حامی فایل

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

حامی فایل

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

تحقیق در مورد شناخت مختصرى از زندگانى امیرالمومنین علی

اختصاصی از حامی فایل تحقیق در مورد شناخت مختصرى از زندگانى امیرالمومنین علی دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

تحقیق در مورد شناخت مختصرى از زندگانى امیرالمومنین علی


تحقیق در مورد شناخت مختصرى از زندگانى امیرالمومنین علی

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*

 

فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)

  

تعداد صفحه68

 

فهرست مطالب

  دلائل پیشگامى على (ع) در اسلام نکته آموزنده

ناخت مختصرى از زندگانى امیرالمومنین على (ع)

حضرت على (ع) در سیزده رجب سال 30 عام الفیل در کعبه به دنیا آمد مادرش فاطمه بنت اسد و پدرش ابوطالب نام داشت. در بیست و یکم ماه رمضان سال 40 هجرى در شهر کوفه به درجه شهادت رسید. قبر مطهرش در نجف اشرف قرار دارد/

بخشهاى زندگانى على (ع)

با توجه به اینکه امیرمومنان ده سال پیش از بعثت پیامبر (ص) دیده به جهان گشود و در حوادث تاریخ اسلام هموارده در کنار پیامبر اسلام (ص) قرار داشت و پس از درگذشت آن حضرت نیز سى سال زندگى نمود، مى‏توان مجموع عمر 63 ساله او را به پنج بخش زیر تقسیم نمود:      1- از ولادت تا بعثت پیامبر اسلام،    2- از بعثت تا هجرت پیامبر به مدینه،  3- از هجرت تا درگذشت پیامبر اسلام،      4- از رحلت پیامبر اسلام تا آغاز خلافت آن حضرت،5- دوران خلافت آن بزرگوار/

1- از ولادت تا بعثت پیامبر اسلام ص

چنانکه اشاره کردیم، اگر مجموع عمر على (ع) را به پنج بخش تقسیم کنیم، نخستین بخش آن را زندگى امام پیش از بعثت پیامبر تشکیل مى‏دهد. مقدار عمر امام در این بخش از ده سال تجاوز نمى‏کند زیرا زمانى که على (ع) دیده به جهان گشود، بیش از سى سال از عمر پیامبر نگذشته بود و پیامبر در چهل سالگى به رسالت مبعوث گردید، بنابراین على (ع) در موقع بعثت پیامبر بیش از ده سال نداشت.

در آغوش پیامبر

على (ع) در این دوره که دوره حساس شکل‏گیرى شخصیت و دوره پذیرش تربیتى و روحى او بود، در خانه حضرت محمد (ص) و تحت تربیت او به سربرد. مورخان اسلامى در این زمینه مى‏نویسند:

یک سال، قحطى بزرگى در مکه رخ داد. در آن زمان ابوطالب عموى پیامبر داراى عائله زیاد و هزینه سنگینى بود. حضرت محمد (ص )به عموى دیگر خود «عباس» که از ثروتمندترین افراد بنى هاشم بود، پیشنهاد کرد که هر کدام از ما یکى از فرزندان ابوطالب را به خانه خود ببریم تا فشار مالى ابوطالب کم شود، عباس موافقت کرد، و هر دو نزد ابوطالب رفتند و موضو(ع) را با او در میان گذاشتند. ابوطالب با این پیشنهاد موافقت کرد. در نتیجه عباس، «جعفر» و حضرت محمد ص «على» را به خانه خود برد. على (ع) همچنان در خانه آن حضرت بود تا آنکه خداوند او را به نبوت مبعوث فرمود و على (ع) او را تصدیق کرد و از او پیروى نمود. پیامبر اسلام (ص) پس از گرفتن على (ع) فرمود: همان را برگزیدم که خدا او را براى من برگزید

از آنجا که حضرت محمد (ص) در سنین کودکى - پس از درگذشت عبدالمطلب - در حانه عمویش ابوطالب و تحت کفالت او بزرگ شده بود، مى‏خواست با تربیت یکى از فرزندان او، زحمات وى و همسرش فاطمه بنت اسد را جبران کند و از میان فرزندان او نظر به على (ع) داشت/ على (ع) در دوران خلافت خود، در خطبه «قاصعه» به این دوره تربیتى خود اشاره نموده و مى‏فرماید:«شما (یاران پیامبر) از خویشاوندى نزدیک من با رسول خدا و موقعیت خاصى که با آن حضرت داشتم آگاهید و مى‏دانید موقعى که من خردسال بودم، پیامبر مرا در آغوش مى‏گرفت و به سینه خود مى‏فشرد و مرا در بستر خود مى‏خوابانید به طورى که من بدن او را لمس مى‏کردم، بوى خوش آن را مى‏شنیدم و او غذا در دهان من مى‏گذارد/

من همچون بچه‏اى که به دنبال مادرش مى‏رود، همه جا همراه او مى‏رفتم، هر روز یکى از فضائل اخلاقى خود را به من تعلیم مى‏کرد و دستور مى‏داد که از آن پیروى کنم.


دانلود با لینک مستقیم


تحقیق در مورد شناخت مختصرى از زندگانى امیرالمومنین علی

نام کتاب : زندگانى حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام / اثر: علّامه محقق حاج شیخ باقر شریف قرشى /ترجمه : سیّد حسن اسلامى

اختصاصی از حامی فایل نام کتاب : زندگانى حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام / اثر: علّامه محقق حاج شیخ باقر شریف قرشى /ترجمه : سیّد حسن اسلامى دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

نام کتاب : زندگانى حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام / اثر: علّامه محقق حاج شیخ باقر شریف قرشى /ترجمه : سیّد حسن اسلامى


 نام کتاب : زندگانى حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام / اثر: علّامه محقق حاج شیخ باقر شریف قرشى  /ترجمه : سیّد حسن اسلامى

 نام کتاب : زندگانى حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام / اثر: علّامه محقق حاج شیخ باقر شریف قرشى  /ترجمه : سیّد حسن اسلامى

فهرست مطالب
مقدمه دفتر
تقدیم به :
در آستانت اى قمر بنى هاشم ! و اى افتخار عدنان !
مقدمه مؤ لّف
فصل اوّل : ولادت و رشد
فصل دوّم : عباس (ع ) و دیدگاهها
فصل سوّم : ویژگیهاى روحى
فصل چهارم : با رویدادها
فصل پنجم : کابوس هولناک
فصل ششم : با نهضت حسینى
فصل هفتم : به سوى سرزمین شهادت
فصل هشتم : بر کرانه علقمه

 


دانلود با لینک مستقیم


نام کتاب : زندگانى حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام / اثر: علّامه محقق حاج شیخ باقر شریف قرشى /ترجمه : سیّد حسن اسلامى

تحقیق در موردشناخت مختصرى از زندگانى امیرالمومنین على

اختصاصی از حامی فایل تحقیق در موردشناخت مختصرى از زندگانى امیرالمومنین على دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

تحقیق در موردشناخت مختصرى از زندگانى امیرالمومنین على


تحقیق در موردشناخت مختصرى از زندگانى امیرالمومنین على

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*

فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)


تعداد صفحه:61

فهرست:ندارد

 

شناخت مختصرى از زندگانى امیرالمومنین على

حضرت على (ع) در سیزده رجب سال 30 عام الفیل در کعبه به دنیا آمد مادرش فاطمه بنت اسد و پدرش ابوطالب نام داشت. در بیست و یکم ماه رمضان سال 40 هجرى در شهر کوفه به درجه شهادت رسید. قبر مطهرش در نجف اشرف قرار دارد

بخشهاى زندگانى على (ع)

با توجه به اینکه امیرمومنان ده سال پیش از بعثت پیامبر (ص) دیده به جهان گشود و در حوادث تاریخ اسلام هموارده در کنار پیامبر اسلام (ص) قرار داشت و پس از درگذشت آن حضرت نیز سى سال زندگى نمود، مى‏توان مجموع عمر 63 ساله او را به پنج بخش زیر تقسیم نمود:

1- از ولادت تا بعثت پیامبر اسلام،

2- از بعثت تا هجرت پیامبر به مدینه،

3- از هجرت تا درگذشت پیامبر اسلام،

4- از رحلت پیامبر اسلام تا آغاز خلافت آن حضرت،

5- دوران خلافت آن بزرگوار

1- از ولادت تا بعثت پیامبر اسلام( ص)

چنانکه اشاره کردیم، اگر مجموع عمر على (ع) را به پنج بخش تقسیم کنیم، نخستین بخش آن را زندگى امام پیش از بعثت پیامبر تشکیل مى‏دهد. مقدار عمر امام در این بخش از ده سال تجاوز نمى‏کند زیرا زمانى که على (ع) دیده به جهان گشود، بیش از سى سال از عمر پیامبر نگذشته بود و پیامبر در چهل سالگى به رسالت مبعوث گردید، بنابراین على (ع) در موقع بعثت پیامبر بیش از ده سال نداشت.

در آغوش پیامبر

على(ع) در این دوره که دوره حساس شکل‏گیرى شخصیت و دوره پذیرش تربیتى و روحى او بود، در خانه حضرت محمد (ص) و تحت تربیت او به سربرد. مورخان اسلامى در این زمینه مى‏نویسند:

یک سال، قحطى بزرگى در مکه رخ داد. در آن زمان ابوطالب عموى پیامبر داراى عائله زیاد و هزینه سنگینى بود. حضرت محمد (ص )به عموى دیگر خود «عباس» که از ثروتمندترین افراد بنى هاشم بود، پیشنهاد کرد که هر کدام از ما یکى از فرزندان ابوطالب را به خانه خود ببریم تا فشار مالى ابوطالب کم شود، عباس موافقت کرد، و هر دو نزد ابوطالب رفتند و موضو(ع) را با او در میان گذاشتند. ابوطالب با این پیشنهاد موافقت کرد. در نتیجه عباس، «جعفر» و حضرت محمد ص «على» را به خانه خود برد. على (ع) همچنان در خانه آن حضرت بود تا آنکه خداوند او را به نبوت مبعوث فرمود و على (ع) او را تصدیق کرد و از او پیروى نمود.(1) پیامبر اسلام (ص) پس از گرفتن على (ع) فرمود: همان را برگزیدم که خدا او را براى من برگزید.(2)

از آنجا که حضرت محمد (ص) در سنین کودکى - پس از درگذشت عبدالمطلب - در حانه عمویش ابوطالب و تحت کفالت او بزرگ شده بود، مى‏خواست با تربیت یکى از فرزندان او، زحمات وى و همسرش فاطمه بنت اسد را جبران کند و از میان فرزندان او نظر به على (ع) داشت

على (ع) در دوران خلافت خود، در خطبه «قاصعه» به این دوره تربیتى خود اشاره نموده و مى‏فرماید:

«شما (یاران پیامبر) از خویشاوندى نزدیک من با رسول خدا و موقعیت خاصى که با آن حضرت داشتم آگاهید و مى‏دانید موقعى که من خردسال بودم، پیامبر مرا در آغوش مى‏گرفت و به سینه خود مى‏فشرد و مرا در بستر خود مى‏خوابانید به طورى که من بدن او را لمس مى‏کردم، بوى خوش آن را مى‏شنیدم و او غذا در دهان من مى‏گذارد

من همچون بچه‏اى که به دنبال مادرش مى‏رود، همه جا همراه او مى‏رفتم، هر روز یکى از فضائل اخلاقى خود را به من تعلیم مى‏کرد و دستور مى‏داد که از آن پیروى کنم.»(3)

على (ع) در غار حرأ

حضرت محمد (ص) پیش از آنکه به رسالت مبعوث شود، سالى یک ماه در غار حرأ به عبادت مى‏پرداخت (4)و در این مدت اگر تهیدستى نزد وى مى‏رفت به او طعام مى‏داد و وقتى که ماه به پایان مى‏رسید و مى‏خواست به خانه برگردد، ابتدأا به مسجدالحرام مى‏رفت و هفت بار یا هر قدر که خدا مى‏خواست خانه خدا را طواف مى‏کرد و سپس به منزل خود باز مى‏گشت. (5)

قرائن نشان مى‏دهد که حضرت محمد (ص) با عنایت شدیدى که نسبت به على (ع) داشت او را در آن یک ماه همراه خود به حرأ مى‏برد

وقتى که فرشته وحى براى نخستین بار در همان غار بر حضرت محمد (ص) نازل شد و او را به مقام رسالت مفتخر ساخت، على (ع) در کنار آن حضرت بود و آن روز از همان ماهى بود که حضرت محمد (ص) براى عبادت به کوه حرأ مى‏رفت

على (ع) در خطبه «قاصعه» در این باره مى‏فرماید:

«پیامبر هر سال در کوه حرأ به عبادت مى‏پرداخت و جز من کسى او را نمى‏دید...هنگامى که وحى بر آن حضرت نازل شد، صداى ناله شیطان را شنیدم، به رسول خدا عرض کردم: این ناله چیست؟ فرمود: این ناله شیطان است و علت ناله‏اش این است که او از اینکه در روى زمین اطاعت شود، ناامید گشته است. آنچه را من مى‏شنوم تو نیز مى‏شنوى و آنچه را مى‏بینم تو نیز مى‏بینى جز اینکه تو پیامبر نیستى، بلکه وزیر (من) و بر خیر و نیکى هستى.» (6)

این گفتار گر چه مى‏تواند مربوط به عبادت پیامبر در حرأ در دوران پس از رسالت باشد، ولى قرائن گذشته و اینکه عبادت پیامبر در حرأ غالبا قبل از رسالت بوده است، نشان مى‏دهد که این گفتار مربوط به دوران قبل از رسالت پیامبر اسلام (ص) باشد. در هر حال پاکى روح على (ع) و تربیتهاى پیگیر پیامبر سبب شد که او در همان دوران کودکى با قلب حساس، دیده نافذ و گوش شنوا، چیزهایى را ببیند و اصواتى را بشنود که براى مردم عادى دیدن و شنیدن آنها ممکن نیست.

ابن ابى الحدید معتزلى در شرح نهج البلاغه مى‏نویسد:

«در کتب صحاح روایت شده است که وقتى جبرئیل براى نخستین بار بر پیامبر نازل گردید و او را به مقام رسالت مفتخر ساخت، على (ع) در کنار پیامبر اسلام بود.»(7)

از امام صادق (ع) نقل شده است که فرمود: «على (ع) پیش از رسالت پیامبر اسلام ص همراه آن حضرت نور نبوت را مى‏دید و صداى فرشته را مى‏شنید. پیامبر اسلام (ص) به او مى‏فرمود: اگر من خاتم پیامبران نبودم، تو شایستگى مقام نبوت را داشتى ولى تو وصى و وارث من، سرور اوصیأ و پیشواى پرهیزگاران هستى.»(8)

2- از بعثت تا هجرت پیامبر

دومین قسمت از زندگانى على (ع) را بخش از بعثت تا هجرت به مدینه تشکیل مى‏دهد که از نظر زمانى سیزده سال مى‏شود. این بخش از زندگانى امام شامل یک سلسله خدمات و مجاهدات درخشان و اقدامات بزرگ و برجسته على (ع) در راه پیشرفت اسلام مى‏باشد که در تاریخ اسلام نصیب کسى جز او نشده است

نخستین کسى که اسلام آورد

نخستین افتخار على (ع) در این دوران پیشگام بودن وى در پذیرفتن اسلام، و یا به عبارت صحیح‏تر، ابراز و اظهار اسلام دیرینه خویش است زیرا على (ع) از کوچکى یکتاپرست بود و هرگز آلوده به بت پرستى نبود(9)تا اسلام او به معناى دست کشیدن از بت پرستى باشد (در حالى که در مورد سایر یاران پیامبر چنین نبود)

پیشگام بودن در پذیرفتن اسلام، ارزشى است که قرآن مجید روى آن تکیه کرده و صریحا اعلام نموده است که کسانى که در گرایش به اسلام پیشگام بوده‏اند، در پیشگاه خدا ارزش والایى دارند، آنجا که مى‏فرماید: «و پیشگامان، پیشگام، آنان مقربانند.»(10)

توجه خاص قران به موضو(ع) «سبقت در گروش به آیین اسلام» به حدى است که حتى کسانى را که پیش از فتح مکه ایمان آورده و جان و مال خود را در راه خدا بذل نموده‏اند، ز افرادى که پس از پیروزى مسلمانان برمکیان، ایمان آورده و جهاد کرده‏اند، برتر شمرده است چه رسد به کسانى که پیش از هجرت و در سالهاى نخست ظهور اسلام، مسلمان شده‏اند، آنجا که مى‏فرماید:

«کسانى از شما که پیش از پیروزى (فتح مکه) در راه خدا انفاق کردند و سپس به جهاد پرداختند، با کسانى که بعد از آن در راه خدا انفاق و جهاد کردند، یکسان نیستند، بلکه آنان در پیشگاه خدا مقامى برتر دارند و خداوند به هر دو وعده نیک داده است...»(11)

علت برترى امیان مسلمانان پیش از فتح مکه (که در سال هشتم هجرى صورت گرفت) این است که آنان در موقعى ایمان آورند که اسلام در جزیره العرب به اوج عظمت نرسیده بود و هنوز پایگاه بت پرستان یعنى شهر مکه به صورت دژ شکست ناپذیرى باقى بود و خطرهایى از هر طرف جان و مال مسلمانان را تهدید مى‏کرد. البته مسلمانان پس از مهاجرت به مدینه و گرایش اوس و خزرج و قبایل اطراف مدینه به اسلام، از پیشرفت و ایمنى نسبى برخوردار بودند و در بسیارى از درگیریهاى نظامى غالب و پیروز مى‏شدند، ولى خطر هنوز بکلى برطرف نشده بود. بنابراین در صورتى که گروش به اسلام و بذل مال و جان در چنین شرائطى، از ارزش خاصى برخوردار باشد، قطعا اظهار ایمان و اسلام در آغاز دعوت پیامبر که قدرتى جز قدرت قریش و نیرویى جز نیروى بت پرستان در کار نبود، ارزش بالاتر و بیشترى خواهد داشت. از این نظر سبقت در اسلام در میان یاران پیامبر، از افتخارات مهم بشمار مى‏رفت

با این توضیح میزان ارزش پیشگامى على (ع) در اسلام بخوبى روشن مى‏گردد

دلائل پیشگامى على (ع) در اسلام

دلائل و شواهد پیشگامى على (ع) در متون اسلامى به قدرى فراوان است که بیان همه آنها از حد گنجایش این کتاب بیرون است ولى به عنوان نمونه تعدادى از آنها را ذیلا مى‏آوریم:

الف- پیش از همه، خود پیامبر اسلام (ص) به پیشقدم بودن على (ع) تصریح کرده و در میان جمعى از یاران خود فرمود:

«نخستین کسى که در روز رستاخیز با من در کنار حوض (کوثر) ملاقات مى‏کند پیشقدمترین شما در اسلام، على بن ابى طالب است.» (12)

ب - دانشمندان و محدثان نقل مى‏کنند:

حضرت محمد (ص) روز دوشنبه به نبوت مبعوث شد و على (ع) فرداى آن روز (سه شنبه) با او نماز خواند.(13)

ج- امام در خطبه «قاصعه» مى‏فرماید: «آن روز اسلام جز به خانه پیامبر و خدیجه راه نیافته بود و من سومین نفر آنها بودم. نور وحى و رسالت را مى‏دیدم، و بوى نبوت را مى‏شنیدم.»(14)

د- امام در جاى دیگر از سبقت خود در اسلام چنین یاد مى‏کند:«خدایا من نخستین کسى هستم که به سوى تو بازگشت، و پیام تو را شنید و به دعوت پیامبر تو پاسخ گفت و پیش از من جز پیامبر اسلام کسى نماز نگزارد.»(15)

ه' على (ع) مى‏فرمود: من بنده خدا و برادر پیامبر و صدیق اکبرم، این سخن را پس از من جز دروغگوى افترأ ساز، نمى‏گوید. من هفت سال پیش از مردم با رسول خدا نماز گزاردم .(16)

و- عفیف بن قیس کندى مى‏گوید:

من در زمان جاهلیت بازرگان عطر بودم. در یکى از سفرهاى تجارتى وارد مکه شدم و مهمان عباس (یکى از بازرگانان بزرگ مکه) شدم، در یکى از روزها در مسجدالحرام در کنار عباس نشسته بودم، در این هنگام که خورشید به اوج رسیده بود، جوانى به مسجد در آمد که صورتش همچون قرص ماه نورانى بود، نگاهى به آسمان کرد و سپس رو به کعبه ایستاد و شروع به خواندن نماز کرد، چیزى نگذشت که نوجوانى خوش سیما به وى پیوست و در سمت راست او ایستاد. سپس زنى که خود را پوشانده بود، آمد و در پشت سر آن دو نفر قرار گرفت و هر سه با هم مشغول نماز و رکوع و سجود شدند

من (از دیدن این منظره که در مرکز بت پرستان، سه نفر آیین دیگرى غیر از مرام بت پرستى را برگزیده‏اند) در شگفت ماندم، رو به عباس کرده و گفتم: حادثه بزرگى است! او نیز این جمله را تکرار کرد و افزود: آیا این سه نفر را مى‏شناسى؟ گفتم: نه. گفت: نخستین کسى که وارد شد جلوتر از هر دو نفر ایستاد، برادر زاده من محمد بن عبدالله (ص)، و دومین فرد، برادرزاده دیگر من على بن ابى طالب (ع)، و سومین شخص همسر محمد است. و او مدعى است که آیین وى از طرف خداوند نازل شده است و اکنون در روى زمین، جز این سه نفر کسى از این دین پیروى نمى‏کند.(17)

این قضیه بخوبى نشان مى‏دهد که در آغاز دعوت پیامبر اسلام (ص) غیر از همسرش خدیجه، تنها على (ع) آیین او را پذیرفته بوده است/

حامى و جانشین پیامبر (ص)

پیامبر اسلام به مدت سه سال، از دعوت عمومى خود دارى مى‏ورزید و تنها در تماسهاى خصوصى با افرادى که زمینه پذیرش را در آنها احساس مى‏کرد، آنها را به اسلام دعوت مى‏کرد/

پس از سه سال فرشته وحى نازل شد و فرمان خدا را ابلاغ کرد که پیامبر دعوت همگانى خود را از طریق دعوت خویشان و بستگان آغاز نماید. فرمان خدا چنین بود:

«بستگان نزدیک خود را از عذاب الهى بیم ده، و پرو بال مهر و مودت خود را بر سر افراد با ایمان فروگستر (نسبت به آنان ابراز علاقه و محبت کن) پس اگر با تو از در مخالفت وارد شوند بگو من از کارهاى (بد) شما بیزارم.»(18)

علت اینکه دعوت خویشان براى نقطه شروع دعوت همگانى انتخاب شد، این است که تا نزدیکان یک رهبر الهى و یا بشرى به او ایمان نیاورند و از او پیروى نکنند، هرگز دعوت او درباره بیگانگان موثر واقع نمى‏شود زیرا نزدیکان همواره از اسرار و رازها و ملکات خوب و بد وى کاملا واقف و مطلع هستند، از این رو ایمان آنان نشانه وارستگى مدعى رسالت به شمار مى‏رود، چنانکه اعراض و روى گردانى اکثریت قریب به اتفاق آنها نشانه دورى مدعى از خلوص و صفا و صدق در ادعأ است. از این نظر پیامبر به على (ع) دستور داد که چهل و پنج نفر از شخصیتهاى بزرگ بنى هاشم را براى ضیافت ناهار دعوت کند و غذایى از گوشت همراه با شیر آماده سازد/

مهمانان همگى در وقت معین به حضور پیامبر شتافتند و پس از صرف غذا «ابولهب» عموى پیامبر با سخنان سبک خود مجلس را از آمادگى براى طرح سخن و تعقیب هدف، انداخت و مجلس بدون اخذ نتیجه به پایان رسید و مهمانان پس از صرف غذا و شیر، خانه رسول خدا را ترک گفتند و پیامبر تصمیم گرفت که فرداى آن روز، ضیافت دیگرى ترتیب دهد و همه آنان را جز ابولهب به خانه خود دعوت نماید. باز على (ع) به دستور پیامبر غذا و شیر آماده نمود و از شخصیتهاى برجسته و شناخته شده بنى هاشم براى صرف ناهار و استما(ع) سخنان پیامبر دعوت به عمل آورد. مهمانان همگى باز در موعد مقرر حضور بهم رسانیدند. پیامبر ص پس از صرف غذا سخنان خود را چنین آغاز کرد:

«هیچ کس از مردم براى کسان خود چیزى بهتر از آنچه من براى شما آورده‏ام، نیاورده است. من خیر دنیا و آخرت براى شما آورده‏ام. خدایم به من فرمان داده که شما را به توحید و یگانگى وى و رسالت خویش، دعوت کنم. چه کسى از شما مرا در این راه کمک مى‏کند تا برادر و وصى و نماینده من در میان شما باشد؟»

او این جمله را گفت و مقدارى مکث نمود تا ببیند کدامیک از آنان به نداى او پاسخ مثبت مى‏دهد؟ در این موقع سکوتى مطلق آمیخته بإ؛ ّّ بهت و تحیر بر مجلس حکومت مى‏کرد و همگى سر به زیر افکنده و در فکر فرو رفته بودند/

ناگهان على (ع) که سن او در آن روز از 15 سال تجاوز نمى‏کرد، سکوت را درهم شکست و برخاست و رو به پیامبر کرد و گفت:

«اى پیامبر خدا من تو را در این راه یارى مى‏کنم»، سپس دست خود را به سوى پیامبر دراز کرد تا دست او را به عنوان پیمان فداکارى بفشارد. در این موقع پیامبر دستور داد که على (ع) بنشیند. بار دیگر پیامبر گفتار خود را تکرار نمود،

باز على برخاست و آمادگى خود را اعلام کرد. این بار نیز پیامبر به وى دستور داد بنشیند. در مرتبه سوم نیز مانند دفعات پیشین کسى جز على برنخاست و تنها او بود که بپاخاست و پشتیبانى خود را از هدف مقدس پیامبر اعلام کرد. در این موقع پیامبر (ص) دست خود را بر دست على زد و جمله تاریخى خود را در مجلس بزرگان بنى هاشم درباره على بیان نمود و گفت:

«هان اى خویشاوندان و بستگان من! على برادر و وصى و خلیفه من در میان شما است.»(19)

بدین ترتیب نخستین وصى پیامبر اسلام به وسیله آخرین سفیر الهى در آغاز رسالت که هنوز جز عده ناچیزى به آیین وى نگرویده بودند، تعیین گردید/

از اینکه پیامبر در یک روز نبوت خود و امامت على و اعلام کرد و روزى که به بستگان خود گفت مردم من پیامبر خدا هستم، همان روز نیز فرمود که على وصى و جانشین من است، مى‏توان مقام و موقعیت امامت را در اسلام به نحو روشن ارزیابى نمود و به این مطلب توجه کرد که این دو مقام از یکدیگر جدا نبوده و همواره امامت مکمل برنامه رسالت است/

فداکارى بزرگ

در سال سیزدهم بعثت، به دنبال انعقاد پیمان عقبه دوم در شب سیزدهم ذیحجه، میان پیامبر اسلام (ص) و یثربیان که طى آن مردم یثرب پیامبر را به آن شهر دعوت نموده و قول حمایت و دفا(ع) از آن حضرت دادند، و از فرداى آن شب مسلمانان مکه بتدریج به یثرب هجرت کردند، سران قریش دانستند پایگاه تازه‏اى براى نشر دعوت اسلام در یثرب آماده شده است، از اینرو احساس خطر کردند، چه، مى‏ترسیدند که پس از آنهمه آزار و اذیت که به پیامبر و پیروان او رسانده‏اند، پیامبر در صدد انتقام بر آید و اگر هم فرضا قصد جنگ نداشته باشد، ممکن است راه بازرگانى قریش به شام را که از کنار یثرب عبور مى‏کرد، مورد تهدید قرار دهد. براى رویارویى با چنین خطرى، در آخر ماه صفر سال 14 بعثت در «دارالندوه» (مجلس شوراى مکه) اجتما(ع) کردند و به چاره اندیشى پراختند. در این شورا برخى از حاضران پیشنهاد کردند که پیامبر تبعید یا زندانى شود ولى پیشنهاد رد شد. سرانجام تصمیم گرفتند او را به قتل برسانند، اما کشتن پیامبر کار آسانى نبود زیرا بنى هاشم آرام نمى‏نشستند و به خونخواهى بر مى‏خاستند. سرانجام تصمیم گرفتند که از هر قبیله جوانى آماده شود تا شبانه دسته جمعى بر سر حضرت محمد (ص) بریزند و او را در بستر خواب قطعه قطعه کنند، در این صورت قاتل، یک نفر نخواهد بود و بنى هاشم نمى‏توانند به خونخواهى برخیزند زیرا جنگ با همه قبائل براى آنان مقدور نخواهد بود و ناچار به گرفتن خونبها راضى خواهند شد و ماجرا خاتمه خواهد یافت. قریش براى اجراى نقشه خود شب اول ربیع الاول را انتخاب کردند/

خداوند بعدها هر سه نقشه آنان را یادآورى نموده و فرمود: «به یادآور هنگامى را که کافران نقشه مى‏کشیدند که تو را به زندان بیفکنند، یا به قتل برسانند و یا (از مکه) خارج سازند. آنها چاره مى‏اندیشیدند (و تدبیر مى‏کردند) و خداوند هم تدبیر مى‏کرد و خدا بهترین چاره جویان (و مدبران) است».(20)

به دنبال این تصمیم قریش، فرشته وحى پیامبر را از نقشه شوم مشرکان آگاه ساخت و دستور الهى را ابلاغ کرد که پیامبر شهر مکه را به عزم یثرب ترک کند/

در اینجا براى شکست نقشه دشمن لازم بود پیامبر (ص) از شیوه «رد گم کردن» استفاده کند تا بتواند از شهر خارج شود. براى این منظور لازم بود فرد جانباز و فداکارى شب در بستر پیامبر بخوابد تا گروهى که به خانه او یورش مى‏برند، تصور کنند او هنوز خانه را ترک نگفته است و در نتیجه فکر آنان فقط متوجه خانه او شود و از کنترل راهها غفلت کنند. چنین فردى جز على (ع) کسى نبود/

از این نظر پیامبر نقشه سران قریش را با على در میان گذاشت و فرمود: امشب در بستر من بخواب و آن پارچه سبزى را که من هر شب بر روى خود مى‏کشیدم، بر روى خود بکش تا تصور کنند که من در بستر خفته‏ام (مرا تعقیب نکنند)/

على (ع) به این ترتیب عمل کرد، ماموران قریش از سر شب خانه پیامبر را محاصره کردند و بامداد که با شمشیرهاى برهنه به خانه هجوم بردند، على (ع) از بستر بلند شد.

آنان نقشه خود را تا آن لحظه صد در صد دقیق و موفق مى‏پنداشتند، با دیدن على سخت برآشفتند و روى به وى کرده گفتند: محمد کجاست؟ على فرمود: مگر او را به من سپرده بودید که از من مى‏خواهید؟ کارى کردید که او ناچار شد خانه را ترک کند/

در این هنگام به سوى على (ع) یورش بردند و به نقل «طبرى» او را آزردند و آنگاه وى را به سوى مسجدالحرام کشیدند و پس از بازداشت مختصرى او را آزاد ساختند و در سمت مدینه به تعقیب پیامبر پرداختند، در حالى که پیامبر در غار «ثور» پنهان شده بود.(21) قرآن مجید این فداکارى بزرگ على (ع) را در تاریخ جاودانگى بخشیده و طى آیه‏اى او را از کسانى معرفى مى‏کند که در راه خدا جان خود را فدا مى‏کنند:

«بعضى از مردم باایمان (همچون على در «لیله المبیت» به هنگام خفتن در جایگاه پیامبر) جان خود را براى کسب خشنودى خدا مى‏فروشند و خداوند نسبت به بندگانش مهربان است.» (22)

مفسران مى‏گویند: این آیه درباره فداکارى بزرگ على (ع) در لیله المبیت نازل شده است. (23)خود حضرت نیز در شوراى شش نفرى که به دستور عمر براى تعیین خلیفه تشکیل گردید، با این فضیلت بزرگ بر اعضاى شورا احتجاج کرد و فرمود: شما را به خدا سوگند مى‏دهم آیا جز من چه کسى در آن شب پرخطر که پیامبر عازم غار «ثور» بود، در بستر او خوابید و خود را سپر بلا نمود؟

همگى گفتند: کسى جز تو نبود.(24)

3- از هجرت تا وفات پیامبر (ص)

على (ع) برادر پیامبر (ص)

اخوت اسلامى و پیوند برادرى از اصول اجتماعى آیین اسلامى است. پیامبر اسلام به صورتهاى مختلف و گوناگون در ایجاد و استوار ساختن این پیوند، کوشش نموده است. از آن جمله پس از ورود به مدینه تصمیم گرفت میان مسلمانان مهاجر و انصار پیمان برادرى منعقد سازد، به این منظور روزى در اجتما(ع) مسلمانان بپاخاست و فرمود: «تآخوا فى الله اخوین اخوین»: در راه خدا، دو تا دوتا برادر شوید. آنگاه مسلمانان دوبدو دست یکدیگر را به عنوان برادرى فشردند و بدین ترتیب وحدت و همبستگى بین آنان استوارتر گردید/

البته در این پیمان نوعى هماهنگى و تناسب افراد با یکدیگر از نظر ایمان و فضیلت و شخصیت اسلامى رعایت مى‏شد. این معنا با دقت در وضع و حال افرادى که با هم برادر شدند بخوبى روشن مى‏گردد/

پس از آنکه براى هر یک از حاضران برادرى تعیین گردید، على (ع) که تنها مانده بود، با چشمان اشکبار به حضور پیامبر عرض کرد: بین من و کسى پیوند برادرى برقرار نساختى. پیامبر فرمود: تو برادر من در دو جهان هستى. (25)آنگاه بین خود و على (ع) عقد برادرى خواند.(26)این موضوع میزان عظمت و فضیلت على (ع) را بخوبى نشان مى‏دهد و روشن مى‏سازد که وى تا چه حد به رسول خدا نزدیک بوده است.

در جبهه‏هاى جنگ‏

زندگى على (ع) از هجرت تا وفات پیامبر، شامل حوادث و رویدادهاى فراوان بویژه فداکاریهاى بزرگ آن حضرت در جبهه‏هاى جنگ است. پیامبر اسلام پس از هجرت به مدینه، بیست و هفت «غزوه»(27)با مشرکان و یهود و شورشیان داشت که على (ع) در بیست و شش غزوه از این غزوات شرکت داشت و فقط در غزوه «تبوک» به علت حساسیت شرائط که بیم آن مى‏رفت منافقان در غیاب پیامبر در مرکز حکومت اسلامى دست به توطئه بزنند، به دستور پیامبر (ص) در مدینه ماند. از آنجا که بررسى همه این غزوات از حد گنجایش این کتاب بیرون است، ما براى نمونه تنها نقش على (ع) را در چهار جهاد بزرگ در زمان پیامبر (ص) ذیلا منعکس مى‏کنیم:

الف - در جنگ بدر

مى‏دانیم که جنگ بدر نخستین جنگ کامل العیار میان مسلمانان و مشرکان بود و به همین دلیل نخستین آزمایش نظامى بین طرفین به شمار مى‏رفت و از این پیروزى هر یک از طرفین در این جنگ بسیار مهم بود/

این جنگ در سال دوم هجرت رخ داد. پیامبر (ص) در این سال آگاهى یافت که کاروان بازرگانى قریش به سرپرستى ابوسفیان، دشمن دیرینه اسلام، از شام عازم بازگشت به مکه است، و چون مسیر کاروان از نزدیکیهاى مدینه رد مى‏شد،پیامبر اسلام با 313 نفر از مهاجران و انصار به منظور ضبط کاروان به سوى منطقه بدر که مسیر طبیعى کاروان بود، حرکت کرد/

هدف پیامبر ازاین حرکت آن بود که قریش بدانند خط بازرگانى آنها در دسترس نیروهاى اسلام قرار دارد و اگر آنها از نشر و تبلیغ اسلام و آزادى مسلمانان جلوگیرى کنند، شریان حیات اقتصادى آنان به وسیله نیروهاى اسلام قطع خواهد شد/

از طرف دیگر ابوسفیان چون از حرکت مسلمانان آگاهى یافت، با انتخاب یک راه انحرافى از کناره‏هاى دریاى سرخ، کاروان را بسرعت از منطقه خطر دور کرد و همزمان با این عمل، از سران قریش در مکه استمداد کرد/

به دنبال استمداد ابوسفیان، تعداد 950 تا 1000 نفر از مردان جنگى قریش به سوى مدینه حرکت کردند. در روز 17 رمضان این گروه با مسلمانان رو در رو قرار گرفتند، در حالى که نیروى شرک سه برابر نیروى اسلام بود/

در آغاز نبرد، سه تن از دلاوران قریش که تا دندان مسلح بودند، به نامهاى: «عتبه» (پدر هند، همسر ابوسفیان) برادر بزرگ او «شیبه» و «ولید» (فرزند عتبه) فریاد کشان به وسط میدان جنگ آمدند و هماورد خواستند. در این هنگام سه نفر از دلاوران انصار براى نبرد با آنان وارد میدان شدند و خود را معرفى کردند. قهرمانان قریش که از جنگ با آنان خوددارى نموده فریاد زد: اى محمد! افرادى که از اقوام ما، همشان ما هستند، براى جنگ با ما بفرست/

در این هنگام رسول خدا (ص) به «عبیده بن حارث بن عبدالمطلب»، «حمزه بن عبدالمطلب» و «على بن ابیطالب (ع) »دستور داد به جنگ این سه تن بروند، این سه مجاهد شجا(ع)، روانه رزمگاه شدند و خود را معرفى کردند. آنان هر سه نفر را براى مبارزه پذیرفتند و گفتند: همگى همشان ما هستند. از این سه تن «حمزه» با،«شیبه»، «عبیده» با «عتبه» و «على» که جوانترین آنها بود، با «ولید»، دایى معاویه، روبرو شدند و جنگ تن به تن آغاز گردید. «على» و «حمزه» هر دو، هماورد خود را بسرعت به قتل رساندند ولى ضربات متقابل میان «عبیده» و «عتبه» هنوز ادامه داشت و هیچ کدام بر دیگرى غالب نمى‏شد، از این رو «على» و «حمزه» پس از کشتن رقیبان خود، به کمک، «عبیده» شتافتند و عتبه را نیز به هلاکت رساندند.(28)

على (ع) بعدها در یکى از نامه‏هاى خود به معاویه با اشاره به این حادثه نوشت: شمشیرى که آن را در یک جنگ بر جد تو(عتبه) و دایى تو(ولید) و برادرت حنظله فرود آوردم، هم اکنون نزد من است. (29)

پس از پیروزى سه قهرمان بزرگ اسلام بر دلاوران قریش که اثر خرد کننده‏اى در روحیه فرماندهان سپاه شرک داشت، جنگ همگانى آغاز شد و منجز به شکست فاحش ارتش شرک گردید، به طورى که هفتاد نفر اسیر گشتند///

در این جنگ بیش از نیمى از کشته شدگان با ضربت شمشیر على (ع) از پاى درآمدند/

مرحوم شیخ مفید، سى و شش تن از کشه شدگان مشرکین در جنگ بدر را نام مى‏برد و مى‏نویسد:«راویان شیعه و سنى به اتفاق نوشته‏اند که این عده را على بن ابى طالب (ع) شخصا کشته است، بجز کسانى که در مورد قاتل آنان اختلاف است و یا على در کشتن آنان با دیگران شرکت داشته است.» (30)

شجاعت بى نظیر در جبهه احد

روحیه قریش بر اثر شکست در جنگ بدر سخت افسرده شد، و براى گرفتن انتقام کشته شدگان خود و جبران این شکست بزرگ تصمیم گرفتند با نیروى فراوان و مجهز به مدینه حمله کنند/

عوامل اطلاعاتى پیامبر اسلام (ص) تصمیم قریش را در این زمینه به آن حضرت گزارش کردند. پیامبر براى مقابله با دشمن شوراى نظامى تشکیل داد. گروهى از مسلمانان نظر دادند که بهتر است ارتش اسلام از مدینه بیرون رود و در بیرون شهر با دشمن بجنگد/

پیامبر با هزار نفر مدینه را به سوى کوه احد در سمت شمال شهر ترک گفت/

در بین راه سیصد نفر از هوادان عبدالله بن ابى، منافق مشهور، به تحریک وى به مدینه بازگشتند و تعداد نیروهاى اسلام به هفتصد نفر کاهش یافت. بامداد روز هفتم شوال از سال سوم هجرت در دامنه کوه احد دو لشکر در برابر هم صف آرایى کردند/

پیامبر اسلام پیش از آغاز جنگ، با یک دید نظامى، میدان جنگ را مورد بررسى قرار داد و نظرش به نقطه‏اى جلب شد که ممکن بود دشمن در گرماگرم جنگ از آن نقطه نفوذ کرده از پشت سر به مسلمانان حمله کند. از این نظر افسرى بنام «عبدالله بن جبیر» را با پنجاه نفر تیرانداز روى تپه‏اى مستقر ساخت تا از رخنه احتمالى دشمن از آن نقطه جلوگیرى کنند و دستور داد به هیچ وجه نباید آن نقطه حساس را ترک کنند و چه مسلمانان پیروز شوند و چه شکست بخورند/

از طرف دیگر در جنگهاى آن زمان، پرچمدار، نقش بسیار بزرگى داشت و از اینرو پرچم را همیشه به دست افرادى دلیر و توانا مى‏سپردند. استقامت و پایدارى پرچمدار و اهتزاز پرچم در رزمگاه، موجب دلگرمى جنگجویان بود، و برعکس، کشته شدن پرچمدار و سرنگونى پرچم مایه تزلزل روحى آنان مى‏گردید، به همین جهت پیش از آغاز جنگ به منظور جلوگیرى از شکست وحى سربازان، چند نفر از شجاعترین رزمندگان به عنوان پرچمدار تعیین مى‏گردید/

در این جنگ نیز قریش به همین ترتیب عمل کردند، و پرچمدارانى از قبیله «بنى عبدالدار» که به شجاعت معروف بودند، انتخاب کردند ولى پس از آغاز جنگ پرچمدار آنان یکى پس از دیگرى به دست تواناى على (ع) کشته شدند و سرنگونى پى در پى پرچم باعث ضعف و تزلزل روحى سپاه قریش گردید و افرادشان پا به فرار گذاشتند/

از امام صادق (ع) نقل شده است که فرمود: «پرچمداران سپاه شرک در جنگ احد نه نفر بودند که همه آنها به دست على (ع) به هلاکت رسیدند». (31)

ابن اثیر نیز مى‏گوید: «کسى که پرچمداران قریش را شکست داد، على (ع) بود.»(32)

به روایت مرحوم شیخ صدوق، على (ع) در احتجاجهاى خود در شوراى شش نفرى که پس از مرگ عمر، جهت تعیین خلیفه تشکیل گردید، روى این موضو(ع) تکیه نمود و فرمود:

شما را به خدا سوگند مى‏دهم آیا در میان شما کسى جز من هست که نه نفر از پرچمداران بنى عبدالدار را (در جنگ احد) کشته باشد؟

سپس امام افزود: پس از کشته شدن این نه نفر بود که غلام آنان بنام «صواب» که هیکلى بس درشت داشت، به میدان آمد و در حالى که دهانش کف کرده و چشمانش سرخ گشته بود، مى‏گفت: به انتقام اربابانم جز محمد را نمى‏کشم. شما با دیدن او جاخورده خود را کنار کشیدید ولى من به جنگ او رفتم و ضربت متقابل بین من و او رد و بدل شد و من آنچنان ضربتى بر او وارد کردم که از کمر دو نیم شد/

اعضاى شورا، همگى سخنان على (ع) را تصدیق کردند.(33)

بارى، سپاه قریش هزیمت یافت و افراد تحت فرماندهى عبدالله بن جبیر با دیدن این صحنه خواستند به منظور جمع آورى غنایم رفتند و عبدالله بن جبیر با کمتر از ده نفر همانجا ماند/

در این هنگام خالد بن ولید که با گروهى سواره نظام در کمین آنان بود، چون این وضع را دید، به آنان حمله کرد و پس از کشتن آنان از پشت جبهه به مسلمانان یورش برد و این همزمان شد با بلند شدن پرچم آنان توسط یکى از زنان قریش بنام «عمره بنت علقمه» که جهت تشویق سربازان قریش به میدان جنگ آمده بودند/

از این لحظه، وضع جنگ بکلى عوض شد، آرایش جنگى مسلمانان بهم خورد، صفوف آنان از هم پاشید، ارتباط فرماندهى با افراد قطع گردید و مسلمانان شکست خوردند و حدود هفتاد نفر از مجاهدان اسلام، از جمله «حمزه بن عدالمطلب» و «مصعب بن عمیر» یکى از پرچمداران ارتش اسلام، به شهادت رسیدند/

از طرف دیگر ،چون شایعه کشته شدن پیامبر در میدان جنگ توسط دشمن پخش گردید، روحیه بسیارى از مسلمانان متزلزل شد و در اثر فشار نظامى جدید سپاه شرک، اکثریت قریب به اتفاق مسلمانان عقب نشینى کرده و پراکنده شدند، و در میدان جنگ جز افرادى انگشت شمار در کنار پیامبر نماندند و لحظات بحرانى و سرنوشت ساز در تاریخ اسلام فرا رسید/

در اینجا بود که نقش على (ع) نمایان گردید زیرا على (ع) با شجاعت و رشادتى بى نظیر در کنار پیامبر شمشیر مى‏زد و از وجود مقدس پیشواى عظیم الشان اسلام در برابر یورشهاى مکرر فوجهاى متعدد مشرکان حراست مى‏کرد/

«ابن اثیر» در تاریخ خود مى‏نویسد:

پیامبر اسلام (ص) گروهى از مشرکین را مشاهده کرد که عازم حمله بودند، به على دستور داد به آنان حمله کند، على (ع) به فرمان پیامبر به آنان حمله کرد و با کشتن چندین تن موجبات تفرق آنان را فراهم ساخت. پیامبر سپس گروه دیگرى را مشاهده کرد و به على (ع) دستور حمله داد و على آنان را کشت و متفرق ساخت. در این هنگام فرشته وحى به پیامبر عرض کرد: این، نهایت فداکارى است که على (ع) از خود نشان مى‏دهد. رسول خدا فرمود: او از من است و من از او هستم. در این هنگام صدایى از آسمان شنید که مى‏گفت: «لاسیف الا ذوالفقار، ولافتى الا على» (34)/

«ابن ابى الحدید» نیز مى‏نویسد:

هنگامیکه غالب یاران پیامبر پا به فرار نهادند، فشار دسته‏هاى مختلف دشمن به سوى پیامبر بالا گرفت. دسته‏اى از قبیله «بنى کنانه» و گروهى از قبیله «بى عبد مناه» که در میان آنان چهار جنگجوى نامور به چشم مى‏خورد، به سوى پیامبر یورش بردند. پیامبر به على (ع) فرمود: حمله اینها را دفع کن. على (ع) که پیاده مى‏جنگید، به آن گروه که پنجاه نفر بود حمله کرده و آنان را متفرق ساخت. آنان چند بار مجددا گرد هم جمع شده و حمله کردند، باز هم على (ع) حمله آنان را دفع کرد. در این حملات، چهار نفر از قهرمانان مزبور و ده نفر دیگر که نامشان در تاریخ مشخص نشده است، به دست على (ع) کشته شدند/

«جبرئیل» به رسول خدا گفت: راستى که على (ع) مواسات مى‏کند، فرشتگان از مواسات این جوان به شگفت در آمده‏اند/

پیامبر فرمود: چرا چنین نباشد، او از من است و من از او هستم. جبرئیل گفت: من هم از شما هستم. آن روز صدایى از آسمان شنیده شد که مکرر مى‏گفت: «لاسیف الا ذوالفقار و لا فتى الا على».

ولى گوینده دیده نمى‏شد. از پیامبر سوال کردند که گوینده کیست؟ فرمود جبرئیل است. (35)

ج- در جنگ احزاب (خندق)

جنگ احزاب، چنانکه از نامش پیداست، نبردى بود که در آن تمام قبائل و گروههاى مختلف دشمنان اسلام براى کوبیدن «اسلام جوان» متحد شده بودند. بعضى از مورخان نفرات سپاه «کفر» را در این جنگ بیش از ده هزار نفر نوشته‏اند، در حالى که تعداد مسلمانان از سه هزار نفر تجاوز نمى‏کرد/

سران قریش که فرماندهى این سپاه را به عهده داشتند، با توجه به نفرات و تجهیزات جنگى فراوان خود، نقشه جنگ را چنان طراحى کرده بودن که به خیال خود با این یورش، مسلمانان را بکلى نابود سازند و براى همیشه از دست محمد (ص) و پیروان او آسوده شوند!. زمانى که گزارش تحرک قریش به اطلاع پیامبر اسلام رسید، حضرت شوراى نظامى تشکیل داد. در این شورا، سلمان پیشنهاد کرد که در قسمتهاى نفوذپذیر اطراف مدینه خندقى کنده شود که مانع عبور و تهاجم دشمن به شهر گردد. این پیشنهاد تصویب شد و ظرف چند روز با همت و تلاش مسلمانان خندق آماده گردید؛ خندقى که پهناى آن به قدرى بود که سواران دشمن نمى‏توانستند از آن با پرش بگذرند، و عمق آن نیز به اندازه‏اى بود که اگر کسى وارد آن مى‏شد، به آسانى نمى‏توانست بیرون بیاید/

سپاه قدرتمند شرک با همکارى یهود از راه رسید. آنان تصور مى‏کردند که مانند گذشته در بیابانهاى اطراف مدینه با مسلمانان روبرو خواهند شد، ولى این بار اثرى از آنان در بیرون شهر ندیده و به پیشروى خود ادامه دادند و به دروازه شهر رسیدند و مشاهده خندقى ژرف و عریض در نقاط نفوذپذیر مدینه، آنان را حیرت زده ساخت زیرا استفاده از خندق در جنگهاى عرب بى سابقه بود. ناگزیر از آن سوى خندق شهر را محاصره کردند/

محاصره مدینه مطابق بعضى از روایات حدود یک ماه به طول انجامید. سربازان قریش هر وقت به فکر عبور از خندق مى افتادند, با مقاومت مسلمانان و پاسداران خندق که با فاصله هاى کوتاهى در سنگرهاى دفاع موضع گرفته بودند, روبرو مى شدند و سپاه اسلام هر نوع اندیشه تجاوز را با تیراندازى و پرتاب سنگ پاسخ مى گفت . تیراندازى از هر دو طرف روز و شب ادامه داشت و هیچ یک از طرفین بر دیگرى پیروز نمى شد

از طرف دیگر, محاصره مدینه توسط چنین لشکرى انبوه , روحیه بسیارى از مسلمانان را بشدت تضعیف کرد بویژه آنکه خبر پیمان شکنى قبیله یهودى <بنى قریظه > نیز فاش شد و معلوم گردید که این قبیله به بت پرستان قول داده اند که به محض عبور آنان از خندق , اینان نیز از این سوى خندق از پشت جبهه به مسلمانان حمله کنند

روزهاى حساس و بحرانى

قرآن مجید وضع دشوار و بحرانى مسلمانان را در جریان این محاصره در سوره احزاب بخوبى

ترسیم کرده است :

<اى کسانى که ایمان آورده اید نعمت خدا را بر خویش یادآور شوید, در آن هنگام که لشکرهاى (عظیمى ) به سراغ شما آمدند, ولى ما باد و طوفان سخت و لشکریانى که آنان را نمى دیدید بر آنها فرستادیم (و به این وسیله آنها را در هم شکستیم ) و خداوند به آنچه انجام مى دهید, بیناست

به خاطر بیاورید زمانى را که آنها از طرف بالا و پایین شهر شما وارد شدند (و مدینه را محاصره کردند) و زمانى را به یاد آورید که چشمها از شدت وحشت خیره شده بود و جانها به لب رسیده بود و گمانهاى گوناگون (بدى ) به خدا مى بردید! در آن هنگام مومنان آزمایش شدند و تکان سختى خوردند

به خاطر بیاورید زمانى را که منافقان و کسانى که در دلهایشان بیمارى بود, مى گفتند خدا و پیامبرش جز وعده هاى دروغین به ما نداده اند.

نیز به خاطر بیاورید زمانى را که گروهى از آنها گفتند: اى اهل یثرب !(مردم مدینه ) اینجا جاى توقف شما نیست , به خانه هاى خود باز گردید. و گروهى از آنان از پیامبر اجازه بازگشت مى خواستند و مى گفتند خانه هاى ما بدون حفاظ است , در حالى که بدون حفاظ نبود, آنها فقط مى خواستند (از جنگ ) فرار کنند

آنها چنان ترسیده بودند که اگر دشمنان از اطراف و جوانب مدینه بر آنان وارد مى شدند و پیشنهاد بازگشت به سوى شرک به آنها مى کردند, مى پذیرفتند, و جز مدت کمى براى انتخاب این راه درنگ نمى کردند.( 36)

اما با وجود وضع دشوارى مسلمانان , خندق مانع عبور سپاه احزاب شده و ادامه این وضع براى آنان سخت و گران بود; زیرا هوا رو به سردى مى رفت و از طرف دیگر, چون آذوقه و علوفه اى که تدارک دیده بودند تنها براى جنگ کوتاه مدتى مانند جنگ بدر و احد کافى بود, با طول کشیدن محاصره , کمبود علوفه و آذوقه به آنان فشار مى آورد و مى رفت که حماسه و شور جنگ از سرشان بیرون برود و سستى و خستگى در روحیه آنان رخنه کند. از این جهت سران سپاه چاره اى جز این ندیدند که رزمندگان دلاور و تواناى خود را از خندق عبور دهند و به نحوى بن بست جنگ را بشکنند. از این رو پنج نفر از قهرمانان لشکر احزاب , اسبهاى خود را در اطراف خندق به تاخت و تاز در آورده و از نقطه تنگ و باریکى به جانب دیگر خندق پریدند و براى جنگ تن به تن هماورد خواستند

یکى از این جنگاوران , قهرمان نامدار عرب بنام <عمرو بن عبدود> بود که نیرومندترین و دلاورترین مرد رزمنده عرب به شمار مى رفت , او را با هزار مرد جنگى برابر مى دانستند و چون در سرزمینى بنام <یلیل > به تنهایى بر یک ];ّّ گروه دشمن پیروز شده بود, <فارس یلیل > شهرت داشت . عمرو در جنگ بدر شرکت جسته و در آن زخمى شده بود و به همین دلیل از شرکت در جنگ احد باز مانده بود و اینک در جنگ خندق براى آنکه حضور خود را نشان دهد, خود را نشاندار ساخته بود

عمرو پس از پرش از خندق , فریاد <هل من مبارز> سرداد و چون کسى از مسلمانان آماده مقابله با او نشد, جسورتر گشت و عقائد مسلمانان را به باد استهزاء گرفت و گفت : <شما که مى گویید کشتگانتان در بهشت هستند و مقتولین ما در دوزخ , آیا یکى از شما نیست که من او را به بهشت بفرستم و یا او مرا به دوزخ روانه کند؟!>

سپس اشعارى حماسى خواند و در ضمن آن گفت : <بس که فریاد کشیدم و در میان جمعیت شما مبارز طلبیدم , صدایم گرفت !>(37)

نعره هاى پى در پى عمرو, چنان رعب و ت

دانلود با لینک مستقیم


تحقیق در موردشناخت مختصرى از زندگانى امیرالمومنین على