دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .
لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*
فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)
تعداد صفحه7
فهرست مطالب
توضیحات تاریخ و حدیث
مفاد آیات
1- تحریم/1-4.
احتمالات درباره جزئیات داستان
تفسیر سوره تحریم (1)
بسم الله الرحمن الرحیم
یا ایها النبى لم تحرم ما احل الله لک تبتغى مرضات ازواجک و الله غفور رحیم.قد فرض الله لکم تحلة ایمانکم و الله مولیکم و هو العلیم الحکیم.و اذ اسر النبى الى بعض ازواجه حدیثا فلما نبات به و اظهره الله علیه عرف بعضه و اعرض عن بعض فلما نباها به قالت من انباک هذا قال نبانى العلیم الخبیر.ان تتوبا الى الله فقد صغت قلوبکما (1) .
سوره تحریم هم مثل سوره طلاق با«یا ایها النبى»شروع شده است.ما در قرآن سه سوره داریم که با«یا ایها النبى»شروع مىشود:سوره تحریم و سوره طلاق و سوره احزاب که قبل از یس بود.سوره تحریم سورهاى است که ابتدا مىشود در حالى که اشارهاى دارد به جریانى که میان پیغمبر اکرم و بعضى از زنهاى ایشان واقع شده است.آنچه که از قرآن فهمیده مىشود-و خیلى جهاتش را تاریخ بیان کرده است و قسمتهاى کوچکى از آن هم هست که از نظر تاریخ خیلى روشن نیست-این است که پیغمبر اکرم یک چیزى را که بر خودش حلال بوده است،بر خود به موجب یک قسم حرام کرده است.این فى حد ذاته یک کار جایزى است.جزء چیزهایى که ما داریم عهد و نذر و قسم است،یعنى انسان به موجب یک نذر مىتواند چیزى را بر خود واجب یا حرام کند،که در باب نذر به شرط رجحان مىشود این کار را کرد،یا یک امر مباح یا مستحب را مىتواند به موجب یک قسم بر خودش واجب کند،یا یک مکروه را بر خودش حرام کند و یا یک مباح را بر خودش حرام کند.مثلا آدمى سیگار مىکشد،مرتب تصمیم مىگیرد که سیگار نکشد،نمىتواند،بعد قسم مىخورد که براى مدت موقتیا براى همیشه سیگار نکشم.همین قدر که قسم خورد،دیگر کشیدن سیگار بر او حرام مىشود،یعنى اگر بخواهد بکشد باید کفاره بدهد،با یک تفاوت مختصرى که در فقه میان نذر و عهد و قسم مطرح است.
مفاد آیات
به هر حال یکى از مسائلى که در فقه مطرح است این مساله است که انسان با قسم مىتواند مستحبى یا مباحى را بر خود واجب کند،مکروهى یا مباحى را بر خود حرام کند.آیه همین قدر نشان مىدهد که پیغمبر اکرم یک امرى را که بر او حلال و مباح بود به موجب قسم بر خودش حرام کرد و این کار را براى جلب رضاى بعضى از زنهاى خودش کرد،حال«براى جلب رضاى بعضى از زنها»یعنى چه؟آیا به این شکل که مثلا آن زن تمایلى نداشت و پیغمبر اکرم براى اینکه میل او را جلب کند[این کار را کرد؟]یا نه،تحت فشار اذیت زنهاى خودش قرار گرفته بود و براى رهایى از آزار آنها این حلال را بر خودش حرام کرد.از آیات استفاده مىشود که این دومى است،چون به دنبال آن فورا به آن دو زن خطاب مىکند:امر شما دائر است میان توبه کردن و ادامه دادن به کار خود.اگر توبه کنید،باید هم توبه کنید که دلهاى شما فاسد شده،ولى اگر بخواهید ادامه بدهید(تهدید مىکند)خدا به حمایت پیغمبر بر مىخیزد.پس معلوم مىشود که مساله مساله آزار بعضى از زنها بوده است،آنهم دو زن بوده است،چون کلمه«ان تتوبا»دارد.و باز از آیه استفاده مىشود که پیغمبر رازى را به یکى از زنها گفت و از او پیمان گرفت که این راز را به کسى نگوید و این زن بر خلاف پیمانى که با پیغمبر داشت رفت به آن دیگرى-که با یکدیگر خیلى رفیق و دوست بودند-گفت.بعد پیغمبر اکرم به حکم وحى الهى آگاه شد که سر میان این دو نفر بازگو شده است.به او فرمود:چرا رفتى این را به او گفتى؟ او تعجب کرد،گفت:چه کسى به تو گفت که من به او گفتهام؟فرمود:خداى آگاه به من خبر داد که تو این راز را فاش کردهاى.
حال در قرآن ضمن اینکه به اصولى در این قضیه تصریح شده است،خصوصیات به ابهام گذاشته شده است:پیغمبر چیزى را به موجب سوگند بر خود حرام کرد،ولى آن چیز چه بود، بیان نشده.پیغمبر به بعضى از زنهاى خودش رازى را گفت و او افشا کرد و به دیگرى گفت.آن که راز به او گفته شده بود چه کسى بود که به دیگرى گفت؟(ولى اجمالا معلوم است که رازى بوده است)و راز چه بود؟این را هم باز قرآن مشخص نکرده است.آنها دو تن بودند که قرآن به شدت به آنها حمله مىکند،یعنى نشان مىدهد آنها در وضعى بودند که علیه پیغمبر توطئه مىکردند،تظاهر مىکردند(تظاهر از ماده ظهر است،یعنى پشت به پشتیکدیگر داده علیه پیغمبر اقدام مىکردند).قرآن مىگوید:شما یا باید از این راهتان برگردید و توبه کنید،که باید هم توبه کنید که دلهاى شما منحرف شده است،و اگر نکنید خدا با قدرت الهى،جبرئیل به قدرت وحى(حتى قدرت اصلى و قدرتهاى وسط را هم ذکر مىکند)،صالحترین فرد مؤمنین و تمام فرشتگان به حمایت او هستند.قرآن آنچنان موضوع را مهم گرفته است که معلوم مىشود وضع خیلى خطرناک بوده است.در عین اینکه تصریح مىکند که اینها دو نفر بودهاند، ولى نمىگوید آن دو زن کدام دو زن بودهاند.آنگاه مىگوید:آن زنى که فاش کرد و بعد پیغمبر به او اطلاع داد که تو فاش کردى،و او حیرت زده شد و گفت:چه کسى به تو خبر داد؟از کجا فهمیدى؟و فرمود:خدا خبر داد،بعد پیغمبر قسمتى از راز را به آن زن گفت و قسمت دیگر را کتمان کرد،یعنى وقتى که به روى او آورد،قسمتى از مطلب را به روى او آورد،قسمت دیگر را کریمانه صرف نظر کرد،آن کارهاى زشتى که آنها کرده بودند،کارهایى از قبیل توطئه، قسمتى از آن کارها را پیغمبر به روى او آورد و قسمت دیگر را به روى او نیاورد(عرف بعضه و اعرض عن بعض)،به تعبیر امیر المؤمنین عمل کریمانه انجام داد.حال آن قسمتى که گفت چه بود و قسمتى که نگفت چه بود،باز قرآن بیان نکرده است.
توضیحات تاریخ و حدیث
پس،از این آیات قرآن ما یک قسمتهایى را در کمال صراحت مىفهمیم ولى یک قسمتهاى دیگر را قرآن به اجمال و ابهام گذرانده و بیان نکرده است.حال که قرآن بیان نکرده است تاریخ چطور؟تاریخ و حدیث و اقوال مفسرین آیا قضیه را افشا کرده استیا نه؟آنچه که از نظر مفسرین،اعم از شیعه و سنى،مسلم و قطعى است این است که آن زنى که پیغمبر به او رازى گفت و فرمود:افشا نکن،حفصه دختر عمر بود،و آن زنى که حفصه راز پیغمبر را به او افشا کرد عایشه بود،و آن دو زنى که قرآن به اینها مىگوید:یا دست از توطئه چینى علیه پیغمبر بردارید و یا توبه کنید،به اتفاق شیعه و سنى حفصه و عایشه بودند.چنین نیست که بگوییم شیعه یک حرف مىزند،سنى حرف دیگرى،در این جهت اختلافى نیست.یکى و دو تا هم حدیث و روایت و تاریخ نیست،از مسلمات است.یکى از احادیثش حدیثى است که در صحیح مسلم و صحیح بخارى و جامع ترمذى-در این سه تا که من مىدانم و از معتبرترین کتب حدیث اهل تسنن است-آمده است،و من به مناسبتى در کتاب مساله حجاب آن را از دو کتاب اول نقل کردم.
داستان این است که ابن عباس مىگوید:من خیلى میل داشتم که یک وقت از خود عمر بپرسم آن دو زنى که قرآن در سوره تحریم مىگوید: ان تتوبا الى الله فقد صغت قلوبکما و ان تظاهرا علیه چه کسانى بودند،تا در یک سفر از سفرهاى حج من همراهش بودم.در یک جایى که عمر پایین آمد و مىخواست به اصطلاح تطهیر و تجدید وضو کند،وقتى که آمد وضو بگیرد،من ابریقى نزد او بردم،من آب مىریختم و او وضو مىگرفت.من این فرصت را نیمتشمردم (2) و گفتم یا امیر المؤمنین!اینکه در قرآن مىگوید: ان تتوبا الى الله فقد صغت قلوبکما آن دو زنى که قرآن اینچنین از آنها انتقاد مىکند کیستند؟رویش را برگرداند و گفت: عجب است از تو که چنین سؤالى مىکنى،عایشه است و حفصه.بعد خود عمر داستان مفصلى را نقل کرد،که البته در این داستان خیلى جهات را روشن نکرده است،ولى قدر مسلم این است که این یک جهت را در کمال صراحت بیان کرده است.
عمر مقدمهاى براى ابن عباس ذکر مىکند،مىگوید:ما زمانى که در مکه بودیم بر زنهایمان مسلط بودیم،زنهایمان در مقابل مردها جرات نداشتند.خلاصه آنجا مرد سالارى حاکم بود، زنها خیلى زبون و ذلیل بودند.در مدنیها قضیه بر عکس بود،زنهایشان بر آنها مسلط بودند و آن اطاعتى را که زنهاى مکه از شوهران داشتند،نداشتند و روزى من دیدم که زن خودم به روى من برگشت(عمر با آن خشونتش،زنش بر گردد،دیگر خیلى کار مشکل است).من حرف زدم،دیدم به من حمله کرد و چند و چون کرد.گفتم:عجب!این اخلاق زنهاى مدینه اخلاق شما را فاسد کرده،در مقابل من این جور حرف مىزنى؟!گفت:زنهاى پیغمبر هم با پیغمبر همین طور حرف مىزنند.گفتم:راست مىگویى؟گفت:بله.گفتم:واى به حال دخترم حفصه. بعد آمدم به مدینه نزد دخترم،گفتم:دخترم!شنیدم که شما پیغمبر را اذیت مىکنید و چنین حرفهایى مىزنید،مثلا با پیغمبر تندى مىکنید و گاهى قهر مىکنید.این کار را نکن،این کار برایتخطر دارد.
اما داستانى که او نقل کرده است این است که مىگوید:من خانهاى داشتم در اوالى مدینه یعنى بالاشهر مدینه (3) .همسایهاى داشتم و چون راه دور بود ما نمىتوانستیم هر روز به مرکز مدینه و مسجد مدینه و خدمت پیغمبر برویم.با آن همسایه نوبت گذاشته بودیم،یک روز او مىرفت،تا غروب در شهر بود و بر مىگشت و تمام خبرها را براى من مىگفت،یک روز من مىآمدم و خبرها را به او مىدادم.در آن ایام خبرهایى که به ما مىرسید خبرهاى وحشتناکى از شمال بود(یعنى از قسمت غسانیها که در سوریه فعلى بودند) (4) .خبرهایى مىرسید که غسانیها دارند مجهز مىشوند،اسبهایشان را نعل مىبندند و براى حمله به مدینه آماده مىشوند.آنها خیلى نیرومند بودند و شوخى نبود.مرتب خبرهاى وحشتناک مىرسید.یک روزى که نوبت رفیق من بود،من در خانه بودم،یک وقت دیدم که در به شدت کوبیده مىشود. بچهها رفتند پشت در که کیست؟دیدم صداى رفیقم است مىگوید:در خانه است، در خانه است؟یعنى من را مىخواهد.دیدم وحشت زده است.آمدم بیرون،گفتم چه خبر است؟گفت: قضیه خیلى مهم و بزرگى است.گفتم:غسانیها حمله کردند؟گفت:نه،از این هم بزرگتر.وقتى که همسایه من این حرف را گفت،گفتم:حفصه بدبختشد،من قبلا به او گفتم این کار را نکن.
آنگاه من بلند شدم و به مسجد مدینه رفتم،دیدم که یک ولوله و غوغایى است و پیغمبر به علامت کراهت آمده در اتاقى که مثل بالاخانه بود،و یک غلام سیاهى هم دم در اتاق است،و مردم هم جمع شدهاند و گریه مىکنند.رفتم سراغ حفصه،دیدم حفصه هم گریه مىکند.گفتم: پیغمبر شماها را طلاق داده؟گفت:من نمىدانم،ولى اینقدر مىدانم که پیغمبر از ما اعراض کرده است.(البته قصه طلاق نبوده،بعد معلوم شد شایعه دروغ بوده است.)من رفتم آن بالا و به آن سیاه گفتم از پیغمبر اجازه بگیر،مىخواهم بروم با ایشان صحبت کنم.او رفت داخل و آمد و گفت:گفتم ولى پیغمبر جوابى نداد.مىگوید:من برگشتم آمدم در میان مردم،مدتى ایستادم ولى تاب نیاوردم،دو مرتبه رفتم و گفتم براى من اجازه بگیر.رفت و آمد و گفت:گفتم ولى پیغمبر سکوت کرد.دفعه سوم هم همین طور.آخر مرا صدا کرد و گفت:بیا.رفتم و با پیغمبر صحبت کردم،و بعد پرسیدم که شما زنها را طلاق دادهاید؟فرمود:نه،این جور نیست.
عمر این داستان را به اینجا مرتبط مىکند و قضیه ان تتوبا الى الله فقد صغت قلوبکما را بعد از اینکه قبول مىکند که مقصود عایشه و حفصه است،مىبرد به[سوى]اینکه تمام زنهاى پیغمبر ایشان را ناراحت کرده بودند به طورى که عن قریب بود که پیغمبر همه را طلاق بدهد.ولى این دیگر مسلم شده است که آن اصلى که عمر مىگوید درست است که مقصود از آن دو زن عایشه و حفصه هستند،اما این قصه یک قصه دیگرى بوده که با آن قصه پیوند زده است.این قصه غیر از قصه عایشه و حفصه است،چون اگر این[داستان]مربوط به همه زنهاى پیغمبر مىبود،چرا قرآن فقط به دو زن اشاره کند و بگوید: ان تتوبا شما دو زن؟معلوم مىشود این قصه غیر از آن قصه است.
پس اتفاق شیعه و سنى است که مقصود حفصه و عایشه هستند.همچنین معلوم مىشود که قضیه در حدى بوده که قرآن اینها را دعوت به توبه مىکند،یعنى در مورد تظاهر علیه پیغمبر، یعنى اقدام توطئه چینى علیه پیغمبر،کار را به جایى کشاندهاند که گناه کبیره مرتکب شدهاند،که قرآن مىگوید:توبه کنید.البته گناه کبیره لازم نیست غیر از اذیت پیغمبر گناه کبیره دیگرى باشد.اذیت کردن،آزار رساندن به پیغمبر خودش اکبر کبائر است و لو با زبان پیغمبر را اذیت کنند.
احتمالات درباره جزئیات داستان
حال،اینها چه فشارى روى پیغمبر آوردند و پیغمبر را در چه موضوعى اذیت کردند که پیغمبر آن حلال خدا را بر خود حرام کرد؟بعضى گفتهاند که پیغمبر در خانه سوده عسلى یا شربتى از عسل آشامیده بود،عایشه و حفصه توطئه کردند،یکى گفت:یک حرف را من مىگویم تو هم بگو،این دفعه که پیغمبر آمد بگوییم چقدر دهانت بو مىدهد،اینها چیست که خوردهاى؟تو هم بگو چقدر دهانت بو مىدهد اینها چیست که خوردهاى؟این کار را کردند.این را خود اهل تسنن نوشتهاند که اینها این حرف را زدند[به عنوان اعتراض که]چرا آنجا آن شربت را خورده است.گفتند:آن زنبور عسلش«خرست نحلتها بالقرفة».یک گیاه بدبویى در اطراف مدینه هست که اگر زنبور عسل از آن گیاه بخورد مىگویند عسلش بدبو مىشود.اینها آمدند این حرف را به پیغمبر زدند که چرا اینها را خوردهاى،دهانت بو مىدهد.(لا بد این کار آخرین مرحله اذیت بوده است.)پیغمبر فرمود:بسیار خوب،دیگر من از این شربت نمىخورم.
بعضى گفتهاند جریان ماریه قبطیه است.ماریه قبطیه زنى بود قبطى،یعنى مصرى،که بعد از نامه نوشتن پیغمبر به«مقوقس»پادشاه مصر،او هدایایى از جمله ماریه را براى پیغمبر فرستاد، و او زن خوبى بود و مورد علاقه پیغمبر،و از او ابراهیم پسر پیغمبر متولد شد.اینها پیغمبر را در مورد ماریه اذیت کردند.بعضى گفتهاند پیغمبر فرمود:دیگر من با ماریه نزدیکى نمىکنم، یعنى اینقدر اذیت کردند که گفت:من دیگر به خاطر شما او را رها مىکنم یا با او نزدیکى نمىکنم.ولى درست روشن نیست که داستان کدام بوده است.این دیگر صد در صد مسلم نیست.
بعد آن رازى که پیغمبر به آن زن گفت و فرمود به کسى نگو چه بود؟بعضى گفتهاند راز همین بوده است که تو به کسى نگو ولى من ماریه را رها مىکنم،اما او زود رفت به عایشه گفت: مژده به تو بدهم که توطئه گرفت و پیغمبر ماریه را رها خواهد کرد.بعضى گفتهاند که پیغمبر اکرم قصه بعد از خودش را به حفصه گفت،فرمود:بعد از من پدر عایشه خلیفه خواهد شد و بعد از او هم عمر خلیفه خواهد شد،زمام امور را اینها به دست مىگیرند.اینها هم که دنبال این نبودند که چه کسى واقعا باید چنین بشود،دنبال این بودند که چه کسى خواهد شد، حال هر که باید و هر که نباید به جاى خودش.مساله باید یک مساله است و مساله بودن و نبودن مساله دیگرى... (5)
پىنوشتها:
1- تحریم/1-4.
2- چون عمر فوق العاده مرد خشن و مهیبى بوده است،و ابن عباس از کسانى است که همین موضوع را منعکس کرده،مىگوید فلان مساله را من تا عمر زنده بود جرات اظهارش را نداشتم،چون بر خلاف میل او بود،با اینکه از پیغمبر حدیث داشتم جرات نمىکردم بگویم.
3- بالا شهر مدینه قسمت جنوب شرقى مدینه است،آنجا که الآن نخاوله هستند.مدینه باغ و باغستان داشته،یعنى یک قسمتخود شهر بوده است،که در ابتدا حصار هم داشته،آن خیلى محدود و همان اطراف مسجد النبى بوده است،ولى مردم مدینه باغدار بودند و باغهاى زیادى داشتند و خانههایى در باغها بود که آنها با خود شهر مدینه فاصله داشت.عمر خانهاى در اوالى داشته است،تقریبا در خارج شهر مدینه که با مدینه فاصله داشته است.
4- بنى غسان سلسلهاى بودند از ملوک عرب ولى تحت الحمایه رومیها که قبلا هم جنگ موته میان مسلمین و آنها واقع شد و جناب جعفر بن ابى طالب در آنجا کشته شد.غزوه تبوک پیغمبر اکرم هم که در آن جنگى صورت نگرفت براى همینها بود.منطقه آنها تقریبا صد فرسخ با مدینه فاصله دارد.
5- [چند جملهاى از پایان این بحث روى نوار ضبط نشده است.]