لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 4
مامورونه بیشتر کنیین
مامورونه که توک پا و اردنگی ایزننه بیشتر کنیین
ایگو زمون قدیم یه شاهی بید که وزیر ناتق ( سخت – کار آزموده ) داشت . یه روز شاه و وزیر سر هی که مردم سی چه مطیع شاهن جرسو ( بحث – درگیری) وست . شاه ایگود ای وزیر مردم شوکت و جبروت مونه قبول دارن و همسو بسی هی که مو شاه عادل و با ایمونیسم ، مونه دوس دارن ..... وزیر گود ای شاه قصه ایکنم اما وه دل نیری : " مردم ایما هر بلا به سرسو واری ( بیاوری ) نه نیگون و سر کوت ایکنن ( سر را پایین می اندازند ) و کار خوسونه ایکنن . شاه گود نه بابا چنو هم نی
وزیر گود ایسه یه چند وقت مهلت بده تا ثاوتت (ثابت) کنم .
وزیر دستور داد زه ایسه وه بعد هرکه خواست زه دروازه شهر رد بوه یه ده قرون زس بیرین .. شاه گود وزیر هونت خراو مردمنه اذیت مکو .. گود قربان تو کارت نبو ...
چند روز گدشت وزیر زه مامورون دروازه پرسی مردمه که در چه وضن . گودن هیچی دعا ایکنن وه جونه شاه و وزیر .... دستور داد ده قرون که گردین یه توک پا ( لگد ) هم بزنین .. شاه گود هونه بویت دمبر مردم وا مو کنترل نیبون .. گود قربان تو کارت نبو ...
چند رو بعد گدشت وزیر دوارته پرسید مرمه که در چه وضن . مامورو گودن : هیچی یه کمی نق نق ایکنن . دستور دا ور سر ( علاوه بر ) ده قرون توک پا یک یه اردنگی هم بزنین ... شاه گود هونمه خراب مکو چنو ... گود قربان تو کارت نبو ... گدشت...
بعد چند رو دیدن یه جمعیتی انین ایزنن وا کپو ( بر سر ) و یه پیرمرد وسته وا پیش سو ( جلو ) .... حسن ، حسین ( فریاد کنان ) انین ایان سی دربار ...
موقعی که رسیدن شاه گود وزیر دیدی بردیم وه کوری ( بد بختم کردی ) .... گود قربان تو کارت نبو ...
خلاصه موعدی که رسیدن وزیر قاصد فرشناد گود آقا یه کی به عنوان نماینده وا ور دربار ونم بلا تو ( مشکلاتان ) . مردم هعم ای پیرمرد که وا نها ویده فرشنادن وه حضور وزیر ....
وزیر نهیو ( نهیب ، سرزنش ) کرد گود هم چطونه ؟... پیرمرد هم گود شاه به سلامت هیچی ...
وزیر گود نه بو ( بگو ) ونم دردتو چیده ... پیرمرد سیل شاه کرد گود نه ارزش نداره خاطر شاهه اذیت کنیم ... شاه که کمی ترسی بی وا غضب سیل وزیر کرد و نهیب کرد گود حتما یه مشکل هی که ای مردم اودنه و به پیرمرد گود بو شاه هم ایخوم مشکل ایسا حل بوه ... پیرمرد وا اشنیدن ای قصه خونه جا به جا کرد و قیافه گرهد و گود : اعلی حضرت عرض ایما هنه که ای مامورونه که توک پا و اردنگی ایزنن یه کمی تعدادسو کمه مردمم هم کار دارن یه کمی معتل ایبون گودیم ایر که امکان داره یه کمی بیشترسو کنین تا کار مردم هم سریع تر ره بوفته .......... !!!!!!!!!!!!!!!!!
وزیر ری کرد ور شاه گود دیدی گودم : وا مامورونه که توک پا و اردنگی ایزننه بیشتر کنییم
خلیل خان ویدم ور عنبر نئ نهام بو
خلیل خان ویدم ور عنبر نئ نهام بو سویلام شه و بلند رهدن وِ جؤ دو
در اواخر دوران خانی خلیل خان وی بنا به دلایل نا معلوم آنچنان به فکر آبادی و عمران منطقه افتاده بود که هدف اصلی یعنی رفاه و آسایش اهالی و صد البته آبادانی در خدمت مردم را فراموش کرده بود و بسیار به مردم ظلم کرد و بیشتر از حد توان از آنها کار می کشید ، به صورتی که موجی از نارضایتی عمومی در بین مردم پدیدار گردید.ولی مردم به دلیل ترسی که از خان داشتند جرات شورش را به خود راه نمی دادند.
همانگونه که قبلا اشاره شد خلیل خان امر کرده بود که هر مردی به هر دلیلی که سر کار حاضر نشود ، زن و یا دختر وی باید به جایش دوشادوش مردان کار کند و در اجرای این قانون بسیار سخت گیری می شد. آورده اند روزی خلیل خان برای سرکشی کارگران رفته بود که مشاهده کرد زنی نیمه برهنه در حالی که شلیته را از پا در آورده بود ، مشغول لگد کردن گل است و با دیدن خلیل خان سریعا خود را پوشاند.خلیل خان بر وی نهیب زد که چرا در میان این همه مرد با چنین وضعی مشغول کار هستید . زن عرض داشت " بجز شما مردی در این حوالی نمی بینم " . این گفته زن بر حاضرین بسیار گران آمد و آنان که منتظر جرقه ای بودند به سوی خان حمله ور شدند.
خلیل خان با مشاهده اوضاع پا به فرار نهاد. بعد از مدتی حکومت منطقه به دست شخص دیگری افتاد و او نیز برای کشتن خلیل خان جایزه تعیین کرد ، از این رو خلیل خان با لباس مبدل متواری شد. در حین فرار از شدت گرسنگی به خانه یک پیرزن پناه بد. پیرزن ابتدا از وی نام و نشان پرسید اما خلیل خان جوابی نداد و تنها تقاضای غذا کرد. پیرزن جواب داد که در خانه بجز قویت جؤ * چیزی ندارمو او از سر ناچاری و گرسنگی همان قویت جو را طلب کرد . پیرزن قویت را برای او فراهم کرد و خان مشغول خوردن شد. در حین خوردن سبیل های بلند خان وارد دوغ شده بود. پس از اینکه خوردن غذا تمام شد ، خلیل خان دستی به سبیل کشید و این شعر را خواند:
خلیل خان ویدم ور عنبر نئ نهام بو سویلام شه و بلند رهدن و جو دو * *
و پیر زن با فهمیدن این بیت پی برد که مهمان او کسی جز خلیل خان معروف نیست.
از آن زمان این بیت به صورت ضرب المثلی در بین طوایف بختیاری این منطقه باقی مانده است و در بین طایفه هیودی نیز بسیار مشهور است و بسیار به کار می رود . این ضرب لمثل بیشتر در مواردی به کار می رود که شخصی شوکت و عزت خود را از دست بدهد و مجبور باشد به کارهای پست تن بدهد.
پاورقی
--------------------------------------------------------------------------------------------
* قویت جو یا همان " جو دو " در قدیم جز طعام مردمان کم در آمد بوده و مواد تشکیل دهنده آن دوغ و آرد جو بوده به صورتی که آرد جو را در دوغ ریخته و هم می زنند . این غذا شکم پر کن و کم کالری است.
** ترجمه :
خلیل خان بودم و آنچنان مقامی داشتم که سبیلم را به کمتر از عطر و عنبر آغشته نمی کردم .................... اما گردش روزگار کاری کرد که سبیل های بلند و سیاه من به قوت بی ارزشی مانند جو دو برود
می بخور، باده بنوش بر دل مگر غم
می بخور، باده بنوش بر دل مگر غم گلی از بــاغ بوستان تو شـده کم
آورده اند که خلیل خان در پیگیری عمران و آبادانی به منطقه " دره کاید " رسید . وی مدت زمان زیادی در این منطقه اقامت کرد و دهکده های زیادی بنا نهاد . آنچنان سرگرم ساخت و ساز در منطقه دره کاید شده بود که قریب به یکسال از خانواده خود به دور بود و خبری از اهل و عیالش نداشت .
در این مدت ابتدا زن و بعد از او مادر و دست آخر پسر خلیل خان از دنیا رفته بودند و خلیل خان نیز از این حوادث اطلاعی نداشت. کسی از اطرافیان نیز جرات آنکه چنین اخبار ناگواری را به خلیل خان بدهد ، نداشت. بعد از مدتی کدخدایان و بزرگان دره کاید تصمیم گرفتند به هر ترتیبی خبر مرگ عزیزان خان را به او بدهند. پس سفره بزرگی گستردند و خان را دعوت کردند .
در حالی که خان بر سر سفره نشسته بود و مشغول عیش و نوش بود ، یکی از دره کاید رو به خان کرد و عرض داشت :
خان .......
خلیل خان هم متوجه او شد و وی ادامه داد:
می بخور ، باده بنوش ، بردل مگر غم گلی از بــاغ بوستان تو شـده کم
خان که به این ترتیب فهمیده بود که پسرش از دنیا رفته ، با حال تاسف و از روی تعجب گفت :
کی !!
همان شخص ادامه داد : بعد از مادرت
خان که به شدت ناراحت شده بود باز هم گفت :
کی !!!
آن شخص ادامه داد بعد از زنت و مابقی جریان را تعریف کرد. به این ترتیب سه هر سه خبر را با هم به خان گفتند.
از آن زمان این واقعه به صورت یک مثل بین بختیاری های بالاخص طوایف میوند و زلکی باقی مانده و بیشتر در زمانی به کار می رود که اتفاقاتی ناخوشایندی مرتبط با یک نفر واقع شود و این شخص به دلیلی از این حوادث اطلاعی ندارد و نشان از بی خبری و بی توجهی شخص مورد نظر می باشد .
کرم بزرگان چو اور
کــــــرم بزرگـــان چـــو اؤر بهار ببارد و ببارد تا به سر مئلا گمار
در ابتدای به قدرت رسیدن خلیل خان در منطقه بربرود ، وی به کشت و کار بسیار اهمیت می داد و به همین سبب مردم بسیار او را احترام می کردند و هر گونه خواسته خود را پیش خان می بردند.
آورده اند که در فصل درو گندم و خرمن کوبی شخصی مئلا ( mella ) نام از طایفه گمار به خدمت خان رسید و عرض داشت که من دارای عایله زیادی هستم و امسال نیز کشت و کاری نداشته ام ، از خان تقاضا دارم مقداری گندم برای آذوقه زمستان به من بدهد تا بتوانم گذران زندگی کنم. دل خان از شنیدن حرف های مئلا به رحم آمد و رو به او کرد و گفت چقدر گندم می خواهی ؟
مئلا که طبع شعری داشت از فرصت استفاده کرده و گفت :
کــــــرم بزرگـــان چـــو اؤر بهار ببارد و ببارد تا به سر مئلا گمار
خان از این کلام مئلا بسیار خوشش آمد و به خدمه دستور داد او را به "دره داهی " ببرید آنچنان گندم بر او ببارید تا از سرش بگذرد .
چنین گفته اند که مئلا گمار شخصی بسیار بلند قد بود آنچنان که تمام گندم " دره داهی " را از بالا بر سر او بیختند اما با این وجود کوپه گندم از سر وی عبور نکرد ............
از آن زمان به بعد این بیت به صورت ضرب المثلی در بین مردمان بختیاری به خصوص طایفه میوند باقی مانده و آن را بیشتر هنگامی به کار می برند که کسی بخواهد خواسته ای زیادتر از حد معمول را بیان کند.
مقاله در مورد مامورونه بیشتر کنیین