حامی فایل

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

حامی فایل

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

علل قتل عثمان

اختصاصی از حامی فایل علل قتل عثمان دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 10

 

واقعیت‌ قتل‌  عثمان‌

    سراسر کشور اسلامی‌ علیه‌ تو شوریده‌ است‌! علی‌ (ع‌)

   به‌ خدا سوگند این‌ زنجیر را به‌ گردن‌ تو می‌اندازم‌ تا اینکه‌ این‌ افراد خبیث‌ و ناپاک‌ ( مروان‌ و  ابن‌ عامر و ابن‌  ابی‌سرح‌) را از خود دور کنی‌. جبله‌ بن‌ عمرو گر به‌ فکر جهاد هستید، به‌ سوی‌ ما بشتابید، زیرا خلیفه شما، دین‌  محمد (ص‌) را تباه‌ نموده‌ است‌؛ او رااز حکومت‌ خلع‌ کنید!

مردم‌  مدینه‌

  یازده‌ سال‌ و چند ماه‌ از حکومت‌  عثمان‌ گذشت‌؛ مردم‌ از شیوه زمامداری‌ او سخت‌ در رنج‌ و عذاب‌ بودند و ناراحتیهای‌ آنان‌ روز به‌ روز افزایش‌ می‌یافت‌، که‌ بروز این‌ فشارها به‌ شکل‌ انقلاب‌ مهمی‌ رخ‌ نمود. برای‌ مسلمانان‌ سخت‌ و ناگوار بود که‌ ببینند مفاهیم‌ و معیارهایی‌ که‌ در زمان‌ پیامبرشان‌  محمد (ص‌) و دو خلیفه اول‌ و دوم‌ وجود داشت‌ و مردم‌ آنها را لمس‌ کرده‌ و دوست‌ می‌داشتند به‌ طور کلی‌ دگرگون‌ شده‌ و به‌ عقب‌ باز گردد. مسلمانان‌ خوگرفته‌ بودند که‌ خلیفه‌ را حامی‌ و مدافع‌ حقوق خود بیابند. هرگاه‌ فرمانداران‌ و استانداران‌ به‌ ملت‌ ستم‌ کردند، داد آنها را بگیرد؛ اما ناگهان‌ دیدند که‌ عثمان‌ پرده‌ای‌ بر مظاهر آن‌ سیاست‌ عادلانه‌ افکنده‌ و شالوده روش‌ و سیاست‌ سودجویی‌ خود را ریخته‌ است‌.

       برای‌ مردم‌ سخت‌ بود که‌ ببینند درباریان‌ و اطرافیان‌ و متنفّذان‌، منافع‌ را به‌ خود اختصاص‌ داده‌ و ارزاق  مردم‌ را احتکار کرده‌اند. مردم‌ از اینکه‌ حقوق عمومی‌ ملت‌ زیر پا گذاشته‌ می‌شود و به‌ اعتراض‌ جمعیتها و افراد شاکی‌ اعتنایی‌ نمی‌گردد، ناراحت‌ بودند.

       مسلمانان‌ از اینکه‌ در مقابل‌ چشمانشان‌ به‌ گروهی‌ از بزرگان‌ صحابه‌ همانند  ابوذر و  عمار و  ابن‌مسعود اهانت‌ و توهین‌ می‌شد، در رنج‌ بودند.

       مسلمانان‌ نمی‌توانستند بپذیرند که‌ عده‌ای‌ ستمگر بر آنها حکومت‌ کنند، اما افرادی‌ که‌ به‌ دادگریشان‌ اعتماد و اعتقاد داشته‌ و آنها را دوست‌ می‌داشتند از کار بر کنار باشند!

       مسلمانان‌ پاک‌ سرشت‌، بالاتر از همه اینها، این‌ ناراحتی‌ را نیز داشتند که‌ کارگزاران‌  عثمان‌ به‌ یهود و نصاری‌ ستم‌ می‌کردند، در صورتی‌ که‌ آنان‌ هم‌ از نظر انسانی‌ برادر بوده‌ و در میان‌ مردم‌ با تفاهم‌ زندگی‌ می‌کردند.  و از اینکه‌ سودطلبی‌ و خودخواهی‌ اجتماع‌ را بیمار کرده‌ و در آن‌ جامعه‌، آدم‌ با شرافت‌ کسی‌ بود که‌ آنها شریف‌ و بزرگش‌ بشمارند در رنج‌ بودند.

     مردم‌ روز به‌ روز نسبت‌ به‌  عثمان‌ بی‌پرواتر می‌شدند. تا اینکه‌ در اواخر حکومت‌  عثمان‌، اعتراضاتشان‌ به‌ صورت‌ انقلابی‌ بزرگ‌ علیه‌ عثمان‌ بروز کرد. بی‌شک‌ علل‌ این‌ انقلاب‌ در سیاست‌ و هدفهای‌ عثمان‌ ریشه‌ داشت‌. اولین‌ باری‌ که‌ به‌ خاطرِ اعمال‌ این‌ سیاست‌ عثمان‌، علناً به‌ او اهانت‌ شد، روزی‌ بود که‌ از کنار مردی‌ به‌ نام‌ « جبلهبن‌ عمرو ساعدی‌» که‌ در میان‌ طایفه‌ خود بود و زنجیری‌ در دست‌ داشت‌، گذشت‌.  عثمان‌ سلام‌ کرد و مردم‌ هم‌ جواب‌ او را دادند؛ اما جبله‌ گفت‌: «چرا جواب‌ سلام‌ مردی‌ را که‌ این‌ چنین‌ و آن‌ چنان‌ کرده‌ است‌ می‌دهید!» سپس‌ رو به‌  عثمان‌ کرد و گفت‌: «ای‌  عثمان‌، به‌ خدا سوگند این‌ زنجیر را به‌ گردنت‌ می‌اندازم‌، تا اینکه‌ این‌ افراد خبیث‌ و ناپاک‌ ( مروان‌،  ابن‌ عامر و  ابن‌ابی‌ سرح‌) را از خود دور کنی‌!»

       نمونه دیگر از بی‌پروایی‌ مردم‌ که‌ در آخر عصر  عثمان‌ به‌ وجود آمد، داستانی‌ است‌ که‌ « ابن‌ ابی‌الحدید» نقل‌ می‌کند. او می‌نویسد: «روزی‌ خلیفه‌ سوم‌ خطبه‌ می‌خواند و در دستش‌ عصایی‌ بود که‌ پیامبر (ص‌) و ابوبکر و  عمر آن‌ را به‌ دست‌ می‌گرفتند و در حال‌ خطبه‌ به‌ آن‌ تکیه‌ می‌دادند. شخصی‌ به‌ نام‌ « جهجاه‌ غفاری‌» آن‌ عصا را از دست‌ عثمان‌ گرفت‌ و با زانوی‌ خود شکست‌».

       پس‌ از اینکه‌ انحراف‌  مروان‌ و سایر درباریان‌  عثمان‌ افزایش‌ یافت‌، جسارت‌ مردم‌ نسبت‌ به‌  عثمان‌ به‌ همین‌ ترتیب‌ افزایش‌ می‌یافت‌ که‌ سرآغازی‌ برای‌ انقلاب‌ بود.

       طولی‌ نکشید که‌ این‌ بی‌پرواییِ فردی‌، به‌ صورت‌ اعتراضی‌ اجتماعی‌ درآمد. مردم‌  مدینه‌، به‌ مردم‌ شهرهای‌ دیگر می‌نوشتند که‌: «اگر می‌خواهید جهاد کنید، به‌ سوی‌ ما بشتابید، زیرا دین‌  محمد (ص‌) به‌ دست‌ خلیفه شما فاسد گردیده‌ است‌. این‌ خلیفه‌ را از حکومت‌ خلع‌ کنید.»

       نظر همه مردم‌ در همه‌ جا از  عثمان‌ برگشته‌ بود. هنوز سال‌ 35 هجری‌ آغاز نشده‌ بود که‌ مردم‌ شهرها به‌ یکدیگر نامه‌ می‌نوشتند که‌ باید از زیر بار  بنی‌امیه‌ بیرون‌ آییم‌ و  عثمان‌ را از خلافت‌ خلع‌ کنیم‌ و فرمانداران‌ او را عزل‌ نماییم‌. این‌ خبر به‌ گوش‌  عثمان‌ رسید. او نامه‌هایی‌ به‌ شهرها نوشت‌ و کوشید مردم‌ را راضی‌ کند. و عده‌ای‌ از کارگزاران‌ خود را احضار کرد و با آنها در این‌ مورد مشورت‌ کرد. عده‌ای‌ به‌ او گفتند: دادگری‌ کن‌ و راه‌  ابوبکر و  عمر را پیش‌ گیر.

علل قتل عثمان

عبد الرحمن بن عوف با اینکه در موقع بیعت با عثمان شرط کرده بود که بسنت رسول خدا صلى الله علیه و آله و روش شیخین رفتار کند ولى عثمان پس از آنکه در مسند خلافت نشست بر خلاف سنت پیغمبر و روش شیخین رفتار نمود. (1)

عثمان بنى امیه را که در رأس آنها ابوسفیان قرار گرفته بود از جهت مال و مقام خرسند نمود و ابوسفیان در مجلسى که عثمان از بزرگان بنى امیه تشکیل داده بود اظهار نمود که این گوى خلافت را مانند توپ بازى بهمدیگر رد کنید تا دست دیگرى نیفتد و این خلافت همان زمامدارى و حکومت بشرى است و من هرگز به بهشت و دوزخ ایمان ندارم (2) .

عثمان دارائى بیت المال را میان خویشاوندان خود بمصرف رسانید و حکام و فرمانداران را بدون توجه بصلاحیت آنان از خاندان خویش تعیین و انتخاب نمود.مردم شهرستانها از دست حکام عثمان بستوه آمده و چندین بار شکایت آنها را باصحاب پیغمبر صلى الله علیه و آله و حتى بخود عثمان نمودند ولى این شکایتها تأثیرى در وضع حال و روش او نکرد و در ترک اعمال خود سرانه و خلاف شرع وى مؤثر واقع نشد لذا مسلمین در صدد جلوگیرى از کارهاى ناشایست او شدند و بعمال و حکام وى تمکین ننمودند.

اعمال خلاف عثمان و بذل و بخشش‏هاى وى بقوم و خویشانش که همه از مال مردم صورت میگرفت اصحاب پیغمبر صلى الله علیه و آله را سخت خشمگین نمود لذا گرد هم جمع شده و بمشورت پرداختند و بالاخره تصمیم گرفتند که ابتداء تمام کارهاى ناشایسته عثمان و فرماندارانش را بنویسند و او را از عواقب اینگونه کردارهاى ناپسند باز دارند و اگر نامه مؤثر واقع نشد او را عزل نمایند.


دانلود با لینک مستقیم


علل قتل عثمان

دانلود مقاله علل قتل عثمان

اختصاصی از حامی فایل دانلود مقاله علل قتل عثمان دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

دانلود مقاله علل قتل عثمان


دانلود مقاله علل قتل عثمان

 

 مشخصات این فایل
عنوان: علل قتل عثمان
فرمت فایل :word(قابل ویرایش)
تعداد صفحات: 10

این مقاله در مورد علل قتل عثمان می باشد.

 

بخشی از تیترها به همراه مختصری از توضیحات هر تیتر از مقاله علل قتل عثمان

واقعیت‌ قتل‌  عثمان‌
سراسر کشور اسلامی‌ علیه‌ تو شوریده‌ است‌! علی‌ (ع‌) به‌ خدا سوگند این‌ زنجیر را به‌ گردن‌ تو می‌اندازم‌ تا اینکه‌ این‌ افراد خبیث‌ و ناپاک‌ ( مروان‌ و  ابن‌ عامر و ابن‌  ابی‌سرح‌) را از خود دور کنی‌. جبله‌ بن‌ عمرو گر به‌ فکر جهاد هستید، به‌ سوی‌ ما بشتابید، زیرا خلیفه شما، دین‌  محمد (ص‌) را تباه‌ نموده‌ است‌؛ او رااز حکومت‌ خلع‌ کنید!

مردم‌  مدینه‌
یازده‌ سال‌ و چند ماه‌ از حکومت‌  عثمان‌ گذشت‌؛ مردم‌ از شیوه زمامداری‌ او سخت‌ در رنج‌ و عذاب‌ بودند و ناراحتیهای‌ آنان‌ روز به‌ روز افزایش‌ می‌یافت‌، که‌ بروز این‌ فشارها به‌ شکل‌ انقلاب‌ مهمی‌ رخ‌ نمود. برای‌ مسلمانان‌ سخت‌ و ناگوار بود که‌ ببینند مفاهیم‌ و معیارهایی‌ که‌ در زمان‌ پیامبرشان‌  محمد (ص‌) و دو خلیفه اول‌ و دوم‌ وجود داشت‌ و مردم‌ آنها را لمس‌ کرده‌ و دوست‌ می‌داشتند به‌ طور کلی‌ دگرگون‌ شده‌ و به‌ عقب‌ باز گردد. مسلمانان‌ خوگرفته‌ بودند که‌ خلیفه‌ را حامی‌ و مدافع‌ حقوق خود بیابند. هرگاه‌ فرمانداران‌ و استانداران‌ به‌ ملت‌ ستم‌ کردند، داد آنها را بگیرد؛ اما ناگهان‌ دیدند که‌ عثمان‌ پرده‌ای‌ بر مظاهر آن‌ سیاست‌ عادلانه‌ افکنده‌ و شالوده روش‌ و سیاست‌ سودجویی‌ خود را ریخته‌ است‌.....(ادامه دارد)

علل قتل عثمان
عبد الرحمن بن عوف با اینکه در موقع بیعت با عثمان شرط کرده بود که بسنت رسول خدا صلى الله علیه و آله و روش شیخین رفتار کند ولى عثمان پس از آنکه در مسند خلافت نشست بر خلاف سنت پیغمبر و روش شیخین رفتار نمود.
عثمان بنى امیه را که در رأس آنها ابوسفیان قرار گرفته بود از جهت مال و مقام خرسند نمود و ابوسفیان در مجلسى که عثمان از بزرگان بنى امیه تشکیل داده بود اظهار نمود که این گوى خلافت را مانند توپ بازى بهمدیگر رد کنید تا دست دیگرى نیفتد و این خلافت همان زمامدارى و حکومت بشرى است و من هرگز به بهشت و دوزخ ایمان ندارم  .
عثمان دارائى بیت المال را میان خویشاوندان خود بمصرف رسانید و حکام و فرمانداران را بدون توجه بصلاحیت آنان از خاندان خویش تعیین و انتخاب نمود.مردم شهرستانها از دست حکام عثمان بستوه آمده و چندین بار شکایت آنها را باصحاب پیغمبر صلى الله علیه و آله و حتى بخود عثمان نمودند ولى این شکایتها تأثیرى در وضع حال و روش او نکرد و در ترک اعمال خود سرانه و خلاف شرع وى مؤثر واقع نشد لذا مسلمین در صدد جلوگیرى از کارهاى ناشایست او شدند و بعمال و حکام وى تمکین ننمودند.....(ادامه دارد)

چون عثمان دانست که مسلمین مدینه از وى دست بر نخواهند داشت بزرگان بنى امیه را جمع کرد و با آنها بمشورت پرداخت،مشاورین عثمان پیشنهاد کردند که باید از اطراف کمک بخواهى و براى اینکار دستور بده سپاهیان شام و بصره بمدینه بیایند و شورشیان را تار و مار کنند .
عثمان فورا معاویه و عبدالله بن عامر را که والى شام و بصره بودند از قضیه آگاه ساخت،عبد الله در بصره بمسجد رفت و مردم را بکمک عثمان دعوت نمود ولى کسى باو پاسخ مساعدى نداد،معاویه هم چنانکه اشاره گردید کار را بمسامحه گذرانید.
مسلمین بر شدت محاصره خانه عثمان ساعت به ساعت میافزودند بطوریکه‏ارتباط او با خارج بکلى قطع شد و حتى بآب آشامیدنى هم دسترسى پیدا ننمود ناچار پشت بام آمد و از محاصره کنندگان پرسید آیا على در میان شماست؟گفتند خیر او در اینکار دخالت ندارد آنگاه تقاضاى آب نمود و مردم جواب ندادند چون این خبر بعلى علیه السلام رسید ناراحت شد و فورا چند مشک آب بوسیله چند تن از بنى هاشم تحت سرپرستى فرزندش حسن بن على علیهما السلام بسراى عثمان فرستاد و با اینکه محاصره کنندگان بآن گروه حمله کرده و ممانعت مینمودند مع الوصف آنان آبرا بعثمان رسانیده و او و خانواده‏اش را سیراب نمودند......(ادامه دارد)

قتل عثمان در سال 35 هجرى اتفاق افتاد و بدین ترتیب دوران 25 ساله انحراف حق از مجراى اصلیش ظاهرا خاتمه یافت ولى نتایج وخیم آن براى همیشه دامنگیر اسلام و مسلمین گردید.

 


دانلود با لینک مستقیم


دانلود مقاله علل قتل عثمان

دانلود مقاله خلافت ، ابوبکر ، عمر ، عثمان

اختصاصی از حامی فایل دانلود مقاله خلافت ، ابوبکر ، عمر ، عثمان دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 

خلافت ابوبکر

 

اما و الله لقد تقمصها ابن ابى قحافة و انه لیعلم ان محلى منها محل القطب من الرحى،ینحدر عنى السیل و لا یرقى الى الطیر.

(نهج البلاغه خطبه شقشقیه)

على علیه السلام هنوز از غسل و تکفین جسد مطهر پیغمبر اکرم فارغ نشده بود که کسى وارد شد و گفت یا على عجله کن که مسلمین در سقیفه بنى ساعده جمع شده و مشغول انتخاب خلیفه هستند.على علیه السلام فرمود سبحان الله!این جماعت چگونه مسلمان میباشند که هنوز جنازه پیغمبر دفن نشده در فکر ریاست و حب جاه هستند؟هنوز على علیه السلام سخن خود را تمام نکرده بود که شخص دیگرى رسید و گفت امر خلافت خاتمه یافت،ابتداء کار مهاجر و انصار بنزاع کشید و بالاخره کار خلافت بر ابوبکر قرار گرفت و جز معدودى از طایفه خزرج تمام مردم با وى بیعت کردند.

على علیه السلام فرمود:دلیل انصار بر حقانیت خود چه بود؟عرض کرد چون نبوت در خاندان قریش بود آنها نیز مدعى بودند که امامت هم باید از آن انصار باشد ضمنا خدمات و فداکاریهاى خود را در مورد حمایت از پیغمبر و سایر مهاجرین حجت میدانستند.

على علیه السلام فرمود چرا مهاجرین نتوانستند جواب مقنعى بانصار بدهند؟عرض کرد جواب قانع کننده انصار چگونه است؟

على علیه السلام فرمود:مگر انصار فراموش کردند که پیغمبر صلى الله علیه و آله دفعات زیاد مهاجرین را خطاب کرده و میفرمود که انصار را عزیز بدارید و از بدان آنها در گذرید،این فرمایش پیغمبر دلیل اینست که انصار را بمهاجرین سپرده است و اگر آنها شایسته خلافت بودند مورد وصیت قرار نمیگرفتند بلکه پیغمبر مهاجرین را بآنها توصیه میفرمود.

آنگاه فرمود:مهاجرین به چه نحو استدلال کردند؟

عرض کرد سخن بسیار گفتند و خلاصه کلام آنها این بود که ما از شجره رسول خدائیم و بکار خلافت از انصار نزدیکتریم.

على علیه السلام فرمود:چرا مهاجرین روى حرف خودشان ثابت نیستند اگر آنها از شجره رسول خدایند من ثمره آن شجره هستم،چنانچه نزدیکى به پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم دلیل خلافت باشد من که از هر جهت به پیغمبر از همه نزدیکترم.

علاوه بر آیات قرآن و اخبار و احادیث نبوى در مورد خلافت على علیه السلام همین فرمایش خود او براى پاسخ دادن باستدلالات مهاجرین و انصار که در سقیفه جمع شده بودند کافى بنظر میرسد  .

بهر تقدیر هنوز جنازه پیغمبر صلى الله علیه و آله بخاک سپرده نشده بود که ابوبکر خلیفه شد ولى در باطن خلافت وى هنوز تثبیت نشده بود زیرا گروهى از انصار و دیگران مخصوصا بنى‏هاشم با او بیعت نکرده بودند،عمر بابوبکر گفت خوبست عباس بن عبد المطلب را که عم پیغمبر و بزرگ بنى‏هاشم است ملاقات کرده و او را بوعده تطمیع کنى تا بسوى تو متمایل شود و از على علیه السلام جدا گردد،ابوبکر فورا عباس را ملاقات نمود و مکنونات خاطر خود را عرضه نمود ولى عباس پاسخ محکمى داد و گفت:اگر وجود پیغمبر موجب خلافت تو شده و تو خود را بدانحضرت منسوب کرده‏اى در اینصورت حق ما را برده‏اى زیرا پیغمبرصلى الله علیه و آله از ماست و ما باو از همه نزدیکتریم و اگر بوسیله مسلمین خلیفه شده‏اى ما که جزو مسلمین بوده و مقدم بر همه آنها هستیم چنین اجازه‏اى بتو نداده‏ایم و آنچه را که بمن وعده میدهى اگر از مال ما است تو چرا آنرا تملک کرده‏اى و اگر از مال خودت است بهتر که ندهى و ما را بدان نیازى نیست و اگر مال مؤمنین است تو همچو حقى را در اموال مردم ندارى.

على علیه السلام بر تمام این صحنه سازى‏ها بصیر و آگاه بود و علل وقوع قضایا را بخوبى میدانست و میدید که اصحاب سقیفه مردم ساده‏لوح را چنین فریفته‏اند که گوششان براى شنیدن حرف حق آماده نمى‏باشد و براى اینکه این مطلب را به بنى‏هاشم و اصحاب خود روشن کند باتفاق فاطمه و حسنین علیهم السلام پشت خانه‏هاى مردم رفته و آنها را براى بیعت خود دعوت نمود ولى جز چند نفر معدود کسى دعوت او را پاسخ نگفت  .
اغلب مورخین نوشته‏اند که على علیه السلام سه شب متوالى بر منازل مسلمین عبور فرموده و آنها را به بیعت خود دعوت کرد و حقوق خود را بر آنها شمرده و اتمام حجت نمود ولى اغلب روى از وى برتافتند و چون آنحضرت پاسخ مثبتى از آنها نشنید بکنج منزل خود پناه برد.

از طرف دیگر عمر دائما بابوبکر میگفت:تا از على بیعت نگیرى پایه‏هاى تخت خلافت تو مستقر و ثابت نمیباشد بنابر این مصلحت اینست که او را احضار نمائى و از وى بیعت بگیرى تا سایر بنى‏هاشم نیز به پیروى از على بتو بیعت نمایند.

ابوبکر دستور داد خالد بن ولید باتفاق چند نفر از جمله عبد الرحمن بن عوف و خود عمر به سراى على علیه السلام شتافته و درب را کوبیدند و آواز دادند که براى جلب آنحضرت بمنظور بیعت با ابوبکر آمده‏اند،على علیه السلام قبول نکرد و خالد و همراهانش را از ورود بمنزل ممانعت فرمود.

خالد بن ولید همراهانش را دستور داد که عنفا وارد منزل شوند آنها نیزنیمى از درب را کندند و بعنف وارد منزل شدند.

در اینموقع زبیر بن عوام که در خدمت على علیه السلام بود با شمشیر کشیده آنها را تهدید نمود ولى دو نفر از پشت سر زبیر را گرفته و سایرین نیز دور على علیه السلام را احاطه نمودند و در حالیکه بازوان او را بسته بودند کشان کشان پیش ابوبکر بردند،چون آنحضرت پیش ابوبکر رسید فرمود اى پسر ابو قحافه این چه دستورى است داده‏اى که مرا با این ترتیب باینجا آورند و با خاندان پیغمبر اینگونه رفتار کنند مگر دستورات آن بزرگوار را فراموش کرده‏اى؟

پیش از اینکه ابوبکر پاسخ گوید عمر گفت ترا بدینجا آوردیم که با خلیفه رسول خدا بیعت کنى!

على علیه السلام فرمود اگر با منطق و استدلال سخن بگوئید بهتر است پس اول بمن بگوئید که رمز موفقیت و غلبه شما بگروه انصار در سقیفه چه بوده و بچه منطقى آنها را قانع و مجاب کردید؟عمر گفت بدلیل برترى قریش بر سایر قبائل عرب و بعلت امتیاز مهاجرین بر انصار و از همه مهمتر بجهت قرابت و نزدیکى که بشخص پیغمبر صلى الله علیه و آله داریم.

على علیه السلام فرمود من هم با همین منطق که شما سخن گفتید رفتار میکنم و به زبان خود شما سخن میگویم و با اینکه دلائل دیگرى نیز دارم،اگر شما بعلت قرابت و نزدیکى برسول خدا صلى الله علیه و آله بر انصار سبقت جستید و اگر ملاک خلافت خویشاوندى و نزدیکى پیغمبر صلى الله علیه و آله است پس همه میدانند که من از تمام عرب به پیغمبر نزدیکترم زیرا پسر عم و داماد او و پدر دو فرزندش میباشم.

عمر که یاراى جوابگوئى در برابر این منطق نداشت گفت هرگز از تو دست بر نمیداریم تا بیعت کنى!

على علیه السلام فرمود خوب با یکدیگر ساخته‏اید امروز تو براى او کار میکنى که او (خلافت را) بتو برگرداند بخدا سوگند سخن ترا قبول نمیکنم و با او بیعت نمى‏نمایم زیرا او باید با من بیعت کند سپس روى خود را متوجه مردم نمود و فرمود اى گروه مهاجرین از خدا بترسید و سلطه و قدرت پیغمبر صلى الله علیه و آله را از خاندان او که خدا قرار داده است بیرون نبرید بخدا سوگند ما اهل بیعت باین مقام از شما سزاوارتر و احقیم و شما از نفس خود پیروى نکنید که از راه حق دور میافتید،آنگاه على علیه السلام بدون اینکه بیعت کند بخانه برگشت و ملازم خانه شد تا حضرت زهرا علیها السلام رحلت فرمود و آنوقت ناچار بیعت نمود.

اعتراض بعضى از صحابه بابوبکر:
چون خلافت ابوبکر استقرار یافت عده معدودى از صحابه در روز پنجم رحلت پیغمبر صلى الله علیه و آله متفقا در مسجد حضور یافتند و بنصیحت ابوبکر پرداختند،ابتداء ابوذر غفارى پس از حمد خدا و ذکر محامد پیغمبر صلى الله علیه و آله خطاب بابوبکر کرد و گفت:اى ابوبکر منصب خلافت را از على علیه السلام گرفتن موجب نافرمانى خدا و رسول میباشد و شخص عاقل و مآل اندیش سراى آخرت را که‏جاودانى و لا یزال است بزندگى زودگذر دنیا نمیفروشد و شما هم نظیر آنرا از امم سالفه شنیده‏اید،این اقدام شما جز بزیان خود و مسلمین ثمره دیگرى بار نخواهد آورد و من اى ابوبکر از نظر مصلحت کلى اسلام این سخنان را بتو میگویم و اکنون تو در پذیرفتن آن مختارى.

پس از ابوذر سلمان و خالد بن سعد فضائل على علیه السلام و شایستگى او را بمقام خلافت بزبان آوردند و ابوبکر را از این مقام غاصبانه بیمناک نمودند،آنگاه رو بمهاجرین و انصار کرده و گفتند که موأنست مسلمین را بمنافات مبدل نکنید و بخاطر هوى و هوس خود با دین و مذهب بازى مکنید.

سپس خالد بن سعد بابوبکر گفت که بیعت انصار با تو بتحریک عمر و در نتیجه اختلاف دو طایفه اوس و خزرج انجام شده است نه برضا و رغبت خود آنها و چنین بیعتى چندان ارزشى نخواهد داشت.

ابو ایوب انصارى و عثمان بن حنیف و عمار یاسر نیز بپا خاسته و هر یک در فضل و شرف و برترى و حقانیت على علیه السلام سخن‏ها گفتند و از فداکارى‏ها و جانبازیهاى او در غزوات یاد آور شدند بطوریکه ابوبکر تحت تأثیر سخنان اصحاب و یاران على علیه السلام پریشان و آشفته خاطر شد و از مسجد خارج گردید و بمنزل خود رفت و براى مسلمین بدین شرح پیغام فرستاد:اکنون که شما را بر من رغبتى نیست دیگرى را براى خلافت انتخاب کنید.

عمر چون اندیشه و اراده ابوبکر را متزلزل دید فورا بسراى وى شتافت و در حالیکه آشفته و غضبناک بود با او صحبت نمود و مجددا وى را بمسجد آورد و براى اینکه نیروى هر گونه مجادله و بحث را از مردم بگیرد دستور داد گروهى با شمشیرهاى برهنه در طرفین ابوبکر حرکت کنند و اجازه ندهند که کسى وارد بحث و گفتگو با ابوبکر شود،این تدبیر عمر براى بار دوم حشمت و شکوه ابوبکر را زیادتر نمود و دیگر کسى جرأت نکرد که با وى بگفتگو پردازد.

احتجاج على علیه السلام با ابوبکر.
مرحوم طبرسى احتجاج على علیه السلام را با ابوبکر در کتاب احتجاج خودنقل کرده و ما ذیلا بخلاصه آن اشاره مینمائیم.

پس از آنکه امر خلافت بابوبکر قرار گرفت و مردم باو بیعت کردند براى اینکه در برابر على علیه السلام بر این کار خود عذرى بتراشد آنحضرت را در خلوت ملاقات کرد و گفت یا ابالحسن بخدا سوگند مرا در این امر میل و رغبتى و حرص و طمعى نبود و نه خود را بدین کار از دیگران ترجیح میدادم!

على علیه السلام فرمود در اینصورت چه چیزى ترا بدین کار وادار کرد؟

ابوبکر گفت حدیثى از رسول خدا صلى الله علیه و آله شنیدم که فرمود امت مرا خداوند بگمراهى جمع نمیکند و چون دیدم مردم اجماع نموده‏اند من هم از قول پیغمبر صلى الله علیه و آله پیروى کردم و اگر میدانستم کسى تخلف میکند قبول این امر نمیکردم!

على علیه السلام فرمود اینکه گفتى پیغمبر فرموده است خداوند امت مرا بگمراهى جمع نکند آیا من نیز از این امت بودم یا خیر؟  عرض کرد بلى.

فرمود همچنین گروه دیگرى که از خلافت تو امتناع داشتند مانند سلمان و عمار و ابوذر و مقداد و سعد بن عباده و جمعى از انصار که با او بودند آیا از امت بودند یا نه؟عرض کرد بلى همه آنها از امتند.

على علیه السلام فرمود پس چگونه حدیث پیغمبر را دلیل خلافت خود میدانى در حالیکه اینها با خلافت تو مخالف بودند؟

ابوبکر گفت من از مخالفت آنها خبر نداشتم مگر پس از خاتمه کار و ترسیدم که اگر خود را کنار بکشم مردم از دین برگردند!

على علیه السلام فرمود بمن بگو ببینم کسى که متصدى چنین امرى میشود چه‏خصوصیاتى باید داشته باشد؟

ابوبکر گفت:خیر خواهى و وفا و عدم چاپلوسى و نیک سیرتى و آشکار کردن عدالت و علم بکتاب و سنت و داشتن زهد در دنیا و بیرغبتى نسبت بآن و ستاندن حق مظلوم از ظالم و سبقت (در اسلام) و قرابت (با پیغمبر صلى الله علیه و آله) .

على علیه السلام فرمود ترا بخدا اى ابوبکر این صفاتى را که گفتى آیا در وجود خود مى‏بینى یا در وجود من؟

ابوبکر گفت بلکه در وجود تو یا ابا الحسن!

على علیه السلام فرمود آیا دعوت رسول خدا را من اول اجابت کردم یا تو؟عرض کرد بلکه تو .

حضرت فرمود آیا سوره برائت را من بمشرکین ابلاغ کردم یا تو؟عرض کرد البته تو.

فرمود آیا در موقع هجرت رسول خدا من جان خود را سپر آنحضرت کردم یا تو؟عرض کرد البته تو.
على علیه السلام فرمود آیا در غدیر خم بنا بحدیث پیغمبر صلى الله علیه و آله من مولاى تو و کلیه مسلمین شدم یا تو؟عرض کرد بلکه تو.

فرمود آیا در آیه زکوة (انما ولیکم الله...) ولایتى که با ولایت خدا و رسولش آمده براى من است یا براى تو؟عرض کرد البته براى تو.

فرمود آیا حدیث منزلت از پیغمبر و مثلى که از هارون بموسى زده شده است درباره من بوده یا درباره تو؟ابوبکر گفت بلکه درباره تو.

على علیه السلام فرمود آیا رسول خدا صلى الله علیه و آله در روز مباهله مرا با اهل و فرزندم براى مباهله مشرکین (نصارا) برد یا ترا با اهل و فرزندانت؟عرض کرد بلکه شما را .

فرمود آیا آیه تطهیر در مورد من و اهل بیتم نازل شده یا درباره تو و اهل بیت تو.

ابوبکر گفت البته براى تو و اهل بیت تو.فرمود آیا در روز کساء من و اهل و فرزندم مورد دعاى رسول خدا صلى الله علیه و آله بودیم یا تو؟عرض کرد بلکه تو و اهل و فرزندت.

فرمود آیا (در سوره هل اتى) صاحب آیه:یوفون بالنذر و یخافون یوما کان شره مستطیرا منم یا تو؟ابوبکر گفت البته تو.

على علیه السلام فرمود آیا توئى آنکسى که در روز احد او را از آسمان جوانمرد خواندند یا من؟عرض کرد بلکه تو.

فرمود آیا توئى آنکه در روز خیبر رسول خدا پرچمش را بدست او داد و خداوند بوسیله او (قلعه‏هاى خیبر را) گشود یا من؟عرض کرد البته تو.

فرمود آیا تو بودى که از رسول خدا و مسلمین با کشتن عمرو بن عبدود غم را زدودى یا من؟عرض کرد بلکه تو.

فرمود آیا آنکسى که رسول خدا او را براى تزویج دخترش فاطمه برگزید و فرمود خدا او را در آسمان براى تو تزویج کرده است منم یا تو؟ابوبکر گفت بلکه تو.

على علیه السلام آیا منم پدر حسن و حسین دو نواده و ریحانه پیغمبر آنجا که فرمود آندو سید جوانان اهل بهشتند و پدرشان بهتر از آنها است یا تو؟عرض کرد بلکه تو.

فرمود آیا برادر تست که در بهشت بوسیله دو بال با فرشتگان پرواز میکند (جعفر طیار) یا برادر من؟عرض کرد برادر تو.

فرمود آیا منم که رسول خدا صلى الله علیه و آله بعلم قضا و فصل الخطاب دلالت نمود و فرمود على اقضاکم یا تو؟ابوبکر گفت بلکه تو.

على علیه السلام فرمود آیا منم آنکسى که رسول خدا باصحابش دستور فرمود بعنوان امارت مومنین باو سلام دهند یا تو؟ابوبکر گفت البته تو.

فرمود آیا از نظر قرابت برسول خدا صلى الله علیه و آله من سبقت دارم یا تو؟عرض کرد البته تو.

على علیه السلام فرمود آیا رسول خدا صلى الله علیه و آله براى شکستن بتهاى‏طاق کعبه ترا روى دوش خود قرار داد یا مرا؟عرض کرد بلکه ترا.

فرمود آیا رسول خدا صلى الله علیه و آله درباره تو فرمود که تو در دنیا و آخرت صاحب لواى من هستى یا درباره من؟عرض کرد بلکه درباره تو.

فرمود آیا پیغمبر موقع مسدود کردن در خانه جمیع اهل بیت خود و اصحابش بمسجد در خانه ترا باز گذاشت یا در خانه مرا؟ابوبکر گفت بلکه در خانه ترا.

على علیه السلام پیوسته از مناقب و فضائل خود که خدا و رسولش آنها را مختص آنحضرت قرار داده بودند سخن میگفت و ابوبکر تصدیق میکرد،آنگاه فرمود پس چه چیز ترا فریب داده که این مقام را تصاحب نموده‏اى؟ابوبکر گریه کرد و گفت یا ابا الحسن راست فرمودى امروز را بمن مهلت بده تا در این‏باره بیندیشم،آنگاه از نزد آنحضرت بیرون آمد و با کسى صحبت نکرد شب که فرا رسید خوابید و رسول خدا صلى الله علیه و آله را در خواب دید و چون بدانجناب سلام کرد پیغمبر روى خود را از او برگردانید ابوبکر عرض کرد یا رسول الله آیا دستورى فرموده‏اى که من بجا نیاورده‏ام؟فرمود با کسى که خدا و رسولش او را دوست دارند دشمنى کرده‏اى حق را باهلش بازگردان،ابوبکر پرسید کیست اهل آن؟فرمود آنکه ترا عتاب کرد على علیه السلام ابوبکر گفت باو باز گردانیدم یا رسول الله و دیگر آنحضرت را ندید.

صبح زود خدمت على علیه السلام آمد و عرض کرد یا ابا الحسن دست را باز کن تا با تو بیعت کنم و آنچه در خواب دیده بود بدانحضرت نقل نمود،على علیه السلام دست خود را گشود و ابوبکر دست خود را بآن کشید و بیعت نمود و گفت میروم مسجد و مردم را از آنچه در خواب دیده‏ام و از سخنانى که بین من و تو گذشته آگاه میگردانم و خود را از این مقام کنار کشیده و آنرا بتو تسلیم میکنم!

على علیه السلام فرمود بلى (بسیار خوب) .

چون ابوبکر از نزد آنحضرت بیرون آمد در حالیکه رنگش دیگرگون شده و خود را سرزنش میکرد با عمر که دنبال وى در کوچه میگشت مصادف شد،عمر پرسید چه شده است اى خلیفه پیغمبر؟ابوبکر ماجرا را تعریف کرد،عمر گفت ترا بخدا اى خلیفه رسول الله گول سحر بنى‏هاشم را نخورى و بآنها وثوق نداشته باشى این اولى سحر آنها نیست (از این کارها زیاد میکنند) و عمر آنقدر از این حرفها زد که ابوبکر را از تصمیمى که گرفته بود منصرف نمود و مجددا او را بامر خلافت راغب گردانید .


 

خلیفه دوم و اخلاقیات او

عمر از طایفه بنى عدى بود.طایفه مزبور یکى از تیره‏هاى قریش بوده است.مادرش حنتمه دختر هاشم بن مغیره از تیره بنى مخزوم بود.این تیره نیز از طایفه قریش و در جاهلیت از همپیمانان بنى امیه به شمار مى‏رفت.عمر بر خلاف ابو بکر،از کسانى بود که سالها پس از بعثت رسول خدا(ص)به آن حضرت ایمان آورد.بسیارى از مصادر،اسلام او را در سال ششم بعثت مى‏دانند.این در حالى است که مسعودى،اسلام او را چهار سال قبل از هجرت،یعنى سال نهم بعثت مى‏داند. عمر در دوران مدینه،در حوادث و جنگها حضور داشت گر چه تاریخ خاطره ویژه‏اى از وى به یادگار ندارد.زمانى که دختر او حفصه به عقد رسول خدا(ص)درآمد،رفت و شد وى با رسول خدا(ص)بیشتر شد.در این زمینه،وى با ابو بکر موقعیت مشابهى داشت.گذشت که عمر و ابو بکر از کسانى بودند که رسول خدا(ص)میان آنان پیوند برادرى بست. آنها در تمام دوران حیات رسول خدا(ص)قرین یکدیگر بودند.آن دو که در جریان تحولات سقیفه همه جا مواضع یکسانى داشته و درست‏به دلیل اصرار عمر در پایدار ساختن خلافت ابو بکر بود که امام على(ع)او را متهم کرد که به خاطر آینده خود تلاش مى‏کند. این امر براى دیگران نیز قابل درک بود.زمانى که ابو بکر عهد خلافت عمر را به دست او سپرد تا بر مردم بخواند،شخصى در راه از او پرسید:در این نامه چیست؟عمر گفت:نمى‏دانم،اما من اولین کسى هستم که از آن اطاعت مى‏کنم!آن شخص گفت: اما من مى‏دانم که در آن چیست،امرته عام اول و امرک العام،سال نخست،تو او را به خلافت گماردى و اکنون او تو را به خلافت مى‏گمارد. این حکایت نشان آن است که مردم از پیوند سیاسى این دو نفر آگاه بوده‏اند.به نظر مى‏رسد موفقیت این دو نسبت‏به یکدیگر و جایگاه برتر عمر در طول خلافت دو سال و سه ماه ابو بکر،براى همه این امر را قابل قبول ساخته بود که این دو نفر،در واقع،یک نفر هستند،بدین معنى که بطور طبیعى،خلافت عمر ادامه خلافت ابو بکر بوده و حکومت آنها یک‏«خلافت‏»واحد به شمار مى‏آید.قیس بن ابى حازم مى‏گوید:عمر را در مسجد دیدم که چوب نخلى در دست داشت و مردم را مى‏نشاند،در همان حال غلام ابو بکر که نامش شدید بود آمد و نوشته‏اى از ابو بکر را بر مردم خواند،پس از آن بود که عمر را بر منبر این سخن درستى است که،اگر عمر نبود ابو بکر به خلافت نمى‏رسید. زمانى که ابو بکر قصد آن داشت تا خالد بن سعید را به فرماندهى سپاهى بگمارد،عمر موفق شد او را از تصمیمش منصرف کند،زیرا خالد تنها سه ماه پس از سقیفه با ابو بکر بیعت کرد.

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله  18  صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلود مقاله خلافت ، ابوبکر ، عمر ، عثمان