به کوشش: ابرج افشار
حجم: 3 مگابایت
تعداد صفحات: 256
سعادت نامه یا روزنامه غزوات هندوستان در سالهای 800 - 801 هچری
لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*
فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)
تعداد صفحه:26
فعل :چیزی که در فعل است ،مانند اجرا شدن فرمان و نفوذ حکم، چیزی که در انفعال است :مانند احساس محسوسات ملایم با طرح، همانند شنیدن آواز خوش.
خیرات یا در معقولاتند یا در محسوسات .
اقسام سعادت: چنان که گفته شد سعادت خیر نسبی است و به اختلاف موارد مختلف
می شود و سعادت تمام کارهای خیر و مقصد و هدف آنهاست که آدمی از روی اختیار انجام می دهد و شیئی تمام و کمال به چیزی می گویند که وقتی انسان به او رسید به چیز دیگری محتاج نباشد از این رو سعادت برترین و بالاترین خوبیهاست ولی در این خیر تمام و کمال که هدف کامل است به سعادتهای دیگری نیازمندیم که در بدن یا در خارج بدن است به این معنی که اگر انسان در امور مربوط به بدن و دنیا راحت باشد می تواند سعادت روحانی به دست بیاورد.
ارسطو می گوید : نمی شود انسان کار خوبی انجام دهد یعنی ببخشد، به کامیابی برسد، برای خود دوستان فراوان داشته باشد اما از سلامت جسمانی و ثروت و مال بی بهره باشد از این رو می گوید: ظهور شرافت و مقام حکمت نیاز به ابزار قدرت ندارد و خوشبختی خالص آن موهبتی است که در شریفترین منازل و بالاترین درجات خیرات از سوی خداوند و به انسان برسد و آن ویژه ی انسان کامل است اما کسانی چون کودکان یا کسانی که به کمال نرسیده و عملشان رشد نکرده است از این موهبت بی بهره اند.
اقسام پنجگانه سعادت به گفته ی ارسطو: ارسطو سعادت را پنج قسم می داند به شرح زیر:
1- سعادتی که به تندرستی و اعتدال مزاج و سلامتی نیروها و مشاعر مربوط است مانند درستی اعضا و قوای پنجگانه ی ظاهری (سامعه، باصره ،لامسه، شامه، ذائقه)که سالم بودن آنها نوعی از سعادت است.
2-مال و ثروت در صورتی که بخشیده و انفاق شود، کسی که مال را در جای خود، خرج کند و به افراد مستحق بویژه دانشمندان بسیار ببخشد در این صورت یاد خیر او در میان مردم شایع می شود و از او به نیکی یاد می کنند.
3-سعادت مربوط به شهرت :کسی که در میان مردم به خوبی مشهور است و ذکر خیر او در میان فضلا و دانشمندان به خاطر احسان و بخشش منتشر می شود و او بسیار می ستایند از بخشی از سعادت برخوردار است.
4-سعادتی که به آرزوها مربوط است یعنی در هر کاری که وارد شود و به اتمام آن موفق شده به هوش برسد.
5-سعادتی که به اندیشه مربوط است: یعنی در عقاید دینی و کلیه علوم و معارف دارای عقیده ای درست و اندیشه ای سالم بوده و از اشتباه بدور باشد و در رایزنی اندیشه ای نو داشته باشد و خیراندیشی و خیر خواهی کند. به اعتقاد این حکیم، خوشبخت واقعی کسی است که اقسام پنجگانه سعادت که یاد شد در او جمع باشد و هر کس، بعضی از آنها را نداشته باشد به همان اندازه فاقد سعادت است.
حکمای پیش از ارسطو ،مانند فیثاغورث، بقراط، سقراط، افلاطون و نظایر آنها به اتفاق گفته اند: تمام فضیلتها و آنچه مربوط به سعادت است در نفس انسان تحقق می یابد و اموری را که خارج از نفس است از اقسام سعادت نمی شمارند و دارنده ی آن را سعادتمند نمی دانند از این رو ،آنگاه که حکما سعادت بشر را تقسیم می کنند تمام آن را در قوای نفسانی و جنبه های روحانی قرار می دهند چنان که ما نیز در اول کتاب گفتیم سعادت بشر در (حکمت و شجاعت و عفت و عدالت)است و نیز تمام حکما معتقدند که سعادت بشر در همین ملکات چهارگانه ای است که بر شمریم و کفایت می کند و اگر صاحب آن ملکات شد دیگر در سعادتمند شدن به فضیلت مربوط به بدن و خارج آن محتاج نخواهد بود پس معلوم است که هر فردی موفق و متصف به ملکات فوق شود، تمام سعادت نصیب او شده و میتوان او را سهیل کامل نامید و اگر بیمار و گرفتار بلاها شود یا نقصی در ب دنش باشد به سعادتش آسیبی نمی رسد مگر آن که بیماری و گرفتاری او بگونه ای باشد که در روحیه ی او تاثیر منفی بگذارد مثلاً حواس او را مختل سازد و گرفتار کند ذهنی و سست خردی شود. اما در نظر حکمای یاد شده ،فقر و گمنامی ،نقص اعضا و دیگر چیزها که خارج از نفس و روح انسان است با سعادت منافاتی ندارد .رواقیون و جمعی از طبیعیون ،بدن را جزئی از انسان می دانند نه ابزار روح ،و گفته اند :سعادت نفسانی و روحی کامل نمی شود مگر آنگاه که همراه با سعادت بدنی یا خارج بدن باشد که با تلاش و یا شانس به دست می آید. لیکن محققان از فلاسفه به بخت و شانس و امثال آن توجهی ندارند و نام آنها را سعادت نمی گذارند زیرا سعادت را امری ثابت و نامتغیر می دانند و بزرگترین و والاترین چیزها، شیئی ثابت و دائمی است و پست ترین اشیاء آن است که متغیر و غیر ثابت باشد.
کیمیای سعادت کتابی است از امام محمد غزالی درباره اصول دین اسلام که در آخرین سال های قرن پنجم هجری به زبان فارسی نوشته شده است.
کیمیای سعادت چکیدهای است از کتاب بزرگ احیاء علوم الدین، با افزون و کاستیهایی که غزالی آن را با همان نظم و ترتیب به زبان مادری خود نوشتهاست. مقدمه کتاب در چهار عنوان است: خودشناسی، خداشناسی، دنیاشناسی، و آخرت شناسی. متن کتاب مانند احیاء به چهار رکن تقسیم شده: عبادات، معاملات، مُهلکات، و مُنجیات.
----------
خرید اینترنتی کتاب با قیمت مناسب و تخفیف ویژه در www.qazalibook.com
بسم الله الرحمن الرحیم
(لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم ثم رددناه اسفل سافلین الاالذین آمنو و عملوا الصالحات فلهم اجرهم غیرممنون) سورة تین آیات 6-4
انسان را در قامت نیکوتر خلق کردیم. سپس اورا به پایینترین پله باز گرداندیم. جز آنان که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند که پاداشی پایان ناپذیر دارند.
از میان هزاران خوبی و محاسن ایمان، پنج خوبی را در پنج نکتة بیان میکنیم.
نکتة اول
انسان به سبب نور ایمان به اعلی علیین بالا میرود و به وسیله آن ارزشی کسب میکند که شایسته بهشت باشد. در حالی که به سبب تیرگی کفر به اسفل سافلین سقوط میکند و در وضع شایسته آتش جهنم قرار میگیرد. چون ایمان انسان را به صانع جلیلش مربوط میسازد. و او را با پیوند محکم(بهخدا) مربوط میسازد و او را به صانعش نسبت میدهد. پس ایمان انتساب است. از این رو انسان به وسیله ایمان ارزشی والا از لحاظ تجلی صنعت الهی در او و پیدایش دلایل تقوش اسماء ربانی بر صفحه وجودش کسب میکند. ولی کفر همان نسبت و انتساب را قطع میکند. و تیرگی آن صنعت ربانی را فرا میگیرد؛ و آثار آن را پاک میکند و ارزش انسان را میکاهد به طوری که او را فقط در ماده اش منحصر میسازد. و ارزش ماده اعتباری ندارد. و حکم نبودن را دارد. چون فنا پذیر و زایل شدنی است و حیاتش حیاتی حیوانی موقت است.
و اینک این را با آوردن مثالی توضیح میدهیم:
ارزش ماده با ارزش صنعت ومیزان مرغوبیت صنعت انسان متفاوت است. گاهی هر دو ارزش را برابر میبینیم. و گاهی ارزش ماده از ارزش خود صنعت بیشتر است و گاهی پیش میآید که ماده آهن دارای ارزشی غنی و جمالی بسیار عالی میشود. و پیش میآید صنعتی نادر و بسیار نفیس با وجود اینکه از ماده بسیار ساده ساخته شده است. میلیونها تومان ارزش پیدا میکند. اگر امثال چنین تحفهای نایاب در بازار زرگران و پیشه وران عتیقه شناس عرضه شود و سازنده با مهارت و مشهور آن را بشناسند قیمتش به میلیونها تومان میرسد. اما اگر همان تحفه در بازار آهنگران ـ مثلاً ـ عرضه شود، هیچکس به خریدن آن اقدام نخواهد کرد. و چه بسا برای خریدنش چیزی پرداخت نمیشود.
در انسان نیز چنین است انسان صنعت خارقالعاده خالق سازنده و یکی از والاترین معجزات قدرتش میباشد. چون خدا او را به عنوان مظهر تجلیات جمیع اسماء نیکش خلق کرده است. و او را مدار تمام نقوش بدیع خود قرار داده و الگوی کوچک و نمونه تمام کائنات قرار داده.
پس هروقت نور ایمان در وجود همین انسان مستقر گردد، همان نور تمام نقشهای حکیمانه را که بر انسان قرار دارد، بیان و روشن میکند، بلکه آن را بر دیگران میخواند. پس مؤمن آن را اندیشمندانه میخواند، و آن را در نفس جود کاملاً احساس میکند. و دیگران را وادار میکند آن را مطالعه کرده و در آن بیندیشند. یعنی انگار میگوید: «اینک منم ساخته و مخلوق همان صانع, ببینید جگونه کرم و رحمتش در من متجلی میشود». وبه وسیله معانی مشابه آن صنعت ربانی در انسان متجلی میشود.
پس ایمان ـ که عبارت است از انتساب به صانع سبحان ـ به نشان دادن جمیع آثار صنعت نهان در انسان میپردازد. و بدین وسیله ارزش انسان در طول بروز همان حقیقت ربانی و درخشش همان آینه صمدانی معین و مشخص میشود. آنگاه همین انسان ـ که اهمیتی ندارد ـ به والاترین مقام تمام مخلوقات تحول پیدا میکند. به طوری که شایستگی خطاب الهی را پیدا کرده و به شرفی نایل میآید که او را شایسته مهمانی ربانی در بهشت میکند.
اما وقتی کفر ـ که عبارت است از قطع انتساب به خدا ـ در وجود انسان نفوذ کند در چنان حالتی تمام معانی نقوش اسماء نیک و حکیم الهی به تیرگی سقوط کرده و به کلی محو میشود و مطالعه و خواندن غیر ممکن میگردد. چون فهم جهات معنوی مکنون در آن که متوجه صانع جلیل است. به سبب فراموش گشتن صانع سبحان ممکن نمیشود بلکه به دنباله رو تبدیل و اکثر آثار صنعت و یا حکمت و اغلب نقوش معنوی عالی از بین میرود و اما باقی مانده آن که به چشم میآید اسباب ناچیز بی ارزش به طبیعت و تصادف نسبت داده میشود. و بالآخره سقوط کرده و زایل میگردد. چون هر یک از جواهر درخشان به پاره شیشهای سیاه و تاریک تبدیل میگردد. و در آن حالت اهمیتش در تنها ماده حیوانی منحصر میگردد. و همانطور که گفتیم سرانجام و ثمر ماده عبارت است از بسر بردن حیاتی کوتاه جزئی، که صاحب آن آن را سپری میکند، در حالی که ناتوانترین و نیازمندترین و شقاوتمندترین مخلوقات است از این رو در نهایت گندیده و زایل میشود... و اینچنین کفر ماهیت انسانیت را خراب کرده و از جوهری ارزشمند آنرا به سیاه زغالی بی ارزش تبدیل میکند.
نکتة دوم:
همانطور که ایمان نور است و انسان را روشن و نورانی میکند و تمام مکاتیب صمدانی نوشته شده بر آن را نمایان و ظاهر و آن را بازخوانی میکند، همانطور هم کائنات را روشن میکند، و قرنهای گذشته و آینده را از تاریکی شدید و فراگیر نجات میدهد.
و با استناد به اسرار این آیه شریف این راز را با مثالی توضیح خواهیم داد:
)الله ولی الذین امنو یخرجهم من الظلمات الی النور) بقره 257 ـ خدا یاور مؤمنان است آنها را از تاریکیکفر به نور ایمان بیرون میآورد.
در یک جریان خیالی دو کوه بلند را در مقابل هم می بینیم که بر قلة آنها پلی عظیم و هولناک و در پایین آن درهای بسیار عمیق قرار دارد و خودمان را که در روی آن پل ایستاده ایم در آن هنگام تاریکی شدید از هر طرف دنیا را در بر می گیردد، و چیزی دیده نمیشود. طرف راست خود را نگاه می کنیم، در تاریکی بی نهایت قبرستانی بزرگ را می بینیم یعنی به خیالمان چنان می آید. بعد طرف چپ را نگاه می کنیم، انگار امواجی از تاریکی شدید را می بینیم که با مشکلات و مصایب وحشتناک دست و پنجه نرم می کنند و با فجایع بزرگ در ستیزهستنند و گو اینکه خود را برای حمله آماده می کنند. به پایین پل نظر می اندازیم گودال و دره بسیار عمیق و بی انتها به چشممان می آید در این موقع و در مقابل این تیرگی شدید و مشکلات بزرگ جز چراغی بسیار کم نور دستی چیزی در اختیار نداریم. از آن استفاده می کنیم درآن هنگام وضعی ترسآور برایمان میشود شد چون گله شیر درنده و وحوش و اشباح را پیرامون خود و حتی تا اطراف پل می بینیم آرزو میکنیم که این چراغ را هم نداشتیم که این مخلوقات خوفناکی را برایم نمایان بکند نور چراغ را هر جا میگرفتیم مان خطرات خوفناک را میدیدیم، در دل حسرتمند بودیم و آه سرد میکشیدیم و میگفتیم واقعاً چراغ برایم مصیبت است از کوره در رفتم و چراغ را به زمین زدیم و خورد شد و انگار با خورد کردن چراغ به نور چراغی برقی دست یافتیم دیدم تمام کائنات را روشن کرده و قلب همان تاریکی را شکافته و کاملاً نابود شده و زایل گشته پر نور است. و هر جا و هر جهت پر از نور شده است و حقیقت همه چیز روشن و واضح نمایان شد. دیدیم همان پل معلق و ترسآور خیابانی است از دشتی هموار میگذرد و برایمان روشن شد همان گورستان پرهراس که در طرف راست دیده بودیم ، جز مجالس ذکر و تهلیل و زمزمه ذکری لطیف و خدمتی گرانقدر و عبادتی والا چیزی نیست که زیر فرمان مردانی نورانی در باغهای سبز و خرم و زیبا بر پا شدهاند و نور شادی و سرور و سعادت را در قلب فروزان میکند و آن دره های عمیق و مصایب هولناک و حوادث مبهم که در طرف چپ خود می دیدم جز کوههای پوشیده از درختان سبز و خرم که موجب سرور بیننده میشوند چیزی نیستند که در پشت آن مهمانخانه عظیم و آسایشگاهها و تفریح گاههای جالب قرار دارند. آری به خیالمان چنین آمد و مخلوقات مخوف و وحوش درنده که دیدیم جز حیوانات رام شده و مأنوس مانند شتر و گاو و بز و گوسفند چیزی نیستند و در این موقع آیه شریف را می خوانیم
( الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور )
همان دو کوه عبارت اند از آغاز و انتهای حیات، یعنی عبارتند از عالم زمین و عالم برزخ و پل عبارت است از طریق حیات و طرف راست زمان گذشته و طرف چپ عبارت است از زمان آینده و چراغ دستی عبارت است از خودپرستی و مباهات و به خود بستگی و به معلومات خود مغرور بودن انسان که به وحی آسمانی گوش فرا نمیدهد و شیرها و درندگان وحشی عبارتند از حوادث شگفت انگیز و موجودات عالم پس انسانی که به خود پرستی و غرور خود متکی است و در دام تیرگیهای غفلت گرفتار میشود و به غل و زنجیر گمراهی مبتلی میشود همان انسان مانند حالت اول خیالی من است، که با نور همان چراغ ناقص که عبارت است از شناخت ناقص و منحرف بسوی گمراهی، گذشته را مانند گورستانی بزرگ میبیند که در تاریکی عدم ناپدید شده است و زمان آینده را به صورتی وحشتناک نشان میدهد که مصایب و خطرات و مشکلات در آن بازی میکنند و جریان حوادث را به تصادف کور نسبت و حواله میدهد همانطور ـ تمام حوادث و موجودات را که عموماً از جانب پروردگار مهربان و حکیم مأمورند ـ طوری نشان میدهد که انگار وحوش درنده و آدم خوران حملهور میباشند بنابراین حکم آیه شریف لازم میآید:
(و الذین کفروا اولیاء هم الطاغوت یخرجهم من النور الی الظلمات ) بقره 257 طاغوت یاور و معین کافران میباشد که آنها را از نور ایمان به تاریکی کفر بیرون میبرد.
اما وقتی امداد هدایت الهی به داد انسان برسد وایمان به قلبش راه بیابد ومستقر گردد و فرعونیت وخودخواهی شکسته شود و به کتاب خدا گوش فرا دهد, بیشتر به حالت دوم در آن واقعه خیالی شباهت پیدا میکند. آنگاه کائنات با روشنایی روز رنگ آمیزی شده و از نور الهی لبریز میشود و تمام عالم به زبان آمده میگویند (الله نور السماوات والارض ) نور 30 ـ خدا فروغ آسمان وزمین را در دست دارد.
پس همانطور که گمان میرفت زمان گذشته: در آن حالت, قبرستانی بزرگ نیست بلکه همانطور که بصیرت قلب آن را می بیند هر عصر و زمان, زیر فرمان پیامبری مرسل یا جمعی از اولیاء صالح با ذخیره انبوه از وظایف بندگی قراردارد. همان وظیفه والا را اداره و آن را تعمیم داده و ارکان آن را در بین رعایا به درستترین وکاملترین درجه استوار ومحکم میکند. و بعد از این جماعت انبوه از دارندگان ارواح با صفا, از جذبه ادای وظایف وتکالیف حیاتی فطری به پرواز درآمده و به مقامات عالی و بالا میروند. و «الله اکبر گویان» پردة آینده را پاره میکنند و وقتی به طرف چپ نگاه میکند ـ با دوربین نور ایمان از دور میبیند که در ورای انقلابات برزخی و اخروی که به ضخامت کوهها میباشد. قصرهای سعادت بهشت مقرر است و در آن بساط پذیرایی های رحمان به صورتی گسترده شده است که اول و آخرش پیدا نیست. پس محقق میشود که هر یک از حوادث عالم ـ مانند طوفانها و زلزله ها و طاعون و امثال آنها ـ مأمور و مکلف و مسخر میباشد، پس دیده میشود طوفانهای بهار و باران و سایر حوادث مانند آنها کهاندوهبار و ناهنجار به نظر میآید، در حقیقت و معنی عبارتند از مدار حکمتهای لطیف حتی مرگ را سرآغاز حیات ابدی میبیند. و قبر دروازه سعادت پایدار میباشند. و با تطبیق حقیقت سایر جهات را بدین منوال براین مثال قیاس کنیم
نکتة سوم:
ایمان همانطور که نور است نیرو نیز هست، بنابراین انسانی که به ایمان حقیقی نائل میآید، میتواند با تکیه بر نیروی ایمان خود کائنات را به مبارزه بطلبد و از تنگنای حوادث خود را برهاند. و با کمال آسایش و امنیت در کوران حوادث سخت بر کشتی حیات سوار و تفرج کنان به دریا بزند و بگوید: توکل به خدا و بارهای سنگین خود را به دست امانت قدرت خدای توانمند مطلق بسپارد و در کمال سهولت و آسانی راه دنیا را پیموده تا به برزخ رسیده و استراحت میکند و از آنجا میتواند بلند شده پر بزند وراه ورود به سعادت ابدی را پرواز کنان طی نماید.
اما اگر انسان توکل را رها کند نه تنها توانایی پرواز به بهشت را ندارد بلکه همان اثقال او را به اسفل سافلین نیز خواهد کشید.
پس ایمان مقتضی توحید است, و توحید به تسلیم میانجامد و تسلیم موجب تحقق توکل میگردد, و توکل راه به سعادت دارین را آسان خواهد کرد. و نباید گمان کنی که توکل به معنی رد کلی اسباب است بلکه توکل عبارت است از علم به اینکه اسباب عبارت است از نهان داشتن قدرت الهی که باید خود آن و مدارهایش رعایت شوند. ولی تشبث و برگرفتن آنها نوعی دعای عملی به شمار میآید. پس درخواست مسببات و انتظار تحقق نتایج جز از جانب خدای سبحان فراهم نمیشود, و منت وسپاس و ستایش فقط به او برمیگردد و بس.
حال وصف آنکه به خدا توکل دارد و آنکه توکل ندارد, مانند حال و وضع دو نفر است که باری سنگین را روی سر و دوش خود حمل میکردند. ساکت وآرام میرفتند و سوار کشتی بزرگ شدند. یکی از آنها همین که سوار کشتی شد بار را از دوش خود پایین آورد و آن را در کشتی نهاد و خود بر آن نشست واز آن مراقبت می کرد. اما آن دیگری از ابلهی و غرور خود چنان نکرد و به او گفتند:
«بارت را از دوش پایین بیاور وراحت باش» او گفت:
«نه چنین کاری نمیکنم, میترسم از بین برود, و خودم قدرت دارم و حمل آن برایم مشکل نیست و خود از بارم محافظت میکنم و آن را روی سرم قرار میدهم» باز به او گفتند:
«برادر این کشتی سلطانی امین که ما را جا میدهد وحمل میکند، از همه ما نیرومندتر است و میتواند ما وکالاهای ما را حمل و از خود ما بهتر از آن محافظت کند. چه بسا چرت بزنی و بیهوش بشوی و خودت و کالایت به دریا سقوط کنی» علاوه بر این کم کم نیرویت را از دست میدهی, آنگاه دوش ضعیف و سر بی مخت توان حمل این بار را ندارد که زحمتش بیشتر میشود. و اگر ناخدای کشتی تو را در این وضع ببیند, خیال می کند دیوانه شده ای وکم داری, آنگاه بیرونت میکند, یا دستور میدهد بازداشتت کنند و زندانی شوی. و میگویند: این شخص خائن است و بلایی به سر کشتی می آورد و ما را مسخره میکند. آنگاه مورد خنده و تمسخر مردم قرار میگیری. چون با ابراز تکبر و غرور ـ که عاقلان آن را ضعیف میبینند ـ و با ریا و ذلت مصنوعی، خود را در معرض خنده و مسخره دیگران قراردادهای. مگر نمیبینی همه به تو میخندند و تو را حقیر و کوچک میشمارند و بعد از شنیدن این سخنان همان بیچاره به هوش آمد بار را در کشتی نهاد و بر آن نشست و گفت:
خدا را شکر خدا از تقصیرت بگذرد مرا از سختی و خواری و زندان و مسخره دیگران نجات دادی...
پس ای انسان دور از توکل عقلت را جمع کن و بهوش باش و مانند این مرد سر عقل بیا و به خدا توکل کن تا از نیازمندی و امداد خواستن از کائنات برهی، و از دلهره و اضطراب در مقابل حوادث رستگار شوی. و تا خود را از ریا و استهزاء و شقاوت ابدی و از زنجیر تنگناهای دنیا نجات بدهی.
نکتة چهارم:
هر آینه ایمان انسان را به صورت انسان حقیقی درمیآورد، بلکه او را به صورت سلطان درمیآورد، از این رو وظیفه اساسی او عبارت است از: « ایمان به خدا و رو آوردن به سوی او)» در حالیکه کفر انسان را به صورت حیوان درنده و بی نهایت نا توان در می آورد.
در اینجا از میان هزاران دلیل، دلیلی روشن و برهانی قاطع بر این مسئله خواهیم آورد که عبارت است از: تفاوت و فرق بین آمدن حیوان و انسان به این دار دنیا.
آری محققاً تفاوت بین آمدن حیوان و انسان به این دنیا که بر تکامل و ارتقاء مقام انسانیت حقیقی دلالت دارد، همانا تنها ایمان است. چون حیوان وقتی به دنیا میآید انگار در عالمی دیگر تکامل یافته است و بر مبنای استعدادش کامل شده و به دنیا فرستاده میشود. لذا در مدت دو ساعت یا دو روز، یا دو ماه تمام شرایط حیات و ارتباطش با کائنات دیگر و قوانین حیات خود را میآموزد. و برایش ملکه فراهم میآید. پس گنجشک یا زنبور ـ مثلاً ـ از طریق الهام ربانی و هدایت خدای سبحان، نیروی حیاتی و روش عملی را میآموزد. و در بیست روز چیزی را بهدست میآورد که انسان آن را در بیست سال میآموزد. پس وظیفه اصلی حیوان عبارت نیست از ترقی و تکامل از طریق آموزش و کسب علم و آشنایی و عبارت نیست از درخواست یاری و دعایانشان دادن عجز بلکه وظیفه اصلی آن عبارت است از عمل کردن بر مبنای استعدادش یعنی عبودیت عملی.
اما انسان کاملاً بعکس آن است. انسان وقتی پا به دنیا می نهد، نیازمند یاد گرفتن و درک همه چیز است. چون کاملاً و بطور مطلق به تمام قوانین حیات ناآگاه است، و حتی در مدت بیست سال به شرایط حیات خود احاطه ندارد، بلکه حتی در تمام مدت عمرش به یادگیری و فهمیدن نیازمند است، علاوه بر این وقتی به میدان حیات اعزام میشود بی نهایت ضعیف و ناتوان است حتی تا دو سال نمیتواند روی پاهایش بایستد، و تقریباً نفع و ضرر را تشخیص نمیدهد مگر بعد از پانزده سال و نمیتواند منافع و مصالح حیات خود را تأمین کند و ضرر را از خود دفع کند، مگر با یاری دیگران و درآمیختن و شرکت کردن در حیات اجتماعی انسانی.
از این امر روشن میشود که وظیفه فطری انسان همانا تکامل است از طریق (تعلم) یعنی پیشرفت از طریق کسب علم و معرفت و بندگی (با دعا) یعنی در نفس خود دریابد و تحقیق کند که: «به رحمت و شفقت چه کسی با این رعایت و حکمت اداره میشوم! و به کرم و بخشش چه کسی به این ترتیب لبریز از شفقت و مهربانی تربیت میشوم؟ و به الطاف و بخشش چه کسی به این شیوه لطیف روزی تغذیه میشوم؟» پس درمییابد که وظیفه اش عبارت است از دعا و تفریح و توسل و رجاء به زبان بی نوایی و ناتوانی در پیشگاه قاضی الحاجات تا خواسته و احتیاجاتش را بر آورده کند که دستش به یکهزارم آنها نمیرسد. و این امر دینی وظیفه اساسی او عبارت است از پرواز با دو بال « ناتوانی و بی نوایی» به مقام والای عبودیت.
پس به خاطر اینکه بوسیله معرفت و دعا راه تکامل را پیش گیرد انسان به این دنیا آمده است. چون همه چیز در دنیا به علم توجیه میشود و به معرفت بر مبنای ماهیت و استعداد مربوط است. بنابراین اساس تمام علوم حقیقی و معدن و نور و روح آن همانا عبارت است از شناختنخدای متعال، همانطور بنیان این اساس عبارت است از «ایمان به خدای عزوجل »
و چون انسان به سبب حمل بار ناتوانی مطلق، در معرض انواع بیشمار مصایب و بلایا و هجوم دشمنان قرار میگیرد و خواستههای زیاد و نیازمندیهای متعدد دارد، در حالیکه در فقری شدید و بی نهایت قرار دارد، از اینرو وظیفه فطری و اساسیش، همانا «دعای» بعد از ایمان است که بنیاد و مغز و مخ عبادت بهشمار میآید. پس همانطور که طفل درمانده از برآوردن مقصود یا اجرای خواستش و دستیابی به چیزی که دستش به آن نمیرسد به گریه و زاری پناه میبرد، یا بر آوردن امیدش را میخواهد یعنی به زبان ناتوانی قوی و عملی بانگ برمی دارد تا به مقصودش میرسد، انسان که لطیفترین انواع جانداران است و در عین حال ناتوانترین و بینواترین آنها نیز میباشد، و صورت طفلی لطیف را دارد. باید به دامان خدای رحمن و رحیم پناه ببرد. و در محضرش یا به زاری ضعف و ناتوانی خود را بیان میکند و یا با ابراز بی نوائی و نیازمندی در خواست میکند، تا حاجتش بر آورده و خواستش اجرا میشود. و در این موقع از آن امدادها و بر آوردن خواسته و تسخیرات سپاسگزاری به عمل میآورد. وگرنه اگر مانند طفلی احمق به غرور بگوید: «من میتوانم تمام این اشیاء را مسخر کنم و با بهکارگیری اندیشه و تدبیر خود بر آن مسلط شوم» در حالیکه همان اشیاء هزاران بار بالاتر از توان و طاقت او قرار دارند. چنین عملی جز ناسپاسی و کفران نعمتهای خدا معنی دیگری ندارد، و مصیبتی بس بزرگ منافی و متناقص با فطرت انسانی به شمار میآید. و سبب میشود خود را مستحق عذاب دردناک قرار دهد.
نکتة پنجم:
همانطور که ایمان مقتضی «دعاء» میباشد و آن را وسیله و رابطه بین فرد مؤمن و پروردگار قرار میدهد، و همانطور که فطرت انسانی به شدت و اشتیاق خواهان آن است. خدای سبحان نیز انسان را به همین امر میخواند که میگوید: (قل ما یعبؤ بکم ربی لو لا دعاء کم) فرقان 77ـ بگو اگر دعایتان نباشد خدا به شما اهمیت نمیدهد. و باز می گوید (ادعونی استحجب لکم) غاف6 ـ مرا بخوانید آن را اجابت میکنم. و شاید بگویی «ما بسی خدا را میخوانیم و دعا میکنیم، اما علیرغم اینکه آیه عام است و به صراحت هر دعا را شامل میشود, دعای ما مستجاب نمیشود)
در جواب گفته میشود:
استجابت دعا چیزی است وقبول آن چیز دیگر. هر دعایی مستجاب است اما قبول آن و اجرای خود مطلوب به حکمت خدای سبحان منوط است.
برای مثال بچه بیمار فریاد برمیآورد و میگوید:
(دکتر مرا ببین ودردم را دوا کن)
طبیب میگوید: « ای به چشم کوچولو » آنگاه طفل میگوید:
«این دارو را به من بده» در چنین حالتی یا دکتر همان دارو را به او میدهد یا دارویی بهتر ومفیدتر را به او میدهد یا اینکه مصلحت میبیند که اصلاً او را معالجه نکند.
و فرمان وامر خدای متعال ـ مثل اعلی از آن اوست ـ نیز چنین است. چون در هر آن و زمان حکیم و مراقب و حسیب مطلق است دعای بنده را استجابت میکند و وحشت تیره و غربت مخوفش را زایل و آن را به امیدواری و انس و آرامش تبدیل میکند. و خدای سبحان یا مستقیماً هنگام دعا مطلوب بنده را قبول و مستجاب میکند. یا حتی بهتر از آن را به او می بخشد یا بر حسب اقتضای حکمت ربانی نه بر حسب خواست و هوای فاسد بنده, آن را رد میکند.
بنابراین دعا نوعی عبادت است و ثمر عبادت و فوایدش اخروی است. اما مقاصد دنیوی عبارت است از (اوقات) آن نوع دعا وعبادت, نه هدف ومقاصدش.
مثلاً نماز استسقاء (طلب آب) نوعی عبادت است و قطع باران عبارت است از وقت آن عبادت پس آن عبادت و همان دعا به خاطر نزول باران نیست، چون اگر آن عبادت تنها به خاطر این قصد انجام شود، واقعاً شایسته قبول شدن نیست چون خالص بخاطر خدا نبوده است.
و نیز زمان غروب آفتاب عبارت است از اعلان وقت نماز مغرب، و وقت کسوف خورشید و خسوف ماه وقت نماز کسوف و خسوف است. یعنی خدا به مناسبت کسوف دلیل روز یا خسوف دلیل شب که به عظمت اشاره دارند بندگان را به نوعی عبادت فرا میخواند وگرنه این عبادت به خاطر نمایان شدن آفتاب و ماه که نزد ستاره شناسان معلوم است، نیست.
همانطور که امر در این مورد چنان است. همانطورهم وقت بندآمدن و قطع باران عبارت است از زمان ادای نماز استسقاء وهجوم بلایا و تسلط شرور و اشیاء زیانآور عبارت است از زمان دعاهای مخصوص که در آن موقع ناتوانی وبینوائی خود را درک میکند و با دعا و تضرع و زاری به پیشگاه خدای توانای مطلق پناه میآورد. و اگر خدای سبحان همان بلایا و مصایب و شرور را با دعای مصرانه برطرف نکرد نباید گفت دعا مستجاب نشده است. بلکه گفته میشود هنوز زمان دعا سپری نشده است. وهر وقت خدا به فضل و کرمش آن بلایا را بر طرف کرد، در آن موقع وقت دعاء منقضی شده است، بدین ترتیب معلوم میشود که دعا یکی از اسرار بندگی است باید خالصانه به خاطر خدا باشد. به این معنی انسان به وسیله دعا، یا ابراز ناتوانی خود و عدم دخالت در اعمال پروردگاری و اعتراض از آن، به پیشگاه پروردگار خود پناه بیاورد و با اعتماد به حکمتش و بدون این که برحمتش اتهامی وارد کند و از آن نا امید شود، تدبیر تمام امور را به تنها او محول نماید.
آری به آیات بینهایت ثابت شده است که موجودات در حالت تسبیح گویی خدا قرار دارند. هر یک تسبیح مخصوص خود را در عبادتی مخصوص و در سجودی مخصوص به خود را دارد. و از اوضاع این عبادت بیحد و حصر راههای دعای مؤدی به حمایت پروردگار عظیم، به وجود میآید.
یا از طریق زبان استعداد و قابلیت انجام میشود مانند دعای تمام نباتات و حیوانات که هر یک از آنها از منبع فیض مطلق صورتی معین میطلبد که متضمن معانی اسماء حسنی باشد. یا از طریق زبان نیازمندی فطری صورت پذیر است. مانند دعاهای تمام زندهها برای دستیابی به احتیاجات ضروریشان که از دایره قدرتشان خارج است، که هر زندهای، به زبان نیازمندی فطری خود، از خدای با سخاوت مطلق در خواست عناصر استمرار وجود خود را میکند که بمنزله روزیاش میباشد.
و یا از طریق زبان ناچاری و اضطرار صورت پذیر است، مانند دعای مضطری که با کمال تضرع و زاری به خدایش رو میآورد، بلکه جز به پروردگار مهربانش به احدی متوجه نمیشود که همه نیازش را برآورده کرده و پناهندگیش را قبول میکند.
این سه نوع دعا، اگر سبب عدم قبول بر آن عارض نشود، قبول میشوند.
نوع چهارم دعا عبارت است از دعای معروف و معمولی ما آن هم دو نوع است. دعای عملی و حالی و دعای قلبی و قولی:
مثلاً برگرفتن اسباب عبارت است از دعای عملی با علم به اینکه منظور از اجتماع اسباب ایجاد مسبب نیست بلکه عبارت است از اتخاذ وضعی مناسب و موجب رضای خدای سبحان برای طلب مسبب از او به زبان حال، تا جایی که کشت زمین بهمنزله کوبیدن در گنجینه رحمت الهی است. اکثر اوقات قبول میشود و رد نمیشود.
اما قسم دوم: عبارت است از دعا به زبان و قلب یعنی طلب حصول مطالب غیر قابل تحقیق و نیازمندیهایی که دست به آنها نمیرسد. پس مهمترین جهت این دعا و لطیفترین مقاصد آن و لذیذترین میوه آن عبارت است از اینکه دعاگو میداند خدایی هست که خطورات قلب او را میشنود و دستش به همه چیز میرسد. و قدرت انجام دادن خواسته ها و آمال او را دارد و به ناتوانی او رحم و به فقرش کمک میکند.
پس ای انسان ناتوان و بی نوا! زینهار از کلید گنجینه رحمت وسیع و منبع نیروی استوار، یعنی دعا دست برمدار. پس برای این که به اعلی علیین انسانیت ترقی کنی به آن دست آویز باش. و دعای کائنات را جزئی از دعای خود قرار بده و با گفتن: (ایاک نستعین) از خودت بندهای کلی و وکیلی عام بساز و بهترین قامت این عالم بشو.
مبحث دوم
(و عبارت است از پنج نکتة که پیرامون سعادت و شقاوت انسان می باشد.)
انسان نظر به اینکه مخلوقی است با نیکوترین قامت و شکل و کاملترین و جامعترین استعدادی که دارد میتواند وارد میدان امتحان بشود همین امتحانی که در ضمن مقامات و مراتب درجات و پرتگاههای ردیف شده از زندان «اسفل سافلین» تا باغهای « اعلی علیین» از او به عمل آمده است. آنگاه یا بالا می رود و یا سقوط می کند و یا ترقی میکند، یا در ضمن درجاتی از زمین به عرش اعلی میرود. و از اتم به کهکشان میرود چون در مقابلش میدان باز است تا راه بینهایت خیر و شر را برای صعود یا سقوط پیش گیرد. و بهدین ترتیب این انسان به صورت معجزه قدرت و ثمر خلقت و اعجوبه و شگفتی صنعت فرستاده شده است.
و در اینجا اسرار این ترقی و عروج جالب و یا این پستی و سقوط رعب انگیز را در پنج نکتة بیان خواهیم کرد.
نکتة اول
انسان به اکثر انواع موجودات نیازمند است و با آن رابطه صمیمانه دارد. نیازمندیهایش درهر طرف عالم پخش و منتشر گشته است. وخواسته ها و آمالش تا بینهایت امتداد یافته است. پس همانطور یک گل بابونه را میخواهد، بهاری خرم وبا صفا و باز و وسیع را نیز میخواهد و همانطور که چمنزاری نشاط انگیز را آرزو میکند خواهان بهشت ابدی نیز هست وهمانطور که شوق دیدار محبوبی را دارد، اشتیاق رؤیت خدای جمیل و ذی الجلال را در بهشت نیز دارد. وهمان اندازه به گشودن دری نیازمند است تا دوست صمیمی محبوس خود را در آن ببیند. به همان اندازه به زیارت عالم برزخ نیازمند است که نود و نه درصد از دوستان و همگنانش در آنجا محبوسند. همانطور نیازمند پناه بردن به درگاه خدای توانمند مطلق می باشد که دروازه عالم وسیعتر را میبندد و دروازه آخرت مملو و محشور به شگفتیها را میگشاید، خدائی که دنیا را برخواهد داشت تا برای نجات دادن همین انسان بی نوا از درد فراق ابدی، آخرت را در جای آن قرار دهد.
از این رو همین انسان با همین وضعی که دارد، معبودی ندارد جز آنکه کلید و سرنخ تمام امور را در دست دارد. و جز آنکه خزانه همه چیز را در اختیار دارد، و مراقب و ناظر همه چیز است و در هر جا حاضر و از هر مکان منزه است. و از ناتوانی بری است و از قصور مقدس و دور است. و از هر نقصی منزه است. و همو قادر و ذو الجلال و با مهر و ذوالجمال، و حکیم و با کمال است. چون هیچکس نمیتواند نیازمندیهای غیر محدود انسان را به امیال و خواسته هایش برآورد کند، مگر اینکه دارای قدرتی بینهایت است و علمی محیط و فراگیر بینهایت و نامحدود دارد، چون جز او هیچکس استحقاق پرستش را ندارد.
پس ای انسان وقتی تنها به خدا ایمان آوردی و به صورت بنده تنها او درآمدی، به مقامی بالاتر از جمیع مخلوقات نایل آمدهای. اما اگر از بندگی استنکاف بنمایی و آن را نادیده بنگری در مقابل مخلوقات ناتوان بنده ذلیل خواهی شد و اگر به نیروی خود و خودپرستی خود مباهات کنی و دست از دعا و توکل برداری و تکبر کنی و از طریق حق و درستی منحرف شوی از لحاظ خیر و ایجاد ناتوانتر و ضعیفتر از مورچه و زنبور خواهی بود. بلکه حتی از مگس و عنکبوت ضعیفتر خواهی بود و از لحاظ شر و تخریب از کوه سنگینتر و از طاعون زیان آورتر خواهی بود.
آری ای انسان در وجود شما دو جهت مقرر است.
اول: جهت ایجاد و وجود و خیر و ایجابیت و عمل.
دیگری: جهت تخریب و عدم و شر و سلب و نفی و انفعال.
به اعتبار جهت اول یعنی « جهت ایجاد» تو شأن و مقامی کمتر از زنبور و گنجشک داری و از مگس و عنکبوت ضعیفتری. اما به اعتبار جهت دوم «جهت تخریب» میتوانی از زمین و کوهها و آسمانها تجاوز کنی. و میتوانی امانتی را به دوش حمل کنی، که آنها از آن ابا و امتناع ورزیدند در نتیجه دایرهای وسیعتر و مجالی فراختر کسب میکنی. چون وقتی به خیر و ایجاد میپردازی تو به گنجایش و وسعت توان خود و بهاندازه سعی و تلاشت و به میزان نیروی خود کار میکنی اما وقتی به بدی و خرابکاری میپردازی فساد خرابکاری تو پخش و گسترش مییابد و تخریبت فراگیر و منتشر میشود.
مثلاً کفر فساد و تخریب و تکذیب است. اما همین یک فساد و بدی به تحقیر و تقبیح و خفیف دانستن تمام کائنات میانجامد، و نیز متضمن تحقیر و انکار جمیع اسماء نیک الهی میباشد و همچنین موجب اهانت و رذیل دانستن انسانیت میشود. چون این موجودات دارای منزلتی عالی و پایدار و وظیفه پرمعنی میباشند، آنها عبارتند از مکاتیب ربانی در آینههای سبحانی و کارمندان و مأموران الهی، پس کفر علاوه بر اسقاط آن موجودات از مرتبه و درجه استخدام و منزلت تسخیر و وظیفه عبودیت آنها را نیز به سراشیبی بیهودگی و تصادفی بودن خلقت پرتاب میکند، و برای آنها ارزش وزنی نمیبیند چون زوال و فراقی که آنها را فرا میگیرد و تخریب و زیان ناشی از آن دو «زوال و فراق» فرصتی فراهم میسازند که موجودات به موادی فنا پذیر عظیم و بیاهمیت و بیسود تبدیل شوند. و در همین حال کفر منکر اسماء الهی میشود و آنها را نادیده میگیرد. همان اسمائی که نقوش تجلیات و جمالشان در آینههای تمام کائنات دیده و حتی آنچه اسم «انسانیت» بر آن اطلاق میشود که عبارت است از قصیده حکیم منظوم و به صورتی لطیف تمام تجلیات اسماء قدس الهی را جار میدهد: و عبارت است از معجزه قدرتی درخشان جامع مانند هسته برای دستگاههای شجره دائمی و پایداری و کفر همین «انسانیت» را از حالت و صورت زندهاش پرت میکند که به وسیله آن بر زمین و کوهها و آسمانها فایق آمد و چون امانت کبری را تقبل کرد و بر فرشتگان برتری یافت تا به مقام جانشینی زمین نائل آمد. از اوج این قله والایی و عالی به درک خوارتر و پایینتر از هر مخلوقی ذلیل و ناتوان و ضعیف و بینوا او را پرت میکند بلکه او را به سرعت به ناچیزترین شکل زشت زوال پذیر پایین میآورد.
و خلاصه کلام: نفس اماره از لحاظ شر و تخریب میتواند مرتکب جنایت بینهایت بشود، ولی از لحاظ خیر و ایجاد تواناییش محدود و جزئی میباشد. چون انسان میتواند در یک روز خانهای را خراب کند، در صورتی که نمیتواند آن را در یکصد روز بسازد. اما اگر انسان از خودخواهی دست بکشد وخیر و وجود را از توفیق الهی بجوید و کار را به او ارجاع دهد و از شر تخریب دوری بجوید و پیروی از هوای نفس را ترک نماید و به صورت بنده تواب خدا در آید وهمیشه از او بخشودگی بجوید و قلبش به یاد او بتپد آنگاه به صورت مظهر آیه شریف درخواهدآمد که میفرماید: «یبدل الله سیئاتهم حسنات» فرقان آیه 70ـ خدا گناهان آنان را به حسنات تبدیل میکند). آنگاه قابلیتش برای شر به قابلیتی عظیم برای خیر تبدیل شده و ارزش «احسن تقویم » را کسب و به اعلی علیین پرواز میکند.
ای انسان غافل! فضل و کرم خدا را بنگر، در همان وقت که عدالت اقتضاء میکند یک گناه را صد گناه بنویسد و یک نیکی را یک نیکی بنویسد یا اصلاً آن را ننویسد، چون خیر و مصلحت آن به انسان برمیگردند، خدای جلیل و با قدرت گناه را یک گناه مینویسد و نیکی را به ده برابر یا هفتاد برابر یا هفتصد برابر یا هفت هزار برابر ارزیابی میکند.
از این نکتة دریاب که وارد شدن به جهنم کیفر عملی و عین عدالت است. ولی رفتن به بهشت عبارت است از فضل الهی محض، و کرمی است خالص و مرحمتی تمام است.
نکتة دوم
در انسان دو جنبه و جهت مقرراست:
اول: عبارت است از خودپرستی که به حیات دنیا منحصر است.
دوم: عبارت است از جنبه بندگی ممتد تا حیات ابدی.
پس انسان به اعتبار جنبه اول مخلوقی بینوا میباشد. چون سرمایه اراده جزئیش بسیار ناچیز و صورت یک تار مو را دارد. و توان کسبش ضعیف است و از حیات یک شعله نصیب دارد که طولی نمیکشد خاموش میگردد. و از عمر مدتی کوتاه و زود گذر دارد. و از وجود جسمی دارد که به سرعت پوسیده میشود، و یا وجود این انسان در بین افرادی غیر محدود و انواعی بیشمار و منسجم در طبقات کائنات، موجودی لطیف و نازک و ضعیف است. اما به اعتبار جنبه دوم و مخصوصاً از لحاظ ناتوانی و ضعف که به بندگی متوجه میباشند. از وسعتی فراوان و فرصتی فراغ برخوردار است. و دارای اهمیتی بسیار عظیم است چون خالق حکیم در ماهیت معنویش ناتوانی عظیم بینهایت، و بینوایی بزرگ و بیحد را به ودیعه نهاده است. تا به صورت آینه بسیار وسیع برای تجلیات غیر محدود « قدیر رحیم» درآید، که قدرت و رحمتش نهایت ندارد، و تجلیات «غنی کریم» را نمایان سازد که بینیازی و کرمش انتها ندارد.
آری انسان مانند بذر میباشد. از جانب «قدرت» (خدا) به بذر دستگاهها و تجهیزاتی معنوی عطا شده است. و از جانب « قدر» طرح و نقشه دقیق و بسیار مهم در آن درج شده است. تا بتواند در دل خاک به عمل بپردازد، و رشد و نمو خود را ادامه داده و انتقال از آن عالم تیره و تنگ به عالم هوای آزاد و دنیای فراخ را پذیرا شود. و بالاخره به زاری و تضرع به خالق خود توسل جوید و به زبان استعداد و قابلیات لابه کند تا به صورت درخت در آید و به کمال شایسته آن نایل آید. اگر همین بذر به جلب مواد زیان آور برای خود بپردازد و به سبب بدی مزاج و فساد ذوقش تجهیزات معنوی را که به آن عطا شده است به موادی تبدیل کند که هیچ نفع و اهمیتی برایش ندارد، بدون شک سرانجام و عاقبت بسیار وخیم میشود، زیرا طولی نمیکشد گندیده و بدون فایده میشود و در همان مکان پوسیده میگردد. اما اگر تجهیزات معنوی خود را در امتثال امر خدای (فالق الحب و النوی) به کار گیرد و امر تکوینی او را به جای آورد و به کار گیرد، از آن دنیای تنگش سر برمیآورد تا درختی با ثمر و تناور را کامل کند. و حقیقت جزئی و روح معنوی کوچکش شکل حقیقی کلی و بزرگ خود را برگیرد و انسان نیز مانند بذر است. چون در ماهیتش از جانب قدرت الهی دستگاههای مهم به ودیعه نهاده شده است. و از جانب قدر الهی برنامهای دقیق و ارزشمند به او عطا شده است. پس اگر همین انسان تقدیر و اختیار را به خطا به کار ببرد، و تجهیزات مصنوعی خود را زیر خاک حیات دنیا و در عالم تنگ محدود به هوای نفس صرف کند. او هم مانند همان بذر به خاطر لذتی جزئی درضمن عمری کوتاه و در مکانی محصور و با وضعی بحرانی و دردناک، متعفن و چرکی و پوسیده خواهد شد. و روح بیچارهاش کیفر و پیامدهای مسئولیت را تحمل خواهد کرد و نومید و نیازمند از دنیا میرود.
اما اگر انسان بذر استعداد خود را پرورش دهد و آن را به آب اسلام آبیاری کند و با نور ایمان آن را غذا بدهد و در زیر خاک بندگی دستگاههای معنوی آن را با امتثال او امر قرآنی به سوی مقاصد حقیقیش توجیه نماید، حتماً برگها و جوانهها و شاخه ها از آن سر برمیآورند. و فروعش گسترش یافته و گلهایش در عالم برزخ باز می شوند و در عالم آخرت و بهشت نعمتها و کمالات بیحد میدهد. آنگاه انسان به صورت بذری با ارزش حاوی اعضای حقیقی و دائمی و درختی پایدار درمیآید، و وسیله و ابزاری نفیس و با رونق و جمال میشود و میوه پر برکت نورانی درخت هستی میگردد.
آری هر آینه والایی و ترقی حقیقی تحقق پذیر نیست مگر با توجه قلب و راز، و روح و عقل. و حتی خیال و سایر نیروهای اعطا شده به انسان، به سوی حیات ابدی و اشتغال یکایک آنها به عمل مخصوص و وظایف بندگی مناسب خود. اما آنچه اهل گمراهی گمان میکنند از قبیل غرق شدن در بیهودگیهای حیات. و لذت بردن از لذایذ کم ارزش و روآوردن به لذتهای جزئی آن بدون توجه به جمال کلیات و لذایذ پایدارش و مسخر و رام کردن قلب و عقل و دیگر لطایف انسانی، در زیر فرمان نفس اماره بسوء و آماده کردن تمام آنها برای خدمت به آن (نفس اماره) یقیناً چنین امری هرگز به معنی پیشرفت و ترقی نیست، بلکه عبارت است از عین سقوط و فرو افتادن و انحطاط.
همین حقیقت را در واقعه خیالی دیدم و دریافتم و آن را با این مثال توضیح خواهم داد:
وارد شهری بزرگ شدم، در آن قصرهای بزرگ و خانههای وسیع و عظیم قرار داشت که در جلو قصرها و خانه ها مجالس و جشنها و مهر جانها و مراسم شادی و سرور بر پا می شد و جلب نظر می کرد که انگار نمایشنامهها و تئاتری دارای کشش و آرایش بودند. آنگاه دقت کردم دیدم صاحب قصر در جلو در ایستاده و با سگش بازی و شوخی میکند. و زنان با جوانان بیگانه میرقصند و دختران جوان بازیهای بچگانه ترتیب میدادند. و دربان قصر وظیفه مراقبت را ایفا میکرد و این جمع را راهبر بود. دریافتم که این قصر از ساکنانش خالی است، و کار و وظایف در آن تعطیل شده است و همان افراد لجام گسیخته و ولگرد فرورفته در گمراهی، اخلاقشان سقوط کرده و وجدانشان مرده و عقلشان ته کشیده و قلوبشان خالی گشته است، و مانند حیوان سرگردان و واله به هرجا رو مینهند و میلولند سپس از آنجا کمی دور شدم، که باقصری دیگر مواجه شدم. در جلو در قصر دیدم سگی خوابیده است. و در کنار آن دربانی با شهامت موقر و آرام قرار داشت، و در جلو قصر چیزی جلب توجه نمیکرد. از این آرامش و سکوت تعجب کردم و به نظرم عجیب آمد! به تحقیق سبب پرداختم. وارد قصر شدم. آن را آباد یافتم ساکنانش در آنجا سکونت داشتند، در آنجا وظایف معلوم و روشن و تکالیف مهم و دقیق بود. متصدیان و اهل قصر آنها را به دقت انجام میدادند هر یک در طبقه مخصوص به خود در فضای روشن و دلنشین و باصفا، به سرمیبرد. به طوری که شادی و سرور و سعادت را در دل ایجاد میکرد. در طبقه اول مردانی به اداره قصر و تدبیر آموزش میپرداختند. و در طبقه دوم دختران و فرزندان به یادگیری و یاد دادن مشغول بودند و در طبقه سوم خانمها به کار خیاطی و دوخت و دوز و گلدوزی و بافتن دستبندهای ظریف و ملون و پر نقش و نگار و زیبا بر اغلب لباسها مشغول بودند و در طبقه آخر صاحب قصر قرار داشت و به وسیله تلفن درباره آسایش و راحت و سلامت و حیات آزاد و با عزت و مورد رضایت اهل قصر با پادشاه در تماس بود و گفتگو میکرد. هرکس مطابق تخصصش به کار خود میپرداخت و وظایف شایسته موقعیت و منزلتش را انجام میداد. چون من از دید آنها پنهان بودم هیچکس مانع گشتن من در جوانب قصر نشد. از این رو با آزادی کامل تحقیق و جستجو کردم، و سپس از قصر خارج شدم. و در شهر به گردش پرداختم. دیدم شهر به این دو نوع قصر تقسیم شده است. از سبب آن نیز پرسیدم گفتند: «قصرهای نوع اول که از ساکنانش خالی اند و نمای آن آراسته است و سطوح و روکارش مزین گشتهاند مأوا و پناهگاه اهل کفر و گمراهان میباشد. و قصرهای نوع دوم محل سکونت بزرگان اهل ایمان است که دارای غیرت و شهامت و فروتنی میباشند». آنگاه قصری را در گوشه شهر دیدم که روی آن نام «سعید» نوشته شده بود. و تعجب کردم وقتی به دقت نگاه کردم دیدم صورتم برایم نمایان شد و از وحشت فریاد برآوردم و داد کشیدم و به خود آمدم و از خیالم افاقه یافتم.
به یاری خدا میخواهم این واقعه خیالی را توضیح دهم و تفسیر کنم:
آن شهر عبارت است از حیات اجتماعی بشر و تمدن انسانی و هر یک از قصرها عبارت است از:
یک انسان و اهل قصر همانا اعضای بدن انسان می باشند. مانند چشم و گوش و لطایف آن مانند قلب و سر و روح و محرکهایش مانند هوی و نیروی شهوانی و غضبی. و هریک از آن لطایف آماده انجام دادن وظیفه مبین و معین بندگی میباشد و لذایذ و آلام آن را دارد. ولی نفس و هوی و نیروی شهوانی و غضبی، حکم دربان و صورت سگ نگهبان را دارند. پس تسلیم شدن همان لطایف والا به او امر نفس و هوی و محو کردن وظایف اصلی آنها. بدون شک سقوط و انحطاط به شمار می آید نه پیشرفت و ترقی و صعود. شما سایر جهات را بر ان قیاس کن.
نکتة سوم:
هر آینه انسان از لحاظ احترام و عمل و بر اساس تلاش مادی حیوانی ضعیف و مخلوقی ناتوان است دایره تصرفات و تملکش در این جهت محدود و تنگ است. و این دایره بهاندازهای است که دستش را بلند کند تا جاییکه ضعف و ناتوانی و سستی و تنبلی تا حدی زیاد در حیوانات اهلی و مأنوس به انسان که اختیار خود را به انسان سپردهاند نفوذ کرده است. اگر مثلاً گوسفند و گاو اهلی با گوسفند و گاو وحشی مقایسه شود تفاوتی بزرگ و فاصله زیاد دیده میشود.
اما انسان از جهت انفعال و قبول و دعاء و درخواست در منزلگاه دنیا مهمانی باعزت و کریم است. خدای متعال کریمانه از او پذیرائی و مهمانداری کرده است. حتی در گنجینههای وسیع رحمت خود را به رویش گشوده، و خدمتکاران و مصنوعات بدیع و نامحدود خود را برای او مسخر کرده است. و برای گردش و تفریح و منافع او دایره بسیار وسیع را آماده کرده است که شعاع آن بیش از برد دید است بلکه طول وسعت خیال است.
اگر انسان بر خودخواهی و غرور خود متکی شود. و حیات دنیا را آمال خود قرار دهد، و سعی و تلاشش برای دستیابی به لذات گذرا و کوشش به دنبال معیشت باشد در دایره تنگ غرق خواهد شد. و کوشش وسعیش باد میبرد و به هدر میرود. و در روز حشر تمام اعضا و جوارح و لطایفی که در او ودیعه بودهاند، بر ضد او به شکایت برخاسته و علیه او غضبناک میشوند. ولی اگر دریابد که مهمانی عزیز است و درضمن دایره رضایت مهماندار کریم و ذوالجلالش حرکت کند، و سرمایه عمر خود را در ضمن دایره ای مشروع هزینه کند. میتواند به اعلی علیین صعود و ترقی کند. و دستگاهها و اعضاء و لطایفی که خدا آنها را به او عطا کرده است به نفع او گواهی میدهند.
آری اعضا و تجهیزاتی که در ساختمان انسان کاشته شده است برای حیات این دنیای حقیر نیستند. بلکه برای حیاتی باقی و پا
پایان نامه کارشناسی ارشد فلسفه و کلام اسلامی
104 صفحه
چکیده:
ابن سینا ماهیت و چیستی سعادت را لذت می داند ولذا غالبا بحث سعادت را از بهجت و لذت شروع می کند .البته مراد شیخ از لذت در تعریف سعادت، مطلق لذت نیست بلکه مراد وی برترین نوع لذت یعنی لذت عقلی است. فهم کامل نظریه سعادت شیخ مستلزم توجه به نکات زیر است که در رساله به تفصیل به آنها پرداخته ایم.نکته اول: ابن سینا در بحث سعادت و به تصویر کشیدن غایت نهایی انسان از متون دینی متأثر است.نکته دوم: ابن سینا سعادت را امری اخروی می داند.یعنی حصول سعادت حقیقی را فقط بعد از مرگ ممکن می داند.نکته سوم: ابن سینا سعادت را امری مشکک و ذو مراتب می داند وبرای اشقیا و سعدا مراتب مختلفی قائل است.نکته چهارم: ابن سینا تصریح می کند که اهل سعادت و نجات بیشتر از اهل عذاب و شقاوتند.
اما درچگونگی نسبت نظر و عمل در سعادت انسان، شیخ معتقد است که هر چند نظر و عمل هر دو در سعادت انسان مؤثرند و سعادتمند حقیقی کسی است که در دو جنبه ی نظر و عمل به کمال رسیده باشد، اما میزان تأثیر این دو را یکسان ندانسته و برای نظر اهمیت بیشتری قائل است. شیخ بر این عقیده است که نقش عمل در سعادت انسان نقش ایجابی نیست، یعنی اعمال و افعال اخلاقی اهمیت استقلالی ولنفسه ندارند. وجه اولویت نظر از نگاه شیخ به مبانی انسان شناسی او و تعریف او از چیستی و ماهیت سعادت بر می گردد. زیرا از یک طرف وی سعادت را کمال و فعلیت خاص انسان دانسته و معتقد است که سعادت انسان در آن است که صفات و استعدادهای خاص خودش را به کمال برساند. از طرف دیگر ابن سینا وظیفه خاص انسان را ناطق بودن او می داند. و بر این عقیده است که از میان احوال و ویژگیهای نفسانی مهمترین ویژگی که او را از سایر حیوانات متمایز می سازد اندیشه و تأمل است.
کلید واژه
1- ابن سینا 2- عقل نظری(نظر) 3- عقل عملی(عمل) 4- سعادت 5- شقاوت 6- لذت 7- ألم