حامی فایل

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

حامی فایل

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

زنان نامدار اسلام

اختصاصی از حامی فایل زنان نامدار اسلام دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 5

 

زنان نامدار اسلام

ام کلثوم روغنى قزوینى، (مجتهد، محدث، متوفى سال 1320 ه) و دختر شیخ کریم روغنى از فضلا و مدرسین قزوین که علوم اسلامى را از علماى مدرسه صالحیه قزوین فرا گرفت.سپس در درس فقه و اصول شیخ محمد صالح برغانى و شهید ثالث، و پدرش حضور یافت.وى به همراه خانواده‏اش به کربلا و نجف مهاجرت کرد و در درس علماى بزرگ این شهر حاضر شد.با شیخ ابراهیم زنجانى ازدواج کرد و داراى چهار فرزند شد که همگى آنها از علما و فضلاى عصر خود بودند.وى در سال 1320 ه در گذشت.

خدیجه برغانى قزوینى، (فقیه، محدث، متکلم، متوفى سال 1321 ه) خدیجه سلطان خانم دختر شیخ محمد صالح برغانى قزوینى، بانویى فقیه، محدث، بصیر به علم کلام، حافظ قرآن و عالم به تفسیر آن، زاهد و عابد بود.مقدمات و عربى و ادبیات را از علماى خانواده‏اش فرا گرفت و فقه و اصول و تفسیر و حدیث را در محضر پدر و عموى خود شهید ثالث آموخت و عرفان را نزد دیگر عموى خود، ملا على برغانى و فلسفه را نزد آخوند ملا آقا حکمى فرا گرفت.در مدرسه صالحیه در قسمت بانوان کرسى درس داشت.از بانوان نیکوکار و کریم بود، یتیمان و بینوایان و نیازمندان به او رجوع مى‏کردند و در مسایل فقهى و علمى فتوا مى‏داد.او داراى تألیفاتى از جمله: مجموعه المسایل، رسائل فى الفقه، بعض الرسائل العرفانیه است.وى با میرزا مفید بن سید میرزا حسن قزوینى ازدواج کرد و پنج فرزند پسر به دنیا آورد که مشهورترین آنها سید میرزا مسعود قزوینى معروف به شیخ الاسلام است.وى حدود سال 1321 بدرود حیات گفت.

نرگس برغانى قزوینى، (محدث، فقى، متوفى سال 1322 ه) دختر شیخ محمد صالح برغانى قزوینى از بانوان باهوش و ذکاوت و ادراک، محدث، عالم، فقیه، آگاه به علم کلام، حافظ قرآن کریم، عابد و زاهد دنیا بوده است.در نحو، صرف، منطق، علوم عربى و ادبیات مهارت داشت.فقه و اصول و تفسیر را از پدرش شیخ محمد صالح و عمویش شهید ثالث و عرفان و سایر علوم را از عموى دیگرش شیخ ملا على و فلسفه را نزد آخوند شیخ ملا آقا حکیم قزوینى و برادرش شیخ میرزا عبد الوهاب فرا گرفت.و به همسرى پسر عمویش شیخ جعفر فرزند شهید ثالث ـ که از بزرگان زمان خویش بود ـ در آمد و خدیجه وسکینه ـ که هر دو از زنان فقیه، عالم و فاضل زمان خویش شدند ـ ثمره این ازدواج اند.نرگس با همسرش به کربلا مهاجرت کرد و در صدر وعظ و تدریس و ارشاد قرار گرفت.وى در سال 1322 در کربلا وفات کرد و در رواق شرقى مدفون گشت.

آغا بیگم طباطبایى، (فقیه، محدث، متوفى سال 1322 ه) مادر آیت الله بروجردى، از زنان فقیه، محدث، سخنور، عابد و زاهد.مقدمات علوم اسلامى و ادبیات عرب را از علماى آن زمان فرا گرفت سپس نزد مردان دانشمند خانواده‏اش فقه آموخت.زمانى که به سن رشد رسید به ازدواج سید على طباطبایى بروجردى در آمد و از او پسرى به نام سید حسین (آیت الله بروجردى، مرجع تقلید) به دنیا تقدیم شد.

خانواده آغا بیگم از خاندان‏هاى بزرگ علم و فضیلت در بروجرد بود.از میان آنها مردان و زنان بزرگى برخاستند.آن مرحومه به سال 1323 ه در بروجرد در گذشت و بر حسب وصیت، پیکرش را در وادى السلام نجف اشرف به خاک سپردند.

زهرا بیگم عاملى، (عالم، فاضل، متوفى قرن 14 ه) وى دختر دانشمند، محقق، فقیه و رجالى نامور آقاى سید صدر الدین عاملى و همسر میرزا مهدى جویباره‏اى، از مشاهیر زنان فاضل در زمان خود بوده است.از جمله فرزندان این بانو، حاج آقا محمد، معروف به شیخ العراقین است.

زینب، (عالم، شاعر، متوفى 1333 ه) دختر على بن حسین فواز عاملى، بانویى دانشمند شاعر و عالم در نحو و صرف و معانى و بیان و اوزان مختلف شعر و سبکهاى آن و تاریخ و انشاء و قرائت و کتابت بود.وى صاحب کتاب در المنثور فى طبقات ربات الخدور است که در آن اسامى زنان مشهور جهان با اختلاف ملت‏ها و مذاهبشان جمع آورى شده است.وى آثار چاپ نشده اى نیز دارد.ولادت او در روستاى تبنین، یکى از روستاهاى صیدا و در سال 1276 ه وفاتش در سال 1333 ه در قاهره مصر اتفاق افتاد.

بى بى عالم خراسانى، (دانشمند، پارسا، متوفى سال 1335 ه) و دختر حاج میرزا طاهر خراسانى و از اهالى خراسان بود.مقدمات علوم اسلامى و فنون ادب را نزد پدرش، متولى مسجد گوهرشاد و دیگران فرا گرفت.سپس با شاعر معروف، سید میرزا حبیب الله شهیدى خراسانى ازدواج کرد .فقه و اصول و حدیث و عرفان را از محضر همسرش بهره‏مند شد.و به مطالعه و تحقیق در سیره انبیا، تاریخ و قصص عرب، اشعار جاهلیت، ادبیات و احوال اولیا و عرفا پرداخت.تبحر و تخصص ویژه اى در شرح حال اولیا و عرفا و تاریخ انبیا و دوران قبل از اسلام داشت.همسرش در مقدمه دیوان شعر خود، او را چنین وصف کرده است: «بى بى عالم مقدمات تحصیلى را على الرسم در خانواده آموخته بود و بعدا در همسرى و معاشرت آقا به مطالعه تواریخ انبیا و رسل و حکایت احوال اولیا و عرفا پرداخت.تهجد و نوافل و تعقیبات نمازها و تلاوت قرآن روزانه را ترک نمى کرد.وى در سال 1335 ه وفات نمود.

بتول عسکرى، (مدرس، عالم، متوفى 1401 ه) وى در سال 1323 شمسى در شهر اصفهان و در یک خانواده متوسط و مذهبى به دنیا آمد.او از همان دوران کودکى در خانه با نماز و سایر فرایض دینى آشنا شد و تحت تعلیم و تربیت مادر بزرگش قرار گرفت.

در سن چهار سالگى جهت فراگیرى قرآن کریم و بهره ورى از آن راهى مکتبخانه شد و در اثر علاقه اى که به مسائل مذهبى و تعالیم قرآنى توسط مادر بزرگش در او ایجاد شده بود، در سن هفت سالگى قادر بود به خوبى قرآن کریم را تلاوت کند.او در همان سن هفت سالگى در دبستان دخترانه دانش، [دبستان شهید محسن بنى لوحى امروز]، ثبت نام کرد و براى تحصیل به هنرستان رفت و موفق به اخذ دیپلم گردید.به خاطر علاقه اى که به آموزگارى داشت پس از اخذ دیپلم ادبى وارد تربیت معلم مى‏شود و در سال تحصیلى 45 ـ 1344 این امر براى او امکان پذیر شد و خانم بتول عسکرى موفق به تحصیل در تربیت معلم اصفهان گردید.از همان ایام بود که مبارزه با رژیم پهلوى را آغاز کرد.وى با تمسک به‏معیارهاى اخلاقى و ارزشى اسلام سعى در آگاه کردن سایر دانشجویان نیز نمود.پس از طى دوره تربیت معلم، دبیر مدرسه راهنمایى دخترانه خواجه عمید شد.و قریت شش سال در این مدرسه دبیر علوم دینى و زبان عربى بود و همچنین در دبیرستانهاى امین، گلستانیان و پروین اعتصامى نیز به تربیت افراد در زمینه‏هاى علمى و عملى پرداخت.آشنایى او با خانم سیده نصرت امین (مجتهده) به درک و شناخت بیشتر وى به معارف اسلامى کمک شایانى کرد.از جمله فعالیتهاى وى مى‏توان به تشکیل جلسات اصول عقاید، تفسیر قرآن و آموزشهاى مذهبى و تدریس صرف و نحو، نهج البلاغه، بررسى معانى قرآن، فلسفه و برخى موارد درسى دیگر اشاره کرد.این جلسات بیشتر در منزل ایشان و یا در مساجد تشکیل مى‏شد.همچنین وى در تعطیلات تابستانى در دبیرستان احمدیه، واقع در بازارچه بیدآباد، اقدام به تشکیل کلاسهایى براى آموزش عقاید دینى مى‏کرد.او در اصفهان و در شهرستانهایى چون نجف آباد، در مکتب فاطمیه، فعالیت آموزشى داشت.او در آستانه پیروزى انقلاب اسلامى (مهرماه 1357) به آبادان رفت و در آنجا به فعالیتهاى خود ادامه داد.و در همین ایام ازدواج نمود و در تاریخ 22 اردیبهشت ماه 1361 شمسى (1401 ه) به همراه همسر و فرزندشان روح الله در حادثه تصادم از نیا رفتند.

سپیده باکوجى (کاشانى) خانم سرور باکوجى، معروف به سپیده کاشانى، از شاعران معاصر و از شاعران متعهد انقلاب اسلامى ایران است، پدر و مادر وى اولین و بزرگترین معلمان او بودند.مادر از همان ایام طفولیت به او قرآن آموخت و پدر او را با شعر و شرح حال شاعران بزرگ آشنا ساخت.وى در مدرسه آقا بزرگ درس خواند و همیشه به خاطر ذوق سرشارى که داشت از شاگردان ممتاز محسوب مى‏شد.او به شعر و شاعرى هم علاقه‏اى وافر نشان مى‏داد، وى در تمام مقاطع عمر خود، از کودکى تا جوانى و بعد از آن براى دیگران نمونه بود.کمتر کسى حتى در دوران جوانى خنده‏اى بلند از او شنید و حجاب و آرامش روحى او همواره مثال زدنى بود.

میزان علاقه‏مندى بانو سپیده کاشانى به حضرت امام خمینى «قدس سره» تا آن اندازه بود که وقتى امام بزرگوار در بستر بیمارى افتاد او نیز کارش به بیمارستان کشید.وى به جبهه‏هاى نبرد حق علیه باطل سر مى‏زد.در غرب، جنوب، آبادان، محله ذوالفقاریه، کوت شیخ و هر کجا توفیق یارش بود در میان رزمندگان حاضر مى‏شد و شعر دفاع و مقاومت مى‏خواند و مى‏سرود .

وى در اول مرداد 1315 شمسى در کاشان و در خانواده اى مذهبى چشم به جهان گشودو در شامگاه 21 بهمن ماه 1371 به علت بیمارى وفات یافت.

بتول حسینى بهشتى، (عالم، متوفى سال 1415 ه) حجة الاسلام محمد صادق مدرس خاتون آبادى (م 1348 ه) و برادرش شهید مظلوم آیة الله دکتر سید محمد بهشتى بود.این بانو بدون تردید در بین زنان نمونه زمان فعلى و اقران و هم ردیفان خود از نظر خصوصیات ایمانى و سلوک اخلاقى و پاى بندى به اصول و ارزشهاى اسلامى و از نظر قدرت تأثیر گذارى تربیتى و خدمتگزارى به جامعه، بسیار موفق و الگو و کم نظیر بود.وى در سال 1342 ه در یک خانواده اى روحانى و اصیل در محله لنبان اصفهان متولد شد و در سال 1415 ه جهان را بدرود گفت.


دانلود با لینک مستقیم


زنان نامدار اسلام

دانلودمقاله امیر ارسلان نامدار

اختصاصی از حامی فایل دانلودمقاله امیر ارسلان نامدار دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 

 

 

ناقلان آثار و طوطیان شکرشکن شیرین گفتار , چنین روایت کنند که در روزگار قدیم , بازرگان ثروتمندی زندگی می کرد که به او خواجه نعمان می گفتند . خواجه نعمان مردی زیرک و دانا بود و با آنکه بیش از چهل سال نداشت , در کار تجارت استاد بود و از علوم روزگار خود سر رشته داشت و علم نجوم را به خوبی می دانست .
روزی خواجه نعمان قصد سفر به هندوستان کرد . پس دستور داد غلامانش کالاهای مورد نظر را تهیه کردند و راهی سفر شد . کشتی ای اجاره کرد و بارها را داخل آن گذاشت . حدود ظهر بود که بادبانهای کشتی را بر افراشتند و کشتی به حرکت در آمد . کشتی چون قویی سبکبال , سینه آب را می شکافت و جلو می رفت . ده روزی در دریا بودند . همه جا تا چشم کار می کرد , آب بود و آب .
خواجه نعمان روزها به عرشه کشتی می آمد و به تماشا می نشست . روز یازدهم منظره جزیره ای از دور نمایان شد . خواجه نعمان از ناخدا پرسید :( آنجا کجاست ؟) ناخدا پاسخ داد : ( جزیره ای است بسیار زیبا و دیدنی که چشمه های آب شیرین فراوانی دارد .)
خواجه نعمان هوس کرد در جزیره پیاده شود و گشتی بزند تا خستگی ده روز روی آب ماندن را از تن بیرون کند .
کشتی به سوی جزیره رفت و لنگر انداخت . خواجه نعمان گفت : ((شما در کشتی بمانید .می خواهم کمی با خود خلوت کنم و تنها در جزیره قدم بزنم .))
آنگاه از کشتی پیاده شد و قدم در جزیره نهاد . هوای جزیره لطیف و روح بخش بود . کمی راه رفت. از چشمه ای آب گوارا نوشید . ناگاه صدای ناله ای شنید که دل سنگ را آب می کرد .زانو هایش سست شد . چند لحظه ای نتوانست حرکتی بکند . سرانجام به خود آمد و رد صدا را گرفت . رفت و رفت تا به دختری رسید که چشم می دید ،اما عقل نمیتوانست باور کند . دختری به زیبایی گل سرخ با لباسی پاره و مندرس روی زمین افتاده بود و اشک چون دانه های مروارید از چشمان درشت و زیبای او ، روی گونه هایش می چکید .
خواجه نعمان بیش از این طاقت نیاورد . پیش رفت و پرسید :(( ای دختر ،تو کیستی و اینجا چه می کنی ؟ ))
دختر بر آشفت . هراسان نگاهی بر او انداخت و پس رفت . خواجه نعمان گفت : (( نترس . من کاری با تو ندارم . ))
دختر آرام گرفت . خواجه نعمان گفت : (( من خواجه نعمان هستم . تاجری ایرانی ام . برای تجارت به هندوستان می رفتم که به این جزیره رسیدم . هوس کردم دمی در این جزیره بیاسایم که ناله تو مرا به این سو کشاند . ))
دختر وقتی دانست که خواجه راست می گوید خیالش آسوده گشت ، اما همچنان می گریست و چیزی نمی گفت . خواجه پرسید: ((چرا اینقد ر مویه می کنی؟ اگر چشمان تو زاینده رود هم بودند تا کنون خشک می شدند . آخر بگو بدانم سبب دلتنگی تو چیست ؟)).
دختر گفت: (( ای خواجه درد من بی درمان است و جز مرگ چاره ای برایم نمانده است.))
خواجه پرسید: (( آخر بگو بدانم ، تو کیستی ؟ فرشته ای یا آدمی زادی و تک وتنها اینجا چه می کنی ؟ ))
دختر در جواب گفت: (( من آدمی زاده هستم و از تبار بزرگان ))
من ماه بانو ،همسر ملک شاه رومی ام .چهار صد کنیز در خدمتم بود و زندگی آسوده ای داشتم . تا آنکه الماس خان فرنگی به کشور ما حمله کرد . غلامان خبر آوردند که او ملک شاه را کشته است و شهر را غارت کرده و به این سو می آید . از ترس جانم چنگ به صورتم انداختم ، لباس مندرسی بر تن نمودم و خود را در میان کنیزان پنهان کردم تا دشمن نداند کیستم . الماس خان وارد قصر شد و مرا همراه تمام کنیزان سوار کشتی کرد تا به دربار سام خان ، پادشاه فرنگ بفرستد . کشتی مدتی روی آب بود تا به این جزیره رسید . ما را پیاده کردند . کمی در جزیره ماندیم . من به گوشه ای پناه بردم و بر سرنوشت شوم خود اشک ریختم . چون به خود آمدم و به جستجوی دیگران پرداختم، دانستم کشتی جزیره را ترک کرده است و من تک و تنها در جزیره مانده ام . از این که از دست دشمن خلاص شده بودم ، خدا را شکر کردم . چهل روز است که در این جزیره تک و تنها سرگردانم . شب و روز را در اینجا به سر می برم . از میوه درختان می خورم و به سرنوشت شومی که دچارش شده ام ، می اندیشم و می گریم . ))
خواجه نعمان گفت:(( غم مخور که خدا بزرگ است . هر چند خانه من چون کاخ ملک شاه نیست . اما اگر دلت خواست ، می توانی به آنجا بیایی و پیش ما بمانی . ))
دختر لحظه ای اندیشید و گفت:
((باقضا کار زار نتوان کرد
گله از روزگار نتوان کرد.))
گله از بالا پوش خود را بر روی دختر انداخت و او را پنهانی با خود به کشتی برد و در قسمت بالایی کشتی پنهان کرد تا خدمه کشتی متوجه او نشوند . پس رمل و اسطرلاب انداخت و با تعجب دید که اگر ده قدم به سوی هند بروند ، جملگی هلاک خواهند شد و اگر به مداین باز گردند ، مشکلی در پیش رو نخواهند داشت . پس خواجه از ناخدا خواست راه رفته را باز گردند که سربازان الماس خان فرنگی ، در دریا پراکنده اند و رفتن به هند در آغوش کشیدن خطر است . نا خدا پذیرفت و کشتی تغییر مسیر داد و رو به مداین گذاشت .
آنها به سرعت تمام به مداین باز گشتند . مردم به پیش باز آمدند و علت باز گشت خواجه نعمان را جویا شدند . او نیز داستان حمله فرنگیان را به روم باز گفت .
مردم از شنیدن خبر کشته شدن ملک شاه اندوهگین شدند . خبر به گوش حاکم مداین رسید . حاکم خواجه را به دربار خواند و ماجرا را پرسید خواجه نعمان گفت :(( قربان ، سام خان سپاهی را به سر کردگی الماس روانه روم کرده است و آنان ملک شاه را به قتل رسانده اند . ))
حاکم گفت:(( باید چاره ای اندیشید که خطر نزدیک است . نکند که الماس خان قصد ما را بکند . ))
خواجه گفت :(( باید از هر حیث آماده بود تا چشم و گوش بسته در دام آنها گرفتار نشویم .))
حاکم گفت :((حرف پسندیده ای است .))
و دستور داد سربازان آماده و گوش به فرمان باشند .
مدتی گذشت . ماه بانو که سوگوار بود چهل روز و جهل شب در سوگ ملک شاه نشست و اشک ریخت . پس از آن ، جامه عزا را از تن به در آورد . خواجه نعمان که دلباخته او شده بود ، تا آن روز صبر کرد و آنگاه از او خواستگاری گرد .
ماه بانو که در این مدت بسیار رنجور شده بود در پاسخ او گفت : (( شما جان مرا نجات دادید و من این را مدیون شما هستم . لیک باید بدانید که من باردارم . اجازه دهید که فرزندم را به دنیا بیاورم ، آن گاه با جان و دل به همسری شما در خواهم آمد و کنیزی از کنیزان شما خواهم شد .))

 

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله  14  صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلودمقاله امیر ارسلان نامدار