حامی فایل

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

حامی فایل

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

نثر عارفانه

اختصاصی از حامی فایل نثر عارفانه دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 8

 

نثر عارفانه

اشاره

در برخی از کتاب‌های عرفانی، از معراج پیامبر برداشت‌های زیبایی شده است. از جمله آن را نوعی ارتباط عاشق و معشوق دانسته‌اند. در یکی از این موارد می‌خوانیم: «شیخ ما گفت: شب معراج خدای ـ تعالی ـ با محمد گفت: همه ایام و اوقات، ناظر و مستمع، تو بودی؛ امشب سامع[1] و ناظر منم، و قائل[2] و منظور تو. پس «دَنا فَتَدلّی فَکانَ قابَ قوسینِ او ادنی.»[3] این قربت خدا را باشد با محمد نه محمد را با خدا».[4] موارد دیگری نیز از این نوع تلقی وجود دارد که در زیر گرد آمده است. بعد از ارائه برخی از این موارد، داستان معراج پیامبر از متنی کهن و به زبان خود ایشان نقل شده است.

معراج؛ حدیث عاشقی و معشوقی

نکته: «عاشق چون خواهد که معشوق را بوسه دهد و یا با وی رازی گوید، اگر کسی جز از وی حاضر باشد پی گُم کند؛[5] یعنی که حدیث می‌کنم در گوشش.

شب معراج او را از برای خود برد که در «اَسْری بِعَبدِهِ لیلاً»[6] و ندا داد از بهر دیگران و اغیار[7] که او را بدان آوردیم تا عجایب آسمان و زمین بیند».[8]

گوینده تو باش، شنونده من

نکته: «دریغا در مقام اعلی، شب معراج با محمد ـ علیه‌السلام ـ گفتند: ای محمد وقت‌های دیگر قائل من بودم و سامع تو، و نماینده من بودم و بیننده تو، امشب گوینده تو باش که محمدی و شنونده من، و نماینده تو باش و بیننده من.

دریغا در این مقام که مگر معشوق، مصطفی بود و عاشق، او؛ که عاشقان، کلام معشوقان دوست دارند.

آن نشنوده‌ای که مجنون چون لیلی را بدیدی از خود برفتی، و چون سخن لیلی شنیدی با خود آمدی؟

این مقام، خود، مصطفی را عجب نیست».[9]

تواضع پیامبر، عامل رفتن به معراج

نکته: «همه علما متفق‌اند که پیغامبر ـ علیه‌السلام ـ دو عِزّ یافت که در همه کون[10] کس را نبود:

معراج در دنیا و شفاعت در عقبی[11] و سبب هر دو عز جز تواضع نبود. چون حق را تواضع آورد، معراج یافت و چون خلق را تواضع نمود، شفاعت یافت».[12]

داستان شب معراج[13]

حکایت: «رسول گفت صلّی الله علیه و آله و سلّم: شب دوشنبه از ماه ربیع‌الأول به مکه در خانه امّ‌هانی خواهر علی شدم بتهجُّد. چون از نماز فارغ شدم سر فرو نهادم جبریل علیه السلام بیامد گفت: «الله یقرِئُک السلام» خدای عزّوجلّ تو را سلام می‌رساند و با سلام درود و تحیت می‌گوید، امشب شب معراج توست. مرا فرستاد تا تو را ببرم و ملکوت هفت آسمان و هفت زمین و عجایب آن از عرش تا تحت‌الثّری به تو نمایم.

من برخاستم و دو رکعت نماز کردم و بیرون آمدم با جبریل. میکائیل را دیدم با هفتادهزار فریشته بر یک سو ایستاده و اسرافیل از دیگر سو با هفتادهزار فریشته و بُراقی در میان بداشته أشهب.[14]

آنگه جبریل گفت: درین راه عجایب‌ها بینی و معانی آن بِنَه‌دانی تا من تو را بگویم، و منادیان تو را از هر سوی آواز دهند، نگر تا اجابت نکنی، به آخر من تو را بگویم که آن چیست. پس براق فرا رفتن آمد میان آسمان و زمین هر چند که چشم کار کردی یک گام نهادی...

فراتر شدم سه مرد مرا پیش آمد: یکی پیر، یکی کَهل،[15] یکی جوان. جبریل مرا گفت: ازین سه هر کدام خواهی اختیار کن. من جوان را اختیار کردم. جبریل گفت: صواب کردی، که پیر دولت بود و کهل بخت و جوان عافیت. دولت و بخت را بقائی نبود. عافیت باقی است، خود را و امت خود را عافیت دو جهانی حاصل کردی.

فراتر شدم فریشته‌ای را دیدم که مرا پیش آمد، چهار تا جامه به دست: یکی سیاه و یکی زرد و یکی سپید و یکی سبز. مرا گفت: ازین هر کدام که خواهی اختیار کن. من سپید و سبز را اختیار کردم. جبریل گفت: أحسنت، صواب کردی؛ آن سیاه، جامه دوزخیان است و زرد، جامه کافران و سپید، جامه روشن‌دلان است در دنیا و سبز، جامه بهشتیان است در بهشت. اگر سیاه اختیار کردیی، امت [تو] به دوزخ افتادی و اگر زرد اختیار کردی، امت تو به کفر افتادی. چون سپید و سَوز[16] اختیار کردی، لاجرم امت تو در دنیا بامعرفت باشند و در عقبی در جنّت باشند.

فراتر شدم مردی را دیدم حُزْمه[17] هیزم فراهم بسته. هر چند کوشید آن را برنتافت و نیز زیادت بر آن می‌نهاد. مرا از آن عجب آمد. جبریل را گفتم: آن چیست؟ گفت: آن مَثَل حریص دنیاست که آنچه دارد به شکر آن نمی‌رسد و نیز زیادت می‌جوید؛ و مَثَل گناه‌کار که گناهان کرده خویش را برنمی‌تابد و نیز زیادت می‌کند.

فراتر شدم گاوی دیدم کشته و خلقی بر آن گرد آمده؛ گروهی پوست او را می‌بردند و گروهی سُرّة[18] او می‌بردند و گروهی احشای او را و گروهی ارواث[19] او و گروهی خون او و گروهی گوشت خالص او می‌بردند. گفتم: یا جبریل، آن چیست؟ گفت: آن مَثَل ملت‌های مختلف است «کُلّ حِزْبٍ بِما لَدَیهِمْ فَرِحُونَ»[20] هر گروهی در باطلی آویخته، تو یا محمد حقّ خالص بیافته.

فراتر شدم مردی را دیدم دلوی در چاه افگنده چون برآوردی به سر رسیدی تهی گشتی. گفتم: یا جبریل، آن چیست؟ گفت: مثل بدبختانست که رنج می‌برند و به دست ایشان هیچیز[21] نه.

فراتر شدم مردی را دیدم تخم در زمین می‌افگند و در ساعت به بر می‌آمد. گفتم: یا جبریل، آن چیست؟ گفت: آن مَثَل مؤمن است با کردار نیک که همی کارد و در وقت در بر می‌آید.

فراتر شدم سگی را دیدم که شیر وی می‌دوشیدند و از دوشندگان درمی‌رَبودند. گفتم: یا جبریل، آن چیست؟ گفت: آن مَثَل سلطان ظالم است که از خلق می‌ستاند و از وی می‌ستانند.

فراتر شدم مردمانی دیدم سرهای ایشان به سنگ می‌کوفتند، در ساعت زنده می‌شدند. گفتم: یا جبریل، آن چیست؟ گفت: آن مَثَل کاهل ‌نمازست که به وقت نماز کاهلی کند.

فراتر شدم دو دیگ دیدم، در یکی گوشت کشتار پاکیزه می‌پختند و


دانلود با لینک مستقیم


نثر عارفانه
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد