لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*
فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)
تعداد صفحه3
جوجه اردک زشت
روزی بود و روزگاری ، یک روز در گوشه ای از این دنیای بزرگ ، در یک مزرعه مامان اردک در لانه اش روی تخمهایش نشسته بود. مدت زیادی بود که او منتظر بیرون آمدن جوجه هایش بود. بالاخره تخم ها یکی یکی شروع به ترک خوردن کردند و جوجه اردکها بیرون آمدند. اما هنوز یک تخم که از همه بزرگتر بود باقی مانده بود. با شکستن آن تخم یک جوجه اردک زشت که از بقیه جوجه ها بزرگتر بود بیرون آمد. مادر همه جوجه ها را با خود به مزرعه برد و آنجا را به آنها نشان داد. جوجه ها همگی خوشحال بودند به جز جوجه اردک زشت. جوجه های دیگر و مرغهایی که در مزرعه زندگی می کردند به او نوک می زدند و او را مسخره می کردند ب
داستان جوجه اردک زشت