مولانا شمس الدین محمد وحشی بافقی از شاعران سده دهم بود. دوران زندگی او با پادشاهی تهماسب صفوی و شاه اسماعیل دوم و شاه محمد خدابنده همزمان بود.
رباعیات وحشی بافقی
مولانا شمس الدین محمد وحشی بافقی از شاعران سده دهم بود. دوران زندگی او با پادشاهی تهماسب صفوی و شاه اسماعیل دوم و شاه محمد خدابنده همزمان بود.
فرمت فایل :power point( قابل ویرایش) تعداد اسلاید: 11 اسلاید
«پیشگفتار»
سلام...
امروزه زبان و ادبیات فارسی متاسفانه نقش کمتری را نسبت به گذشته در زندگی ما ایفا می کند والبته قابل ذکر است که از مهم ترین دلایل آن هممین ما مردم هستیم،که به عوامل مختلفی از جمله نا آگاهی از تاریخ و شعرا ونویسندگان ایرانی می باشد؛ما در این مجموعه به زندگینامه یکی از مهم ترین شعرای ایرانی{وحشی بافقی}پرداخته ایم و امید واریم با مطالعه این مطالب به نتایج خوبی نسبت به زبان و ادبیات فارسی برسید...
"زندگینامه وحشی بافقی"
مولانا شمس الدین محمد وحشی بافقی یکی از شاعران زبر دست ایران در سده دهم است که از عهد زندگانی خود در ایران و هند نام برآورده و شعرش دست به دست گشته است .
دوران حیاتش مصادف بود با پادشاهی طهماسب صفوی و شاه اسماعیل ثانی و شاه محمد خدابنده و او در شعر خود شاه طهماسب را ستوده است
وی از خاندانی متوسط در بافق برخاسته است . برادر بزرگ او مرادی بافقی نیز از شاعران روزگار خود بود و در آشنایی وحشی به محفل های ادبی بسیار موثر بود ولی پیش از آنکه وحشی در شاعری به شهرت برسد بدرود حیات گفت و در برخی اشعار وحشی نام او یافت می شود .ولادت وحشی ، ظاهرا در میانه نیمه اول سال در بافق ( بر سر راه یزد و کرمان ) اتفاق افتاد و چون بافق را گاه از اعمال کرمان و گاهز از یزد در قلم می آوردند ، به همین سبب ، وحشی را هم گاهی یزدی و گاه کرمانی گفته و نوشته اند . آغاز حیاتش در زادگاه سپری شد و در آنجا به غیر از برادرش در خدمت شرف الدین علی بافقی به کسب دانش و ادب پرداخت .
شرف الدین علی از شاعران و ادیبان زمان و از ستایشگران شاه طهماسب و دارای دیوانی از قصیده و غزل پیرامون چهار هزار بیت بود .
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 8
قارچهای وحشی
ماه اکتبر ماهی است که علاقمندان به حیات وحش می روند. و همه ی آن برای دیدن نشانه های خطرناک یا قارچهای وحشی است. انگلیسها به قارچهای وحشی مشکوک و بدگمان هستند. آنها فقط یک نوع را می خورند نوعی که در قفسه های سوپرمارکتها وجود دارد و بسته بندی و بهداشتی است. قارچهای این مرد انگلیسی بی مزه هستند. آنها سالم و بی خطر ولی خسته کننده هستند. انگلیسی ها زیاد نگران هستند و هر قارچی که وحشی رشد می کند را خطرناک می دانند اما برای کاتالوگها جستجو کردن قارچهای وحشی در ماه اکتبر موضوعی پراهمیتی است. آنها می دانند گونه های لذیذ قارچها کجا هستند. در اکتبر محلهای در دشتها هستند که مخصوص رشد انواع قارچهای مطلوب هستند و کاتالوگهای به آن مکانها می روند. آقایان مکانهای دورافتاده و آرام را می شناسند که فقط خودشان آن مکانها را می شناسند و یا گمان می کنند که در آنجا قارچ وجود دارد. ضمناً خانمهای خانه دار کاتالوگها در آشپزخانه هایشان منتظر می نشینند و فکر می کنند به لحظه ای که همسرانشان با سبدهای پر از قارچهای وحشی برمی گردند و آنها قارچها را دسته بندی می کنند می شورند و می پزند.
خانمها قارچهایی را که نمی شود از آنها استفاده کرد و خراب هستند را دور می اندازند. اما آنها به همسرانشان نمی گونید. چون این کار همسرانشان را در بعدازظهر باشکوه و زیبا می دانند. دسته ای از قارچهای وحشی بی ضرر هستند. علاوه بر این یک سنت قدیمی است، که مردم با افتخار برای آن سخت کار می کنند. بعضی ها می گویند که کاتالوگها واقعاً از خوردن قارچها وحشی لذت نیم برند. این طعم برای رسیدن به لذتی است که می دانند برای قارچها نیست و ارزش آن در چیز دیگری است. این سنتی قوی است که مردم تلاش می کنند برای ارتباط داشتن در دشتها و در یک صبح خوب یک شنبه در اکتبر دور هم جمع می شوند و از شهر بزرگی که در آن زندگی می کنند از بارسلونا خارج می شوند.
صاحب رستوران کلور پیشنهاد کرد که ناهارمخصوص روز یک شنبه بشقابهایی از گونه های مختلف قارچهای وحشی باشد. تا مردم شهرها که نمی توانند به جنگلها بروند و خودشان این قارچها را پیدا کنند. در رستوران سفارش دهند کریستفل بالاگوئریک بازرگان آرام و معمولی است. در یک صبح یک شنبه اکتر در حالی که داشت سخت کار می کرد گفت که در این کشور و خانواده اش این نهار مهم و جدی است.
همسر ا ناریا به دلیل استفاده از قارچهای وحشی دچار بیماری شده است. بچه های او می گویند هرگز از این قارچها استفاده نمی کنند. آنها می دانند که بحث کردن در مورد سنت هزارساله ی کاتالوگ ها بی فایده است. و این برای آنها خیلی عزیز و خوب است. ناریا می گوید که تظاهر می کند که از دیدن این سنت شگفت زده می شود و آنرا دوست دارد. فکر می کنیم اگر بخواهیم می توانیم به لیوس برویم ولی این برای ما یک پیشنهاد نیست و باید این کار را انجام دهیم. لینوس یک نوع رستوران قارچهاست.
او می گوید که کریستفل می گوید اگر بخواهید می توانید به لینوس بیایید. ولی این برای ما یک پیشنهاد نیست بلکه اجباری و یک دستور است. و باید این کار را انجام دهیم لیوس یک رستوران قارچ است. آنجا یک مکان روی تپه در جنگل است که قبلاً بسته بود بنابراین کریستفل بهترین گونه های قارچ را که در آنجا رشد می کنند می شناسد و مکانهای مخفی را می شناسد. او اعتقاد دارد که آنجا متعلق به خانواده ی بالاگوئه است.
ناریا با افسوس می گوید دوباره باید برویم ولی ناریا می گوید. عقیده ی خوبی است. قبل از رفتن آنها درست چپ خانه جمعه می شوند. ناریا کمی صبر می کند تا کریستفل از اتاق خارج شود پس او با عجله و عصبی تلفن می زند. لحظاتی بعد خانواده ی بالاگوئه در ماشین بودند برای رفتن به لیوس.
کریستفل خونسرد با خودش سوت می زد شوق رفتن به وحش برای چیدن در چشمانش می درخشد و قلبش به تندی می زند.
ناریا لباسهایی که پوشیده بود مرتب می کند به آرامی به عکسهایی که در کلیسا گرفته شده نگاه می کند و به عذاب بی پایانی که تحمل می کند فکر می کند. بچه ها در حال بازی کردن هستند نوعی بازی که تقلب کردن در آن آسان است. مدتی نگذشته بود که هر کدام سر دیگری با اوقات تلخی فریاد می زدند.
خانواده ی بالاگوئه هم در مورد صبحهای یک شنبه و رسم هزار ساله شان که آنرا دوست داشتند کلماتی می گفتند.
کریستفل احساس می کرد که نمی تواند این خوشحالی را نادیده بگیرد.
آنها به مقصد نزدیک می شوند. آنها توانستند تقریباً زود به لیوس برسند. فقط نصف رستوران پر شده بود. این خانواده پشت میز غذاخوری نشستند که نزدیک پنجره بود تا تپه که در جنگل در پشت بود را ببینند.
ماه اکتبر ماهی است که علاقمندان به حیات وحش می روند. و همه ی آن برای دیدن نشانه های خطرناک یا قارچهای وحشی است. انگلیسها به قارچهای وحشی مشکوک و بدگمان هستند. آنها فقط یک نوع را می خورند نوعی که در قفسه های سوپرمارکتها وجود دارد و بسته بندی و بهداشتی است. قارچهای این مرد انگلیسی بی مزه هستند. آنها سالم و بی خطر ولی خسته کننده هستند. انگلیسی ها زیاد نگران هستند و هر قارچی که وحشی رشد می کند را خطرناک می دانند اما برای کاتالوگها جستجو کردن قارچهای وحشی در ماه اکتبر موضوعی پراهمیتی است. آنها می دانند گونه های لذیذ قارچها کجا هستند. در اکتبر محلهای در دشتها هستند که مخصوص رشد انواع قارچهای مطلوب هستند و کاتالوگهای به آن مکانها می روند. آقایان مکانهای دورافتاده و آرام را می شناسند که فقط خودشان آن مکانها را می شناسند و یا گمان می کنند که در آنجا قارچ وجود دارد. ضمناً خانمهای خانه دار کاتالوگها در آشپزخانه هایشان منتظر می نشینند و فکر می کنند به لحظه ای که همسرانشان با سبدهای پر از قارچهای وحشی برمی گردند و آنها قارچها را دسته بندی می کنند می شورند و می پزند.
خانمها قارچهایی را که نمی شود از آنها استفاده کرد و خراب هستند را دور می اندازند. اما آنها به همسرانشان نمی گونید. چون این کار همسرانشان را در بعدازظهر باشکوه و زیبا می دانند. دسته ای از قارچهای وحشی بی ضرر هستند. علاوه بر این یک سنت قدیمی است، که مردم با افتخار برای آن سخت کار می کنند. بعضی ها می گویند که کاتالوگها واقعاً از خوردن قارچها وحشی لذت نیم برند. این طعم برای رسیدن به لذتی است که می دانند برای قارچها نیست و ارزش آن در چیز دیگری است. این سنتی قوی است که مردم تلاش می کنند برای ارتباط داشتن در دشتها و در یک صبح خوب یک شنبه در اکتبر دور هم جمع می شوند و از شهر بزرگی که در آن زندگی می کنند از بارسلونا خارج می شوند.
صاحب رستوران کلور پیشنهاد کرد که ناهارمخصوص روز یک شنبه بشقابهایی از گونه های مختلف قارچهای وحشی باشد. تا مردم شهرها که نمی توانند به جنگلها بروند و خودشان این قارچها را پیدا کنند. در رستوران سفارش دهند کریستفل بالاگوئریک بازرگان آرام و معمولی است. در یک صبح یک شنبه اکتر در حالی که داشت سخت کار می کرد گفت که در این کشور و خانواده اش این نهار مهم و جدی است.
همسر ا ناریا به دلیل استفاده از قارچهای وحشی دچار بیماری شده است. بچه های او می گویند هرگز از این قارچها استفاده نمی کنند. آنها می دانند که بحث کردن در مورد سنت هزارساله ی کاتالوگ ها بی فایده است. و این برای آنها خیلی عزیز و خوب است. ناریا می گوید که تظاهر می کند که از دیدن این سنت شگفت زده می شود و آنرا دوست دارد. فکر می کنیم اگر بخواهیم می توانیم به لیوس برویم ولی این برای ما یک پیشنهاد نیست و باید این کار را انجام دهیم. لینوس یک نوع رستوران قارچهاست.
او می گوید که کریستفل می گوید اگر بخواهید می توانید به لینوس بیایید. ولی این برای ما یک پیشنهاد نیست بلکه اجباری و یک دستور است. و باید این کار را انجام دهیم لیوس یک رستوران قارچ است. آنجا یک مکان روی تپه در جنگل است که قبلاً بسته بود بنابراین کریستفل بهترین گونه های قارچ را که در آنجا رشد می کنند می شناسد و مکانهای مخفی را می شناسد. او اعتقاد دارد که آنجا متعلق به خانواده ی بالاگوئه است.
ناریا با افسوس می گوید دوباره باید برویم ولی ناریا می گوید. عقیده ی خوبی است. قبل از رفتن آنها درست چپ خانه جمعه می شوند. ناریا کمی صبر می کند تا کریستفل از اتاق خارج شود پس او با عجله و عصبی تلفن می زند. لحظاتی بعد خانواده ی بالاگوئه در ماشین بودند برای رفتن به لیوس.
کریستفل خونسرد با خودش سوت می زد شوق رفتن به وحش برای چیدن در چشمانش می درخشد و قلبش به تندی می زند.
ناریا لباسهایی که پوشیده بود مرتب می کند به آرامی به عکسهایی که در کلیسا گرفته شده نگاه می کند و به عذاب بی پایانی که تحمل می کند فکر می کند. بچه ها در حال بازی کردن هستند نوعی بازی که تقلب کردن در آن آسان است. مدتی نگذشته بود که هر کدام سر دیگری با اوقات تلخی فریاد می زدند.
خانواده ی بالاگوئه هم در مورد صبحهای یک شنبه و رسم هزار ساله شان که آنرا دوست داشتند کلماتی می گفتند.
کریستفل احساس می کرد که نمی تواند این خوشحالی را نادیده بگیرد.
آنها به مقصد نزدیک می شوند. آنها توانستند تقریباً زود به لیوس برسند. فقط نصف رستوران پر شده بود. این خانواده پشت میز غذاخوری نشستند که نزدیک پنجره بود تا تپه که در جنگل در پشت بود را ببینند.
شامل 8 صفحه فایل word قابل ویرایش
برای دانلود قالب پاورپوینت از لینک زیر استفاده کنید: