حامی فایل

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

حامی فایل

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

تشریح دخالت های مرمتی در عمارت چهل ستون

اختصاصی از حامی فایل تشریح دخالت های مرمتی در عمارت چهل ستون دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 32

 

تشریح دخالت های مرمتی در عمارت چهل ستون قزوین

کاخ چهل ستون قزوین از این جهت که تنها کاخ باقی مانده از مجموعه کاخ های سلطنتی این شهر در زمان شکوفایی و رونق دوره صفویه است، همواره مورد توجه محققین تاریخ هنر و معماری و مردم این شهر بوده است. و با رشد آهنگ توجه به سوی آثار تاریخی در مملکت، عملیات ویژه تعمیراتی در این بنای ارزشمند به اجرا در آمد و استمرار یافت. گرچه پیش از این نیز در زمان قاجار در دست حکام و فرمانداران شهر مورد بهره برداری مستمر بود. در این گزارش سعی شده، تا با توجه به مدارک موجود، سلسله تعمیرات و دخالت هایی که به منظور حفظ این عمارت به انجام رسیده، با در نظر گیری اهداف و سیاست های مورد نظر و با اشاره به انجام دهندگان آن، به صورت نسبتاً مفصلی شرح داده شود.

نخستین گزارش مکتوبی که از تعمیرات بناهای سلطنتی قزوین در دست داریم، مطالبی است که ناصرالدین شاه قاجار در سفر اولش به فرنگ به رشته تحریر درآورده است. او که در مسیرش از قزوین گذشته، می نویسد: بناها بسیار خراب شده بود. به باقرخان (سعدالسلطنه) دستور دادیم تا آنجا را تعمیر کلی کند. سپس در سفر سوم، هنگام بازگشت از فرنگ، در خاطراتش می خوانیم که از تعمیرات خوب سعدالسلطنه تعریف و تمجید می کند. اگر زمان حکومت سعدالسلطنه و سفر ناصرالدین شاه را در نظر بگیریم، این تعمیرات باید در حدود سال های 12-1306 هـ.ق باشد. که همزمان با ساخت و سازهای نسبتاً وسیع و تعمیرات دیگر قاجاری در قزوین است. نوشته فرهادمیرزا معتمدالدوله در کتاب هدایت السبیل و کفایه الدلیل نیز اشاره به تعمیر عمارت در سال 1312 هـ.ق دارد. (رکنی)

علاوه بر این عمارت، یکی دیگر از بناها موسوم به حیات نادری- از بناهای دوره صفوی- مرمت گردید و در ایوان شمالی مسجد جامع عقیق تعمیراتی توسط سعدالسلطنه به عمل آمد. این عمارت پس از نوسازی‌ای که به کیفیت آن اشاره خواهد شد، به عنوان فرمانداری مورد بهره برداری قرار گرفت. در واقع اساسی ترین دخالت در عمارت زمانی به وقوع پیوست که سه قرن و نیم از حیات آن می گذشت.

نوع دخالت تعمیراتی این زمان را در واقع باید تعمیر، تغییر و نوسازی بدانیم که شامل:

- افزوده شدن رواق ستوندار آجری دور بنا در طبقه هم کف که نمی دانیم جایگزین ستونهایی شده که پیش از این وجود داشته، یا اینکه به عنوان تعمیرات به طرح ساختمان افزوده شده اند.

- تعویض پوشش شیروانی با نقاشی های زیر آن بر روی چوب در تراس دور تا دور طبقه بالا که قاعدتاً آسیب دیدگی زیادی داشته است.

- نقاشی های دوران صفوی (بویژه لایه های دوم) تیشه‌ای شد و روی آن با نقاشی‌های گل و مرغ به سبک دوران قاجار تزئین گردید و هم چنین تابلوهایی به سبک فرنگ در بدنه دیوارها و طاقچه ها نقاشی گردید و افزون بر آن چند تصویر چهره (پرتره) رنگ روغنی نیز ترسیم شد. (مجابی 495)

- تالار فوقانی و مقرنس های سقف تالار هم کف گچ کاری شد.

- درگاه های فضای هم کف را به دلیل عدم اطمینان از استحکام آنها، تنگ‌تر یا کوتاه تر نمودند.

- حوض آبی نیز در جبهه جنوبی عمارت احداث گردید که در واقع در پی تغییر جهت مسیر آبی بوده که از بیرون به داخل عمارت جریان داشته است. حوض میان تالار هم کف نیز بلا استفاده ماند و کور گردید.

* مرحوم گلریز در کتاب مینو‌در آورده اند، از سال 1300 خورشیدی به بعد عمارت مذبور در دست فرمانداران بوده و برخی تغییرات در آن داده اند که یکی تغییر راهروی طبقه بالاست و دیگری آنکه دو اطاق کوچک از تالار را جدا کرده به دفتر اختصاص داده اند.

علاوه بر اینها، برای احداث پله جدید، ایوان شمالی را به طور کامل بسته و پله خانه اصلی را کور کردند. و در ضمن سه ایوان دیگر را بسته، به صورت اتاق در آوردند. در عکس های قدیمی پیش از مرمت سال 1347 از بخش های گفته شده، به خوبی پیداست که افزوده ها مربوط به اوایل حکومت پهلوی است.

* از سال 1334 خورشیدی طبقه تحتانی عمارت به موزه هنرهای زیبای قزوین اختصاص یافت. به قول مرحوم گلریز، اشکوب زیرین را در این سال خواستند تعمیر کنند که به دلیل ناآگاهی افراد در هنگام تراشیدن اندودهای گچ، به نقاشی صفوی لایه زیرین ضربه وارد کردند، به طوری که غالب صورت ها عیب کردند. (گلریز ص609)

(البته معلوم نیست که واقعاً این عیب کردن نقاشی ها در این زمان صورت گرفته باشد. چون در لایه برداری هایی که سال های بعد توسط متخصصین مرمت آثار انجام شد، معلوم گردید که در زمان قاجار برای اندود مالی دیواره ها، بدنه ها را تیشه ای کرده اند تا اندود بهتر بر دیوار بنشیند.

* با تاسیس سازمان حفاظت آثار باستانی ایران به سال 1344، آنطور که از شواهد پراکنده و اظهارات شفاهی پیداست، عمارت چهل ستون در سال 1347 توسط دفتر فنی این سازمان در قزوین، به کارشناسی آقای مهندس علی اکبر سعیدی مرمت شد. در مقاله خانم محبوبه امیر غیاثوند درباره کاخ های سعادت آباد می خوانیم: «در سال 1347 کف طبقه دوم بنای ارسی خانه (عمارت کلاه فرنگی) به منظور استحکام بخشی و مرمت خاک برداری شد. پس از خاک برداری، گنبدهایی با خیز کم آشکار شد. تیرریزی سقف روی این گنبدها و دیوار جانبی صورت گرفته است. (البته وجود تیرهای چوبی درست بین گنبدها در بالاست.) تصویری نیز از کف باز شده طبقه بالا ارائه شده است.

در تعمیرات این سال، پله هایی که در حدود 45 سال پیش در ایوان شمالی افزوده شده بود، حذف گردید و پله اصلی بنا در گوشه شمال شرقی که کور شده بود، باز شد.

گزارش هایی از تعمیرات بنای چهل ستون قزوین از سال 1353 تا 73 در آرشیو مرکز اسناد سازمان میراث فرهنگی موجود است که در این بخش از آنها بهره گیری شده است.

* نخستین گزارش رسمی نوشته کارگاهی که از عمارت چهل ستون وجود دارد، مربوط به فعالیت های دفتر فنی قزوین در سال 1353 است که به قلم آقای ترکمان در 97 صفحه


دانلود با لینک مستقیم


تشریح دخالت های مرمتی در عمارت چهل ستون

تحقیق درمورد علی بابا و چهل دزد

اختصاصی از حامی فایل تحقیق درمورد علی بابا و چهل دزد دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 8

 

بسم الله الرحمن الرحیم

علی بابا و چهل دزد

سالهای پیش دو برادر به نامهای علی بابا و کاسیم در شهر پرشیا زندگی میکردند . وقتی که پدرشان فوت کرد ثروتی کم اما مساوی به ارث گذاشت. برادر بزرگتر خیلی زود با دختر یک تاجر ثروتمند ازدواج کرده بود. بعد مرگ پدر قاضی مفسد ((محمد رضا)) جملاتی را ایراد کرد که اگر چه پسری در خانواده بود اما کاسیم می بایست صاحب مغازه های بزرگ پر از چیزهای با ارزش و افزارهای استثنایی و گران قیمت و همچنین همه ی طلاهای مدفون در آن مغازه می شد. در نتیجه اوبه چهره ای خاص و مشهور در شهر تبدیل شد. اما همسری که علی بابا برای خود برگزید دختری فقیر و نیازمند بود، پس آنها در یک کلبه تنگ و تاریک به زندگی پرداختند. علی بابا درآمد کمی که از فروش چوبهای خشک جمع شده در جنگل و سپس حمل آنها به بازار شهر بدست می آورد صورت خود را با سیلی سرخ می کرد. بر حسب اتفاق یک روز که علی بابا شاخه های خشک را قسمت قسمت می کرد و روی حیوانات خود بار می کرد ناگهان ابری از خاک در هوا معلق شد که به او نزدیک می شد. وقتی کمی دقیق شد، به وجود یک لشگر اسب سوار پی برد که برای گرفتن او شتاب می کردند. او از این که آنها شاید یک باند تبهکار هستند و او را به قتل خواهند رساند و الاغ هایش را خواهند دزدید، شروع به دویدن کرد، اما چون آنها نزدیک و نزدیک ترمی شدند و او نمی توانست از جنگل فرار کند. او حیوانات را به یک میان پر از بوته های جنگل هدایت کرد و آنجا را با کنده بسیار بزرگ از یک درخت عظیم الجثه پر کرد. بعد خودش هم روی شاخه ی درختی نشست تا بتواند از آن بالا بر هر چیزی و رخدادی احاطه داشته باشد و این در حالی است که هیچ کس نمی بایست متوجه حضور او شود. آن درخت دقیقا کنار یک صخره ی بسیار بلند، سبز شده بود. اسب سواران قوی بنیه و شجاع به کنار صخره آمدند و همگی پیاده شدند، این در حالی است که علی بابا به آنها توجه می کرد و خیلی زود آنها را از نحوه رفتار و ظاهرشان شناخت. آنها لشگری از راهزنان بودند که به قافله ای هجوم آورده بودند و اموال آنها را به غنیمت بردند و با هدف مخفی کردن غنایم، آنها را به اینجا آوردند. به علاوه او فهمید که آنها چهل نفر بودند. علی بابا دزدان را در حالی که به زیر درخت آمده بودند می دید که چهار پایان خود را بستند و همگی زینهای اسب پر از طلا و نقره ای خود را در آوردند مردی که انگار رهبر آنها بود جلو رفت ، همه بوته ها را کنار کشید تا جای که به محلی رسید و شروع به گفتن این لغات جادویی کرد: باز شو، ای سم سام. و فورا یک دروازه بزرگ روی صخره ظاهر شد. همه دزدان و در آخر ، رهبر وارد شدن و بعد در بسته شد. آنها در غار بودند و این در حالی است که علی بابا خود را ملزم به صبر روی شاخه درخت کرده بود و با خود فکری کرد که اگر پایین بیاید، ممکن است او را بزنند و بکشند. به یک باره دروازه باز شد . اول رهبر بیرون آمد ، سپس در کنار دروازه ورودی ایستاد و سربازانی که بیرون می آمدند، میدید و می شمرد و در آخر این لغات را گفت: بسته شو، ای سم سام و در بسته شد. وقتی جمع و شمرده شدن. اسب را آماده حرکت کردن و تحت سرکردگی رهبرشان در مسیری که آمده بودن شروع به حرکت کردن.علی بابا هنوز روی آن درخت بود و مسیر راهشان را تماشا می کرد. و تا زمانی که به کلی از دید محو نشده بودن از آن بالا پایین نیامد، چون فکر می کرد یکی از آنها برگردد و او را متهم کند. و با خود اندیشید که من آن لغات جادوی را بگویم. و ببینم که آیا در باز یا بسته میشود؟ بنابراین با صدای بلندی فریاد زد: ای سم سام باز شو إ زمان خیلی کمی نگذشته بو که در باز شد و علی بابا وارد غار شد. او در پیش روی خود یک غار بزرگ، یک گنبد و یک مرد بزرگ دید که با نور خارج شده از منافذ سطح بالای صخره نورانی شده بود. او انتظار داشت که هیچ چیز را پیدا نکند، اما همه جا با مقادیر زیادی از انواع اشیا و تپه ای از پارچه های ابریشمی ، پارچه های مدلی و همچنین پارچه های گل دوزی شده وتلی از فرشهای رنگارنگ به وفور دید می شد همچنین مقادیر زیادی از سکه های طلا و نقره که مقدار زیادی از آن روی زمین و مقدار ی هم داخل کیسه ها و ساکهای چرمی وجود داشتند. بعد از مشاهد این همه فراوانی ،علی بابا با خود اندیشید که نه تنها در طی چند سال بلکه تا سالهای سال و نسل های زیاد دزدان می بایست، غنایم خود را در این مکان نگهداری کنند. وقتی که او اواسط غار بود در بسته شد. و او چون لغات جادویی را در ذهن خود به خاطر سپرده بود هرگز نگران نشد.او توجهی به اشیا دور تا دور خود نکرد.فقط همه ساکهای پر از سکه طلا (اشرفی) را میخواست. او بارها را تا آن قدری که کافی میدانست روی چهار پایان خود قرار داد و از آنجای که آنها را با چوب خشک مخفی کرد هیچ کس قادر به تشخیص آنها روی چهار پایان نشد. در آخر او با صدای بلند فریاد زد: بسته شو، ای سم سام.و فورا در بسته شد. طریقه گفتن این لغات جادویی می بایست صحیح باشد ، چون آن وقت هر کس میتواند وارد غار شود. و آن در دوباره نه باز و نه بسته میشود تا زمانی که این لغات جادویی گفته شود. علی بابا بعد از بار زدن الاغ ها ترغیب کرد تا با سرعت به طرف شهر بروند تا به خانه برسند. بعد از این که او چهار پایان را به حیاط خانه هدایت کرد، در را بست وچوب های خشک را از روی آنها برداشت و بعد آن کیسه های طلا را به همسرش داد.زهرا* به علی بابا مظنون شد و احساس کرد که او دزدی کرده است پس شروع به ملامت و سرزنش کردن علی بابا کرد.علی بابا به زهرا گفت که من دزد نیستم در واقع من خوش شانسم.او تمام قصه سفرش را گفت وشروع به خالی کردن طلاها کرد وچشمان زهرا ازدیدن درخشش سکه ها خیره شده بود و دلش نیز پس از توضیحات علی بابا آرام گرفته بود.زهرا شروع به شمردن طلاها کرد.در این حال علی بابا گفت:که ای زن احمق تا کی میخواهی به شمردن سکه ها ادامه بدهی؟ حالا بیا یک چاله حفر کنیم تا گنج را در آن پنهان کنیم.تا هیچ کس از این راز با خبر نشه همسر گفت:عالیه اما باید اینها را وزن کنیم واز مقدار آن با خبر شویم.علی بابا درجواب گفت باشه اما این راز را به کسی نگو سپس زهرا به خانه کاسیم رفت تا برای وزن کردن و تخمین سکه های اشرافی ترازو را از آن طلب کند.وقتی که کاسیم را نتوانست پیدا کند،به ناچار به لیلی گفت:برای چند لحظه ترازویت را بهم بده و جاری او نیز در جواب گفت: ترازوی بزرگتر را می خواهی یا کوچکتر را؟ ودیگری گفت ترازوی بزرگ نه ترازوی کوچک را به من بده و لیلی گفت کمی صبر کن تا بروم و پیدایش کنم.لیلی با این حقه به کناری رفت و کمی موم(پیه)به سینه ی ترازو مالید تا بعدا بفهمد قضیه ازچه قرار است.زمانی که زهرا وزن کردنی ها را وزن میکند،

لیلی از این فرصت برای ارضاء کنجکاوی خود استفاده میکند و با جزِِِِئیات چسبیده شده به ترازو آشنا میشود.


دانلود با لینک مستقیم


تحقیق درمورد علی بابا و چهل دزد

دانلود پاورپوینت موزه چهل ستون 18 اسلاید

اختصاصی از حامی فایل دانلود پاورپوینت موزه چهل ستون 18 اسلاید دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

دانلود پاورپوینت موزه چهل ستون 18 اسلاید


دانلود پاورپوینت موزه چهل ستون 18 اسلاید

دانلود پاورپوینت موزه چهل ستون 18 اسلاید

 

 

 

 

تاریخچه بنا :

کاخ چهلستون در سال ‍1316 خورشیدی به عنوان موزه چهلستون اصفهان در نظر گرفته شد و سپس در تاریخ هشتم مهر ماه سال 1327 خورشیدی افتتاح شد. گردآوری و حفاظت آثار و تاریخی و فرهنگی هنری و فراهم آوردن امکانات پژوهشی وتحقیق درباره آنها و نیز اشنایی با شیوه زندگی گذشتگان و شناساندن آثار فرهنگ و هنر اسلامی به عموم مردم از اهداف این موزه بوده است.
 
باغ چهلستون تنها قسمت کوچکی از باغ وسیع جهان نما است که پیشینه آن به قبل از دوران صفوی می رسد. شاه عباس اول در میان آن کوشکی بنا کرد که هسته نخستین کاخ چهلستون بود و تالار میانی کاخ و غرفه های چهار گوشه آنرا شامل می شد.
در دوران حکومت شاه عباس دوم تحولات چشمگیری در این ساختمان پدید آمد و ایوان ستون دار و ایوان آیینه و سالن های الحاقی در اضلاع شمالی و جنوبی ایوان ستون دار و ایوان های طرفین تالار مرکزی  و دو استخر در سمت شرقی و غربی  و نقاشی های دیواری تالار مرکزی به بنا افزوده شد.
این کاخ بطور رسمی در سال 1057 هجری قمری به منظور تشریفات و پذیرایی از پادشاهان و صاحب منصبان دولت های هم عصر دولت صفوی اختصاص داده شد.
 

دانلود با لینک مستقیم


دانلود پاورپوینت موزه چهل ستون 18 اسلاید

علی بابا و چهل دزد

اختصاصی از حامی فایل علی بابا و چهل دزد دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 10

 

بسم الله الرحمن الرحیم

علی بابا و چهل دزد

سالهای پیش دو برادر به نامهای علی بابا و کاسیم در شهر پرشیا زندگی میکردند . وقتی که پدرشان فوت کرد ثروتی کم اما مساوی به ارث گذاشت. برادر بزرگتر خیلی زود با دختر یک تاجر ثروتمند ازدواج کرده بود. بعد مرگ پدر قاضی مفسد ((محمد رضا)) جملاتی را ایراد کرد که اگر چه پسری در خانواده بود اما کاسیم می بایست صاحب مغازه های بزرگ پر از چیزهای با ارزش و افزارهای استثنایی و گران قیمت و همچنین همه ی طلاهای مدفون در آن مغازه می شد. در نتیجه اوبه چهره ای خاص و مشهور در شهر تبدیل شد. اما همسری که علی بابا برای خود برگزید دختری فقیر و نیازمند بود، پس آنها در یک کلبه تنگ و تاریک به زندگی پرداختند. علی بابا درآمد کمی که از فروش چوبهای خشک جمع شده در جنگل و سپس حمل آنها به بازار شهر بدست می آورد صورت خود را با سیلی سرخ می کرد. بر حسب اتفاق یک روز که علی بابا شاخه های خشک را قسمت قسمت می کرد و روی حیوانات خود بار می کرد ناگهان ابری از خاک در هوا معلق شد که به او نزدیک می شد. وقتی کمی دقیق شد، به وجود یک لشگر اسب سوار پی برد که برای گرفتن او شتاب می کردند. او از این که آنها شاید یک باند تبهکار هستند و او را به قتل خواهند رساند و الاغ هایش را خواهند دزدید، شروع به دویدن کرد، اما چون آنها نزدیک و نزدیک ترمی شدند و او نمی توانست از جنگل فرار کند. او حیوانات را به یک میان پر از بوته های جنگل هدایت کرد و آنجا را با کنده بسیار بزرگ از یک درخت عظیم الجثه پر کرد. بعد خودش هم روی شاخه ی درختی نشست تا بتواند از آن بالا بر هر چیزی و رخدادی احاطه داشته باشد و این در حالی است که هیچ کس نمی بایست متوجه حضور او شود. آن درخت دقیقا کنار یک صخره ی بسیار بلند، سبز شده بود. اسب سواران قوی بنیه و شجاع به کنار صخره آمدند و همگی پیاده شدند، این در حالی است که علی بابا به آنها توجه می کرد و خیلی زود آنها را از نحوه رفتار و ظاهرشان شناخت. آنها لشگری از راهزنان بودند که به قافله ای هجوم آورده بودند و اموال آنها را به غنیمت بردند و با هدف مخفی کردن غنایم، آنها را به اینجا آوردند. به علاوه او فهمید که آنها چهل نفر بودند. علی بابا دزدان را در حالی که به زیر درخت آمده بودند می دید که چهار پایان خود را بستند و همگی زینهای اسب پر از طلا و نقره ای خود را در آوردند مردی که انگار رهبر آنها بود جلو رفت ، همه بوته ها را کنار کشید تا جای که به محلی رسید و شروع به گفتن این لغات جادویی کرد: باز شو، ای سم سام. و فورا یک دروازه بزرگ روی صخره ظاهر شد. همه دزدان و در آخر ، رهبر وارد شدن و بعد در بسته شد. آنها در غار بودند و این در حالی است که علی بابا خود را ملزم به صبر روی شاخه درخت کرده بود و با خود فکری کرد که اگر پایین بیاید، ممکن است او را بزنند و بکشند. به یک باره دروازه باز شد . اول رهبر بیرون آمد ، سپس در کنار دروازه ورودی ایستاد و سربازانی که بیرون می آمدند، میدید و می شمرد و در آخر این لغات را گفت: بسته شو، ای سم سام و در بسته شد. وقتی جمع و شمرده شدن. اسب را آماده حرکت کردن و تحت سرکردگی رهبرشان در مسیری که آمده بودن شروع به حرکت کردن.علی بابا هنوز روی آن درخت بود و مسیر راهشان را تماشا می کرد. و تا زمانی که به کلی از دید محو نشده بودن از آن بالا پایین نیامد، چون فکر می کرد یکی از آنها برگردد و او را متهم کند. و با خود اندیشید که من آن لغات جادوی را بگویم. و ببینم که آیا در باز یا بسته میشود؟ بنابراین با صدای بلندی فریاد زد: ای سم سام باز شو إ زمان خیلی کمی نگذشته بو که در باز شد و علی بابا وارد غار شد. او در پیش روی خود یک غار بزرگ، یک گنبد و یک مرد بزرگ دید که با نور خارج شده از منافذ سطح بالای صخره نورانی شده بود. او انتظار داشت که هیچ چیز را پیدا نکند، اما همه جا با مقادیر زیادی از انواع اشیا و تپه ای از پارچه های ابریشمی ، پارچه های مدلی و همچنین پارچه های گل دوزی شده وتلی از فرشهای رنگارنگ به وفور دید می شد همچنین مقادیر زیادی از سکه های طلا و نقره که مقدار زیادی از آن روی زمین و مقدار ی هم داخل کیسه ها و ساکهای چرمی وجود داشتند. بعد از مشاهد این همه فراوانی ،علی بابا با خود اندیشید که نه تنها در طی چند سال بلکه تا سالهای سال و نسل های زیاد دزدان می بایست، غنایم خود را در این مکان نگهداری کنند. وقتی که او اواسط غار بود در بسته شد. و او چون لغات جادویی را در ذهن خود به خاطر سپرده بود هرگز نگران نشد.او توجهی به اشیا دور تا دور خود نکرد.فقط همه ساکهای پر از سکه طلا (اشرفی) را میخواست. او بارها را تا آن قدری که کافی میدانست روی چهار پایان خود قرار داد و از آنجای که آنها را با چوب خشک مخفی کرد هیچ کس قادر به تشخیص آنها روی چهار پایان نشد. در آخر او با صدای بلند فریاد زد: بسته شو، ای سم سام.و فورا در بسته شد. طریقه گفتن این لغات جادویی می بایست صحیح باشد ، چون آن وقت هر کس میتواند وارد غار شود. و آن در دوباره نه باز و نه بسته میشود تا زمانی که این لغات جادویی گفته شود. علی بابا بعد از بار زدن الاغ ها ترغیب کرد تا با سرعت به طرف شهر بروند تا به خانه برسند. بعد از این که او چهار پایان را به حیاط خانه هدایت کرد، در را بست وچوب های خشک را از روی آنها برداشت و


دانلود با لینک مستقیم


علی بابا و چهل دزد

تحقیق و بررسی در مورد علی بابا و چهل دزد

اختصاصی از حامی فایل تحقیق و بررسی در مورد علی بابا و چهل دزد دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 10

 

بسم الله الرحمن الرحیم

علی بابا و چهل دزد

سالهای پیش دو برادر به نامهای علی بابا و کاسیم در شهر پرشیا زندگی میکردند . وقتی که پدرشان فوت کرد ثروتی کم اما مساوی به ارث گذاشت. برادر بزرگتر خیلی زود با دختر یک تاجر ثروتمند ازدواج کرده بود. بعد مرگ پدر قاضی مفسد ((محمد رضا)) جملاتی را ایراد کرد که اگر چه پسری در خانواده بود اما کاسیم می بایست صاحب مغازه های بزرگ پر از چیزهای با ارزش و افزارهای استثنایی و گران قیمت و همچنین همه ی طلاهای مدفون در آن مغازه می شد. در نتیجه اوبه چهره ای خاص و مشهور در شهر تبدیل شد. اما همسری که علی بابا برای خود برگزید دختری فقیر و نیازمند بود، پس آنها در یک کلبه تنگ و تاریک به زندگی پرداختند. علی بابا درآمد کمی که از فروش چوبهای خشک جمع شده در جنگل و سپس حمل آنها به بازار شهر بدست می آورد صورت خود را با سیلی سرخ می کرد. بر حسب اتفاق یک روز که علی بابا شاخه های خشک را قسمت قسمت می کرد و روی حیوانات خود بار می کرد ناگهان ابری از خاک در هوا معلق شد که به او نزدیک می شد. وقتی کمی دقیق شد، به وجود یک لشگر اسب سوار پی برد که برای گرفتن او شتاب می کردند. او از این که آنها شاید یک باند تبهکار هستند و او را به قتل خواهند رساند و الاغ هایش را خواهند دزدید، شروع به دویدن کرد، اما چون آنها نزدیک و نزدیک ترمی شدند و او نمی توانست از جنگل فرار کند. او حیوانات را به یک میان پر از بوته های جنگل هدایت کرد و آنجا را با کنده بسیار بزرگ از یک درخت عظیم الجثه پر کرد. بعد خودش هم روی شاخه ی درختی نشست تا بتواند از آن بالا بر هر چیزی و رخدادی احاطه داشته باشد و این در حالی است که هیچ کس نمی بایست متوجه حضور او شود. آن درخت دقیقا کنار یک صخره ی بسیار بلند، سبز شده بود. اسب سواران قوی بنیه و شجاع به کنار صخره آمدند و همگی پیاده شدند، این در حالی است که علی بابا به آنها توجه می کرد و خیلی زود آنها را از نحوه رفتار و ظاهرشان شناخت. آنها لشگری از راهزنان بودند که به قافله ای هجوم آورده بودند و اموال آنها را به غنیمت بردند و با هدف مخفی کردن غنایم، آنها را به اینجا آوردند. به علاوه او فهمید که آنها چهل نفر بودند. علی بابا دزدان را در حالی که به زیر درخت آمده بودند می دید که چهار پایان خود را بستند و همگی زینهای اسب پر از طلا و نقره ای خود را در آوردند مردی که انگار رهبر آنها بود جلو رفت ، همه بوته ها را کنار کشید تا جای که به محلی رسید و شروع به گفتن این لغات جادویی کرد: باز شو، ای سم سام. و فورا یک دروازه بزرگ روی صخره ظاهر شد. همه دزدان و در آخر ، رهبر وارد شدن و بعد در بسته شد. آنها در غار بودند و این در حالی است که علی بابا خود را ملزم به صبر روی شاخه درخت کرده بود و با خود فکری کرد که اگر پایین بیاید، ممکن است او را بزنند و بکشند. به یک باره دروازه باز شد . اول رهبر بیرون آمد ، سپس در کنار دروازه ورودی ایستاد و سربازانی که بیرون می آمدند، میدید و می شمرد و در آخر این لغات را گفت: بسته شو، ای سم سام و در بسته شد. وقتی جمع و شمرده شدن. اسب را آماده حرکت کردن و تحت سرکردگی رهبرشان در مسیری که آمده بودن شروع به حرکت کردن.علی بابا هنوز روی آن درخت بود و مسیر راهشان را تماشا می کرد. و تا زمانی که به کلی از دید محو نشده بودن از آن بالا پایین نیامد، چون فکر می کرد یکی از آنها برگردد و او را متهم کند. و با خود اندیشید که من آن لغات جادوی را بگویم. و ببینم که آیا در باز یا بسته میشود؟ بنابراین با صدای بلندی فریاد زد: ای سم سام باز شو إ زمان خیلی کمی نگذشته بو که در باز شد و علی بابا وارد غار شد. او در پیش روی خود یک غار بزرگ، یک گنبد و یک مرد بزرگ دید که با نور خارج شده از منافذ سطح بالای صخره نورانی شده بود. او انتظار داشت که هیچ چیز را پیدا نکند، اما همه جا با مقادیر زیادی از انواع اشیا و تپه ای از پارچه های ابریشمی ، پارچه های مدلی و همچنین پارچه های گل دوزی شده وتلی از فرشهای رنگارنگ به وفور دید می شد همچنین مقادیر زیادی از سکه های طلا و نقره که مقدار زیادی از آن روی زمین و مقدار ی هم داخل کیسه ها و ساکهای چرمی وجود داشتند. بعد از مشاهد این همه فراوانی ،علی بابا با خود اندیشید که نه تنها در طی چند سال بلکه تا سالهای سال و نسل های زیاد دزدان می بایست، غنایم خود را در این مکان نگهداری کنند. وقتی که او اواسط غار بود در بسته شد. و او چون لغات جادویی را در ذهن خود به خاطر سپرده بود هرگز نگران نشد.او توجهی به اشیا دور تا دور خود نکرد.فقط همه ساکهای پر از سکه طلا (اشرفی) را میخواست. او بارها را تا آن قدری که کافی میدانست روی چهار پایان خود قرار داد و از آنجای که آنها را با چوب خشک مخفی کرد هیچ کس قادر به تشخیص آنها روی چهار پایان نشد. در آخر او با صدای بلند فریاد زد: بسته شو، ای سم سام.و فورا در بسته شد. طریقه گفتن این لغات جادویی می بایست صحیح باشد ، چون آن وقت هر کس میتواند وارد غار شود. و آن در دوباره نه باز و نه بسته میشود تا زمانی که این لغات جادویی گفته شود. علی بابا بعد از بار زدن الاغ ها ترغیب کرد تا با سرعت به طرف شهر بروند تا به خانه برسند. بعد از این که او چهار پایان را به حیاط خانه هدایت کرد، در را بست وچوب های خشک را از روی آنها برداشت و


دانلود با لینک مستقیم


تحقیق و بررسی در مورد علی بابا و چهل دزد