فرمت فایل:ٌword(قابل ویرایش)تعداد21صحفه
مقدمه:
بشر ناگزیر بوده است در اجتماع زندگی کند, بادیگران در آمیزد, مقصد خودرا به دیگران بفهماند و از منظور دیگران باخبر شود. این نیازمندیهای متقابل اورا مجبور ساخت تا از سمبولها و اشاره های لفظی, کتبی و قراردادی که بین او و دیگراعضای جامعه مشترک بود استفاده نماید. سیستمتیک ساختن این نشانه ها و دلالتهای قراردادی زبان آن توده تشکیل داد. بعبارت دیگر زبان عبارت از مجموعه دلالتها و نشانه ها و سمبولهای قراردادی ایست که افراد یک جامعه بوسیله آنها افهام و تفهیم می نماید. ساده تر بگوئیم بوسیله آنها فعالیتهای اجتماعی و ضرورتهای باهمی خودرا مرفوع می سازند. پس تحقیق در اصل و منشأ زبان موقوف بدانستن نوع نشانه ها و سمبولهایی میشود که بشر اجتماعی در اختیار داشته و آنهارا بمنظور اجرای مقاصد خود بکار برده است. چون نشانه ها و علامه هایی که بشر فعال و کارکن بوسیله آنها فعالیتهای اجتماعی خودرا انجام داده است مختلف اند, انواع زبانها بوجود آمده است, که زبان بوئیدنی, لمس کردنی, دیدنی و اشاره یی هم در اجتماعات بشری وسیله اجرای امور می شده اند. چنانچه اگر دو فرد عملی را با قرارداد سمبولی و نشانه یی به مفهومی نسبت داده و بیکدیگر القأ کنند میتوان گفت که زبانی وجود داشته است. مثلاً عطریکه به لباس زده باشند, دستمالیکه از جیب بیرون آورند, فشارکوتاه و ممتدیکه بدست کسی بدهند، هـرگاه از پیش قرار گذاشته باشند که این علامه ها و نشانه ها برای بیان خبری یا فرمانی بکار رود زبان خاص شمرده میشود.
پس از نظر زبانشناسان زبان مجموعه دلالتها و علامه های قراردادی صوتی است که موجب تشکل نظم و نسق اجتماعات بشری میگردد.از نظر ایشان زبان به دوصورت جلوه میکند:
(1) زبان لفظی یا (شنیدنی): این زبان اساس تمدنهای بشری را تشکیل داده وزبان گفتاری را می سازد. زبان گفتاری موضوع اساسی زبانشناختی امروزی بوده از نقطه نگاه واحدهای صوتی مطالعه میشود.
(2) زبان دیدنی (دیداری) یا اشاره یی: عملیات این زبان از راه چشم صورت گرفته اغلب با زبان شنیدنی همراه میباشد. در تمام ملتهای جهان کم و بیش حرکتهای دست و چهره با سخن مطابقت دارد. وضع چهره با صوتهای گفتار, حالتها و اندیشه هایی را بیان میکند که در سریع ساختن چینل مخابره خیلی مؤثر است.
زبان گفتار موازی با زبان اشاره یی بوجود آمده و هیچ دلیلی وجود ندارد که تصور کنیم یکی ازین دو زبان قدیمتر از دیگری باشد. همین اشکال در تعیین قدیمترین مجموعه علامه ها و نشانه ها نیز وجود دارد. مثلاً علامه های دریایی هر یک معادل یک کلمه یا یک جمله زبان گفتاری است. از روی آنها میتوان دریافت که اصل علامه هایی که برای نمایش معانی بکار رفته چگونه بوده است. اینکه علامتی بر علامتهای دیگر ترجیع یافته وبرای بیان مفهوم خاصی رایج شده باشد, تابع شرایط خاص محیطی است که درآن معمول بوده است. پس هر محـیط اجتماعی تحت شرایط خودش علامه ها و نشانه ها را تغییر میدهد که سبب تشکیل زبانهای مختلف عالم گردیده است.
اینکه زبان درچه زمانی بوجود آمده و تکامل یافته است اطلاع کامل در دست نیست. هرچه درین مورد گفته میشود فرضی بوده مبنی بر نظریاتی است که بشر شناسان و زبانشناسان ابرازداشته اند. درین مورد بحثهای زیادی کرده شده. از جمله بشرشناسان عقیده دارند که نوع بشر در عالم از 200000 سال پیش بوجود آمده و قریب 100000 هزار سال قبل آلات و افزار تمدن را بکار برده است. پس مبداء پیدایش زبان را از 150000 هزار سال پیش میدانند.
در باره مبداء اصلی زبانهای بشر که از کجا نشأت کرده است, بعض آسیای وسطی, جمعی سواحل رود ولگا , برخی سواحل دریای بالتیک و عده ای شبه جزیره اسکاندناویا نظریه دارند. عقایدی هم وجود دارد که شاید زبان در چند نقطه مختلف و میان جوامع مختلف بشری پدید آمده و به تدریج تکامل یافته باشد. اما این نکته مسلم است که هرچه در تاریخ بشر جلوتر برویم بانسانی برمیخوریم که زبان تکامل یافته ای داشته وبزبان گفتاری یا ملفوظی که موضوع زبانشناسی امروزی است فعالیتهای اجتماعی خودرا انجام میداده است. زبان ملفوظ یا فونتیک تابع قواعد صرفی و نحوی بوده زبان کامل گفته میشود. گرچه بعض زبانهای اشاره ای کامل هم وجود دارد که در بعض موارد خاص تکامل یافته ووسیله مخابره میشود (زبان اشاره یی کوران و کران) اما این موارد مخصوص است وعلت استثنایی دارد.
آنچه از بحثهادرباره مبداء, تکامل و تحولات تاریخی زبان بدست می آید اینست که زبانهای بشری به دسته ها یا خانواده های بزرگی تعلق دارند. ونیزبعضی دسته هایی از زبان وجود دارد که میتواند همه آنها را به مبداء واحدی برگــرداند و تصور کرد که ازآن نقطه روبه تکامل یا تحول گذاشته اند. اینکه آن نقطه کدام جای است هنوز بطور واضح و قطعی نمیدانیم.
در باره عدد قطعی تعداد زبانهایی که درجریان تاریخ بواسطه انسانها وسیله اجرای فعالیتهای اجتماعی قرارگرفته است نیز معلومات ما ضعیف است. تا حال علم زبانشناسی بصورت مثبت رقم تغییر ناپذیری بما نداده است. بآنهم تا جایی که تخمین کرده اند شمار زبانهای زنده عالم در حدود سه تا چهار هزار نوع بالغ میگردد. این زبانها در آغاز تکامل و سیر زبانهای اولی بشر وجود نداشته بعدها در گذشت زمان وپیدایش طوایف و قبایل و مهاجرتهای اقوام از محلی به محلی بوجود آمده است.
علمای زبانشناسی ازنظر اشتقاق وساختمان صرفی و نحوی تمام زبانهای عالم را به سه بخش عمده تقسیم کرده اند.
اول) زبانهای یک هجایی: Monosyllabic Languages
درین زبانها کلمات در حالت ابتدایی باقی مانده اند. هرکلمه به تنهایی بجای اسم, فعل, صفت, قید و امثال آن بکار میرود. قواعد دستوری مخصوص درین بخش وجود نداشته حرکتهای مختلفی برای اتخاذ معانی بکار می برند. مثلاً نشانه (- ) برای یک معنی, علامت (/) برای معانی دیگر و علامه ( ُ ) (1) به معانی مختلف دیگری بکار رفته است. اگر کلمه ای فاقد این نشانه ها باشد دلیل است بر وجود معانی دیگر. زبانهای چینی, تبتی, وسیامی را ازین دسته زبانها میدانند. تعداد صداها در زبانهای چینی, تبتی و سیامی شش و در زبان برمه ای دو است. درین دسته زبانها لغتها هم محدود است وبرای بیان فکر ناگزیر اند لغات را پیش و پس کنند ویا مراد خودرا با تغییر لحن و آهنگ بفهمانند.
دوم) زبانهای التصاقی (مرکب): Agglutinative Language
درین دسته زبانها کلمات بهم چسپیده, معانی تازه یی بوجود می آورند. این زبانها یک هجایی نیستند. چه در لغات این زبانها بهنگام اشتقاق هجاهایی بر هجای اصلی افزوده میشود. ولی هجای اصلی از افزودن هجاها هیچگاه تغییر نمی خورد. هرچه افزایند بآخر کلمه اصلی الحاق میشود. مهمترین زبانهای این دسته عبارت اند از:
1) زبانهای فین واغری: مانند:
(1) فینی (Finnish)
(2) استنی (Stonian)
(3) لاپسی (Lappish)
(4) زیری (Zyryan)
(5) سامیدی (Samodie)
(6) زبانهای دیگر.
2) زبانهای ترک و تاتار:
(1) ترکی قوقی
(2) ترکی ایغوری (Uiguri)
(3) ترکی عثمانی, ترکی نو وزبانهای تاتاری که در آسیای مرکزی بدانها گفتگو میشده است. ترکی آزربایجانی, چغتایی, کاشغری, ازبیکی, قرقیزی, چوواشی, غازانی و یاقوتی.
(4) مغلی (Mongolian) مانند قالمیق (قالموق) بوریات (Baryat)
(5) توتقوس: مانند مانچو
(6) جاپانی: مانند زبانهای جاپانی
(7) کره یی: مانند زبانهای کره یی
(8) زبانهای بومیان امریکایی.
(9) زبان باسک (Basque) که یکی از زبانهای باستانی اروپایی است.
(10) آسترالیایی
(11) دسته زبانهای هتنتت بوشمین: شامل زبانهای:
(ا) سواهیلی (Swahili)
(ب) نی یانجانی (Niyanjani) و بیش از دوصد زبان دیگر افریقایی.
سوم) زبانهای منصرف: (Inflectional Languages)
درین دسته زبانها شکل کلمه تغییر میکند. با افزودن پسوند و پیش وند معانی تازه بوجود می آید. تفاوت زبانهای التصاقی با زبانهای منصرف دراین است که شکل کلمه در آنها تغییر نمیکند. ولی در زبانهای منصرف کلمه در زمانهای مختلف بحالتهای گوناگون و در ترکیب با وندها عرضه میشود. مهمترین زبانهای زنده امروزی دنیا زبانهای نوع منصرف اند. این زبانها از مرحله های زبانهای بخش اول و دوم در گذشته و ترقی کرده اند. مستقلاً در سیر تاریخ کمال یافته و بمرحله فعلی رسیده اند. زبانهای منصرف را زبانشناسان بدودسته تقسیم کرده اند: زبانهای حامی و سامی و زبانهای هندو اروپایی.
1) زبانهای حامی وسامی: Hamitto-Semitic)
زبان حامی وسامی زبان مردم سفید پوستی است که در شبه جزیره عربستان و افریقای شمالی سکونت داشتند. گرچه تورات از نظر نژاد شناسی اقوام حامی و سامی را دسته بندی نموده مگر از نظر دانش زبانشناسی درست نبوده وسند کلی و علمی برای زبانشناسان شده نتوانسته است. بطور کلی علم زبانشناسی با نظر داشتن به دسته بندی تورات زبانهای حامی و سامی را به مبداء منطقی تری می رساند.
(1) تمام مللی که اصل و منشأ زبان عبری دارند از شاخه بنی سام اند. مانند: بابلیها, آسوریها, فنیقیها, کنعانیان, آرامیها, کلدانیان, یعودیان (بمعنی اعم) اعراب (با آن گروهیکه حبشه رفته اند)
(2) راجع به بنی حام بین زبانشناسان اتفاق نظری وجود ندارد. ولی عجالتاً این گروه را از نژاد و اعقاب بنی حام دانسته اند. بدینقرار که مصریهای قدیم و مردم مسکونه افریقا که به سفید پوستها نزدیک اند. مانند بربرها و اهالی لیبیا.
قرابت زبان هم در گروه بنی حام بچشم می خورد. اما نه به وضوحیکه در زبانهای بنی سام دیده میشود. شاید علت این باشد که در گروه بنی سام از قدیمترین زمان ادبیات وجود داشته است. درحالیکه ساکنان افریقا در درجه پستی از تمدن بسر میبرند. از طرفی چون زبان این دو گروه از حیث صرف و نحو و لغت صورتهای مشترکی دارند زبانشناسان آنهارا به منشأ واحدی کشانده و از یک مبداء مشترک می دانند.
زبانهای قبطی (Egeyptian), قبطی کهن, عبری, آرامی کهن, تلمودی, آرامی, بابلی, حمیری, عربی شمالی, عربی جدید, فنیقی, کلدانی, سریانی حبشی و آشوری از شاخه های حامی و سامی اند.
2) زبانهای هندو اروپایی: Indo-European Languages
تا زمانیکه آریائیها در مهد اولیه خود – سر دریا و اکسوس و اراضی متصل آن زندگی داشتند؛ دارای زبان واحد و مشترک بودند که عموماً به عنوان زبان هندو اروپایی ذکرگردیده است. هر موجی از توده های اصلی و ساکنین این ساحه وسیع که از سر زمین مادر جدا شده و بطرف غرب آسیا و اروپا یا بطرف جنوب فرود آمدند؛ خانواده بزرگ زبان"هندو اروپایی" را وسعت دادند. این خانواده بزرگ شامل خانواده های زبانهای لاتین, اسلاو و یونانی در اروپا, خانواده بزرگ زبانهای هندو آریایی در آسیا و سایر وادیهای خوشگوار کره زمین میباشد. درین مقاله هدف ما آن کتله بشری است که در مهد اولیه خود باقی مانده و در بخدی یا باخترمتمرکزو کتله بزرگ آریایی باختری را تشکیل دادند.
زبانشناسان, زبان این خانواده بزرگ را "آریایی" یا هندو ایرانی یا "باختری" نامیده اند. کلمه باختری اولین تسمیه ایست که از طرف علمای زبان اطلاق شده است. بعداً در اثر مهاجرتهای بعدی و تقسیم شدن این کتله به شاخه های دیگر و مهاجرت بسیاری از قبایل بطرف خاکهای وسیع هندی و پارس (فارس) شاخه های دیگری بوجود آوردند که شامل زبانهای هندی, مادی, سغدی و...و. گردید.
اسناد معتبر باین اشاره دارد که خانواده های مهاجر اراضی هندی و پارسی ,از مدیا تا پنجاب, سغدیان و دیگر نقاط نزدیک بآنها تا دیر زمان به همان زبان مادر که از سر زمین اول "باختر" با خود برده بودند تکلم میکردند. زبان اولی و مادر این کوچ نشینها در اسناد معتبر, زبان"ودا" وزبان اوستا "زند" ذکر گردیده است که دارای همان ادبیات پخته و مکمل حوزه علیای سر دریا و اکسوس و اراضی متصل آن بوده است. ویکرناگل (Wackernagle) میگوید که میان روحانیون زبانی حرف زده میشد که از نقطه نظر صوت با زبان سرودهای ویدی یکی بود وبه علت نداشتن اصطلاحات شاعرانه ازآن فرق داشت. موسیو میئیه زبان سرودهارا زبان مذهبی خوانده و لغات آنرا تصنعی میداند و لی دارای لهجه معین بوده و از خود شکل و فارم و دوره حیات داشته است. موسیو ویکر ناگل اینرا نیز علاوه میکند که سرودهای ویدی در شکل ثانوی وبعد از تغییر و تحولات زیاد بدست ما رسیده است. شاید فارم اولی و ابتدایی آن عامیانه بوده باشد. این گفته مارا باین متوجه میسازد که قدیمی ترین سرودهای ویدی که درخاک آریانا و درجنوب هندوکش بوجود آمده واز همان جا به قسمتهای جنوب شرقی حرکت کرده, انشعاب لهجه ها و تحولات اخیررا بنام سانسکریت بوجود آورده است. پس ادبیات ویدی مخصوصاً قسمت سرود ریگویدا اولین نمونه زبان ویدی آریایی میباشد.
در حوالی هزار قم مدنیت دیگری طلوع کرد که آنرا مدنیت اوستایی خوانند. مدنیت اوستایی در حقیقت دامنه همان مدنیت ویدی است که در همان کانون فروزان آریائیان در حوزه اکسوس "باختر" مشتعل شد و مانند مشعل درخشانی در دامنه همان کهساران و وادیهای شاداب پرتو افگند وتاحملات اسکندر دوام داشت. مدنیت اوستایی عین مدنیت ویدی و مدنیت ویدی عین همان ثقافت قدیم تری است که از قرنهای متمادی بلکه هزاران سال پیش در عروج آریایی های کوه نشین ریشه داشته ووقت به وقت قرار ایجابات زمان به رنگ وصورت مخصوص جلوه نموده است. مدنیت اوستایی را آریائیهایی بمیان آوردند که بطرف شرق و غرب بخاک های هند و فارس مهاجرت نکرده و درسر زمین اصلی وباستانی خود باقی ماندند. بعبارت دیگر تهذیب اوستایی که درحقیقت یکنوع تجدد مفکوره و حیات و عقیده است به دست قشر منور آریایی, همان قشری که ویدی و تهذیب آن را صورت داده بودند بمیان آمده است. تشابه تهذیب و امرار حیات ابتدایی این دومدنیت از هر نقطه نظر که سنجیده شود به این دلالت میکند که هردو در یک خاک بمیان آمده و محصول تبحر و ابتکار یک قوم بزرگ میباشند.
زندگی باهمی, کار و فعالیت ادامه حیات و مهاجرتها, جنگها و مقابله ها, معلومات آریائیان را وسعت داد, مفکوره فشار طبیعی دفاع از منافع خود وهم سنگران خود بایشان آموخت تا سنگرهای قوی و مستحکم در مقابل ناملایمــات طبیعی و غیر طبیعی داشته باشند. آنان در جنوب و جنوب شرق "دراویدیهای" هندی را بحیث دشمن تلقی کرده و ایشانرا "داسیو" خواندند. بطرف شمال از حوزه سر دریا گرفته تا نقاط مجاور بحیره خزر مخالفین آریایی و انسانهای غیر آریایی در مقابل آریایی های مهذب باختری پیدا شدند که از خود شعبات مختلف داشتند. چنانچه در متون اوستایی ایشان به نام تورا Tura و دانو Danu یادگردیده اند. همچنان بطرف غرب از جنوب سواحل خزر و مازندران و تبرستان تا حوزه بین النهرین وبابل اوستا بوری Bouri خوانده شده است.
آغازحرکتهای دشمنانه همسایه گان, ضرورت حفاظت محیط آبادان آریایی ها از تاخت و تاز خارجیها بیشتر ایجاب میکرد که آریائیان بومی, دقیقتر بحال و آینده سرزمین خود فکرنمایند. بعبارت دیگر مردان منور و دانسته یی که در کوه پایه های آریانا با ترویج مدنیت ویدی مسؤلیت داشتند دست به علمبرداری وتحفظ داشته های مادی و معنوی آریایی عصر اوستایی زنند. درمدنیت اوستایی نیز مانند مدنیت ویدی یگانگی, تعاون, اشتراک مساعی, وحدت آمال در میان ایشان تولید گردید. دفاع از منافع مشترک, سر پرستی حیوانات اهلی, حفظ خاک, تشتت هایی را که در اثر مهاجرتها و کثرت قبایل تولید شده بود خاتمه داد و یک روح جدید نظام مدنی, اجتماعی, سیاسی, اداری بوجود آمد. با این مدنیت سر زمین آریانا دوباره جلوگاه دومین مظهر تهذیب وثقافت تمدن آریایی گردید و ادیان مختلف دوران چندین خدایی ویدی جای خودرا به آئین زرتشتری و تک خدایی خالی کرد. ادبیات شفاهی انکشاف یافت و سرودهای اوستایی پذیراتر گردید. زبان وسیله بزرگ تماس و انتقال مفکوره ها و شناخت جمعیت ها و مفکوره های باهمی گردید.
با ظهور زردشت ( زراسترا ) آئین واحد پرستی روی کار آمد و برخی ارباب الانواع معنی و مفکوره عصر ویدی ر ا از دست دادند. نام ویدی آفتاب (میترا) با کمی تغییر تلفظی به میتهرا) عیوض گردید.
(میترا) مخصوصاً باتلفظ ویدی (دوست) معنی داشت و در دوره اوستایی آنرا (قرارداد) و (معهود) و (پیمان) و ( موافقه) تعبیر میکردند. شبهه یی نیست که از (میتهرا) اوستایی (مهر) در زبان فارسی دری بمیان آمده است و این (مهر) که هنوز هم (دوستی) و (علاقه) و (پیوند) ترجمه میشود بمناسبت همان معنی قدیم آنست. معذالک همان طورکه (میتهرا) و (میترا) در (ویدی) و اوستا بمعنی آفتاب هم بود (مهر) هم در زبان فارسی دری این مفهوم را حفظ کرده است. از خلال بعضی فقره های اوستا چنین معلوم میشود که "اهورا مزدا" برای (میتهرا) یعنی آفتاب فراز قله کوه "هرابرزنی" که آنرا "پامیر" ترجمه میکنند مسکنی ساخته بود. این معبر که طلوع و ظاهر شدن آفتاب را از عقب ستیغ کوهها نشان میداد, چنین مینمایانید که آفتاب از مسکن خود ازتیغه کوه بر می خیزد و روی عراده زرین خود نشسته و چهار اسپ طلایی آنرا میکشند. این مفکوره اوستایی از نقطه نظر هنر به مفهوم عام و خاص برای آریائیان فوق العاده مهم است زیرا در دوره های بعدی هیکل تراشان و نقاشان رب النوع آفتابرا با عراده و اسپ ها به کرات نمایش داده اند.
باساس همین معتقدات قدیم ویدی و اوستایی بود که در دوره های بعدی قبل از هخامنشیها "اناهیتا" و "میتهرا" یعنی "ناهید" و "آفتاب" معابدی در شمال سر زمین خراسان در حوزه آمو دریا در بکتریای قدیم داشتند و این مفکوره ها از اینجا به خاک های هخامنشی(ایران) گسترش یافته و از آنجا به بین النهرین و آسیای صغیر راه پیدا کرده است.
نظرات"کردارنیک, پندارنیک.گفتارنیک"زردشت درکتابی بنام "زنداوستا" انعکاس داشت. زردشتیان گویند که در ابتدای ظهورزردشت "اهورامزدا" یا "خداوند" اوستا را بزبان پهلوی باو الهام کرده بود. این زبان در حدود هزار ســـال قبل از میلاد مسیح در سرزمینهای دو جانب آمو دریا رواج داشت. کتاب زردشتیان در آغاز "اوستا" بوده و کلمه "زند" در زمان اشکانیان بآن اضافه گردیده است.
کلمه زند در زبان پهلوی به معنای شرح و تفسیر است. چون درآن زمان ناگزیر بودند که اوستا را به زبان پهلوی ترجمه و تفسیر نمایند تا بهتر مفهوم گردد و از این رو "زند اوستا" نامیدند.
اوستا شامل قسمتهای مختلف است: یک بخش آن مربوط به دعا ونماز و اوراد است که بنام اوستا معروف است و بوسیله مؤبدان در هنگام برگزاری مراسم مذهبی خوانده میشد و اطلاعات تاریخی نیز در این قسمت دیده میشود.
قسمت دیگر موسوم است به "ویسپر" Visperds بمعنی پدران و بزرگان, که جنبه مناجات دارد. آیین زردشتی در زمان سلطنت گشتاسپ پسر لهراسپ پادشاه بلخ در سرزمین آریانا رایج گردید. گویند گشتاسپ مذهب اورا پذیرفت و فرمان داد تا احکام دینی اورا بر پوست گاو دباغی شده با آب طلا در دو نسخه نوشتند ویک نسخه آن در آتشکده آذرگشت و نسخه دیگر را در تخت جمشید قراردادند و این مجموعه بنام "اوستا" نامگذاری شد. چون متعاقباً یک دوره هرج و مرج شروع شد و داریوش هخامنشی به حملات خود شروع و هفت سال تمام با پادشاهان آریانی جنگ کرد. حالت نا بسامان تا اواسط قرن نهم قم (ظهور اسنکندر) دوام کرد, شیرازه زندگانی را از هر نقطه نظر در آریانا بهم زد. در اثر این نابسانیها و جنگهای بیگانگان در خاک آریانا بود که معابد و آثار مذهبی خسارات مدهش دید و کتب و آثار قلمی منجمله نسخه های اوستای اصلی از بین رفت. شاهان هخامنشی بعد از هفت سال پیکار بر آریانا غلبه کردند و با پذیرش آئین زرتشتی کتب و آثار باقیمانده اوستایی را به فارس بردند. چنانکه گویند یک نسخه آن همان نسخه ای بود که اسکندر در "استخر" طعمه حریق کرد نسخه دیگر آنرا به یونان فرستاد.
اردشیر مؤسس سلاله ساسانی در اثر توصیه پدرش به جمع آوری دوباره اوستا مجاهدت نمود. مشار الیه حکم داد تا بعضی مباحث علمی, حکمتی, ستاره شناسی, فلسفی, جغرافیایی را از کتب قدیمه هندی و یونانی ترجمه وبه اوستا بیفزایند. باین ترتیب اوستای جدید دراثر یک سلسله اضافات توسط جمعی مؤبدان بزرگ جمع شد وبا وجودیکه تقریباً یک ثلث آن از اوستای قدیم نمایندگی میکند بکلی از بین نرفت. علاوه بر اینکه مبادی و اصول آئین زرتشتر بلخی را به عصر های بعدی رسانید, یک صفحه درخشانی از تاریخ و عظمت باستانی یک عصر معین کشور آریانای کهن را حفظ کرد.
کلمه اوستا را مستشرقین اروپایی به صورت های مختلف ترجمه و تعبیر کرده اند. بعضی آنرا "مضمون" وبعضی اشتقاق از کلمه "اپستاک" Apstak قانون ترجمه کرده اند. پروفیسور "گلدنر" از پروفیسور "اندرآس" نقل میکند که کلمه اوستا ویا "اوستاک" پهلوی و از کلمه "اوپستا" Upasta مشتق است که معنی آن اساس و بنیان و متن اصلی میباشد. کلمه "زند" صفت اوستا تعبیر میشود و دو معنی دارد. "شهر" و "نماز" اصلاً از کلمه "زانتو" Zantu بمیان آمده است. پس معنی اسم مرکب "زند اوستا" به یک تعبیر "کتاب یا قانون شهری" وبه تعبیر دیگر "کتاب دعا و نماز" معنی میدهد. بعضی های دیگر "زند" را از "ازانتی" Azanti گرفته و "شرح و بیان" ترجمه کرده اند. الحاق کلمه زند به اوستا به معنی اخیر چیز تازه است. زیرا مقصود از شرح وبیان تفسیر اوستا است که بزبان پهلوی نوشته اند و "پازند" بجای خود شرحی است که بر زند نوشته اند.
انسایکلو پیدیای بریتانیکا می نویسد که صورت قدیمی نام اوستا "اویستاک Avistak" بود و معنی حقیقی آن معلوم نیست. رویهمرفته اوستا و مخصوصاً "گاتها" عبارت از "مانتراسپتا Manthracepta" یعنی "سخنان پاک" است وبر مجموعه هدایات و قوانینی نسبت داده میشود که زرتستر از طرف اهورامزدا آورده بود.
زبان ستیزیهای بیگانگان:
همانطوریکه باخترزمین مرکز آریانای کبیر کانون نژاد آریایی بود و مدنیت و تهذیب آریانا در اینجا نشو و نما یافت, اولین نظام سلطنتی آریایی نیز در اینجا به میان آمده و قرنهای متوالی درزمان حکمروایی های دودمانهای پاراداتا(پیشدادیان) و کاوی (کیانی) و اسپه و باختری, مرکزقویترین سلطنتهای آریائیان به شمار میرفت. زمانی که این سلاله های با عظمت و جلال در آریانا حکمروایی داشتند, قبایل ماد و پارسوا با عشایر و شاخه های خورد و ریزه خود مثل پاسارگاد و هخامنشی وغیره که ابتدا به زندگانی ده نشینی و قبیلوی وبعد به اسارت اقوام سامی که هخامنشیها هم درآن جمله بودند مدتها مطیع مادها مانده بودند، سلطنت در آریانا دوام داشت و همیشه آریانا رهایشگاه مردان و زمامداران بزرگ بود و حتی معاصر خود هخامنشیها وبعد از ایشان هم در زمان هنگامه اسکندر حیات داشتند, ولی نیروی قوی نداشتند. جنگهای شش ساله سیروس و چندین سال محاربات داریوش و چهار سال مقاومت و مقابله با قوای مقتدر یونانی که هخامنشیها حتی یکسالی هم جلو حملات اسکندررا گرفته نتوانستند, بزرگترین شاهد این مدعا است, ولی چون متأسفانه مدارک صحیحی دردست نیست, مسأله قدری در تاریکی باقی مانده است و نباید تصور شود که هخامنشیها بدون مقابله با پادشاهان و حکمروایان آریایی, داخل آریانا شده اند. اینکه نیروی شاهان آریانا مقارن زمان هخامنشیها ضعیف بود, شبهه نیست و اگر این طور نمیبود هخامنشیها نمیتوانستند بر ایشان چیره شوند, ولی بکلی از بین نرفته بودند. چنانچه صحت این وضعیت را عکس العمل هایی که در مقابل تهاجمات آنها به عمل آمد تائید میکند. در حقیقت تهاجم و تصرف سر زمین آریانای کبیر توسط سیروس هخامنشی آمد ورفتی بود. اونتوانست در تمام دوران سلطه خود بر آریانا حکمروایی مطمئنی نماید. همه دوره سلطه او در جنگ و شکستها و مقابله گذشت. تا که خود در سر زمین آریانا, نابود گردید و داریوش در دامنه کوههای هندوکش در کاپیسی به تیر بسته شد و حکمروایی نیم بند او در آریانا روبه ضعف رفت.
با ضعف حکمروایی هخامنشیان در آریانا و اعلان استقلال بسوس(یکی از حکمروایان محلی آریانا در باختر) اسکندر که سر زمین پارس را از هخامنشیان بدست آورده بود متوجه تسخیر آریانای کبیر گردید. جنگ و گریز اسکندر در آریانای کبیر مخصوصاً در دامنه های شمالی و جنوبی هندوکش سالها را در بر گرفت و اسکندر مقدونی مشکلات فراوانی دید, بحدیکه در تلاش دریافت راه معقول عقب گرد جانب مقدونیه گردیده بود. رشادتها و مردانگی مردان آریایی, قهرمانان و پهلوانان باختر زمین داستانها و افسانه های زیادی بر انگیخت. داستان فرستادن نامه اسکندر به مادرش و اعمار قلعه های دفاعی متعدد در اکثر شهرها و نقاط استراتژیک آریانا دال بر دست پاچگی و وحشت بیحد اسکندر در دوران جنگ با پهلوانان آریایی میباشد.
قابل ذکر است که قبل از ظهور اسکندر در شرق, آریائیان در نظام هخامنشیان تحت همان آئین و ادب اوستایی خود زندگی میکردند. حاکمان هخامنشی غالباً زعیمان محلی آریایی بودند. پس از ورود اسکندر بخاک آریائیان, آریانا وبرخی دیگر از کشورهای شرقی مرکز مهم انکشاف روح هنر و ادب یونانی گردید. تشکیل سلطنت آزاد یونان وباختری برای دوقرن موجب انتشار زبان و خط و اساطیر و آثار ذوق و هنر وسایر مظاهر علمی و ادبی, طب, نجوم, ریاضی, هندسه, داستانهای اساطیری, درامها, روشها و مکتب های هیکلتراشی شد. چنانچه آثار هیکل تراشی مکتب یونانوباختری که به صدها و هزاران آن از نقاط مختلف افغانستان امروزی کشف شده است, این آمیزش را نشان میدهد. ونیززبان یونانی جانشین زبان اوستایی گردید.
اسکندر مقدونی و لشکریان او به سختی تلاش کردند تا زبان و فرهنگ یونانی را در قلمرو آریانا ترویج نمایند. چنانچه زبان جنگی, زبان محاوره, زبان علمی و هنری آن دوران کاملاً یونانی گردیده بود. کتیبه های بسیاری بدست مــا رسیده که به خط یونانی نوشته شده و نمایندگی از هنر مجسمه سازی و هیکلتراشی یونانی می نماید. یونانیها باین بسنده نکرده حتی در دورترین قریه ها و دهات آریانا دست به محو زبان اوستایی و ترویج زبان یونانی زدند. کتب و آثار کتبی اوستایی از جمله کتاب گاثاها و آثار کتابخانه ها را حریق کردند و کتاب گاثاها ی زردتشتر را که در دونسخه نوشته شده بود یکی را حریق و دیگری را به آتن انتقال دادند.
برخی دیگر از آثار ادبی و سروده های اوستایی که تا آن زمان بیشتر شفاهی و در دل شاعران و نویسندگان و قهرمانان بود آهسته و بمرور زمان محو شده رفت. رسوم و عنعنات یونانی بجای اوستایی رواج یافت و کالا های یونانی جای کالاهای اوستایی را گرفت. قوتهای فاتح تا آنجا که مقدور بود در محو کلتور وفرهنگ بومی آریانای کبیر کوشیدند و بجای آن زبان, فرهنگ و عنعنات خودرا حاکم ساختند.
زبان اوســــــتایی:
چنانکه میدانیم, آریائیها پیش از کاربرد خط, دوره درازی دارای ادب شفاهی بودند. سرودهای ویدی و اوستایی قدیم باختری در سینه ها حفظ میشد. سپس الفبای سامیها بمدیا و فارس و هند و از آنجا به آریانا رسید. سومریها در جنوب بین النهرین در حدود 3500قم خط را میدانستند که الفبای میخی بود و بدست فنکیها, کلدانیها و آشوریها اصلاح شد و بنام خط آرامی موسوم گردید. این الفبا از یکطرف در شرق قریب در پارس, آریانا و هند "درحوالی قرن 7 و 8 قم" بنابر سلطه سیاسی آشوریها منتشر شد و از سویی هم منشأ خط های یونانی و لاتینی گشت. این الفبا در دوره هخامنشیها اصلاح شد و تعمیم یافت. چنانچه در افغانستان کنونی نیز کتیبه هایی یافت شده است که نمونه های زبان آرامی دارند.
خط خروشتی که با منشیها و اهل دفتر هخامنشیها در آریانای کبیر معمول شد درحقیقت صورت تغییر خورده همان خطوط آرامی که مبدأ آن آریانای کبیر بود میباشد. چنانچه آن خط را خط آریانی باختروگندهاری... نیز نامیده اند. این رسم الخط در دفتر ها, بین عوام و در کتیبه ها بکار میرفت و بیشتر در بخشهای جنوب شرقی آریانا معمول شده بود و آثار آن از جنوب و شمال کشور از معابد بودایی بدست آمده است. این خط در قرن 3 قم ظهور کرد و تا قرن 4 و 5م دوام داشت. در سلطنت یونان وباختری و "گریکو بودیک" آریانای کبیر رسمیت پیدا کرد و در سنگ نبشته ها, ظروف فلزی, مسکوکات, کوزه ها و ظروف, پوست و...و. نوشته میشد. چنانچه یکتعدادکتیبه های خروشتی در افغانستان امروزی از وردک, بیماران درونته, هده جلال آباد و بگرام بدست آمده است.
خط برهنمی هند نیزاز آرامی بوجود آمد و از چپ براست نوشته میشد و رسم الخط- روحانیان بود وبعد رسم الخط سانسکریت "دیواناگری" ازآن بر آمد. برخی از شاهان یونانو باختری آریانای کبیر و کوشانیان آنرا در مسکوکات خود بکار برده اند و برخی از خطوط برهمنی در کتیبه ها از شرق افغانستان فعلی بدست آمده است.
خط پهلوی نیز از آرامی است و دو رسم الخط متمایز دارد. پس از رسم الخط یونانی جای آنرا گرفت و به پهلوی پارتی موسوم است وبه تدریج از آرامی منحرف گشت. اما پهلوی ساسانی ساده تر و دارای 25 حرف بود. مقطع آن برای سنگ نوشته ها و متصل آن برای نوشته های عادی بکار میرفت. برخی کلمات به زبان آرامی نوشته شده به پهلوی خوانده میشد و "هزوارش" گفته میشد. مثلاً ملکاً ملکا نوشته "شاهنشاه" میخواندند. الفبای پهلوی ساسانی پس از سقوط کوشانیان بزرگ وبسط نفوذ ساسانیها در اواخر قرن سوم مسیحی آغاز یافت و تا عصر صفاریها ادامه داشت. برای تکمیل و از بین بردن نقایص خط پهلوی الفبای "دین دبیره" را در 44 حرف در اواخرعصر سامانیها بوجود آوردند.
خط یونانی نیز درآریانای کبیر پس از ورود اسکندر مخصوصاً در عصر سلطنت یونانوباختری معمول شد و از همه بیشتر در مسکوکات دیده میشد. چنانچه دمتریوس شاه یونان باختری در یکطرف مسکوکات خود خط وزبان یونانی و در طرف دیگر یکی از لهجه های پراگریت معمول جنوب هندوکش را با خط خروشتی مینوشت. کوشانیان در خط یونانی تغییراتی وارد کرده ازآن الفبای یونانو کوشانی را بوجود آوردند.
گفتنی است که پس از سقوط سیاسی دولت یونانو باختری نفوذ زبان یونانی ادامه داشت وبرای دوصد سال دیگرزبان یونانی زبان رسمی درباری آریانا بود. اما در مقابل زبان یونانی زبان پراگریت و در برابر خط یونانی خط خروشتی ظاهر گردیده بود ودر مسکوکات و مجسمه های رب النوعهای یونانی و ارباب الانواع باختری استعمال میشد. همچنین خاطره های خدایان ویدی و داستانهای اوستایی آریانای کبیر بر اذهان یونانیها سرایت کرده بود که تأثیرات متقابله ذهنی و فکری و ادبی آن در دوره های بعد حتی در عصر اسلامی نیز بوضاحت دیده میشد. شاعران و نویسندگان آریایی اسکندر نامه های نثر و نظم ساختند و به رسم الخط و زبان وادبیات یونانی, در محافل شعر میخواندند و تمثیلها میکردند.
ورود مدنیت بودایی
در آریــــــــانا:
با لشکر کشیهای دوامدار اسکندر در هند نتیجه آن شد تا نیروهای ملی گرای هندی گردهم جمع شوند و یک قوت و نیروی قوی در مقابل یونانیان تشکیل دهند که در نتیجه فشار روزافزون قوتهای هندی، یونانیان هند را تخلیه وبجانب آریانا عقب نشینی کردند. نیروهای مقاومت هندی تا دامنه های گندهارا (منطقه پشاور, مشرقی حالیه, دره کابل) وولایت اراکوزی (حوزه ارغنداب) و بعضی نقاط دیگر صفحات جنوب، یونانیان را دنبال کرده, امپراتوری بزرگ خودرا تا دامنه های گندهارا و اراکوزیا تشکیل دادند. هرچند این وضعیت دیر دوام نکرد و بزودی سلطنت مستقل آریایی یونانو باختری بمیان آمد و دست موریها را از مناطق جنوب و شرق آریانا کوتاه کردند, ولی مبلغین آشوکا دین بودایی را در نقاط شرقی مرکزی و شمالی آریانا انتشار داده بودند. و کنشکا درقسمت بزرگی از هند و آریانای کبیر حامی دین بودایی شده بود. علوم و ادبیات آثار مذهبی بودایی پیشرفت کرد, به شعر, قصیده, درام, افسانه, پند و حکمت, ریاضی, هندسه وطب نجوم پرداخته شد که درنتیجه نفوذ بیش از حد بودیزم, زبان و خط یونانی روبه انحطاط گذاشت, اما در مسکوکات باقی ماند و حروف دیگری نیز به آن افزودند که الفبای یونان و کوشانی ازآن بوجود آمد.
تجدید حیات سانسکریت در عهد مسیح که در هند رو به زوال بود منوط به مردم آریانای کبیر ماند تاکه حکمرانان کوشانی آریانای کبیر, کنشکای بزرگ در هند فتوحات نمود و راه انقلاب بزرگ ادبی را بجانب هند باز کرد که ساحت آن کندهار (افغانستان فعلی) بود. بوداییهای همین ناحیت در عصر کنیشکا باستعمال سانسکریت آمیخته با پاراگریت در آثار مذهبی پرداختند. دیگرنویسندگان وشاعران نیز باب ادبیات سانسکریت را باز کردند. در نظم اشعار رزمی, وصفی, عشقی و در نثر قصص و افسانه و درام به میان آمد. در علوم طب, فلکیات, ریاضی, صرف و نحو, منطق, ادبیات فراختر گردید و ادب سانسکریت وسیعتر شد. کنیشکا از ادب و علوم و نویسندگان و شاعران و اهل ذوق تشویق و حمایت میکرد و مشاوران ادبی داشت. راهب سالخورده ای در مدح وی قصایدی گفته بود و در گندهار (قندهار) کاپیسا, بلخ وبامیان شاعران و نویسندگان به ادب سانسکریت پرداختند. درطی هزار سالیکه دین بودایی در آریانای کبیر رواج داشت معبد ها مرکز علمی و ادبی و ذوقی کشور محسوب میشد که در فضای آن صدها و هزارها راهب نویسنده, شاعر و عالم مشغول تحریر و ترجمه آثار وفعالیت های هنری دیده میشدند.
با تمام فشار ورود زبان وفرهنگ بودایی درآریانای کبیر, درجنوب هندوکش پراگریتهای زبان ویدی ودر شمال زبان زند یا اوستایی شاخه هایی مانده بودند. مهمترین آنها همان پرثوی یا پهلوی پارتی است که این زبان از آریانا به پارس انتقال یافت و در آریانای کبیر نیز در دوره کوشانی حتی معاصر ساسانیان حرف زده میشد. زبانهای اسکایی و تخاری همزمان با کوشانیان رایج گردید. کوشانیان زبان اسکایی را جزء شرقی خانواده السنه آریانی شمرده بقایای آنرا در میان بعضی لهجه های پامیری سراغ می دیدند. زبان تخاری زبان قبایل سیتی یا کوشانی است که در اوایل آریایی شمالی یا آریایی شرقی نامیده میشد. تخاری لهجه ای از زبان های هندی و اورپدی است و در اثر آمیزش لهجه زند بخصوص پرثوی یا پهلوی آریانای کبیر و لهجه های اسکایی و تخاری زبان سغدی در حوزه آمو دریا به میان آمد و در دوطرفه آمو دریا در سغدیان وباختر منتشر شد و دخالت آن در بنای زبان فارسی دری روشن و آشکار است.
زبان پهلوی پارتی:
بحث مختصریکه بالای مدنیت و زبان اوستایی بعمل آمد ثابت می سازد که مدنیتها وزبانهای سر نیزه یی در داخل قلمرو آریانای کبیر در نهایت نتوانستند دیر پای باشند. چه ریشه اصلی و بومی زبان اوستایی در وادیها و قراء و قصبات و بلندیهای کوهها ودر دره ها ریشه و اساس خودرا حفظ کرده بود. حتی در شهرها در ادبیات شفاهی و روزمره نجبا و ملکان نیزمشهود بود. این زبان غنی دوباره از دره ها و دامان کوهپایه های هندوکش بجانب شهرها ریشه دوانید وبزودی در زندگی شهری , علمی و ادبی آریائیان جای خورا باز یافت. زندگی با همی آغاز داد وستد های کالایی و رفت و آمدها در وادیهای دور دست زبان اوستایی را وسعت داد و ازآن، زبان پهلوی, زبان پراگریت گندهاری, سانسکریت کلاسیک, زبان پرثوی یا پهلوی پارتی خراسانی, سغدی, اسکایی, تخاری, پهلوی ساسانی و شاخه های فرعی دسته های غلچه یی یا پامیری و نورستانی بوجود آمدند.
زبان پهلوی یا پرثوی منسوب به پهلوی و پرثوی است. پرثوه زبان قبایل آریایی باختریست که در خراسان غربی در یکی از ولایاتهای شمالغربی آریانا تشکیل سلطنت دادند و مسکن شان پارتیا نامیده میشد. همچنین قبایلی از همان نژاد در سیستان و حوزه ارغنداب مسکون بودند که زبان این اقوام نیزپرثوی نام داشت و بعد پهلوی شد و این غیر از زبان پهلوی ساسانی یا زبان پارسیک است.
پهلوی یا پارثوی ازدو مجرا نفوذکرد و دو شاخه جداگانه را بوجود آورد: یکی پهلوی پارتی یا شمالی دیگری پهلوی ساسانی یا جنوبی. پهلوی پارتی (پرثوی) زبان خراسانی از زند یا اوستایی باختری منشأ میگیرد و پهلوی ساسانی لهجه ای از فرس قدیم است, البته بین این دو زبان آمیزش و تداخلاتی وجود دارد. زبان و ادب پرثوی از حیث قدامت و تسلط سیاسی و مدنی بر پهلوی ساسانی تأثیرات زیاد وارد کرده است. زبان پهلوی پارتی یا پرثوی اصلاً زبان بیشتر مردم افغانستان امروزی است. این زبان از قرن سوم قم تا قرن سوم مسیحی در صفحات شمالغرب و غرب افغانستان امروزمعمول بود. درهمین زمان درجنوب هندوکش پراگریت گندهاری با رسم الخط خروشتی می زیست و این هردو زبان با زبان یونانی مجادله مینمودند. پس از ورود اسکاییها تخارها و کوشانیهالهجه های زبان پهلوی پارتی وپاراگریت گندهاری بیشترمنتشر شدند و از تماس و آمیزش آنها با پرثوی, زبان سغدی به میان آمد. درهمین وقت رسم الخط سریانی با نسطوریها هم به ساحه افغانستان امروزی آمدند.
ایاتگازریرا, با یادگار زریربهترین اثر منظوم است که در زبان پهلوی پارتی باقی مانده و از فعالیت های ادبی و افکار حماسی خراسان نمایندگی میکند. این اثر که قبل از قرن سوم مسیحی وجود داشت در قرن شش م آنرا به زبان پهلوی ساسانی در آوردند. موضوع این اثر منظوم حماسی جنگهای گشتاسپ پادشاه, کاوی بلخی و برادرش زریر و پسر برادرزاده اش اسبندات (اسفندیار) است با ارجاسپ خیونی تورانی که میخواستند دودمان سلطنت بلخی را از قبول آئین اوستایی منصرف سازند. در نتیجه جنگ درگرفت و گشتاسپ و شهزادگ
تحقیق در مورد تحقیق زبان فارسی دری