوند، که به تاریخ 150 Myr بر می گردد. چشم های holocephalan ها elasmobranch ها بزرگ، تصویری، و از نوع دوربینی است که تقریباً دارای عدسی های کروی شکل و ماهیچه های برون چشمی و درون چشمی و شبکیه متصل به عناصر گیرنده نور است.
ماهی های Sarcopterygian چهارپاهای اول را افزایش دادند و امروزه توسط ماهیان ریه دار، و سلکانت ها، لاتی مریا chalumnae و لاتی مریا menadoensis معرفی می گردند. روابط بین همه زیررده های فسیلی اولیه علیرغم ظهور تحلیل تکامل نژادی توالی اسیدهای آمینه و نوکلئوتید برای ژن های مختلف، بصورت بحث انگیز باقی می ماند. بعضی از تحلیل های ملکولی تکامل نژادی Sarcopterygian نشان میدهد که ماهی های ریه دار در مقایسه با سلکانت ها، ارتباط بیشتری با چهارپاها دارند، درحالیکه بقیه آنها تقسیم سه بخشی بین هر سه گروه را نشان میدهند. شکل های فسیلی ماهی های ریه دار استرالیایی سراتودوس به تاریخ دوره کرتاسه اول 135 Ma بر می گردد. بنابراین سیستم بصری N. forsteri می تواند به بهترین شکل سیستم بصری قبل از پدیداری مهره داران خشکی را در دوره دونین نشان دهد.
این گروه های مهره داران اولیه دوره های مهمی را در تکامل مهره داران نشان میدهند و مطالعه بر روی سیستمهای بصری آنها در گونه های موجود روزنه ای به گذشته را ممکن ساخته است. مارماهی های گرد دهان و ماهی های مکنده معرف های زنده نسب agnathan هستند که gnathostome ها را افزایش دادند، و بنابراین مطالعه بر روی چشم های آنها ما را قادر می سازد تا در مورد نوع محیط نوری دریافت شده توسط اجداد مهره دار ما فکر کنیم و اینکه چشم های آنها چطور برای بینایی تطبیق یافتند، و بدینوسیله اساسی برای ظهور مهره داران فک دار ایجاد شد. holocephalan غضروفی و elasmobranch ها نشاندهنده نسب مبنایی مهره داران فک دار و شکارچیان اپکس هستند. کوچ محیط های نوری تاریک تر ممکن است یکی از دلایل اصلی برای موفقیت این گروه بزرگ باشد، اگرچه اعضای بیشتری از ماهیان غضروفی باید بررسی گردد و مطالعات زیادی تنوه انطباق های بصری به محیط نوری را بدون محدودیت تکامل نژادی نشان میدهند. از طرف دیگر، مارماهی های موجود نشاندهنده دوره دورتری از تکامل هستند، وقتی که مهره داران نزدیک بود که به خشکی برسند و در نتیجه در معرض شدت نور بالاتر و دامنه وسیع تری از طول موج های موجود نور قرار بگیرند. برای همه این گروه های مهم، بینایی رنگ می تواند عامل مهمی در موفقیت تکاملی آنها در نمونه برداری منظره بصری باستانی باشد.
(b) منظره بصری باستانی
اگرچه شرایط محیطی که بسیاری از مهره داران باستانی در آن شرایط وجود داشتند بصورت فرضی هستند، با اینحال محرک های بصری انتخاب تصادفی انطباق چشمی آنها را بر اساس چشم های مهره داران موجود و منقرض شده تحریک کرده اند. مدارک دیرین شنایب از دوره های سیلورین و دونین نشان میدهد که چشم های جانبی مهره داران باستانی قابیت تشکیل تصویر را داشتند و در مدار ماهیچه های بیرون چشمی می چرخیدند. این Ostracoderm ها دریایی بودند و احتمالاً از استخراج خوراک در زیرلایه یا روی آن تغذیه می کردند. با توجه به محیط نوری این اجداد مهره داران اولیه، دو تئوری پیشنهاد شده است که گیرنده های نور مختلف چطور تکامل پیدا کردند: (1) ماهی هایی که دارای رنگدانه های بصری بودند، بهتر می توانستند اهدافی را تشخیص دهند که از لحاظ طیفی دارای کنتراست متفاوتی بودند و (2) تکامل در حداقل دو طبقه طیفی از گیرنده های نور، نویز قابل ملاحظه همراه با اهتزاز تولید شده توسط نوری که از موج های سطحی در آب های سطحی عبور میکند را حذف میکند، و در نتیجه شناسایی شکارچیان اولیه را ممکن می ساخته است.
در هر دو این تئوری ها فرض می شود که بینایی در مهره داران اجدادی بر اساس مخروط بود. علیرغم عدم وجود هر گونه مدرک رفتاری از بینایی رنگ در مهره داران اولیه یا اجدادی، این احتمال وجود دارد که بینایی رنگ حداقل به تاریخ 540 Myr قبل از این بر می گردد که مهره داران باستانی دارای چهار آپسین مخروطی مهره بودند. بر اساس تحلیل ژنتیک ملکولی از ژن های رنگدانه های بصری بصری مهره داران، پیش بینی شد که آپسین های حساس به طول موج بلند/حساس به طول موج متوسط (LWS/MWS) ابتدا تکامل پیدا کرد و سپس آپسین های Rh1 تکامل پیدا کردند، که بدین معناست که بینایی روزگاهی قبل از دید تاریک چشمی وجود داشت. اگرچه انتخاب فشارهای منشأ بینایی رنگ هنوز ناشناخته هستند، اما مهره داران اولیه د محیط آب های سطحی زندگی می کردند، که دارای نور خوبی بود، و طیف نور وسیعی در تکامل رنگدانه های بصری بکار گرفته می شد و در محیط های پیچیده زیاد و حیوانات زیادی از آن استفاده می شود که بعضی از آنها ذاتا رنگی بودند.
در این بررسی، ما تکامل گیرنده های نور را معرفی میکنیم. این بررسی شامل استراتژی های اولیه برای فیلتر سازی طیفی و تنظیم پتانسیل برای تشخیص رنگ می باشد. توان دید روزگاهی و تاریک چشمی نیز در محتوای محیط نور باستانی مورد بحث قرار می گیرد، که تقاضاهای بینایی برای هر گروه برای تغذیه، فرار از دست شکارچیان و تولید مثل برای مطالعات عملکردی در مورد گیرنده های نور ضروری است.
2- تکامل گیرنده های نور اولیه
(a) میله ها یا مخروط ها؟
از لحاظ تاریخی، بیان شده است که شبکیه چشم مهره دارات شامل دو سیستم بصری مستقل است. شولتز (1866، 1867) بر اساس یافتن میله های برجسته در حیوانات شبانه یا شامگاهی و مخروط های حیوانات روزانه پیشنهاد کرد که دو گیرنده نور مجزا از لحاظ شکلی واسط بینایی روزگاهی و تاریک چشمی بودند. شولتز (1967) همچنین نقش مخروط ها در شناسایی رنگ را با مقایسه حضور یا غیاب میله ها یا مخروط ها در تعدادی از گونه های مختلف شناسایی کرد و نتیجه گیری کرد که مخروط ها از میله ها تکامل پیدا کرده اند. این یافته ها سپس از سوی چندین مؤلف رد شد که گیرنده های شبیه به مخروط را در چشم جانوران راسته دهان (یعنی ماهی های مکنده) شناسایی کردند، اما تعیین خصوصیات و تمایز میله ها و مخروط ها در مهره داران اولیه مشخص نیست و موضوع بحث زیادی برمدت بیش از 150 سال بوده است.
شبکیه تعدادی از ماهی های مکنده در نیمکره شمالی از لحاظ شکلی بررسی شده است و تصور می شود که شامل دو نوع گیرنده نور بلند و کوتاه باشد؛ بصورت فرضی بترتیب گیرنده نور میله ای و مخروطی. سپس اوهمان دو گیرنده را بعنوان میله طبقه بندی کرد، و علیرغم اینکه هر دو گیرنده تقریباً دارای مبناهای گیرنده نیمکره ای با تعدادی روبان ای سیناپسی بودند، حضور شمول غشایی در روبافت رنگدانه شبکیه ای و غشای پلاسمای اطراف حجم دیسک های بخش خارجی، ویژگی های آشکار مربوط به مخروط نیز وجود داشت. اینها شامل بخش های خارجی و تاشدگی گهگاه غشای پلاسما بود. بر اساس تداوم دیسک های بخش خارجی با ماتریس برون سلولی و الگویی از پروتئین در سراسر بخش خارجی، هر دو نوع گیرنده نور در ماهی های مکنده دریایی بصورت مخروطی تصور می گردد.
شکل بخش خارجی برای توصیف گیرنده های نور استفاده شده است، اما این باعث نتایج نامعلومی بعلت شباهت هر یک از انواع گیرنده در بخش های مختلف شبکیه شده است، که اغلب محصول تغییر در اندازه گیرنده و بسته بندی است. این ابهام مخصوصاً برای تطبیق مجدد در ماهی های مکنده نیمکره جنوبی مشکل می باشد، که پنج نوع شکل گیرنده های نور بر اساس این معیار از هم متمایز شده اند که به اندازه تراکم فراساختاری رنگدانه طول جذب کننده طول موج موتاه در myoid حساس هستند، که ویژگی است که به آسانی قابل مشاهده است. بر اساس تداوم دیسک های بخش خارجی در ماتریس برون سلولی در هر پنج نوع شکل گیرنده های نور در G. australis، همه آنها بصورت مخروطی تصور می گردند. گیرنده های کوتاه و بلند ماهی های مکنده قطب شمال نیز برای تعیین وضعیت شکل مخروطی یا میله ای مشکل می باشد؛ مؤلفان آنها را بصورت مخروط و میله و یا یک میله و یک مخروط بررسی کرده اند. ویژگی های شکلی دیگر ممکن است ویژگی های بهتری برای متمایز سازی میله ها و مخروط ها باشد، اگرچه این معیارهای سنتی ممکن است بدون در نظر گرفتن ویژگی های عملکردی، طیفی و ملکولی قطعی نباشند.
اگرچه تحلیل های طیفی نیز ممکن است مبهم باشند چون حساسیت طیفی میله ها با دامنه مخروط های MWS می پوشانی دارد، توالی های اسیدهای آمینه پروتئین های آپسین ممکن است دارای ابهامات مشابهی باشند. ما فرض میکنیم که ژن های گیرنده نور ممکن است در حقیق نشانه های مهمی برای شناسایی و/یا عملکرد گیرنده های نور اولیه داشته باشند. به نظر می رسد که آپسین های Rh1 و RhB که توسط کالین و همکارانش (2003) شناسایی شده است بترتیب دارای ویژگی های مشترکی با آپسین های Rh1 و Rh2 باشند. البته توالی اسید آمینه در آپسین RhA در ماهی های مکنده واسط بین آپسین های میله ای و مخروطی Glu122 و نوع مخروطی Pro189 باشد.
فرآیند گرفتن فوتون و انتقال آن به سیگنال بیوشیمی یک فرآیند باستانی است که نیازمند دامنه متنوعی از واکنش های شیمیایی است که شباهت زیادی را در بخش های مؤلفه ای در مهره داران و بی مهرگان نشان میدهد. در مهره داران، بسیاری از این فرآیند های مؤلفه ای توسط ایزوفرم های میله ای یا مخروطی مختلفی رمزگذاری می گردند. این پروتئین ها واسط واکنش ها در مراحل مختلف آبشار بیوشیمی هستند. پس از گرفتن فوتون و ایزومری شدن رنگساز از 11-cis به همه شکل های انتقالی، تغییر صورت بندی برآیند در پروتئین آپسین از طریق آبشار phototransduction به سیگنال بیوشیمی قابل شناسایی توسط نورون های شبکیه ای دیگر تبدیل می گردد. نتایج ابتدایی برای ماهی مکنده G. australis نشان میدهد که بطور کلی فقط ایزوفرم های واحد ژن های phototransduction حضور دارند و توالی های کدگذاری از لحاظ گونه ای بیشتر شبیه به مخروط هستند تا شبیه میله. بنابراین ممکن است در زمان تاریخچه تکاملی وقتی که مهره داراتن فک دار و بدون فک به دو نسب مختلف تقسیم شدند، چشم های ماهی های مکنده دارای سیستم بصری مطابق با نور بر اساس گیرنده های مخروطی شکل بود. البته حداقل یک نوع گیرنده متحمل نوعی تغییر ماهیت به دورگه گیرنده شد که در نتیجه به میله درستی با سن ماهی های غضروفی تبدیل شد.
(b) حساسیت طیفی
طول موج حداکثر جذب (λmax) رنگدانه بصری در یک گیرنده می تواند سودمند باشد اما معیار قطعی برای تمایز بین حساسیت طیفی میله ها و مخروط ها نباشد، اگرچه در گونه های بسیاری این مقدار ممکن است مشابه باشد.
شکل 1 نمایش طرح حساسیت های طیفی رنگدانه های بصری انواع مختلف گیرنده های نور یافت شده در مهره داران اولیه.
هیچ تحلیل microspectrophotometric از جذب طیفی انواع گیرنده نور منفرد در مارماهی ها وجود نداشته است. البته آزمایشات رفتاری نشان داده اند که واکنش های شنایی نسبت به محرک نور حداکثر بین 500 تا 520 نانومتر بود، که در بیشتر از 600 نانومتر هیچ واکنشی مشاهده نمی شد یا واکنش کمی مشاهده میشد.
خصوصیات طیفی انواع گیرنده نور در ماهی های مکنده توجه بیشتری را به خود جلب کرده است. مطالعات Microspectrophotometric در مورد انواع گیرنده های نور طولانی و کوتاه در دو گونه نیمکره شمالی مقادیر حساسیت های طیفی حداکثری را نشان میدهد که بترتیب بین 525 تا 600 نانومتر و 517 تا 55 نانومتر است. بنابراین به نظر می رسد که گیرنده های نور کوتاه و بلند در ماهی های مکنده قطب شمال بترتیب دارای رنگدانه بصری MWS و LWS در بخش خارجی خود می باشد.
در ماهی های مکنده نیمکره جنوبی، تحلیل طیف سمجی نوری آپسین های بازترکیب در سلول های پستانداران، پنج رنگدانه بسری را با مقادیر λmax در 359, 439, 497, 492 و 560 نانومتر نشان داد. مطالعات microspectrophotometric بر روی سه نوع گیرنده نور نشان داد که این گیرنده های نور از رنگساز بر مبنای A2 بر اساس خوبی تناسب طیف های جذب میانگین برای الگوهای رنگدانه محاسباتی استفاده میکند.
λmax رنگدانه بصری در بخش خارجی نوع گیرنده نور منفرد یافت شده در شبکیه مرحله مهاجر به سوی پایین M. mordax به اندازه 514 نانومتر است. نوع گیرنده در M. mordaxبر اساس λmax آن ممکن است با گیرنده هی کوتاه L. fluviatilis و P. marinus همگن باشد. گیرنده های نور مهاجران رو به پایین و رو به بالای ماهی های مکنده اقیانوس آرام، دارای رنگدانه بصری بر مبنای ویتامین A1 هستند.
ماهی خاویار transmontanus وقتی که همراه با یافته های مکمل کامل گیرنده های نور دارای رنگدانه های بصری بر مبنای ویتامین A2 در سگ ماهی سفید بررسی گردد، به نظر می رسد که مهاجرت بین آب های شیرین و آب های شور برای تحریک یک سیستم رنگدانه بصری A1/A2 کافی نیست. در این مرحله، احتمالاً نمی توان بطور کامل پیش بینی کرد که آیا ویتامین A1 یا A2 رنگساز باستانی در مهره داران است. البته جالب است که بیان کنیم که فقط ویتامین A1 را می توان از کبد Myxine glutinosa جدا کرد.
با استفاده از microspectrophotometry، مشخص شده است که سه گونه از ray دارای سه نوع مخروط در دامنه های طیفی حساس نسبت به طول موج، MWS، و طیف های بلند هستند. این یافته ها نشان میدهند که پتانسیل تشخیص رنگ در این طبقه از مهره داران وجود دارد که زمانی تصور می شد دارای کوررنگی باشند، و از گزارشات اولیه سه اوج حساسیت طیفی ثبت شده از لحاظ الکتروفیزیکی در 476، 502 و 540 نانومتر پشتیبانی میکند.
شبکیه چشم ماهی ریه دار استرالیایی دولایه است و شامل هر دو گیرنده نور میله ای و مخروطی است. Microspectrophotometry مشخص می سازد که ماهی های ریه دار نوجوان دارای چهار نوع گیرنده نور مخروطی منفرد با رنگدانه های بصری حساس به ماوراء بنفش، SWS، MWS و LWS هستند و بنابراین دارای پتانسیل موجود برای بینایی رنگ چهاررنگی هستند. مخروط های UVS تنها نوع گیرنده نور هستند که در شبکیه چشم مایه ریه دار بالغ یافت نمی شود. شبکیه ماهی های نوجوان و بالغ نیز شامل نوع واحدی از گیرنده نور MWS هستند. بر اساس پهنای باند طیفی و تناسب با جذب طیف ها به الگوهای رنگدانه بصری، همه رنگدانه های بصری در ماهی های ریه دار تصور می گردد که از رنگساز بر مبنای A2 استفاده کنند، که در ماهی های دیگر در آب های شیرین معمول است.
(c) آپسین ها و تنظیم طیفی
آزمایش ملکولی رنگدانه های بصری گیرنده نور یک روش مهم و قطعی برای توصیف میله ها و مخروط ها و ارزیابی پتانسیل دید رنگی است. همانطور که قبلاً نیز توصیف شد، رنگسازی که محدود به آپسین های بصری مهره داران است از الدهید ناشی شده است که رنگسازی است که محدود به آپسین های بصری مهره داران است. رنگدانه های پورفیروفسین از لحاظ طیفی دارای انتقال طول موج بلندترس نسبت به ارغوان بینایی مطابق با آن هستند و این تأثیر طول موج های بلندتر را افزایش میدهد. با قرار گرفتن در غشای دیسک ها در بخش های خارجی، این پروتئین های تراغشایی یک زنجیره پلی پپتید متشکل از حدود 350 اسید آمینه ایجاد میکند، که هفت تراغشای alpha-helices مرتبط با حلقه های درون سلولی و برون سلولی را تشکیل می دهد. تغییرات در حساسیت طیفی گیرنده نور عمدتاً توسط تغییرات در توالی اسید آمینه پروتئین آپسین میانجی می گردند، که هر کدام از آنها توسط ژن آپسین مجزا و نسبت های مختلف دو رنگساز رمزگذاری می گردد. ژن های شبکیه ای مهره داران در پنج گروه مجزا تکاملی طبقه بندی می گردند: آپسین های LWS یافت شده در مخروط ها، آپسین های SWS 1 یافت شده در مخروط ها، SWS 2 یافت شده در مخروط ها، آپسین های MWS یافت شده در مخروط ها، و آپسین های MWS که عمدتاً در میله ها یافت می شوند. اگرچه رنگدانه های Rh1 بر مبنای آپسین معمولاً در میله ها وجود دارند، آپسین RhA وابسته به آن دارای خصوصیات شبیه به مخروط هستند. کپی ژن اساسی برای تمایز عملکردی گروه های مختلف از آپسین ها را فراهم می سازد.
شکل 5طرح تکامل نژادی گروه های مهره داران اصلی که تکامل پوشنه، رنگدانه میودال با جذب طول موج کوتاه، الیسوزوم ها، قطره های روغنی بدون رنگ، و قطره های روغنی رنگی را نشان میدهد.
در حال حاضر، هیچ رنگدانه بصری شبکیه ای وجود ندارد که در مارماهی ها توصیف شده باشد. البته هیساتومی و همکارانش (1991) اولین کسانی بودند که تولید مثل غیرجنسی و توالی ژن آپسین با طول کامل را از ماهی مکنده رودخانه ای Lampetra japonica انجام دادند. توالی اسیدهای آمینه شبیه به توالی آپسین Rh1 از مهره داران دیگر بود، که 78 تا 82 درصد شباهت را نشان میدهد. رنگدانه ماهی مکنده در محیط مصنوعی، حداکثر جذب 500 نانومتر را نشان داد و نسبت به پادتن رنگدانه میله ضد-گاوی (Rh1) واکنش نشان داد، که قبلاً مشخص شده بود که نوع گیرنده نور کوتاه در L. japonica را شناسایی میکند. جالب اینکه این رنگدانه ماهی مکنده بتدریج در حضور هیدروکسیلامین (حتی در تاریکی) سفید می شد که معمولاً یک خصوصیت رنگدانه های مخروطی است. بنابراین این رنگدانه دارای خصوصیات بیوشیمی بین رنگدانه های میله و مخروط است. همچنین، یک ژن آپسین در ماهی مکنده دریایی (P. marinus) دارای توالی اسید آمینه ای است که 92 درصد شناسایی را نسبت به ژن آپسین Rh1 ماهی مکنده رودخانه ای (L. japonica) نشان میدهد.
فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد
تعداد صفحات این مقاله 19 صفحه
پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید
مقدمه:
مقاله ای که هم اکنون در مقابل شماست مجموعه بحث هایی در رابطه ی روانشناسی کودکان 1 الی 4 یا 5 سال می باشد. در رابطه با ضرورت این بحث ها باید گفت چون کودک جوانان آینده می باشند و در فردا تمام کارهای کشورمان به دوش آن هاست، پس باید کودک با تربیتی کامل و انسانی متین وارد جامعه گردد تا بتواند بدون سرخوردگی و اختلالات روحی درمانی به جامعه خدمت کند و پیشرفت و ترقی روز افزونی برای جامعه به ارمغان آورد. این تحقیق گردآوری شده از چنین کتاب می باشد که در ابتدا آن مبانی ای در رابطه با انسان و رشد او آمده و سپس عوامل سازنده ی هوش و آخرین بخش این تحقیق مقاله ای به نام مشکلات کودکان تیزهوش آمده است. این مقاله اثر «جی اسکات وودینگ» از کانادا می باشد. که به دست سرکار خانم ملوک السادات حسینی بهشتی ترجمه گردیده است.
رشد و تکامل انسان
غریزه (Instinct)
روان شناسان در این سخن اتفاق نظر دارند که رفتار انسان پیچیده ترین انواع رفتار است و ساخت بیولوژیک و فیزیولوژیک او بیش از تمام حیوانات عالی پیچیدگی دارد و همین وضع، شناخت دقیق او را دشوار می نماید. شاید علت عمده وجود تفسیرهای گوناگون دربارة علت های رفتار آدمی همین پیچیدگی ساختمان وجود و رفتار او می باشد. به تدریج که بر سن کودک افزوده می شود ویژگی های دیگری از قبیل: خندیدن، حرف زدن، راه رفتن، کوچک و بزرگ را از هم تشخیص دادن، فاصله ها را دریافتن، رنگ ها را شناختن و ... در وی ظاهر می شوند.
این گونه فعالیت ها یا خصایص نتیجه ترکیب و تأثیر متقابل دو عامل وراثت و محیط می باشند و خصایص زیستی غالبا به وسیله «ژن ها» از والدین به فرزندان و خصایص روانی یا پسیکولوژیک – که گاهی خصایص اجتماعی نیز نامیده می شوند – غالبا از طریق «محیط» در فرد پیدا می شوند. ولی این تفسیر و توجیه – مخصوصا در گذشته – مورد قبول بعضی از روان شناسان واقع نشده است زیرا گفته اند که «ژن» جنبه خصوصی دارد یعنی تمام «ژن ها» یا عامل های انتقال صفات از نسلی به نسل دیگر در همه مردم یکسان نیستند چنانکه در خصایص بدنی ملاحظه می کنیم، قد، رنگ، قیافه، و ... کودک شبیه پدر و مادرش می شوند ولی همین کودک در سنی راه می رود یا به حرف زدن آغاز می کند یا لبخند می زند یا مثل جنسی در او ظاهر می شود که بیشتر کودکان در همانم سن و سال این خصایص را ظاهر می سازند پس نمی توان علت این قبیل خصوصیت ها را به «ژن» نسبت داد بلکه ناچار باید گفت که موجودات زنده عالی به ویژه انسان با یک عده استعدادها و مهارت ها یا به طور کلی خصایص مشترک و همگانی زاییده می شوند وبه یادگیری آن ها نیاز ندارند. به عبارت دیگر، هر فرد هنگام تولد برای انجام دادن یک عده فعالیت ها آمادگی و مهارت قبلی یا فطری دارد. این گونه خصایص را «غریزه» نامیده اند و برای مشخص شدن آن از سایر انواع رفتار انسان، چند خاصیت را به آن نسبت داده اند از جمله:
غریزه استعداد طبیعی است که به یادگیری نیاز ندارد.
غریزه در تمام افراد یک نوع موجود زنده وجود دارد.
× غریزه در مراحل خاص رشد و تکامل ظاهر می شود.
× غریزه را نمی توان در موجود زنده از بین برد.
× غریزه با تغییر وضع خارجی تغییر پیدا نمی کند.
× غریزه در همان لحظه ظهور از مهارت لازم برخوردار است مثلا بچه کلاغ به همان مهارت مادرش لانه می سازد.
× هدف غریزه کاملا مشخص است و جنبه زیستی دارد.
ولی بیشتر روان شناسان معاصر به کار بردن اصطلاح « غریزه» را با ویژگی های مذکور درست نمی دانند زیرا معتقدند که:
1- انسان در گذشته زمان توانسته است بسیاری از رفتارهای طبیعی خود را تغییر دهد مثلا می توانند ارضای میل جنسی خود را به تعویق اندازد و حتی گاهی آن میل را سرکوفته کند.
2- به کار بردن یا اصطلاح « غریزه» دلیل ضعف در تحقیق و شناخت رفتار آدمی است و روان شناسان معتقد به وجود غرایز عملا تحقیق علمی رفتار انسان را غیر ممکن می دانند.
3- اعتقاد به وجود غریزه سبب می شود که رفتار لااقل انسان را کلیشه وار و ثابت تصور کنیم و برای ایجاد تغییرات مطلوب در آن نکوشیم. مثلا وقتی بپذیریم که پرخاشگری و جنگ طلبی در انسان یک نوع غریزه یا رفتار طبیعی است دیگر کوشش برای جلوگیری از خصومت ها و جنگ های جهانی بیهوده خواهد بود.
به همین سبب، بیشتر روان شناسان بکار بردن اصطلاح «رفتار خاص نوع» (Species – Specific behavior) را بر اصطلاح عمومی « غریزه» ترجیح می دهند و آن را رفتاری می دانند که پایه زیستی آن بیش از آن که یادگیری نضج است.
با توجه به این اختلاف نظرها ما می توانیم پاسخ ها یا واکنش های موجود زنده – مخصوصا انسان – را به «پاسخ های ناآموخته» و «پاسخ های آموخته» تقسیم کنیم و اصطلاح « غریزه» را به کار نبریم با در نظر گرفتن این حقیقت که تشخیص دقیق پاسخ های ناآموخته از پاسخ های آموخته بخصوص در بزرگسالان تقریباً غیر ممکن است. مثلا غذا خوردن یک کودک نوزاد را می توان «پاسخ ناآموخته» نامید ولی غذا خوردن همین کودک حتی در یک سالگی دیگر نمی تواند «پاسخ ناآموخته» به شمار رود. از طرف دیگر، در سال های اخیر تحقیق و مطالعه در رفتار غریزی به عهده متخصصان «علم عادات» (Ethology) یا «عادت شناسی» واگذار شده است و اینان به تحلیل عینی در رفتار حیوان می پردازند و در تحقیق خود، روش های مشاهده و طبقه بندی در جانور شناسی و روش های آزمایشی روان شناسی حیوانی را به کار می برند.
رشد و نمو بدنی
علاقه کودک به انواع غذاها در دوران خردسالی با علاقه وی در مرحله نوجوانی فرق می کند. توجه کودک به وضع ظاهرش با افزایش سن او تغییر می یابد. کودک ده ساله مشاغلی را دوست می دارد ولی همین که به سن پانزده سالگی می رسد دیگر به آنها علاقه نشان نمی دهد و ... این تغییرات را که در طول گذشت زمان در یک فرد پیدا می شوند چنانکه دیدیم با اصطلاح کلی «رشد و تکامل» (Development) بیان می نمایند.
از بین تغییرات رشدی در فرد، تغییراتی را به آسانی می توان مشاهده کرد که در ساختمان بدنی وی پیدا می شوند مثلا به راحتی می بینیم که طفل نوزاد به تدریج می تواند مدتی چشمان خود را باز نگاه دارد (نگاه کند)، وزنش مرتبا زیاد می شود، بر حرکات دست ها و پاهایش تسلط پیدا می کند، می تواند افراد و اشیای در حال حرکت را با چشمانش دنبال کند، می تواند بنشیند، بایستد، راه برود، بدود، شخصا لباس و کفش بپوشد و ... و پیدایش هر کدام از این خصایص بدنی در رفتار فرد اثر می گذارد چنانکه به وسیله نشستن و ایستادن و راه رفتن می تواند آنچه را که می خواهد به دست آورد، به وسیله خنده و سخن گفتن می تواند با اطرافیانش ارتباط برقرار کند، و ... و به همین سبب، در بحث از رشد و تکامل جنبه های مختلف انسان ابتدا به مطالعه چگونگی رشد و تکامل بدنی او می پردازند. ولی پیش از بحث در این موضوع مهم باید به چند نکته توجه نماییم:
1- منظور از بحث جداگانه درباره چگونگی رشد و نمو بدنی این نیست که جنبه بدنی رفتار با جنبه های دیگر آن ارتباط ندارد و یا تن انسان جدا از روان و عقل او است بلکه این است که اولا مطالعه یک جنبه آسانتر از مطالعه تمام جنبه ها در آن واحد می باشد ثانیا مطالعة خصایص بدنی آسانتر از بررسی ویژگی های روانی است.
2- شناخت چگونگی رشد و نمو بدنی ما را با پایه های فیزیولوژیک رفتار آشنا می کند مثلا روشن می نماید که سلسله اعصاب در رفتار چه تاثیری دارد و اگر اختلالی در آن پیدا شود رفتار فرد چه وضعی پیدا خواهد کرد.
3-ضرورت توجه به چگونگی رشد و نمو بدنی در شناخت رفتار به ویژه رفتار ناسازگار روشن خواهد شد. مثلا خواهیم دید که ممکن است علت بعضی از ناسازگاری های فرد نارسایی یا اختلال غده های درون ریز او باشد که تا این اختلال درمان نشود بهبود ناسازگاری وی ممکن نخواهد شد.
4- چگونگی رشد بدنی در دید و گرایش فرد نسبت به خودش و این که دیگران او را چگونه فردی می بینند بسیار مهم و موثر است مثلا کودکی که از رشد و نمو سریع بدنی بهره مند است بهتر و سریعتر از همسالانش می تواند کارهایی را انجام بدهد و همین وضع باعث می شود که او ارزش خاصی برای خود قایل شود. یا کودکی که خود را نیرومندتر از همسالانش می بیند نظر مثبتی نسبت به خود خواهد داشت در صوررتی که کودک ضعیف، احساس کمبود و حقارت خواهد کرد و این احساس نیز او را رنج خواهد داد و احتمالا او را به بعضی فعالیت های نامطلوب از قبیل حسادت و انتقامجویی وادار خواهد کرد. یا کودک ضعیف خود را به اطاعت از کودک قوی و نیرومند ناچار خواهد دید. همچنین، رفتار افراد بلند قد با رفتار افراد کوتاه قد یکسان نخواهد بود و نیز افرادی که دارای نقایص بدنی یا عضوی هستند غالبا رفتارشان از این نقص ها متاثر می شود. به علاوه، نظر یا دید و گرایش مردم نسبت به افراد تنومند و نیرومند یا بهره مند از بدن سالم و قوی غیر از دید ایشان نسبت به افراد ضعیف و دارای نقض بدنی خواهد بود و شخص خودش، این نظر و گرایش مردم را نسبت به خود احساس کرده متاثر خواهد شد.
به علاوه، نخستین راه و وسیله کودک برای پی بردن به وجود خود به عنوان شخص یا فرد مستقل از دیگران، بدین اوست و او از طریق فعالیت های بدنی است که می تواند توجه سایرین راجلب کند و خود را نشان دهد مثلا همین که می تواند چیزی را از تاقچه اتاق بردارد فورا مادر یا پدرش را صدا می زند و می گوید: «نگاه کن، من دستم به تاقچه می رسد» خلاصه به گفتة لابار (La Barre) زیست شناس معروف: «طبیعت انسانی هر شخص از نوع بدنی که او دارد سرچشمه می گیرد» پس آگاهی از چگونگی رشد و نمو بدنی برای شناخت رفتار ضرورت دارد.
اگر بخواهیم خصوصیت بارزی برای روان شناسی علمی جدید ذکر کنیم باید بگوییم که برای این علم، دیگر انسان ترکیبی از دو واحد یا جنبه مستقل به نام بدن و روان نیست بلکه واحدی است غیر قابل تجزیه. از این رو، روان شناس معاصر به رفتار فرد توجه دارد که آن نیز از کل وجود وی سر می زند. مثلا وقتی ما گریه می کنیم. تنها اشک چشم نیست که در چهره ما ظاهر می شود و یک امر بدنی است بلکه تمام وجود ما ناراحت است و همین طور است در خنده.
همین یافته روان شناسی نیز معلم را به یک اصل مهم متوجه می نماید و آن این که وی باید در تمامی فعالیت های درسی خویش به کل وجود فرد فرد دانش آموزان توجه داشته باشد و هرگز تصور نکند که بعضی از فعالیت های وی در بدن دانش آموز و بعضی در روان او تاثیر می گذارد بلکه کیفیت رفتار معلم در کیفیت رفتار دانش آموز موثر واقع می شود. به همین سبب، انتخاب و تربیت معلم را از حساسترین امور یک جامعه می شمارند و غفلت یا مسامحه در آن را خطر بزرگی برای جامعه انسان می دانند.
دوره رشد و نمو بدنی
سرعت رشد و نمو بدنی به اختلاف سن کودک و ماه های سال مختلف می شود بدین جهت، رشد بدنی را به دو دوره عمومی و سالی تقسیم می کنند:
الف – دوره عمومی رشد بدنی. شامل سرعت رشد و نمو بدن در تمام مراحل زندگی است که ابتدا به سرعت شروع شده سپس کند می شود بعد دوران بلوغ باز همان سرعت قبلی را پیش می گیرد و هنگام جوانی و نضج کامل، نیروهای بدنی متعادل می شوند، و در مرحله پیری رو به ضعف و انحطاط می گذارند.
ب – دوره سالی . دوره رشد قد تقریباً در نصف اول سال، سریع و در نصف دوم، کند می شود ولی رشد وزن عکس آن است یعنی در نصف اول سال، کند و در نیمه دوم سریع می شود.
چگونگی رشد و نمو بدنی
رشد و نمو دستگاه ها و اعضای گوناگون بدن در مرحله پیش از تولد با نظم خاصی انجام می گیرد ولی بعد از تولد میان آن ها اختلاف هایی پیدا می شوند بدین معنا که هر یک از آن اعضا بعد از تولد راه مخصوصی برای رشد و تکامل در پیش می گیرد که از کیفیت رشد سایر عضوها متفاوت و ممتاز است ولی این اختلاف، موجب ناپیوستگی میان آن ها نمی شود.
همچنین، اعضای بدن انسان در مرحله طفولیت به نسبت های مختلف رشد و نمو می کنند و در این رشد و نمو از عوامل زیادی متاثر می شوند چنانکه استخوان بندی، دندان ها، دستگاه عصبی، و عضلات رشد و نمو می کنند در حالی که رشد و نمو قد و وزن با سن زمانی یا شناسنامه یی Chronlogical) یا CA) ارتباط دارد و به تدریج و با افزایش آن، رشد و نمو می کنند به همین سبب است که قد و وزن همیشه با سن مقایسه می شوند. به عبارت دیگر، تمام بدن یک جا و ناگهانی رشد و نمو نمی کند بلکه هر قسمت از دستگاه های بدنی رشد خاصی دارد. از طرف دیگر، مغز و دستگاه عصبی در سال های اول به سرعت رشد می کنند و در حدود 16 سالگی به نضج می رسند چنانکه مغز کودک در 2 سالگی 75 درصد وزن مغز بزرگسالان را دارد و در 6 سالگی وزن مغز به 90 درصد مغز بزرگسالان می رسد. بدن به صورت کلی، به سرعت تا 5 سالگی و بعضا کمی سریعتر تا 12 سالگی نمو می کند. بعد از سن بلوغ، آخرین جریان رشد و نمو بدن است که در حدود 20 سالگی به اوج خود می رسد.
رشد قد و وزن
وضع رشد بدنی یک فرد را در چگونگی رشد و نمو قد و وزن او به آسانی می توان مشاهده کرد. قد بچه نوزاد عادی به طور متوسط در حدود 50 سانتی متر است. در یک سالگی به حدود 74، در پایان دو سالگی به 84 و در پایان سه سالگی به 91 سانتی متر می رسد و تا شش سالگی هر سال در حدود 7 سانتی متر و از این به بعد تا دوران بلوغ هر سال در حدود 5 سانتی متر بر قد کودک افزوده می شود.
میزان قد انسان برحسب اختلاف عاملهای وراثت، محیط، و جنس (دختر و پسر بودن) فرق می کند. چنانکه حد متوسط قد پسران تا دوره بلوغ بیش از حد متوسط قد دختران می باشد ولی در دوران بلوغ دختران بر پسران سبقیت می کنند. سپس مانند سابق، تعادل برقرار شده به تدریج پیش افتاده پسران آغاز می شود.
وزن بچه نوزاد عادی به طور متوسط در حدود 3 کیلوگرم است و وزن پسر همیشه کمی بیشتز از وزن دختر است که این تفاوت تا دوران بلوغ ثابت می ماند. در سال اول زندگی وزن کودک به سرعت افزایش پیدا می کند به طوری که در پایان چهار ماهگی 6 کیلوگرم می شود و آخر یک سالگی به 9 کیلوگرم می رسد و در پایان دو سالگی کودک در حدود 12 کیلوگرم وزن خواهد داشت. سپس از این سرعت کاسته می شود و هر سال تقریباً 2 کیلوگرم بر وزن کودک افزوده می شود و این افزایش وزن تا دوران بلوغ به همین قرار خواهد بود وزن کودک از چگونگی غذا، استراحت، فعالیت، قد، سن، جنس، شرایط زندگی، و ساختمان بدن متاثر می شود:
در رشد و نمو بدنی چند اصل مشاهده می شود از این قرار:
1- میزان و نسبت رشد و نمو برای هر دو جنس در دوره پیش از مدرسه (کودکستانی) به بیشترین درجه می رسد.
2- رشد قد دختران در دوران بلوغ سریعتر از پسران است ولی از آن دوره به بعد پسران برتری پیدا می کنند.
3- قد مرد متوسط در حدود 10 تا 12 سانتی متر از قد وزن متوسط بلندتر است.
تاثیر نقص های بدنی در رفتار فرد
نقص های بدنی ممکن است نتیجه عوامل موروثی باشند، یا در اثر حادثه یی پیش از تولد و در جریان تولد و بعد از تولد پیدا شوند، و یا معلول عوامل روان شناسی یی باشند. علت عمومی نقص های بدنی اساسا طبیعی است ولی با این وجود، بعضی از آن ها پایه روانی دارند. مثلا لکنت زبان از جمله نقص های بدنی است که غالبا علت روانی دارد و اشخاصی که دارای این نقص هستند معمولاً هنگامی دچار لکنت می شوند که اضطراب دارند، وحشتزده هستند، و یا غم و اندوه شدیدی بر آن ها مستولی شده است.
تاثیر نقص های بدنی روی فرد به نوع نقص، زمان پیدایش آن، نظر دیگران نسبت به آن، و دید فرد نسبت به خود بستگی دارد. مثلا تاثیر فلج بودن در روی فرد بیش از این است که او یک انگشت کم داشته باشد. همچنین، اگر نقص بدنی در اوایل زندگی پیدا شود شخص فرصت زیادی برای سازگاری خواهد داشت و اثر آن به اندازة تاثیر نقصی که در دوران نوجوانی پیدا می شود نخواهد بود.
هر گاه مردم این نقص بدنی را مهم ندانند و نسبت به آن بی توجه یا کم توجه باشند در دید فرد نسبت به خود موثر واقع شده کمتر احساس نقص و کمبود خواهد کرد. مهمتر از همة این عامل ها نظر و گرایش خود فرد نسبت به آن نقص است. شاید نقص بسیارجزیی – مثلا بزرگی یا کوچکی بینی – به نظر یک شخص نقص بسیار مهمی باشد که در این صورت، تاثیر آشکاری روی سازگاری روان شناس یی شخص خواهد گذاشت.
البته نباید فراموش کرد که گرایش هر فرد نسبت به خویشتن بیشتر به چگونگی واکنش دیگران به او بستگی دارد. گرایش و رفتار والدین، برادران و خواهران، همبازی ها، و معلمان اثر زیادی روی گرایش فرد نسبت به نقص خواهد داشت. مثلا اگر والدین لکنت زبان را عیب و نقص مهمی تصور کنند و برای پوشاندن این نقص در فرزند خود او را از برخوردهای اجتماعی باز دارند این رفتار ایشان سبب خواهد شد که کودک آن نقص را بسیار مهم تلقی کند و این نیز ناکامی های فراوانی را برای او بار خواهد آورد. به همین سبب، اطرافیان فردی که دارای نقص عضوی است باید از مهم جلوه دادن آن خودداری کنند و به یاد داشته باشند که اثر نامطلوب نقص بدنی یا عضوی بسیار کمتر از اثر نظر و رفتار ایشان یا آن فرد می باشد. فرد ناقص به فرصت های زیادی نیازمند است که بتواند در بعضی موارد موفقیت کسب کند و عملا دریابد که او با وجود داشتن نقص عضوی یا بدنی می تواند در موارد زیادی توفیق یابد.
رشد حرکتی
منظور از رشد حرکتی قدر کنترل عضلات است که برای فرد بسیار اهمیت دارد. رشد حرکتی به بهداشت بدنی و روانی، زندگی اجتماعی، و رشد و تکامل خود شناسی فرد بستگی دارد بدین معنا که کودک سالم از رشد حرکتی طبیعی برخوردار خواهد بود. زندگی در میان جمعی که فعالیت و جنب و جوش ک ودکانه را برای کودک ضروری می دانند و فرصت های حرکات بدنی مختلف برای او فراهم می کنند سبب می شود که رشد حرکتی کودک طبیعی و سریع انجام گیرد. همچنین، کودک وقتی در فعایت های بدنی خود موفق شود نسبت به خود گرایش مثبت یا نظر مساعد پیدا خواهد کرد. از طرف دیگر، رشد و تکامل حرکتی کودک را در بهره مندی از سلامت بدنی و روانی، گسترش ارتباط های اجتماعی، و احساس موفقیت و خودشناسی سالم بسیار کمک می کند چنانکه هاویگهرست می گوید: «گسترش دایره خویشتن فهمی یا خودشناسی کودک به مهارت هایی بستگی دارد که وی در دوران طفولیت کسب می کند همچنانکه خودپذیری او تا حدی از توانایی او به درک اشکال گوناگون دنیای خارج از خود سرچشمه می گیرد ... هنگامی که کودک در یک فعالیت گروهی شرکت می کند مهارت های خاص و تجارب معینی پیدا می کند، فرصت می یابد که مهارت های خود را در برابر همسالانش بسنجد و چگونگی واکنش همسالان نسبت به مهارت های وی بر خودشناسی او می افزاید.»
رشد حرکتی در مراحل مختلف زندگی به فرد کمک می کند که خود را به عنوان یک شخص مستقل بشناسد و بپذیرد. کودک خردسال وقتی احساس استقلال می کند که یاد می گیرد کارهایی برای خودش انجام دهد مثلا شخصا کفش ها و لباس هایش را بپوشد و اسباب بازیهایش را جابجا کند.
رشد حرکتی از لحاظ رشد اجتماعی نیز بسار مهم است. زندگی بچه نوزاد به دیگران بستگی دارد ولی او نمی تواند به سوی دیگران برود باید دیگران به سوی او بیایند. همین که به تدریج می تواند بر اعضای مختلف بدنش مسلط شود و عضلانش را تحت کنترل در آورد می تواند بنشیند، بایستد، راه برود و سرانجام بدود و بدین وسیله روابط بین خود و دیگران را گسترش دهد.
رشد مهارت های حرکتی به کودک امکان می دهد که با اشخاص، حوادث، اشیا و اوضاع مختلف زیادی برخورد کنند و بر تجاربش بیفزاید.
رشد حرکتی در «خود پنداری» (Selfconcept) یا تصور فرد از خود نیز بسیار موثر است. هر گاه رشد حرکتی فرد کند باشد ممکن است چنین تصور کند که او در سطح پایین تر از همسالانش قرار دارد و در نتیجه نمی تواد در بازی ها و فعالیت های آن ها شرکت کند. همین دید و تصور او از خودش تاثیر زیادی در رفتار او دارد زیرا مهمترین عامل موثر در دید فرد نسبت به خویشتن این است که او خود را چگونه می بیند نه این که دیگران او را چگونه می بینند. او آن چنان واکنش نشان می دهد که فکر می کنند دیگران او را می بینند اگر چه چگونگی رفتار دیگران با فرد در تشکیل تصور او از خویشتن (خودشناسی یا خودپنداری) موثر است، هر گاه بین اعتقاد فرد دربارة دید دیگران نسبت به او و شیوة رفتار عملی شان با او اختلاف و تناقص پیدا شود وی ناکام خواهد شد. مثلا شخصی چنین تصور کند که دیگران او را آدم فهمیده ای می دانند ولی ببیند که عملا با او مانند یک آدم کم فهم رفتار می کنند ناکام می شود. شاید علت عمده بیشتر ناکامی های ما همین تصور های نادرست دربارة خودمان باشد. یکی از هدف های اساسی تربیت این است که افراد را در پیدایش خودپنداری درست و واقعی کمک کند یعنی ایشان بتوانند خود را درست بشناسند و به محاسن و معایب واقعی خود عملا پی ببرند. مثلا کودک یاد بگیرد که او نمی تواند برتری داشته باشد، او ناچار است از دیگران کمک بگیرد، تجاربش را افزایش دهد، به دیگران کمک کند و گاهی خواسته ها یا تمایلات خویش را سرکوب کند.
مطالعه رشد و تکامل حرکتی در کودکان و نوجوانان نشان می دهد که:
× رشد حرکتی از اصول رشد و نمو پیروی می کند.
× رشد و تکامل مهارت های حرکتی در دوره دبستانی از عامل های بیشتر مخصوصا نضج و تمرین متاثر می شود.
× رشد مهارت های حرکتی در کو دکان علاوه بر نضج به فعالیت های حرکتی نیز بستگی دارد.
× رشد حرکتی پسر و دختر تا دوره بلوغ چندان با هم فرق ندارد لیکن بعد از این مرحله، پسران بر دختران برتر می شوند.
× رشد و تکامل حرکتی از وضع و بهداشت بدنی، هوش، فشار عاطفی، و محیط کودک متاثر می شود.
رشد و تکامل ذهنی
یکی دیگر از جنبه های اساسی رشد و تکامل انسان رشد استعدادهای ذهنی فرد است و از این لحاظ بیشتر اهمیت دارد که در رشد و تکامل کلی فرد اثر می گذارد. در بخث از رشد و تکامل ذهنی به افزایش و کاهش ویژگی ها و استعدادهایی که وضع هوشی فرد را نشان می دهند توجه داریم.
در ماطلعه رشدذهنی با چند مشکل مواجه می شویم: یکی این که تعیین ویژگی های ذهنی یا عقلی خاص در بچه های نوزاد و خردسال بسار دشوار است و وقتی هوش آن ها را اندازه می گیرم در واقع استعدادهای حرکتی آن ها را می سنجیم که همبستگی کم ولی مثبت با وضع هوشی فرد در آینده دارند. مشکل دیگر، سنجش استعدادهای ذهنی و وسایل اندازه گیری آن هاست بدین معنا که استعدادهای ذهنی چنان با هم در آمیخته و پیچیده هستند که نمی توان دقیقا آن ها را اندازه گرفت. از طرف دیگر از به کار بردن تست های هوشی متفاوت نتایج مختلف به دست می آیند. مشکل سوم این است که خود روان شناسان در تعریف هوش و اعتبار تست های هوشی اختلاف نظر دارند مثلا بعضی از ایشان معتقدند که هوش فرد ثابت است و بعضی دیگر آن را تابع وضع محیط می دانند.
وقتی در روان شناسی از «عقل» یا «ذهن» (Mind) سخن می گوییم منظورمان مجموع متشکل اعمال روانی است که فرد را برای واکنش نشان دادن به محیط و سازگاری با آن قادر می سازند. پس وقتی می اندیشیم، استدلال می کنیم، مسئله ای را مورد تجزیه و تحلیل قرار می دهیم، پیش بینی می کنیم، و ... به فعالیت عقی یا ذهنی می پردازیم و هر کدام از این قبیل اعمالی را که معمولاً از عضو مشخصی در بدن سر نمی زنند «استعداد ذهنی» می نامند.
نخستین استعداد ذهنی که در بچه ظاهر می شود حفظ کردن آثار محرک های خارجی است بدین معنا که کودک صورت های معینی را از قبیل صورت والدین خود که موجب ارضای نیازهای او می شوند یاد می گیرد و در ذهن خود نگاه می دارد و یادگیری نقش بسیار مهمی در رشد و تکامل کودک مخصوصا رشد ذهنی دارد.
بعضی از استعدادهای ذهنی در درون فرد هستند ولی در رفتار او ظاهر نمی شوند زیرا هنوز فرد رشد و نمو بدنی لازم برای نشان دادن آن ها را پیدا نکرده است مثلا استعداد ذهنی برای حل این مسئله که از جایی به جای دیگر برود و از راه دیگر به همان جای اول برگردد در بچه مشاهده نمی شود زیرا هنوز او به هیچ گونه راه رفتن قادر نیست.
نکات زیر ما را در شناخت چگونگی رشد و تکامل استعدادهای ذهنی بیشتر راهنمایی می نمایند:
1- استعداد یا توانش گویایی تا اوایل سی سالگی افزایش می یابد هر چند که سعرت آن از بیست سالگی به بعد کمتر می شود.
2- ادراک روابط مکانی (Spatial) در اوایل بیست سالگی به کندی انجام می گیرد و در اوایل سی سالگی کاهش می یابد.
3- استعداد استدلال در اوایل بیست سالگی کاهش خود را آغاز می کند.
4- استعداد شمارش یا عددی تا اواسط چهل سالگی افزایش دارد و پس از آن کاهش پیدا می کند.
5- استعداد خواندن یا روانی کلمات تا اوایل سی سالگی در حال افزایش است، چند سالی هم حالت نوسان (بالا و پایین شدن) دارد و از این به بعد تا اوایل چهل سالگی کاهش مداوم خود را آغاز می کند.
افزایش و کاهش میزان و سطح استعدهای ذهنی برحسب هوش فرد فرق می کنند بدین ترتیب، آن هایی که از لحاظ هوشی بالاتر از متوسط هستند رشد و تکامل استعداد های ذهنی سریعتری دارند و افزایش استعدادهای آن ها سریعتر از افراد متوسط خواهد بود و دیرتر از آن ها متوقف خواهد شد. در افرادی که هوش پایین تر از متوسط دارند رشد و تکامل استعدادهای ذهنی به کندی انجام می گیرد و زودتر متوقف می شود و سریعتر کاهش می یابد.
البته این بدان معنا نیست که اشخاص سالمند کمتر از آنچه در دوران کودکی و نوجوانی و جوانی می دانستند می دانند بلکه منظور از کاهش این است که آمادگی برای یادگیری و سرعت انجام دادن کارها کم می شود. روی هم رفته رشد و تکامل هوشی در اشخاص متوسط تا حدود بیست سالگی افزایش دارد، در اوایل سی سالگی کاهش ان به کندی آغاز می شود و سپس تا حدود شصت سالگی کاهش آن بسیار سریع می شود. نباید فراموش کرد که این وضع در همه مردم یکسان نیست و از تفاوت های فردی آن ها متاثر می شود و چنانکه بالاتر اشاره شد کاهش استعدادهای ذهنی در افراد کم هوش زودتر و سریعتر از افراد تیز هوش و متوسط انجام می گیرد.
رشد و تکامل عاطفی
در بحث از رشد و تکامل عاطفی به این رفتار فرد توجه داریم که چگونه متاثر می شود و تاثر خود را چگونه اظهار نماید و نیز آگاهی وی از این که چه چیز برایش خوشایند یا ناخوشایند است و چه موقع باید ملایم یا خشن باشد.
هیجان ها و عواطف را همگی داریم و انواع و چگونگی آن ها در زندگی اجتماعی ما و این که با خود و دیگران چگونه سازگاری کنیم نقش بسیار مهمی ایفا می کنند. شخصی که زندگی او تحت سلطه عواطف ناخوشایند قرار دارد شخص بدبختی خواهد شد و اشخاصی که از عواطف خوشایندی بیشتری بهره مندند دارای یک زندگی نسبتاً خوشبختی خواهند بود
همان اندازه که نوع هیجان ها و عواطف شخص اهمیت دارند شیوه های بیان و اظهار و کاربرد آنها نیز مهم هستند. بدین معنا که دو نفر ممکن است یک نوع هیجان یاعاطفه نسبت به چیزی یا شخصی داشته باشند ولی یکی از آن ها خود را کنترل می کند و با شیوه مورد قبول جامعه واکنش نشان می دهد در صورتی که دیگری به کلی خود را می بازد. مثلا دو نفر دانش آموز نسبت به یک معلم عصبانی می شوند یکی عصبانیت خود را به شیوه کلامی اظهار می نماید و از معلم گله می کند در حالی که دیگری اثاث مدرسه یا واسیل آموزشی را می شکند.
در این که هنگام تولد چه نوع عواطفی در نوزاد وجود دارند بین روان شناسان اختلاف نظر هست ولی آزمایش های روان شناسان معاصر ثابت کردند که عواطف خاصی را نمی توان در بچه نوزاد تعیین و مشخص کرد و تنها عاطفه قابل تشخیص یک حالت عمومی هیجان است که به صورت فشار و ناراحتی و لذت بردن، اندکی پس از تولد ظاهر می شود. احساس لذت و الم در پایان سه ماهگی ظاهر می شود که اولی را در آرامش و خنده نوزاد و دومی را در تنش عضوی و گریه او می توان مشاهده کرد. در شش ماهگی ترس، نفرت، و خشم ظاهر می شوند و در پایان یک سالگی خودنمایی و جلب توجه آشکار می شوند.
وقتی کودکان خردسال خشمگین می شوند رفتار پرخاشگری یا عداوت از خود نشان می دهند. به تدریج که بزرگ می شوند به زودی یاد می گیرند که اظهار خشم خود به صورت پرخاشگری مورد پسند اطرافیان نیست از این رو حالت خشم خود را به صویت قیافه گرفته و گلایه کلامی ظاهر می نمایند و نیز یاد می گیرند که چگونه عواطف خود را در مواقع لازم کنترل بکنند.
در میان سالی مردان کمتر از دوران قبلی پرخاشگر و کینه توز می شوند که علت آن را می توان کاهش نیروی بدنی دانست که ایشان کمتر می توانند از خود دفاع بدنی کنند. در دوران سالمندی و کهولت، عواطف شخص مانند دوران کودکی بیشتر به خودش مربوط می شوند یعنی خود او «محور» عواطف خویش می شود و بر پایه خوشایندی یا ناخوشایندی خود دربارة دیگران و امور مختلف داوری میکند.
آیا عواطف آموخته اند؟
این پرسشی است که در بحث از هیجان ها و عواطف پیش می آید. سال ها چنین تصور می شد که عواطف فطری هستند و یا هنگام تولد وجود دارند و این عواطف را ترس، خشم، و محبت می دانستند. ترس را می توان به وسیله صدای بلند ناگهانی یا تنها و بی سرپرست گذاشتن نوزاد ایجاد کرد، جلوگیری از حرکات بدن باعث بروز خشم نوزاد می شود و ناز و نوازش نوزاد، محبت را در او ایجاد میکند ولی بررسی های جدید متخصصان نشان دادند در نوزاد هیچگونه عاطفه مشخصی را نمی توان شناخت.
یکی از بهترین آزمایش ها دربارة عواطف فطری یا ذاتی آزمایشی است که واتسن انجام داد. این روان شناس کودکی را که آلبرت (Albert) نام داشت برگزید. آلبرت در شیرخوارگاه بیمارستانی که مادرش کار می کرد تربیت می دش و زندگی او بیش از غالب پچه ها تحت حمایت و محدود بوداز این رو، کمتر از سایر بچه ها فرصت داشت که عواطف گوناگون را یاد بگیرد.
واتسن برای آزمایش خود درباره ایجاد و از بین بردن ترس در آلبرت ابتدا یک عده اشیا را در اختیار وی قرار داد که یکی از آنها یک موش سفید بود. آلبرت کوچولو نسبت به هیچ یک از آن اشیا حتی موش سفید واکنش ترس فطری نشان نداد. در مرحله بعد هر وقت آلبرت خواست به موش سفید دست بزند واتسن صدای بلند ناگهانی ایجاد کرد که موجب ترس آلبرت شد و این روش را چند بار هر وقت آلبرت می خواست به موش سفید نزدیک شده دست بزند. تکرار کرد و او واکنش ترس نشان داد. در نتیجه آلبرت یاد گرفته که صدای ناگهانی بلند با موش سفید همراه است. این مثال به روشنی نشان میدهد که یک عاطفه چگونه آموخته می شود به تدریج ترس از موش سفید در آلبرت چنان تقویت شد که او نه تنها از این حیوان می ترسید بلکه هر اسباب بازی به شکل موش سفید موجب وحشت او می شد. به عبارت دیگر، آلبرت ترس از موش سفید را به سایر اشیا نیز عمومیت دارد.
واتسن بعد از این وضع، آزمایش خود را دربارة چگونگی از بین بردن ترس از موش سفید را در آلبرت کوچولو انجام داد و موفق شد به تدریج در اثر همراه ساختن موش سفید با چیزهای مورد علاقه آلبرت مانند شیرینی این ترس را از بین برد و آلبر ت باز مانند گذشته با موش سفید بازی کند.
غالبا اتفاق می افتد که ما چیزی یا شخصی را دوست نمی داریم ولی نمی دانیم چرا. مثلا یکی زا اشخاص سبیلدار نفرت دارد یا از دیدن آن ها ناراحت می شود، می توان علت این حالت را چنین توجیه کرد که او تجربه قبلی ناخوشایندی با کسی که سبیل داشته است دارد و این تجربه تلخ را به تدریج در اثر گذشت زمان به تمام اشخاص همانند او تعمیم داده است. شاید علت تعصب نژادی در میان بعضی از جوامع بشری همین باشد.
از آنچه گفتیم روشن می شود که احتمالا همه عواطف ما آموخته هستند ولی باید به خاطر داشت که همه آنها منحصرا نتیجه تجارب شخصی فرد نمی باشد. چه بسا عواطفی که شخص در اثر تقلید از رفتار دیگران و پذیرش گرایش های آن ها آموخته است و به اندازه عواطفی که از طریق تجربه شخص آموخته شده اند قوی می باشند. مثلا علاقه یا نفرت ما نسبت به بسیاری از غذاها نتیجه یادگیری از طریق تقلید است چنانکه وقتی در محیطی قرار می گیرم که مردم غذای مورد نفرت ما را می خورند ما نیز به خوردن آن راغب می شویم. ماهیجانها و عواطف خود را از اطرافیان: والدین، برادران و خواهران، دوستان، و معلمان یاد می گیریم.
عواطف مشترک
بعضی از عواطف در همه مردم وجود دارند از قبیل: ترس، محبت، اضطراب، غم واندوه، خشم، و حسادت ولی میزان و عوامل آن ها در همه مردم یکسان نیستند مثلا بعضی از گربه، برخی از بیماری، و گروهی از زلزله و .... می ترسند، همچنین ترس در بعضی از مردم نسبت به یک عامل معین (مثلا بیماری) شدید و در برخی ضعیف است. به عبارت دیگر، سن، تجربه، هوش، و محیط تربیتی فرد در میزان و عوامل محرک عواطف و شیوه اظهار آن ها موثرند. مثلا بچه ابتدا از هیچ چیز نمی ترسد ولی به تدریج که بر سن او افزوده می شود و رشد ذهنی او افزایش می یابد به طوری که می تواند عوامل یا منابع خطر را بشناسد ازیک عده چیزها و اوضاع خاص می ترسد، در دوران قبل از نوجوانی، کودک ترس تعمیم یافته زیادی دارد که به صورت غم و اضطراب ظاهر می شود.
همین که به سن بلوغ می رسد و با مسائل مختلف زندگی مواجه می شود عوامل ترس او تغییر می یابند مثلا از این که مسکن است در ادامه تحصیل یا موفقیت در امتحانات ورودی دانشگاه ناکام شود می ترسد. همچنین، بچه های تیز هوش از عواملی می ترسند که در بچه های کودن موثر نیستند و نیز بچه ها در میزان و عوامل محرک عاطفی و شیوه میان آن ها بیش از همه تحت تاثیر والدین خود قرار می گیرند مثلا دختر مادری که از موش می ترسد به احتمال زیاد از موش خواهد ترسد و اگر این ترس در مادر شدید باشد احتمالا در دختر او نیز به صورت شدید (البته در مقایسه با دختران دیگر) ظاهر خواهد شد و اگر این مادر هنگام ترس فرار کند (شیوه بیان عاطفه) دخترش نیز احتمالا همین شیوع را به کار خواهد بست.
رشد و تکامل اجتماعی
منظور از رشد و تکامل اجتماعی این است که فرد یاد بگیرد در یک اجتماع یا فرهنگ زندگی کند، با دیگران همکاری بکند و مسئولیت هایی را بعهده بگیرد. اجتماعی شدن مستلزم این است که شخص از ارضای بعضی از احتیاجات یاخواسته های خود صرف نظر کند و کارهایی را انجام دهد که خود نمی خواهد. همچنین، یک فرد وقتی قابلیت زندگی اجتماعی را پیدا می کند که بتواند با دیگران گرد آید زیرا تمام عادت های فرهنگی، آداب و رسوم، و آنچه را که در جامعه، خوب یا بد است از ایشان یاد می گیرد. به همین سبب، وقتی از «تربیت اجتماعی» سخن می گوییم منظورمان این است که به کودک قدرت بدهیم که با دیگران همکاری کند، بتواند آنچه را که نمی داند از مردم یاد بگیرد، بتواند بعضی از ناکامی ها را که زندگی اجتماعی برای او ایجاد می کند تحمل نماید یا ارضای بعضی از خواسته های خویش را برای صلاح جامعه به تعویق بیندازد، بتواند آداب و رسوم یا به اصطلاح میراث های فرهنگی جامعه را رعایت کند، یک عده مسئولیت های اجتماعی رابعهده بگیرد، و سرانجام برای جامعه خود عضو مفید و موثری باشد.
رفتار احتماعی در حدود دو ماهگی در کودک ظاهر می شود. کودک وقتی تنها می ماند و بزرگسالی او را ترک می گوید گریه می کند و همین که می بیند برگشت می خندد. کودک در کمتر از یک سالگی به حضور یک کودک دیگر متوجه می شود ولی معمولاً زودتر از سی ماهگی بین آن دو ارتباط متقابل برقرار نمی شود.
به عبارت دیگر، بچه با بزرگتر از خود مانند والدین یا برادران و خواهران و گاهی کودکان بزرگسال رابطه برقرار می کند ولی هنوز از برقراری رابطه با بچه همسالش قبل از سی ماهگی عاجز است.
از جمله ویژگی های اجتماعی کودکان در سنین پیش از مدرسه دو ویژگی آشکارند که عبارتند از: تسلط و اطاعا. برای تعیین این که کدام یک از کودکان مسلط و فرمانده یا مطیع و فرمانبر است باید رفتار او را درگروه مشاهده کرد زیرا وقتی اعضای یک گروه عوض می شوند و اعضای تازه یی وارد می وند بعضی از کودکانی هم که قبلا فرمانبر و مطیع بودند افراد فرمانده و مسلط می شوند.
کودک در دورة پیش از مدرسه در برقراری ارتبا با بزرگسالان سه مرحله طی می کند:
1- مرحله وابستگی
2- مرحله ایستادگی یا مقاومت
3- مرحله همکاری.
کودک در نخستین سال زندگی وابستگی خود را به بزرگسالان می پذیرد. در دو سالگی به مرحله مقاومت می رسد و علیه معیارهای بزرگسالان قیام می کند و در این مرحله است که عبارت هایی از قبیل «من، مرا، مال من، خودم» یا «بگذارید من خودم بکنم» یا «خودم خواهم کرد» یا «خودم می توانم» و ... از کودک می شنویم. این مرحله از رشد اجتماعی کودک وقتی آغاز می شود که او به واقعیت استقلال خود از دیگران پی می برد و در می یابد که خود دارای حقوق و امتیازاتی می باشد. به همین سبب، این دوره از زندگی دوره سخت و دشواری است برای این که کودک باید یادبگیرد که هر چند دارای حقوق ویژه ای است ولی ناچار است حدودی را در رفتارش قایل باشد و بعضی از معیارها را رعایت کند. در مرحله سوم، کودک بیشتر به صورت یک همکار و دوست در می آید و حدود تحصیلی از طرف بزرگسالان را می پذیرد.
کودک نخستین ارتباط اجتماعی خود را با مادر سپس پدر و بعد با برادران و خواهران آغاز می کند، به تدریج که بر سن او افزوده می شود می تواند با کودکان دیگر رابطه اجتماعی برقرار کند. همین که وارد مدرسه می شود با افکار و گرایش هایی مواجه می گردد که با آموخته های قبیل وی متناقضند، با اشخاصی برخورد می کند که او را نمی شناسند، بزرگسالانی به عنوان معلم و مدیر و خدمتگزار جانشین والدین او می شوند بدون این که او را مانند ایشان بشناسد و بپذیرند، و نیز ناچار می شود هر روز مدت زیادی خانه اش را ترک کند. کودک وقتی وارد مدرسه می شود و می تواند به تدریج با اولیای مدرسه و همکلاسانش ارتباط برقرار کند، دیگر معیارهای خانوادگی را مانند گذشته محترم نمی شمارد و خود را با معیارهای همسالانش سازگار می نماید. این رفتار در کودک در دوره نوجوانی به بیشترین حد می رسد.
کودک در دوران اول طفولیت (تا حدود 7 و 8 سالگی) در انتخاب همبازی به جنس (پسر و دختر بودن) توجه ندارد و بار هر دو جنس به راحتی بازی می کند. بعد ازاین سن، کودک همجنس خود را ترجیح می دهد یعنی دختر علاقمند می شود با دختر بازی کند و پسر با پسر.
مبانی روان شناسی رشد
دورة شیرخوارگی
دورة اول زندگی یا دورة شیرخوارگی، از لحظة تولد آغاز می شود و تا دو سالگی ادامه می یابد. نوزاد در لحظة تولد، باید رشد جسمی و عصبی کافی داشته باشد تا بتواند در برابر عوامل بیرونی نظیر سرما، گرما، و فشار ایستادگی کند و زنده بماند. در این دوره، به تدریج دندان در می آید، راه رفتن و صحبت کردن شروع می شود و در نتیجه، کودک یا محیط ارتباط مطلوبی برقرار می سازد، در این فصل، خصوصیات کودک در دورة اول کودکی مورد بحث قرار می گیرد.
وابستگی فیزیولوژیک نوزاد به مادر، در لحظة تولد به پایان می رسد و به تدریج زندگی مستقل را آغاز می کند. نوزاد پس از تولد، باید نقش فعالی را در تامین نیازهایش ایفا کند؛ در غیر این صورت، ادامة زندگی برایش امکان پذیر نخواهد بود. به هنگام تولد، نوزادان در زمینه های متعدد از جمله حسی – حرکتی، تفاوت هایی دارند که با گذشت زمان، این تفاوت ها مشخص تر می گردند.
حواس بینایی، شنوایی، لامسه، بویایی، و چشائی نوزاد، در برابر محرک های گوناگون کم و بیش فعال است و در صورت کفایت شدت و میزان محرک، پاسخ مناسب بوجود می آید. شدت و میزان محرک برای ایجاد پاسخ در نوزادان، تفاوت دارد. به عنوان نمونه، ممکن است محرکی، کودکی را بگریاند و همان محرک بر کودک دیگر تاثیری نگذارد. در زمینة حرکات نیز نوزادان با یکدیگر تفاوت دارند. در بعضی نوزادان، حرکات دست و پا سریع و در برخی دیگر، کند است. برخی نوزادان، در خواب بی تابی می کند و عده ای دیگر، به راحتی می خوابند. جنسیت در شدت و میزان حرکات، موثر است و پسران معمولاً فعال تر از دختران هستند.
گفتیم نوزاد، به خاطر زنده ماندن باید بتواند مقداری از نیازهای جسمی خود از جمله تنفس، تنظیم حرارت بدن، خواب و استراحت، دفع مواد زاید، و تغذیه را بر آورده سازد.برخی از این نیازها خود به خود، ارضاء می شوند و تعدادی از آنها با کمک به دیگران برآورده می گردند.
بین نوزادانی که تازه متولد می شوند، تنفس نامنظم که بر اثر ضعف دستگاه تنفسی پیش می آید، عادی محسوب می گردد که پس از چند روز منظم می شود. تنفس همراه با صدا، اگر به طور ناگهانی آغاز شود احتمالا نشانه ای از خروسک، تنگی نفس، و عفونت دستگاه تنفسی است و مراقبت های فوری پزشکی ضرورت دارد.
محیط رحم، درجة حرارت نسبتاً ثابتی را برای جنین فراهم می آورد؛ در حالی که نوزاد در محیطی قرار می گیرد که درجة حرارت آن متغیر است. نوزاد ممکن است با پوشش بدنی کم، احساس سرما و یا با پوشش زیاد، احساس گرما کند. همچنین بیماری عفونی ممکن است با ایجاد تب، درجة حرارت بدن نوزاد را افزایش دهد. در حالت عادی، درجة حرارت بدن نوزاد خود به خود تنظیم می شود. در مواردی که بر اثر بیماری های مختلف، درجة حرارت بدن نوزاد بهم می خورد، والدین باید به طریق مقتضی درجة حرارت بدن او را تنظیم کند.
خواب و استراحت ، فعالیت فیزیولوژیکی و شیمیایی بدن نوزاد را منظم می سازد و انرژی لازم را برای تداوم زندگی تامین می کند. نوزادان تقریباً 80 % از وقت خود را در خواب به سر می برند، و کودک یک ساله تقریباً نصف اوقات را می خوابد. از این رو، با افزایش سن، ساعات خواب کاهش می یابد. در سال اول زندگی، حالت خواب کودک دگرگون می شود. نوزاد سه تا چهار هفته، به طور متوسط روزانه هفت تا هشت نوبت به خواب کوتاه فرو می رود؛ و در شش هفتگی، دو تا چهار نوبت به مدت طولانی تری می خوابد. اکثر کودکان بیست و هشت هفته ای، معمولاً تمام شب را می خوابند، و از آن زمان تا یک سالگی، روزانه دو تا سه بار می خوابند. نیاز کودکان به خواب، در سنین مختلف فرق می کند. عوامل متعددی درکمیت و کیفیت خواب کودکان موثرند که از آن جمله می توان بیماری، درد، خیس کردن جا، سروصدای محیط، و هیجانات را نام برد.
پر شدن روده و مثانه، موجب می گردد دریچه های خروجی دفع به طور خودکار باز و محتوای آنها خارج شود. تا هنگامی که دستگاه عصبی – عضلانی کودک رشد کافی نیافته است، عمل دفع به طور غیر ارادی انجام می گیرد. در دو سال اول کودکی، تغییرات مهمی در عمل دفع کودک به وقوع می پیونددد کودک در چهار ماهگی، روزانه سه تا چهار بار و معمولاً به هنگام بیدار شدن، و در هشت ماهگی، معمولاً روزانه دو بار مدفوع می کند. تا چندین هفته پس ازتولد، دفع ادرار به طور مکرر انجام می گیرد؛ ولی با افزایش سن به تدریج از دفعات آن کاسته می شود.
گرسنگی و تشنگی، که در نوزادان قابل تفکیک نیستند، ابتدا با کمک دیگران و به تدریج توسط کودک ارضاء می گردند. در صورتی که گرسنگی و تشنگی نوزاد به موقع و درست برطرف نشود، موجب بیقراری و بی تابی او می گردد. نوزاد در آغاز، روزانه معمولاً به هفت تا هشت بار، و در یک ماهگی به پنج تا شش بار تغذیه نیاز دارد. در حدود چهار ماهگی باتجویز پزشک، غذاهای نرم (فرنی مانند) به دستور غذایی کودک افزوده می شود و در چهار تا شش ماهگی، از غلات و سبزیجات در تغذیه کودک استفاده می گردد.
در دو سال اول زندگی، تغییرات گوناگونی در جنبه های جسمانی، حرکتی، حسی، ذهنی، عاطفی، و اجتماعی به وقوع می پیوندد و کودک را برای انجام اعمال و فعالیتهایی مشخص آماده می سازد. رشد کودک در این دوره، در جنبه های فوق در زیر مورد بحث قرار می گیرد.
1- رشد جسمانی:
گر چه معیارهای رشد جسمانی، تصویری نسبی از رشد را در هر مقطع سنی ارائه می دهند، ولی به علت تفاوت های فردی، این معیارها در همة موارد قطعیت ندارند. قد نوزاد در لحظة تولد، حدود پناه سانتی متر و وزنش تقریباً سه و نیم کیلوگرم است. در سال اول زندگی، قد و وزن کودک به سرعت افزایش می یابد و در پایان یک سالگی قد به حدود هفتاد و پنج سانتی متر و وزن به ده کیلوگرم می رسد. در این دوره، اندام هایی مختلف بدن، به نسبت مساوی رشد نمی کنند. به عنوان نمونه، رشد سر و صورت کندتر از سایر اندامهاست.
استخوان ها که در آغاز از بافت های غضروفی نرم تشکیل شده اند، به تدریج سخت می شوند و بسته شدن ملاج کودک تا حدود هجده ماهگی به طول می انجامد. سخت شدن استخوان ها در دختران، زودتر از پسران انجام می پذیرد. عوامل ارثی، بیماری ها، حساسیت ها، و سوء تغذیه اختلالاتی را در سخت شدن استخوان ها بوجود می آورند. زمان رویش اولین دندان های شیری در کودکان، متفاوت است. گرچه معمولاً د
دانلود خلاصه درس تکامل موجودات زنده - زیست شناسی تکوینی پیام نور
تعداد صفحات :155
مولف : دکتر نیشابوری