حامی فایل

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

حامی فایل

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

دانلود مقاله شاهنامه فردوسی

اختصاصی از حامی فایل دانلود مقاله شاهنامه فردوسی دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

دانلود مقاله شاهنامه فردوسی


دانلود مقاله شاهنامه فردوسی

 

مشخصات این فایل
عنوان: شاهنامه فردوسی (تلخیص چند کتاب پیرامون شاهنامه)
فرمت فایل :word(قابل ویرایش)
تعداد صفحات : 54

این مقاله در مورد تلخیص چند کتاب پیرامون شاهنامه می باشد.

 

بخشی از تیترها به همراه مختصری از توضیحات هر تیتر از مقاله تلخیص چند کتاب پیرامون شاهنامه

مقدمه
سالهای سال است که از مرگ خداوندگار خرد و آگاهی می گذرد، سالهای سال است که حکیم بزرگ توس رخ در نقاب خاک کشیده است و جان نورانیش را به عالم بالا پرواز داده است، اما همانگونه که خود می گوید «نمیرم از این پس که من زنده ام… »گویی که نمرده است و هنوز هر ایرانی ...

بلور کلام فردوسی/ رحیم رضازاده ملک- تهران: انتشارات کلبه و فکر روز، سال 1378.
اثر حاضر بعد از یادداشتی کوتاه پیرامون فردوسی و سبب نظم شاهنامه و شرحی پیرامون دقیقی همراه با ابیاتی از شاهنامه آغاز شده و به هفت موضوع در شاهنامه می‌پردازد.
دربخش اول با نظر به شاهنامه و پادشاهی جمشید و اقدامات و کارهای انجام گرفته درعصر او طبقات اجتماعی دوران ساسانیان را بر می‌شمرد که در عصر جمشید به چهار دسته‌ی کاتوزیان ......

ادبیات تطبیقی و شعر کلاسیک فارسی/ الگادیوسن ترجمه فرهاد عطایی- تهران: نشر فرزان، 1380.
نوشتن کتاب «شاعر پهلوان» مباحثات بسیاری را بین پژوهشگران برانگیخت و نظریه‌ی او مبنی بر استفاده‌ی گسترده‌ی فردوسی از منابع شفاهی «نقالی» در سرودن شاهنامه، وجود یک نظام فرمولی در سرایش این اثر و نیز موضوع تأثیر متقابل اسطوره و شعر بیشترین مباحثات و نقدها ....

مایه های دینی و عرفانی در شاهنامه فردوسی/ مرتضی گودرزی تهران: انتشارات راه سبحان، 1380.
آنچه در این نوشتار بدان پرداخته شد، نگرشی دینی به شاهنامه است ، شاهنامه صحنه‌ی نبرد میان نیکی و پلیدی است و معیار تشخیص طریق صحیح، دین می باشد. در فرازهای گوناگون شاهنامه پویایی دین احساس می گردد، در شاهنامه نجات و فیروزی  در گرو دینداری است.
علاوه بر نگرش های ناب دینی و رویکردهای خردمندانه در شاهنامه می توانیم به گنیجینه‌ی پر رمز و راز عرفان نیز دست یابیم. اگر .....

بیژن نامه  / ایرج وامقی تهران: انتشارات سوده، 1380.
کتاب حاضر مجموعه مقالاتی در مورد شاهنامه‌‌ی فردوسی است که 14 مقاله را در بر می‌گیرد و در هر مقاله، مؤلف در مورد موضوع یاد شده به بحث و بررسی می پردازد.
مؤلف اثر اندکی قبل از اتمام حروفچینی کتاب در گذشته و پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامی در بخشی به نام یادداشت ناشر به این موضوع و چگونگی و زمان چاپ کتاب اشاره نموده است.
در ادامه قبل از شروع مقالات کتاب در چند صفحه با بخشی تحت عنوان «همراه با ایرج وامقی به اوج قله های عشق و آگاهی از تاریخ و فرهنگ یران زمین» به گزارشی از فرود و تحول زندگی ....

منابع مقاله تلخیص چند کتاب پیرامون شاهنامه

  • ابوالحسنی، علی. بوسه بر خاک پی حیدر. تهران: نشر عبرت، 1378.
  • الغ زاده، ساتم. فردوسی «رمان تاریخی». تهران: انتشارات سروش، 1378.
  • برومند، پوراندخت. فرهنگ آرایه‌های ادبی در شاهنامة‌ فردوسی. تهران: نشر دیگر، 1380.
  • دوستخواه، جلیل. حماسة ایران یادمانی از فراسوی هزاره‌ها. تهران: نشر آگه، 1380.
  • دیوید سن، الگا. ادبیات تطبیقی و شعر کلاسیک فارسی. تهران: نشر فروزان، 1380.
  • دیوید سن، الگا. شاعر و پهلوان شاهنامه. تهران: نشر تاریخ ایران، 1378.
  • رستنده، مجید. قرآن و حدیث در شاهنامة‌ فردوسی. همدان: انتشارات مفتون همدانی، 1378.
  • رضازاده ملک، رحیم. بلور کلام فردوسی. تهران: انتشارات کلبه و فکر روز، 1378.
  • گودرزی، مرتضی. مایه‌های دینی و عرفانی در شاهنامة فردوسی. تهران: انتشارات راه سبحان، 1380.
  • وامقی، ایرج. بیژن نامه. تهران: انتشارات سوده، 1380.

 

 

 


دانلود با لینک مستقیم


دانلود مقاله شاهنامه فردوسی

مقاله تصویرسازی بخشی از داستان سودابه و سیاوش شاهنامه فردوسی

اختصاصی از حامی فایل مقاله تصویرسازی بخشی از داستان سودابه و سیاوش شاهنامه فردوسی دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

مقاله تصویرسازی بخشی از داستان سودابه و سیاوش شاهنامه فردوسی


مقاله تصویرسازی بخشی از داستان سودابه و سیاوش شاهنامه فردوسی

این محصول در قالب ورد و قابل ویرایش در116  صفحه می باشد.

فهرست مطالب:

گفتنی .....................................

معرفی‌نامه .................................

مقدمه ....................................

فصل اول: .................................

تاریخچه تصویرسازی .........................

تصویرسازی (تعریف) ........................

اهداف تصویرسازی ..........................

طبقه‌بندی انواع تصویرسازی .................

تکنیک‌های تصویرسازی .......................

مداد رنگی ................................

فصل دوم: .................................

خلاقیت ذهنی در برابر الهام ..................

خلاقیت ....................................

سنت شکنی، بدعت، نوآوری ....................

معیار شناخت حس فردی ......................

کلام آخر ..................................

فصل سوم: .................................

مردم شناسی دینی هنر و پرسش‌های هنرمندان ....

فصل چهارم: ...............................

تجلی رنگ در هنر ...........................

طراحی ....................................

تصویرسازی ................................

هنر گرافیک ...............................

فصل پنجم: ................................

قدمت دیرینه ..............................

انتخاب شاهنامه ...........................

تصویرسازی برای شاهنامه ...................

میزان موفقیت .............................

مقطع کار و آفرینش هنری ...................

گزارش کار ................................

فردوسی و شاهنامه‌اش .......................

ویژگی‌های هنری شاهنامه ....................

تصویرسازی در شاهنامه .....................

بخش‌های اصلی شاهنامه .......................

 

گفتنی

 

ققنوسِ اساطیری ایرانیان چون دیرزمانی را می‌زیید، و رخوتِ پیری شوق عروجش را از او باز می‌ستاند، خود را به تلی از آتش می زند و از میان خاکسترِ هستیِ خویش ققنوس بر می خیزاند جوان و شاداب که اوجِ پروازش فراتر از اوجِ پیشین است و انبوه تجربیاتش گنجینه‌ای است غنی که او را باز می دارد از ورطه‌های سقوط و اُفول، و ققنوس اسطوره‌ایِ ایران زمین سالیان بلندنشسته بر بلندای قامتِ ستونِ پُر غرورِ تخت جمشید به نظاره و به مشاهده دیده است عروجِ نخستین امپراطوری جهانی را که بر بنیادهای عدالتِ بشری شکل گرفته، بیگانه با کینه توزی‌ها، آشنا با همدلی ها و هم سو با والاترین اندیشه‌ها.

 

امپراطوریِ که در یک کران از جوششِ دریای نیل گرمی می گرفت و بسترِ آرامِ اروند را در آغوش داشت و دردیگر کران تا فراسوی آسیای صغیر و تا خاکِ مقدونیه پیش می رفت و از دیگر سوی دریای کژبین یا قزوینِ امروزی‌اش دامنه های البرز کوهِ او را به تر نمی‌نوازش می داد.

 

اما بیگانه‌ای ناآشنا با خوی مردمان، ستونِ امپراطوری‌ای را فرو ریخت که ققنوسِ پیروزمان دیده، بر آن به غرور تکیه زده بود ولی نماد ایرانی دیگر بار در آتش فرو رفت و امپراطوری پُر نشاط‌ ترِ اشکانیان از آن آتش سر برآورد و چون این دومین نیز به پیری رسید، ققنوسِ ایرانیان شکوهمندترین توانِشِ خود را به جهان عرضه داشت، امپراطوری خسروانِ ساسانی، امپراطوری‌یی بنیاد گرفته بر ارزش های دینی فردایی که نمادی بود از دادگستری و انسان دوستی که دیرزمانی پایدار ماند با پیشوائیِ عدالت جوئیِ نوشیروانی و شکوهِ فرزانگیِ بزرگمهری.

 

ظهورِ اسلامِ جوان آیین امپراطوری آخرینِ ایرانیان را به غبارِ فراموشی نسپرد که ماهیتِ آن را دگرگون گرداند و دیری نپایید که از میانِ آتش و دودِ برخاسته از آتش فشانِ حادثه امپراطوری ایرانی، دیگر بار پای گرفت، این بار در قلمرو فرهنگِ امپراطوری‌یی که بر بال‌های لطیفِ زبانِ فارسی خوش جای گرفت در پرواز به اوج ها. زبانی که مِحمِلی شد برای والاترین اندیشه‌ها.

این زبان سپاهِ کلام و اندیشه خود را تا فراسوی بالکان در اروپا به پیش بُرد و از دیگر سوی مرزهای چین و کاشغر و همه آسیای صغیر و شبه قاره هند را در نوردید.


دانلود با لینک مستقیم


مقاله تصویرسازی بخشی از داستان سودابه و سیاوش شاهنامه فردوسی

دانلود مقاله سیاوش در شاهنامه

اختصاصی از حامی فایل دانلود مقاله سیاوش در شاهنامه دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 


مقدمه :

 


سیاوش چهره همیشه مغموم شاهنامه با اختر بد میزاید رستم که بیم دارد محیط دربار کاوس و شاید خلق و خوی او روح سیاوش را تباه کند می آید و به کاوس میگوید :
چو دارندگان تو را مایه نیست به گیتی مراو را چومن دایه نیست
و اورا به زابلستان میبرد و وقتی پهلوانی تمام عیار از او میسازد وی را به در بار باز میفرستد. پیداست بخشی از جنبه های مثبت شخصیتی اش را از رستم و محیط او دارد که دلیری و شرم و سبوری و نیک عهدی از آن جمله است .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


سیاوش
رستم سیاوش را ناخود آگاه به جای پسر مقتولش دوست میدارد و به اصطلاح قسم راست او سیاوش است . او با وجود جوان سالی در خردمندی یگانه است :
بدان اندکی سال و چندان خرد تو گفتی روانش خرد پرورد
پیران بعدها نزد افراسیاب علاوه بر ستایش از نژادگی میگوید :
هنر با خرد نیز بیش از نژاد زمادر چنو شاهزاده نزاد
همه از زیباییش حیرانند. او یوسف شاهنامه است و روحیات وی و برخی از جنبه های زندگی او از جمله عشق ممنوع و هوسبازانه زن شوهردار به او و پاکی وی در این ماجرا شبیه یوسف است جز در مورد عاقبت که سیاوش از عزت به ذلت می افتد و یوسف برعکس .
پدر هفت سال می آزمایدش و به هر کار جز پاک زاده نبود . تا حدودی مایه های زن گریزی دارد چنان که وقتی کاوس ساده لوح به القای سودابه می خواهد پسر را به شبستان بفرستد سیاوش در مخالفت با او میگوید:
چه آموزم اندر شبستان شاه ؟ به دانش زنان کی نماینده راه؟
سخت درون گرا و تودار است . در بدو ورود به دربار پدر :
نخست آفرین کرد و بردش نماز زمانی همی گفت با خاک راز
سیاوش با خاک چه کار دارد چه رازی میگوید؟احساسش در آن لحظه چیست؟ آیا بویی غریب از ان خاک شنیده؟ به هر حال به کمانم باید روی راز با خاک گفتن تامل کرد . معمولا کسانی که خود را تنها حس میکنند با خاک یا چاه رازونیاز میکنند. زیا دبر خود می پیچد از جمله وقتی پدرش وی را به رفتن به شبستان ترغیب میکند : بپبچید و بر خویشتن راز کرد.
گاهی به وضوح نشان میدهد که قاطعیت چندانی ندارد و از این لحاظ به اسفندیار می ماند . مثلا با علم به این که جایش در شبستان نیست پس از استدلال مخالفت آمیزش تسلیم پدر میشود و با رفتن او به شبستان رشته رویدادهای منجر به واژگونگی بخت وی آغاز میگردد و این در حالی است که میداند کار کار سودابه است .
وقتی سودابه با حیله گری دختران خود را بر او عرضه میدارد تا یکی را از آنان برگزیند:
سیاوش فرو ماند و پاسخ نداد چنین آمدش بر دل پاک یاد
که من بر دل پاک شیون کنم به آید که از دشمنان زن کنم
اوماجرای ناجوانمردی پدر سودابه با کاوس را شنیده اما همچنان با دل در گفتگوست . هنگامی که سودابه او را بر میگیرد و جامه چاک میدهد و از او کام میطلبد وی که خیانت به پدر را روا نمیداند همچنان از خدعه گری سودابه و تسلیم کاوس در برابر او آگاه است ولی راه نرمی و مدارا بر میگزیند در حالی که همان وقت می توانست نزد کاوس رود و با مطلع کردنش از قضایا دست پیش را بگیرد. به زن می گوید : بیا میخت با جان تو مهر من و :
تو این رازمگشای و باکس مگوی مرا جز نهفتن همان نیست روی
اما زیرکانه به او یادآور میشود :
سر بانوانی و هم مهتری من ایدون گمانم که تو مادری
بدین سان با سخنی دو پهلو هم میگوید تو برای من حکم مادر را داری و هم بدین وسیله مادر بودن سودابه را که منافی با این گونه هوسهای ممنوع است به او یاداور میشود . در هر صورت او اهل سازش است و یکسره از خشونت یا برندگی بی بهره . ولی مگر میشود با کسی چون سودابه نرمی کرد چرا که وقتی کام وی بر نمی آید آن سلیطه گریها را از خود بروز میدهد . کاوس در این میان تلون و تذبذبی را دارد که همیشگی اوست . نخست تصمیم به کشتن سودابه میگیرد ولی از بیم شورش ها ماوران و نیز با یاد آوردن یاری سودابه به وی در محبس شاه هاماوران منصرف میشود . او همیشه رعد و برق بی باران است! پس از چند بار حیله گری سودابه کاوس حیران و متزلزل رای موبدان را مبنی بر گذشتن سیاوش ازآتش می پسندد .سیاوش خلیل وار با شهامت و اطمینان به نفسی عجیب لبخند زنان با جامه سپید و اسب سپیدش که هر دو نماد پاکی است از میان کوه آتش آنچنان میگذرد ( که گفتی سمن داشت اندر کنار) صحنه ای با شکوه و تصویری است . وقتی کاوس بار دیگر عزم کشتن سودابه میکند آن بزرگواری که در خواست بخشش او را از کاوس میکند کسی جز سیاوش نیست . ضمنا او فکر میکند که اگر شاه سودابه را بکشد ممکن است با آن تلون طبع پشیمان شود و آن را از چشم پسر ببیند هنگامی که سیاوش برای مصون ماندن از شر سودابه راهی مقابله با سپاه افراسیاب می شود و پدر و پسر وداع میکنند دی آگاهی میدهد که دیگر دیداری در پی نخواهد بود . سیاوش به یاری رستم بر سپاه توران پیروز میشود و از کاوس اجازه می خواهد تا وارد خاک توران شود که کاوس در پاسخ او را این کار باز می دارد به این دلیل که اگر سپاه بیش از حد در جایی پراکنده شد خطر هم بیشتر می شود و میگوید :
همی از لبت شیربوید هنوز که زد بر کمان تو از جنگ توز؟
افراسیاب به دنبال خوابی وحشت زا که دیده میکوشد تا با آشتی جویی و باژ دادن قضا را از مسیر خود بگرداند بدین سان که نه سیاوش کشته شود و نه عواقب آن دامنگیر .
سیاوش به عنوان شروط صلح از افراسیاب می خواهد تا صد تن از همخونان خود و دلاوران تورانی را به رسم گروگان نزد وی فرستد و هر شهری را هم که بدان دست یافته تخلیه کند . کاوس بیخرد این بار به رستم که به عنوان پیام آور سیاوش نزد شاه آمده میتازد که او و سیاوش به مال تطمیع شده و محافظه کاری پیشه کرده اند گویی این آن کاوس نبوده که سیاوش را اندکی پیش به صراحت از ادامه جنگ و پیشروی باز داشته بود! سیاوش را به پیشروی در توران تا کاخ افراسیاب و کشتن و غارت و سوختن فر مان میدهد و این که گروگان ها را برای اعدام نزد خود او بفرستد . رستم میگوید :
وقتی سیاوش در رزم دلیری و جانبازی میکرده کاوس جز به بزم و گنج نمی اندیشیده وانگهی سیاوش ممکن نیست پیمان بشکند در حقیقت او مظهر درست پیمانی هم هست . کاوس رستم را با گفتن سخنانی تند می آزارد از این دست :
تو اینها را به سیاوش آموخته ای تو همین جا بمان و سیاوش باز گردد و طوس سپاه داری را بر عهده گیرد. رستم بر سر کاوس بانگ میزند و به قهر باز میگردد.
کاوس در نامه ای به سیاوش همین سخنان را تکرار و انواع اهانت ها را به وی می کند و حتی به ناروه میگوید که اومعاشر زنان و زن صفت است .
سیاوش با خود می اندیشد که فرستادن گروگانها نزد کاوس جنگیدن با افراسیاب کاری پیمان شکنانه است که خداوند آن را هیچ گاه نخواهد بخشود .
اگر هم نزد پدر رود ممکن است آسیبی به او از جانب پدر برسد زیرا فتنه گری به نام سودابه در آنجاست .
سیاوش درضمن درد دل کردن و بیان این مسائل برای بهرام و زنگه شاوران که شوربخت است . سیاوش این ایرجی تبار و اسطوره پاکی و مظلومیت معتقد است :
به کین بازگشتن بریدن زدیدن کشیدن سر از آسمان و زمین
چنین کی پسندد زمن کردگار؟ کجا بر دهد گردش روزگار
و تصمیم میگیرد:
شوم کشوری جویم اندر جهان که نامم زکاوس ماند نهان
او توصیه بهرام وزنگه را که از وی میخواهند نامه ای به کاوس بنویسد و پیلتن را بخواهد و به فرمان او عمل کند نمی پذیرد و میگوید نمی خواهد از پدر نافرمانی کند ولی اگر فرمان او با فرمان خداوند در تضاد باشد سر از کردگار نخواهد تافت.
تصمیم میگیرد به دشمن پناه ببرد گاو او به چرم اندر است و رفتن نزد افراسیاب هنوز اول ماجراست!
چقدر کسی باید شور بخت باشد که افراسیاب دشمن اینگونه بر او دل بسوزاند:
چو بشنید پیچان شد افراسیاب دلش گشت پر درد و سر پر زتاب
او هیچ گاه شادی خلص و بدون شائبه اندوه ندارد . وقتی نامه دعوت افراسیاب به او میرسد نیزشادیش آمیخته به غم است و چه طوفانی در درون شهزاده برپاست:
سیاوش به یک روی از آن شاد شد به دیگر پر از درد و فریاد شد
که دشمن همی دوست بایست کرد از آتش کجا بر دمد باد سرد ؟
دلش گویی خبرهای غریبی میدهد:
ندانم کزین کار بر من سپهر چه دارد به راز اندر از کین و مهر
اما تن به قضا میسپرد. عجالتا راه بیرنج است و شهرهای میان راه خرم چون بهار و همه چیز از خوردنی و گستردنی فراهم . آرام و سبک به سوی تقدیر راه میسپرد. پیشبازتورانیان به پیشوایی پیران پر شکوه است اما درست در میان شور و هلهله مردم و آواز چنگ و رباب سیاوش را درد فرا میگیرد:
به یاد زابلستان و دیگر جاهای وطن می افتد:
ز ایران دلش یاد کرد و بسوخت به کردار آتش رخش بر فروخت
روی از پیران بر میگرداند تا درد را از چهره ا ش نخواند اما پیران هشیار تر از آن است که در نیابد :
بدانست کورا چه آمد به یاد غمی گشت و دندان به لب بر نهاد
انگار بوی غریبی از حادثه از دور شنیده از پیران می خواهد که اگر بدی و گزندی در انتظار اوست وی را به کشوری دیگر راه نماید اما پیران معلوم نیست چرا اینقدر به افراسیاب دل خوش داشته و از اینکه پهلوان و رهنمون و هم خون اوست دم میزند .
البته مبالغه ای در حق افراسیاب دارد :
پراگنده نامش به گیتی بدیست ولیکن جز این است مرد ایزدیست
خرد دارد ورای و هوش بلند به خیره نیاید به راه گزند
مگر نه اینست که فردوسی در جایی میگوید :
قضا ز آسمان چون فروهشتپر همه عاقلان کور گردند و گر

 

پیران در حد مقدور انسانی هر چه دارد در طبق اخلاص نهاده اما طبعا تعهدی در قبال قضا نداردوانگهی اگر تقصیری از خود سیاوش سر زند چه؟
پذیرفتم از پاک یزدان ترا به رای و دل و هوشمندان ترا
که بر تو نیاید ز بد ها گزند نداند کسی راز چرخ بلند
مگر کز تو آشوب خیزد به شهر بیامیزی از دور تریاک و زهر
سیاوش رام میشود و موقتا اندیشه از دل بیرون میکند افراسیاب نیز پس از استقبالی گرم بهترین نشستنگاه و اسباب ممکن و هدایای شهوار را صادقانه به او تقدیم مکند.
همه چیز به خوبی آغاز شده است .
سیاوش در میدان چوگان و هنر نماییهای دیگر گوی از همهگان مرباید و جوهر ذاتی را آشکار میکند او چنان خرد مند و دور اندیش است که از گوی زدن در برابر افراسیاب خود داری و چنان وانمود میکند که حریف شاه نیست مبادا از این تفریح سالم کینه ای نا سالم انگیخته شود .
وقتی افراسیاب کمان وری سیاوش را میازماید گر سیوز از کشیدن کمان سیاوش فرو میماند . گر چه کینه به این زودی ها بروز نمی کند ولی همین چیزهای به ظاهر کوچک است که گاهی نخستین بذر کینه را در دل میکارد کینه ای که آرام آرام در درون متمکن میشود و روزی سر باز خواهد کرد .
در همین میدان هنگامی که افراسیاب و سیاوش از بازی دست کشیده و ناظر بازی اند وقتی ایرانیان مجال عرض اندام به ترکان نمیدهند سیاوش برای آنکه افراسیاب نفهمد به زبان پهلوی به ایرانیان ایراد میگیرد " که میدان بازیست گر کارزار؟" و ازآنان میخواهد یک بار هم که شده بازی را به تورانیان واگذارند و ترکان که مجال یافته اند تاخت می آورند اما افراسیاب هنگامی که میبیند ورق بازی برگشته در میا بد که مضمون سخن سیاوش چه بوده است. آنگاه که سیاوش در میدان نخچیر گوری را چنان با تیغ بر دونیم میکند که هیچ نیمه ای ذره ای کم و زیاد نسبت به نیمه دیگر ندارد این جاست که ترکان طاقتشان طاق می شود و در اندیشه فرو میروند:
به آواز گفتند یک بار دگر که مارابد آمد ز ایران به سر
سر سروران اندر آمد به ننگ سزد گر بسازیم با شاه جنگ
ملاحظه می فرمایید که فردوسی با چه مهارتی قضایا را آرام آرام تهمید می کند و تدرج و حرکت منطقی داستان چقدر هنرمندانه است.
یک سال به خوبی و خوشی میگذرد مگر در درون امثال گرسیوز. پیران برای اینکه سیاوش تنها نباشد دخترش جریره را به او میدهد بعد برای این که همخون شاه شود و کمترین احتمال سوئی از بین برخیزد ترتیبی میدهد که فرنگیس دخت افراسیاب به همسری شهرزاده در آید. اما طرح داستان چنان است که تقدیر باید به تناوب در گوش سیاوش خواننده زنگ بزند تا مبادا این شمشیر داموکلس که بر فرق انسانهاست از یاد برود و کسی گمان کند که با خرد میتواند از پس آن بر آمد. مثلا وقتی سیاوش حتی پس از ازدواج با جریره و در آستانه همسری با فرنگیس باز از یاد وطن پدر رستم و غیره دلتنگ و گریان است صدای پیران را میشنوی که به یادت می آورد که خرد و خردمند پایاب رویارویی با تقدیر را ندارد:
همی گفت و مژگان پر از آب کرد همی برزد اندر میان باد سرد
بدو گفت پیران که با روزگار نسازد خرد یافته کارزار
نیابی گذر تو ز گردان سپهر کزویست آرام و پرخاش و مهر
به ایران اگر دوستان داشتی به یزدان سپردی و بگذاشتی
نشست و نشانت کنون ایدرست سر تخت ایران به دست اندرست
همچنین افراسیاب به توصیه پیران سر از پیروی ستاره شماران میپیچد و فرنگیس را به سیاوش میدهد و این سر آغازی خواهد شد برای برها بعد(عصر کیخسرو). پذیرش این پیوند از سوی افراسیاب نیز امر تقدیر و در حکم نادانسته بریدن شاخه زیر پاست زیرا مولود این ازدواج روزی بساط پادشاه توران در هم خواهد نوردید. تنها سیاوش نیست که رو به کوی تقدیر دارد چون افراسیاب پیران جریره و فرنگیس همگی در آستانه تقدیری قرار دارند که همه چیز را از این رو به آن رو خواهد کرد و حتی سرنوشت یک نسل بعد نیز در همین جا رقم زده میشود.
باری سیاوش در ساختن کاخ و شهر گنگ رژ بر خلاف گفته اختر شناسان که به او گفته اند "که بس نیست فرخنده بنیاد این" عمل میکند:"از اختر شناسان بر آورد خشم". همین بنای گنگ دژ دیگر گام مهم سیاوش در جهت تقدیر است. از حکم اختر شناسان هم که بگذریم پیداست بلند پروازی شاهزاده ایرانی چه حسادت و کینه ای در دل ترکان می اندازد ( در مورد عظمت گنگ دژ و چگونگی آن نک ).
طبیعی است که کسانی که از کشوری به کشور دیگر میروند تمایل به ایجاد نام وآبرو برای کشور خود در میان بیگانگان داشته باشند ولی آیا در مورد سیاوش که مطمئن است از چنین دستاوردهای خود بر خورداری نخواهد داشت و دیر یا زود باید جای به افراسیاب بپر دازد یکچنین بلند پروازی رشک انگیزی قدری عجیب نیست؟
ببینید در همان جا چگونه از چیرگی تقدیر با همراز همیشگی اش پیران سخن میگوید :
من آگاهی از فر یزدان دهم هم از راز چرخ بلند آگهم
بدان تا نگویی چو بینی جهان که این بر سیاوش چرا شد نهان
فراوان بدین نگذرد روزگار که بر دست بیدار دل شهریار
شوم زار من کشته بر بی گناه کسی دیگر آراید این تاج وگاه
زگفتار بد خواه و زبخت بد چنین بی گنه بر سرم بد رسد
او حتی کین توزی های بعدی را هم از پیش خبر میدهد .
سیاوش نوعی دل آگاهی پیامبر گونه دارد ودل او آینه آینده است . او در آخر سخن از باب تسلای خوشتن میگوید :
بیا تا به شادی خوریم و دهیم چو گاه گذشتن بود بگذریم
پس با توجه به این آگاهی به گمان ما غرض سیاوش از ساختن گنگ دژ علاوه بر آنچه گفتیم یکی باقی گذاردن نقشی از خویش در جهان است و دیگر این که کیخسرو از آن برخور دار شود ( مفهوم مصراع " کسی دیگر آراید این تاج و گاه " شاید همین باشد اگر چه میتوان آنرا بر افراسیاب نیز حمل کرد ) .
هنگامی که سیاوشگرد را بنا میکند افراسیاب گرسیوزرا مفرستد تا ببیند آن جا چه خبر است و سیاوشگرد چگونه است . از دیدن اوضاع آن جا کینه گرسیوز گل می کند :
دل و مغز گرسیوز آمد به جوش دگرگونه تر شد به آیین و هوش
به دل گفت سالی چنین بگذرد سیاوش کسی را به کس نشمرد.....
در میدان هنر نمایی که به مناسبت ورود گرسیوز بر پای شده سیاوش از هر لحاظ بر او بر تری میابد وقتی گروی زره ( کشنده سیاوش ) و دمور دو پهلوان نا می توران را یکجا از روی زین بر می کند و آسان وسبک سوی گرسیوز میرود پیداست که گرسیوز به چه حالی دوچار میشود و این هم بر شکست نخستین او مزید می گردد .
در باز گشت اینچنین با بر هم کردن دروغ و راست افراسیاب را بر سیاوش بر می انگیزد :
بدو گفت گرسیوز ای شهریار سیاوش جزآن دارد آیین و راه
فرستاده آمد ز کاوس شاه نهانی به نز دیک او چند گاه
زروم وزچین نیزش آمد پیام همی یاد کاوس گیرد به جام
بر او انجمن شد فراوان سپاه بپیچید ازو یک زمان جان شاه...
افراسیاب با به یاد آوردن خواب خویش می خواهد سیاوش را پیش کاوس بر گر داند ولی گرسیوز که دیگر به پای قتل سیاوش ایستاده افراسیاب را هشدار می دهد که اگر پای سیاوش به ایران رسد ( برو بوم ما پاک ویران شود) زیرا وقتی بیگانه خویش تو شود از اسرار تو آگاه است و( یکی دشمنی باشد اندوخته ) و... .
از آن پس نیز آنقدر به نزد افراسیاب میرود و حیله های نو به نو ساز میکند تا شاه به او دستور میدهد تا نزد سیاوش رود و او و فرنگیس ( که گرسیوز او را هم از سعادیت بر کنار نداشته ) را به در بار احضار کند . لحن شاه نسبت به سیاوش آشکار بر گشته و با طعن و گلایه همراه است .
( به مهارت فردوسی نیز دقت کنیم ) :
بر این کوهما نیز نخچیر هست زجام زبرجد می و شیر هست
گذاریم یکچند و باشیم شاد چو آیدت از شهر آباد یاد
به رامش بباش وبه شادی خرام می و جام با من چرا شدم حرام؟
گرسیوز قبل از رسیدن به سیاوشگرد کسی را نزد شهزاده می فرستد و او را به جان شاه سوگند می دهد که از جا بر نخیزد و به پیشباز او نیاید تا بعد نزدافراسیاب وانمود کند که سیاوش به او محل نگذارده است .
سیاوش عزم آن میکند که همراه او به دربار رود ولی گرسیوز از بیم این که اگر سیاوش همراه او باشد ممکن است خدعه او بر شاه عیان شود گریه ای دروغین میکند به دروغ از رنجهایی که شاه بر او روادیده سخن می گوید . این جاست که سیاوش با آن همه خردمندی تحت تاثیر قرار می گیرد و در عالم صفا و سادگی چیز هایی علیه شاه می گوید که به اصطلاح گزک به دست گرسیوز می دهد تا کار سیاوش را تمام کند :
گراز شاه ترکان شدستی دژم به دیده درآوری از دردنم
من اینک همی با تو آیم به راه کنم جنگ با شاه توران سپاه
بدان تا زبهر چه آزاردت ؟ چرا کمتر از خویشتن داردت؟
گرسیوز می گوید اگر سیاوش به در بار رود خشم شاه بر او فرود خواهد آمد . پیداست که با این سخنان چه پیش خواهد آمد . جالب توجه است که این مظهر سخن چینی در شاهنامه و نابغه حیله گری نظیر همان جمله ای را که در سعایت از سیاوش به افراسیاب گفته بود ( سیاوش نه آن است کش دید شاه ) در باره افراسیاب به سیاوش میگوید :
تو او را بدان سان که دیدی مدان .
گرسیوز کاری میکند که سیاوش بجای رفتن نزد افراسیاب نامه ای اعتراض آمیز به او بنویسد . چنان خردمندی که در حقش خواندیم ( که گفتی روانش خرد پرورد ) چنین خام می شود و در تقدیر خویش چون همیشه سهیم میگردد :
سیاوش به گفتاراو بگروید چنان جان بیدار او بغنوید؟
وقتی که افراسیاب عازم دستگیری و کیفر دادن سیاوش است فرنگیس از شوی می خواهد که دست روی دست نگذارد و چاره ای بجوید و به جای امن بگریزد . سیاوش که راه تسلیو عارفانه را در پیش گرفته تر جیح میدهد بماند و حلاج وار با خون خود بر بیداد و فساد شهادت دهد . اما عجیب این است که سیاوشی که راز آسمان را به آن دقت باز می گوید نمی داند در زمین و در بن گوش او چه می گذرد . به چشو دیده که چگونگی افراسیاب از این روی به آن روی شده ولی حتی یک بار از خود نمی پرسد که در این میان چه چیزی حادثه شده و پای کدام عزازیلی جز گرسیوز در بین بوده است .

 

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله 20   صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلود مقاله سیاوش در شاهنامه

دانلود مقاله مردان و زنان شاهنامه

اختصاصی از حامی فایل دانلود مقاله مردان و زنان شاهنامه دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 

جهان بینی شاهنامه ، دفاع خوبی در برابر بدی است . این دفاع به نحو بی امان ، تا سر حد جان ، و با دادن قربانی های بیشمار ادامه می یابد. گفتیم که تورانی ها در صف بدی شمشیر می زنند ، و ایرانی ها در صف نیکی. این بدان معنا نیست که همه تورانی ها نابکار هستند و همه ایرانی ها نیک سیرت . باآنکه روایت ها به دست ایرانی ها تنظیم شده ، در شاهنامه آنقدر وسعت نظر هست که کتاب را از قید تعصب دور نگاه دارد. در جبههتوران ، مردان نیک منشی چون پیران ویسه و برادرش پیلسم و اغریرث برادر افراسیاب ، هستند و مردان بی گناهی چون سرخه ، پسر افراسیاب . در میان آنان ، به مردانی که تجسم کامل بدی باشند بیش از دو تن برنمی خوریم و آن گریسوز و گروی زره اند . بقیه سیاهی لشکر هستند ، به حکم وظیفه می جنگند ؛ چون پادشاهشان با پادشاه ایران در جنگ است ، او را پشتیبانی میکنند . نمونه بارز این وظیفه شناسی هومان ویسه برادر پیران است که کینه ور بزرگی است ، اما انسان بدی نیست .
تورانیان به هیچ وجه بد نیستند ، حتی در آنان تمیز و احساس ایرانی وجود دارد . هنگامی که ایرج به نزد برادرش تور می رود ، لشکریان او برتری و برازندگی او را تشخیص می دهند و بسوی او گرایش پیدا می کنند .همین احساس ، بعدتر در مردم ایران نسبت به توران پیدا می شود . آنان از مرگ او متاثر خشمناک می شوند . اصولاً یکی از انگکیزه های سلم و تور در کشتن ایرج ، و افراسیاب در کشتن سیاوش ، اینست که می بینند آن دو مورد محبت و احترام مردم قرار گرفته اند . در مقابل ، ایرانیان نیز از عیب مبرا شناخته نشده اند . کاووس شاه دارای جنبه های قابل سرزنش است . همین گونه است پهلوان نام آوری چون طوس . همین امر یعنی تنوع شخصیت ها و نمود ضعفها و حسن های قهرمانان ، صرفنظراز ایرانی یا تورانی بودنشان ، شاهنامه را یک کتاب دنیایی و انسانی کرده است.
اگر در شاهنامه ، ایران بر توران ترجیح نهاده شده است ، برای آن است که واقعاً ایران در مجموع روایات ، وضع عادلانه تری دارد . مورد ظلم و تجاوز قرار می گیرد و از خود دفاع می کند . ایران که سرزمین آباد و سرزمین آزادگان است ، همواره رشک و طمع همسایگان خود را بر می انگیزد . آراستگی و حسن او ، او را در معرض کشمکش و مصیبت دائم قرار می دهد . ایران کشور بی آزاری است ؛ در جنگ های خود ناگزیر می شود از موجودیت خود و اصول انسانی دفاع کند .
جلوه نبرد بین نیکی و بدی ، در شاهنامه آن است که باید اصول به هر قیمتی است محترم شمرده شود . نباید از سر خون بی گناه گذشت و گناهکار را بی مجازات گذارد ، هرچند فرزند باشد ( مانند سلم و تور که فریدون به جنگ با آنها قیام می کند )یا نیا باشد ( مانند افراسیاب که کیخسرو به نابودی او می کوشد ) . هیچ ملاحظه ای ، نه خویشاوندی و نه دوستی ، مانع کین خواهی نمی شود . همه کسانی که مرتکب گناه شده اند ، یا از گناهکار پشتیبانی می کنند به کیفر خواهند رسید. در حماسه یونینی همر نیز موضوع مشابهی می بینیم . در کتاب ایلیاد ، پاریس پسر پریام پادشاه یونان مهمان می شود و زن زیبای او هلن را می فریبد و می رباید . سران قبایل و شهرهای یونان وظیفه خود می بینند که برای گرفتن انتقام و رفع توهین از سرزمین خود ، گرد پادشاه خویش آگاممنون ، جمع شوند و او را در جنگ برابر تروائیان یاری کنند .
نبرد ده ساله یونانیان با مردم تروا ، عاقبت به گرفتن شهر ، ویران کردن آن کشتن گناهکاران و اسیر کردن زنان آنان می انجامد . هلن باز گرفته می شود و ماموریت جنگ آوران یونان به پایان می رسد ، همانگونه که پس از کشته شدن افراسیاب و گریسوز و گروی زره ، ماموریت ایرانیان در کین خواهی سیاوش پایان می یابد.
نبرد کین خواهی در شاهنامه که بر سرخون شاهزاده بی گناهی است، بمراتب انسانی تر و عمیقتر از ایلیاد است ، که بر سر فرار زن هوسرانی صورت می گیرد.ایلیاد مبین روحی غربی و شاهنامه مبین روح شرقی است. چون در این مقدمه مجال نیست ، ما مقایسه این دورا به فرست دیگری موکول می کنیم .
در ادیسه کتاب دیگر هومر نیز همین نبرد بین کسانی که حق دارند و کسانی که حق ندارند ، درگیر می شود. نتیجه اخلاقی و فلسفی آن در پایان آن است . جنگ تروا خاتمه می یابد و اولیس که یکی از پهلوانان بزرگ آن است ، پس از سالها سرگردانتی و مشقت به خانه اش باز می گردد. چون او را مرده می پنداشته اند، کسانی در غیاب وی ، برای گرفتن زن زیبا و ثروتمند و نام آور او در خانه اش جمع می شوند و با بی شرمی تمام ، از مال او به بزم و سور می پردازند. پنلوپ، پنلوپ زن اولیس زیرکانه امروز و فردا میکند و به هیج یک از خواستگاران جواب موافق نمیدهد .سرانجام اولیس ،ناشناس و بی خبر به خانه خود وارد میشود و همه خوا ستگاران گستاخ را به سزای عمل خود رساند .

 

نکته قابل توجه این است که در ایلیاد و اودیسه ،کشمکش بین حق و نا حق بر سر بروز میکند مشاجرهای که بین آگامنون پادشاه آخائیان ،و اشیل ،پهلوان یونانی در میگیرد ،نیز بر سر زن اسیری بنام بریزئیس است
در شاهنامه انگیزه جنگ عمیق ترو انسانی تر است .در ساسر کتاب فردوسی اختلافی بر سر زنی پیش نمی آید ،مگر یکبار ،و آن زمانی است که چند از پهلوانان ایران در شکارگاه ،دختر سرگردانی را میبینند و هر یک از آنها می خواهد او را به نزد کاووس ببرند و این دختر همان کسی است که بعد مادر سیاوش میشود .

 

بطور کلی جهان بینی شاهنامه ،دفاع خوبی در بربر بدی است .این دفاع با دادن قربانی های بی شمار صورت میگیرد از اینرو پهلوانان شاهنامه که سلسله جنبان این نبرد هستند به سه دسته تقسیم می شوند :

 

1- پهلوانان نیکو کار که عمر و سعدت خود را در خدمت خوبی می گذ راند .بعضی از آنها نمونه عا لی انسانی و مبری از هر عیب هستند ،چون فرید ون ،سیوش و کیخسو .بعضی دیگر خالی از ضعف و عیب نیستند ،چون رستم ،گودرز ،طوس و غیره ..........
2- پهلوانان بد کار ،که وجود آنان سراپا از خبث و شرارت سر شته شده ،چون ضحاک و سلم و تور و گر سیوز و گروی زره ،و در حد کمتر ی ،افراسیاب ،در بین زنان ،سودابه . وجود اینان همیشه منشاء جنگ و تباهی و نکبت می شود .
3- پهلوانانی که آمیخته ای از خوبی و بدی اند ،گاهی به جانب آن ،چون کاووس در ایرن و پیران در توران .

 

 

 

آنچه بین همه این پهلوانان مشترک است،حدت و قدرت و قا طعیت است . همه زندگی خروشان و گرانبار دارند ،چه آنان که به راه بدی .همه ،با استواری و اگاهی این راه را میسپر ند .

 

حتی در پستی قهرمانان نا بکار ،استحکام مردانه است ،همه زندگی را دوست دارند و از قوای خود بهره کامل می گیرند .مرگ را بزرگترین دشمن می شناسند ،گرچه زندگی خود را هر لحظه در معرض خطر رو برو شدن با ان قرار میدهند
چون در باره چند تن از پهلوانان شاهنامه بحث جداگان به میان خواهد آمد ،ما در اینجا به تفصیل بیشتر نمی پردازیم . تنها پیش از پایان بردن این مطلب به وضع زنان در شاهنامه اشاره ای می کنیم
زن در شاهنامه بر خلاف انچه در نزد اشخاص نا اشنا معروف شده

 

،شاهنامه یک کتاب ضد زن نیست .در دوران پهلوانی از سودابه که بگذریم ،هیچ زن پتیره دیده نمی شود . بر عکس تعدادی زن بسیار بزرگوار وشیر ین هستند که نظیر انها را از حیث رنگارنگی و دلاویزی ،نه تنها در اثار دیگر فارسی
بلکه در آثار بزرگ باستانی سایر کشورها نیز نمی توانیم به ببینیم اکثر زنان شاهنامه نمونه بارز زن تمتم عیار هستند .در عین برخورداری از فر زانگی ،بزرگ منشی و حتی دلیری ،از جوهر زنانه به نحو سر شار نیز بهره مند ند .زنانی چون سیندخت و رودابه و تهمینه و فر نگیس و جر یره و منیژه و گرد آفرید و کتایون و گرد یه و شیرین ،هم عشق بر میانگیزد 

 

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله 11   صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلود مقاله مردان و زنان شاهنامه