حامی فایل

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

حامی فایل

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

مقاله نظریات راجرز در ارتباط با شخصیت

اختصاصی از حامی فایل مقاله نظریات راجرز در ارتباط با شخصیت دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

مقاله نظریات راجرز در ارتباط با شخصیت


مقاله نظریات راجرز در ارتباط با  شخصیت

لینک خرید و دانلود در پایین صفحه

فهرست:
مقدمه
شخصیت چیست؟
وجوه اشتراک و افتراق نظریه‌های شخصیت
نظریه رسمی در برابر نظریه‌های شخصی
رویکردها در نظریه‌های رسمی
گوناگونی در رویکردها به شخصیت
عوامل موثر بر نظریات شخصیت
فواید نظریه‌های شخصیت
به سوی یک دیدگاه یکپارچه از شخصیت
کارل راجرز در تاریخ روان شناسی انسان گرا
درمان مراجع – محوری کارل راجرز
نظریه ی آسیب شناسی روانی
رابطه ی درمانی
انتقاد راجرز

مقدمه
در سه ربع اول قرن حاضر درباره شخصیت نظریه‌های متعدد و گوناگون آورده شده است. بطوری که تعاریف مختلفی برای شخصیت ارائه شده است که ناشی از گوناگونی این نظریه‌هاست که صاحبانشان نظرات متفاوتی از چگونگی تشکیل و تحول شخصیت و مفاهیم انگیزشی رفتار آدمی دارند. نظریه‌های مربوط به شخصیت هر چند که باهم فرق دارند، در مواردی و در اصولی نزدیک به یکدیگرند و تا حدی همانند هستند. از این رو چنین به نظر می‌رسد که می‌توان آنها را با توجه عامل یا عواملی که در هر کدام مهمتر از عوامل دیگر پنداشته شده‌اند، طبقه بندی کرد. ولی لازم است خاطرنشان سازیم که هیچ طبقه بندیی ، به خصوص در مورد نظریه‌های مربوط به شخصیت ، نمی‌تواند خالی از عیب و نقص باشد و قطعی محسوب شود. نظریه‌ای که به یک اعتبار در طبقه‌ای آمده است، ممکن است به اعتباری دیگر در طبقه‌ای دیگر قرار گیرد و این خود دلیل اختلاف طبقه بندیهایی است که تاکنون صورت گرفته است.

شخصیت چیست؟
سوال اصلی در مطالعه شخصیت (Personality) و نظریه‌های شخصیت این است که شخصیت چیست؟ با وجود مطالعات و تحقیقات زیاد به دلیل پیچیدگی شخصیت که ناشی از پیچیدگی انسان است هنوز پاسخ واحد یکسانی به این سوال داده نشده است و به همین دلیل نظریه‌های مختلفی پیرامون این موضوع شکل گرفته است که می‌توان آنها را در هشت رویکرد اصلی روانکاوی ، تیپ شناسی ، رفتاری ، یادگیری اجتماعی ، تحلیل عاملی ، شناختی ، انسان گرایی و رویکرد حیطه محدود مورد بررسی قرار داد. در کنار این رویکردها که رسمی هستند یک رویکرد شخصی نسبت به انسان و شخصیت در اکثر ما انسانها وجود دارد که اگر بخواهیم می‌توانیم با مطالعه و تحقیق در این باره ، آن را به یک نظریه رسمی تبدیل کنیم.

وجوه اشتراک و افتراق نظریه‌های شخصیت
در بعضی از این نظریه‌ها اهمیت فراوان به ضمیر ناخودآگاه داده شده است و پیروان آن معتقدند که آدمی از انگیزه‌های واقعی رفتار و اعمال خود بی اطلاع است، زیرا آنها در شعور باطن یا ناخودآگاه هستند. در نظریه‌های دیگر ، ناخودآگاه مورد انکار است، یا کم اهمیت است و یا این که تاثیرش فقط در افراد نابهنجار مورد قبول است. در این نظریه‌ها خود آگاه حاکم بر رفتار آدمی دانسته شده است. نظریات فروید و یونگ و ماری جزو دسته اول و نظریه آسپرت متعلق به دسته دوم است. نظریه‌هایی هستند که اهمیت فراوان به تاریخ زندگی و به دوران کودکی می‌دهند و هر کس را بنده و اسیر گذشته خود می‌پندارند و نظریه‌های دیگر آدمی را از قید گذشته آزاد ساخته، حال و آینده و گرایش به سوی غایت و غرض را در رفتار او موثر می‌دانند، یا این که چگونگی هر عمل را وابسته به محیط خارجی و میدانی می‌پندارند که شخص در موقع اجرای آن عمل در آن محیط یا میدان قرار گرفته است.

البته در نظریه‌های دیگر بیشتر به محیط روانی یا ذهنی توجه شده است. به این معنی که عالم خارج و رویدادهای آن ، آنچنانکه هر کس شخصا آنها را درک می‌کند، در رفتارش موثر واقع می‌شوند و چون ادراک افراد از عالم خارج و رویدادها متفاوت است، افراد آدمی در محیط واحد و در شرایط یکسان ، رفتاری متفاوت خواهند داشت. در نظریه‌های دیگر آدمی به صورت یک واحد کل دیده می‌شود که هر یک از اعمالش وابسته به سایر اعمال و متاثر از آنهاست و درک آن عمل بدون شناخت این زمینه به درستی میسر نیست. در نظریه‌های دیگر چگونگی یادگیری معیار پدیده‌های رفتار پنداشته شده است. خواه این یادگیری بر مبنای اصل مجاورت باشد و خواه بر مبنای اصل تقویت و پاداش. در نظریه‌های دیگر این توجیه و بیان بدون استعانت از علوم دیگری چون تاریخ ، مردم شناسی و جامعه شناسی و یا چون عصب شناسی ، فیزیولوژی و زیست شناسی و … غیر میسر اعلام شده است.

نظریه رسمی در برابر نظریه‌های شخصی
همه ما انسان‌ها تصوری از مفهوم شخصیت داریم و از پیش فرض‌های معینی درباره شخصیت افرادی که با آنها در تعامل هستیم برخورداریم. علاوه بر این برداشت‌هایی نیز درباره ماهیت کلی انسان داریم. برای مثال ممکن است معتقد باشیم که همه انسان‌ها ذاتا خوب هستند و یا برعکس. این پیش فرض‌ها یا برداشتها همان نظریات شخصی هستند که بر اساس اطلاعات حاصل از ادراک رفتارهای اطرافیان شکل می‌گیرند و در واقع برمشاهده رفتار دیگران مبتنی هستند. نظریه‌های شخصی در مورد انسان و شخصیت با توجه به آنکه حاصل مشاهدات هستند همانند نظریه‌های رسمی (علمی) هستند ولی با وجود این با آنها تفاوتهای بارز دارند. نظریه‌های رسمی حاصل داده‌های مشاهدات روی تعداد زیادی از افراد با ویژگی‌های مختلف هستند و از پشتوانه اطلاعاتی وسیعتری برخوردار هستند. در کنار نظریات شخصی حاصل دید شخصی و ذهنی خودمان است،

در صورتی که یک نظریه شخصیت رسمی حاصل مشاهدات عینی و بی‌طرفانه است و در واقع از عینیت بیشتری برخوردار است. از طرف دیگر نظریه‌های رسمی از سوی کسانی که وضع کننده آن نظریه نیستند، پیوسته مورد آزمون قرار می‌گیرند، حمایت می‌شوند، اصلاح می‌شوند. و یا کنار گذاشته می‌شوند. اما در نظریه‌های شخصی چنین موضوعی صادق نیست. تفاوت بین نظریه‌های شخصی و رسمی همیشه آن گونه که مطرح شد، روشن و بارز نیست. چنین مطرح شده است که نظریه پردازان شخصیت ، رویدادهای زندگی خودشان را به عنوان منبع اصلی داده‌های تجربی در نظر گرفته‌اند. علاوه بر آن برداشت‌های زیربنایی درباره ماهیت انسان نیز هم بوسیله واقعیت‌های تجربی و هم توسط طیف کاملی از عوامل فردی و انگیزشی هر نظریه پرداز هدایت شده است. اما سوال مهم در باره این نظریه‌های رسمی این است که تجربه‌های شخصی بر نظریه اثر گذاشته است یا نظریه بر تفسیر خاطرات گذشته تاثیر گذاشته است.

رویکردها در نظریه‌های رسمی
روانکاوی
نخستین رویکرد درباره شخصیت در واپسین سالهای قرن نوزده توسط فروید مطرح شد. نظریه پردازهای فروید چنان با اهمیت و گسترده بود که نه تنها در روانشناسی بلکه در فرهنگ ، جامعه نیز نفوذ پیدا کرد، بگونه‌ای که آن را یک انقلاب شبیه آنچه داروین با نظریه تکامل ارائه کرد دانسته‌اند. تقریبا تمام نظریه‌های شخصیت که در سالهای پس از فروید روی کار آمدند مدیون دیدگاه او هستند. در واقع نظریه‌های بعدی شخصیت یا در مقام گسترش و پالایش نظریه او بوجود آمدند (نظیر نظریه‌های روان کاوان جدید همچون یونگ ، آدلر ، هورنای و دیگران) و یا در مقام مخالفت بوجود آمدند.

رویکرد تیپ شناسی
صاحب نظران قدیمی‌ترین طبقه بندی تیپ شناختی را به بقراط و جالینوس از حکمای یونان باستان نسبت داده‌اند. بقراط جسم را دارای چهار نوع خلط خون ، بلغم ، صفرا و سودا تصور می‌کرد و برای هر یک از آنها ویژگی‌هایی را تصور می‌کرد. در قرن بیستم و با گرایش روان شناسی به سوی علمی شدن کوشش‌هایی در کارهای کرچمر (Kretschmer) و شلدون به عمل آمد تا این طبقه بندی جنبه علمی بخود بگیرد. ولی با وجود تمام تلاش‌ها به سبب انتقادات صحیحی که به آنها وارد شد، اعتبار علمی آنها کاهش یافت.

رویکرد رفتاری
رویکرد رفتاری که در کارهای بی.اف.اسکینر (B.F.Skinner) و به تبعیت از بنیان گذار آن جان.بی.واتسون منعکس شده است بازتابی است از شکل و صورت اصلی رفتارگرایی افراطی که هر نوع نیرو یا فرآیند منتسب به درون و ناهوشیار را نامربوط دانسته و بشدت رد می‌کند و در عوض توجه خود را با رفتار عینی قابل مشاهده و محرک بیرونی معطوف می‌دارد. اسکینر می‌کوشد تا شخصیت انسان را از طریق پژوهش در آزمایشگاه بجای درمانگاه مطالعه کند. او مخالف روانکاوی است.
رویکرد یادگیری اجتماعی
رویکرد یادگیری اجتماعی که بیشتر در کارهای آلبرت بندورا و جولیان راتر مشاهده می‌شود بسط رویکرد رفتارگرایی اسکینر است. آنها نیز روان کاوی را رد و بر رفتار عینی تاکید می‌ورزند. ولی نکته اختلاف آنها این است که به متغیرهای شناختی درونی نیز اعتقاد دارند، چیزی که در نظام اسکینر مطلقا جایی ندارد.
رویکرد تحلیل عاملی
رویکرد تحلیل عاملی که بیشتر در کارهای آلپورت ، کتل ، آیزنک ، فلور تجلی یافته است بر این عقیده است که شخصیت شامل مجموعه‌ای از صفت‌ها یا کیفیات متمایز کننده یک شخص است که می‌توان آنها را از طریق تحلیل عاملی (نوعی روش آماری پیشرفته) مشخص نمود. با توجه به اینکه این نظریه‌ها بر نقش صفت‌های بنیادی در ساختار شخصیت تاکید دارند، به آنها نظریه‌های صفات نیز می‌گویند.

رویکرد شناختی
رویکرد شناختی در شخصیت بر شیوه‌هایی که مردم توسط آنها به شناخت محیط و خودشان می‌پردازند، تاکید می‌ورزد. اینکه آنها چگونه ادراک می‌کنند، ارزیابی می‌کنند، تصمیم می‌گیرند و مسائل را حل می‌کنند. این رویکرد در کارهای بسیاری از روان شناسان شناخت گرا بخصوص در کارهای جورج کلی منعکس شده است.
رویکرد انسان گرایی
رویکرد انسان گرایی که بیشتر در کارهای آبراهام مزلو و کارل راجرز منعکس شده است بخشی از جنس انسان گرایی دهه ۱۹۶۰ آمریکا است که با رویکردهای روان کاوی و رفتارگرایی مخالف بودند. این رویکرد و نظریه پردازان آن بر فضایل و آرزوهای انسان ، اراده آزاد آگاهانه و خود شکوفایی تاکید دارند. آنها تصویری زیبا و خوش بنیانه از انسان معرفی می‌کنند، برعکس روانکاوی.

رویکرد حیطه محدود
نظریه پردازان شخصیت عموما دستیابی به جامعیت یا کامل بودن را به عنوان یکی از هدفهای اصلی نظریه پردازی در نظر می‌گیرند. اما هیچ کدام از نظریه‌های موجود را نمی‌توان بدرستی جامع دانست و به علاوه داشتن چنین هدفی می‌تواند غیر واقع بینانه باشد. برخی روان شناسان پیشنهاد می‌کنند که برای رسیدن به درک کاملتری از شخصیت نیاز داریم که تعدادی نظریه جداگانه وضع کنیم که هر کدام گستره محدودی داشته باشد و بر یک وجه محدود و باریک شخصیت تاکید ورزد. در حال حاضر این نوع گرایش بیشتر شده و در کارهای کسانی نظیر دیوید مک کلند ، ماروین زاکرمن و آرنولد باس و رابرت پلامین و دیگران منعکس و قابل مشاهده است.

ممکن است متنی که در اینجا  نوشته شده است کمی به هم ریخته باشد اما در فایل  دانلودی مرتب می باشد

متن کامل را می توانید دانلود کنید چون فقط تکه هایی از متن این مقاله  در این صفحه درج شده است(به طور نمونه)

ولی در فایل دانلودی متن کامل مقاله
همراه با تمام ضمائم با فرمت ورد که قابل ویرایش و کپی کردن می باشند موجود است

 تعداد صفحات :22
قیمت با تخفیف ویژه:4000
اگر نمیدانید چگونه خرید کنید اینجا کلیک نمایید
ایمیل پشتیبانی :alirezarahmatialireza@gmail.com


دانلود با لینک مستقیم


مقاله نظریات راجرز در ارتباط با شخصیت

پایان نامه انسان کامل از دیدگاه مولوی و راجرز

اختصاصی از حامی فایل پایان نامه انسان کامل از دیدگاه مولوی و راجرز دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

پایان نامه انسان کامل از دیدگاه مولوی و راجرز


پایان نامه انسان کامل از دیدگاه مولوی و راجرز

 

این فایل در قالب ورد و قابل ویرایش در 80 صفحه می باشد.

 

فهرست
فصل اول
مقدمه
بیان کلی مسئله
هدف- ضرورت تحقیق
فصل دوم
مقدمه
انسان کامل در سیر تاریخ
ریشه گرایش به انسان کامل
نگاهی به ویژگیهای انسان کامل
انسان کامل از دیدگاه مولوی
عظمت انسان
انسان میان دو بینهایت
ارزیابی خود
موانع رشد و کمال
راه و روشهای نیل به کمال
انسان از دیدگاه مولوی
ویژگی های انسان کامل
حواس جسمانی و حس نهانی انسان
آدم شناسی از هر علم و فنی دشوارتر است
حل مشکل
خودشناسی، کلید رمز غیرشناسی است
آدمی دید است، باقی گوشت و پوست
نتیجة اخلاقی
راه لذت و الم از درون است نه از بیرون
دفع توهم و جواب شبهة احتمالی
حس و اندیشه انسانی اسیر عقل، و عقل اسیر روح است
درمان دردهای درونی بشر
فصل سوم
انسان با کنش کامل
زندگی راجرز
نگرش راجرز به شخصیت
انگیزش شخصیت سالم: فعلیت بخشیدن
خود و تحقق خود
ویژگیهای افراد کامل
۱٫ آگاهی از تمام تجربیات
۲٫ تازگی درک در مورد تمام تجربیات
۳٫ اعتماد کردن به رفتار و احساسهای خویش
۴٫ آزادی انتخاب بدون بازداریها
۵٫ خلاقیت و خودانگیختگی
۶٫ نیاز مستمر به رشد
اظهار نظر شخصی
عملکرد کامل فرد
توجه بی قید و شرط
شرایط با ارزش بودن
اصول کلی نظریه راجرز
نظر راجرز در مورد انسان
همسانی و همخوانی خویشتن
تحقیق در همسان و همخوانی خویشتن
نیاز به توجه مثبت
دیدگاه یک درمانگر از زندگی خوب
انسان کارآمد
یک مشاهدة منفی
یک مشاهدة مثبت
ویژگیهای فرایند
بازبودن فرایند نسبت به تجربه
افزایش زندگی هستی گرایانه
یک اعتماد فزاینده نسبت به ارگانیسم
فرایند کارآمدی کاملتر
پاره ای پیامدها
چشم انداز نو در بارة آزادی در برابر جبر علمی
آفرینندگی به عنوان یک عنصر زندگی خوب
پایة اطمینان بخش طبیعت انسان
پرباری عظیم زندگی
فرایند آفرینندگی
انگیزش برای آفرینندگی
شرایط درونی آفرینندگی سازنده
فصل چهارم
مقدمه
بحث و نتیجه گیری
نظریة مولوی
نظریة راجرز
محدودیتها
پیشنهادات
فهرست منابع

 

مقدمه

به انسان از دو دیدگاه می توان نگریست. یکی از این دیدگاه که «انسان چیست؟» یعنی چه صفات و انگیزه هایی در وجود انسان نهفته است. یا انسان دارای چه کششها و غرایز و فطریاتی است؟ به بیان دیگر انسان عینی و خارجی که در حال حرکت و تکاپوست دارای چه نوع طبیعت و سرشتی می باشد؟ آیا انسان دارای طبیعت وجودی مثبت است یا منفی؟ آیا انسان خوش طینت است یا بدطینت؟ آیا انسان موجودی است که ذاتاً فاسد است یا آنکه ذاتاً فرشته خوست یا اصلاً هیچکدام این دو نیست، بلکه هم گرایش به نیکی ها و خوبی ها دارد و هم گرایش به بدی ها و زشتی ها. از دیدگاه دوم این مسئله مطرح است که «انسان چه باید بشود؟» یعنی «انسان ایده آل» و «انسان کامل» کیست؟ به بیان دیگر انسان چه هدفی را باید در حیات خود در نظر بگیرد تا با سیر به سوی آن، به کمال وجودی خویش نایل شود؟ از همین دیدگاه دوم است که راه ها و روشهای نیل به کمال مطلق نیز مطرح می شود. یعنی اینکه انسان از چه مسیرهائی باید طی طریق کند تا به مقام کمال دسترسی پیدا کند و شایسته عنوان انسان کامل شود. بحث از دیدگاه اول یعنی شناسائی ابعاد وجودی انسان، در قلمرو روان شناسی است و وظیفة روان شناسان است که به کاوش در اعماق وجود انسان پرداخته تا شایستگیهای آدمی را آشکار سازند. اما دیدگاه دوم یعنی بحث از بایستگی ها و نه بایستگی های انسان مربوط به «اخلاق» است. یعنی وظیفه اخلاق است که بایدها و نبایدهائی را که موجب تعالی و کمال انسان می شود مشخص نماید. این دو بعد را متفکران و اندیشمندان و مکاتب مختلف، هر یک به گونه ای مطرح ساخته اند و در دورانهای گذشته که قلمرو کاوش های علوم از یکدیگر متمایز نگردیده بود، متفکران این دو بعد را با یکدیگر مطرح می ساختند. در مکاتب و آئینهای قدیم به کمتر آئین و یا مکتبی برمی خوریم که بطور سیستماتیک میان این دو بعد فرقی قایل شده باشد. آن مکاتب هم سخن از «هستی» های انسان به میان می آوردند و هم از «بایستی» ها، بدون آنکه مرزی میان این دو قایل شوند. نکتة جالب در مورد انسان شناسی متفکران دوران گذشته این است که آنها انسان را دقیق تر از روان شناسان حرفه ای قرون اخیر مطرح می ساختند و حتی در میان برخی از نویسندگان معاصر نیز کسانی چون «ویکتورهوگو» و «داستایوسکی» انسان را دقیق تر از روان شناسانی چون «فروید» مطرح کرده اند و این اشتباه بزرگی است که ما گمان کنیم که روان شناسی جدید در شناسائی انسان موفق تر از مکاتب دوران گذشته بوده است. البته این سخن بدان معنا نیست که بخواهیم کشفیات عمیق و دقیق برخی از روان شناسان صاحب نظر چون «پروفسور یونگ» را نادیده بگیریم. بلکه منظور اینست که در شناسائی ابعاد وجودی انسان آیینها و مکاتب دوران گذشته می تواند کمک بسیار ارزنده ای به ما بکند و در واقع بسیاری از اصول ثابته انسانی را ما می توانیم با مطالعة عمیق آن مکاتب به دست بیاوریم. اصول ثابته ای که متأسفانه روان شناسان حرفه ای بر اثر بازیگریهای خود از آنها غافل مانده اند. از همین جاست که می گوئیم برای معرفی «انسان ایده آل» و اینکه چگونه می توان خود را به سرمنزل مقصود کشاند لازم است که «طبیعت انسانی» درست مطرح شود. یعنی در ابتدا باید انسان را درست بشناسیم و از امکانات و استعدادهای وجودی او آگاه شویم و تا سرحد امکان اصول ثابته انسانی را بدست آوریم و سپس بر اساس آن استعدادها و توانائیها، هدفی را برای انسان در نظر بگیریم تا وی با حرکت به سوی آن هدف، شایسته مقام شامخ «انسان کامل» شود. (نصری- عبدا… ۱۳۷۱).

بنابراین برای آشنائی با «انسان کامل» از دیدگاه هر مکتب و آئین و اندیشمندی لازم است که در آغاز بررسی کنیم که آن مکتب و آیین چه تفسیری از انسان به دست می دهد؟ یعنی انسان را چگونه توجیه و تبیین می کند؟ چرا که اگر مکتبی نتواند انسان را بطور دقیق مطرح نماید بناگزیر در ارائه الگوی انسانی ناموفق خواهد بود. (نصری- عبدا…- ۱۳۷۱)

انسان کامل در سیر تاریخ

در سیر تاریخ همواره افراد بزرگ و انسانهای کامل مورد احترام بوده و افراد انسانی از آنها به نیکی یاد می کرده اند. گوئی گرایش به بزرگی و عظمت در ذات آدمی نهفته است، چرا که حتی کسانی هم که در پستی ها و رذالتها به سر می برند، در لحظاتی که به خود می آیند از انسانهای بزرگ باشکوه و جلال خاصی یاد می کنند. توجه به انسان کامل- انسانی که الگو و معیاری برای افراد انسانی است- سابقه ای بس دیرینه دارد. در سیر تاریخ، آدمی همیشه به دنبال انسان کامل بوده است و در همین جستجو بوده که گاه موجودات ماوراءالطبیعی و رب النوعها و گاه قهرمانان افسانه ای و اساطیری و زمانی هم شخصیتهای برجستة تاریخ را به عنوان انسان کامل برای خود مطرح کرده است. به هر یک از فرهنگها، سیستم های فکری و فلسفی، آیینها، مذهبها و مکتبها و ادیان که بنگریم رد پایی از انسان کامل را می بابیم. هم «بودا» و «کنفوسیوس» سخن از انسان کامل به میان آورده اند و هم «عیسی» (ع) و «محمد» (ص). هم «زردشت» از انسان متعالی به نیکی یاد می کند و هم «افلاطون» و «ارسطو». هم «نیچه» و «مارکس» به شناخت انسان برتر پرداخته اند و هم «متصوفه و عرفا». (نصری- عبدا…- ۱۳۷۱).

هر یک از اینان از دیدگاه خود یعنی جهان بینی حاکم بر اندیشه شان، انسانی را به عنوان انسان نمونه و برتر معرفی کرده اند. یکی کوشیده تا انسان کامل را از بعد ماده و مادیات مطرح سازد و دیگری در بینهایتها و معنویات. یکی از انسان متخلق به فضایل اخلاقی نام برده و دیگری از انسان عالم و حکیم. یکی بر قلب و دل تکیه کرده است و دیگری بر عقل و اندیشه. یکی کوشیده تا اصالت را به فردیت انسا بدهد و انسان کامل را انسانی بداند که فردیت وی به شکوفائی رسیده است ودیگری اصالت را از آن بعد اجتماعی انسان دانسته و انسان ایده آل خود را انسانی دانسته که توجه به غیر دارد نه خود.

در میان تما دیدگاهها و جهان بینی ها و نگرش های گاه متضاد، به قدر مشترکی می توان دست یافت و آن اینکه هر یک بر این عقیده اند که انسان کامل با انسان معمولی فرقهای بسیار دارد و همة افراد انسانی باید بکوشند تا خود را به آن نقطه ایده آل برسانند. از همی جاست که چنین وجودی را نادر می دانند و گاه در انتظار او لحظه شماری می کنند، گاه بر این باورند که انسان کامل یکبار در گذشته پا به عرصة هستی نهاده و گاه بر این عقیده اند که باید به امید ظهور او به انتظار نشست.

از انسان کامل به نامهای گوناگون یاد کرده اند. بودا او را «ارهات» می نامد و کنفوسیوس «کیون تسو». آیینهای یوگا و بهاکتی نیز از او با ع نوان «انسان آزاده» نام می برند افلاطون او را «فیلسوف» می خواند و ارسطو «انسانی بزرگوار» و از همه بالاتر آنکه قرآن وی را «خلیفه الله» می خواند. (نصری- عبدا…- ۱۳۷۱)

ریشه گرایش به انسان کامل

گفتیم که آدمی در طول تاریخ همواره در جستجوی انسان کامل بوده است و سراغ او را از آیینها، مذهبها، و مکتبها می گرفته است، حال می خواهیم ببینیم که ریشة این جستجو چه بوده است یعنی چرا آدمی به چنین جستجوئی دست می زده است؟

پاسخ این است که اولاً میل به کمال که در درون ذات آدمی نهفته است و انسان را به سوی کمال می کشاند او را به جستجوی انسان برین کشانده است تا در وجود او کمال خویش را ملاحظه کند. ثانیاً دوری از نقص و حقارت و پرهیز از ضعف و زبونی که به گفتة بعضی از روان شناسان چو «آلفرد آولر» از نیازهای اساسی آدمی است، انسان را بر آن داشته تا در جستجوی وجود کاملی که خالی از نقصها و ضعفهاست برآید. همین میل به کمال و پرهیز از ضعف و نقص آدمی را برآن داشته تا در جستجوی الگو برآید، الگویی برای رفتار و کردار و حتی اندیشة خویش.

                        دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر      کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست

                        گفتند که یافت می نشو، گشته ایم ما          گفت: آنکه یافت می نشود، آنم آرزوست

انسان روزگار ما نیز که بر اثر خودباختگی و ماشین زدگی اصالت خود را از دست داده و تک بعدی و تک ساختی شده، همچنان در جستجوی اناسن کامل است.اگر به گرایشهای جوانان به قهرمانان فکری و علمی و حتی ورزشی بنگریم در می یابیم که گروهی فیلسوفان و دانشمندان را الگوی خود قرار داده و گروهی نیز قهرمانان ورزشی و مشاهیر هنری را و جمعی از فرط فقدان فرهنگ و شناخت صحیح، رفتار ستارگان کاذب سینما و تئاتر را معیار رفتار و کردار خود قرار داده اند. (نصری- عبدا… ۱۳۷۱)

نگاهی به ویژگیهای انسان کامل

همة آنهایی که از انسان کامل سخن گفته اند، او را به مجموعه ای از صفات و ویژگیهایاد کرده اند، بطوری که صرف نظر از دو سه تن متفکر نما، همه او را به صفات و کمالات انسانی و فضایل اخلاقی متصف دانسته اند. اینک ما به برخی از آن صفات و خصلتهایی که در میان عموم مکاتب و آیینها در بارة انسان کامل مشترک است اشاره می کنیم.

انسان کامل، انسانی است که از دیگران برتر است و والاتر، انسانی که در جانها نفوذ می کند و در دلها و قلبها رسوخ.

انسان کامل، انسانی است که با دیگران است، اما اندیشه و افکارش با همگان فرق می کند. دیگران در فکر خوداند و اسیر خویشتن خویش، اما او در فکر دیگران است و سرنوشت آنها.

انسان کامل، انسانی نیست که تنها دانش بیاندوزد، بدون آنکه مثمر ثمر واقع شود، بلکه او فردی است که با اعمال و رفتار خود راهبر دیگران است.

انسان کامل، انسانی است که همة استعدادها و خصلتهای وجودی خود را به فعلیت رسانده وشخصیت خویش را در جهت هدف اعلای حیات شکوفا ساخته است.

انسان کامل، انسانی است که از «خود طبیعی» گذشته و با انتخابهای خویش به «خود ایده آل» رسیده است.

انسان کامل، انسانی است که از زندان تن گریخته و روح خویش را در عرصه گاه هستی از امامی قیود و بندها آزاد نموده است. چنین انسانی اگر چه یک تن است، اما عظمت او منشاء اثر هزاران تن را دارد. او راه گشاست و می کوشد تا باری از دوش دیگران بردارد، نه آنکه باری بر دوش ها نهد.

انسان کامل، الگوست، او انسانی است که نه تنها در حیات خویش که حتی پس از مرگ نیز به عنوان الگو برای انسانها مطرح می باشد.

انسان کامل، از  آنچنان عظمتی برخوردار است که هیچگاه در حیطه ای از زمان و مکان قرار نمی گیرد و همواره شهرة عام و خاص است. (نصری- عبدا… – ۱۳۷۱)

با توجه به مطالب فوق و مقدماتی که از مد نظر گذشت، در این قسمت به بیان دو نظریة اصلی پیرامون موضوع تحقیق می پردازیم. به این ترتیب که ابتدا نظریة دانشمند ایرانی (مولوی) مطرح و در ادامه فصل بعد را به نظریة کارل راجرز اختصاص خواهیم داد.

انسان کامل از دیدگاه مولوی

از دیدگاه مولانا انسان موجودی است دو بعدی، که یک بعد آن جسم است و بعد دیگر آن روح. و هر یک از این دو نیز سیری مخصوص به خود دارد. جنبه جسمانی انسان از حیوان است و حیوان نیز از نبات و نبات نیز از جماد. بابراین جسم انسانی از جماد شروع شده تا به انسان رسیده است.

                                    آمده اول به اقلیم جماد                و ز جمادی در نباتی اوفتاد

                                    سالها اندر نباتی عمر کرد             وز جمادی یاد ناورد از نبرد

                                    و زنباتی چون به حیوانی فتاد        نامدش حال نباتی هیچ یاد

                                    باز از حیوان سوی انسانیش           می کشد آن خالقی که دانیش

                                    همچنین اقلیم تا اقلیم دقت                        باشد اکنون عاقل و دانا و زفت

اما بعد روحی انسان نیز داستانی مخصوص به خود دارد، چرا که اصل آن از عالم لاهوت است. و برای مدتی محدود به عالم ناسوت گام نهاده و در تخته بند تن اسیر شده است. مرغ جان انسان که به قفس تن گرفتار آمده همواره رو به سوی اصل خود دارد و از جدائی از نیستان خویش همواره شکوه ها دارد و شکایتها.

                                    بشنو از نی چون حکایت می کند  از جدائیها شکایت می کند

                                    از نیستان تا مرا ببریده اند              از نفیرم مرد و زن نالیده اند

                                    سینه خواهم شرحه شرحه از فراق  تا بگویم سوز درد از اشتیاق

مولانا در سیمانگاری خود از انسان همان ابعاد وجودی را برای انسان در نظر می گیرد که قرآن کریم برای او در نظر گرفته است. از باب مثال اگر قرآن انسان را دارای وجدان می داند و می گوید:

«فلا اقسم با النفس اللوامه» (قسم به نفس سرزنشگر)

مولانا هم می گوید:

                        این صدا در کوه دلها بانگ کیست                        که پر است از بانگ این که گه تهی است

                        هر کجا هست آن حکیم است اوستاد        بانگ او زین کوه دل خالی مباد

همچنین اگر قرآن در بحث از امانتداری انسان می گوید:

«انا عرضنا الامانه علی السموات و الارض و الجبال فابین ان یحملنها فاشفقن منها و حملها الانسان انه کان ظلوماً جهولا»

مولانا عین مطلب خود را به زبان شعر چنین بیان می کند:

                        خود زبیم این دم بی انتها                          بازخوان فابین این یحملنها

                        ورنه خود اشفقن منها چون بدی                گرنه از بیمش دل که خون شدی

«دل» نیز در اندیشة مولانا جایگاه ویژه ای دارد. مولانا با استناد به حدیث:

«لایسعنی ارضی و لاسمائی و یسعنی قلب عبدی المؤمن.»

دل را جایگاه تجلی خدا می داند و می گوید:

                        گفت پیغمبر که حق فرموده است              می نگنجم هیچ در بالا و پست

                        در زمین و آسمان و عرش نیز                   می نگنجم این یقین دان ای عزیز

                        در دل مؤمن نگنجم ای عجب                   گر مرا جوئی از آن دلها طلب

دل مسجد درون انسانها است و هر انسانی باید تا لحظة مرگ مراقب باشد که آنرا مخروبه نسازد:

                        پس خراب مسجد ما بی گمان                              نبود الا بعد مرگ ما بدان

                        مسجد است این دل که جسمش ساجداست                        یار بد خروب هر جا مسجد است

مولوی با استناد به حدیث:

«استفت قلبک و ان اتفاک المفتون.» (نظر صحیح را از قلبت سؤال کن، اگر چه اهل نظر خلاف آن نظر دهند.)

دل را ملاک حق و باطل می داند.

                        پس پیغمبر گفت استفت القلوب                            گرچه مفتی شان بگوید صد خطوب

                                                                                                                        (نصری- عبدا…- ۱۳۷۱)

عظمت انسان

به اعتقاد مولانا آدمی جوهر وجودی عالم است و هر آنچه غیر اوست فرع بر وجود وی می باشد.

                        جوهر ا ست انسان و چرخ او را عرض                   جمله فرع و سایه اندر او عرض

                        بحر علمی در نمی پنهان شده                               در دوگزتن عالمی پنهان شده

از نظر مولانا انسان موجودی با ارزش و با عظمت است. در میان موجودات جهان آفرینش موجودی یگانه و فرد است. هر آنچه در عالم ملک و ملکوت وجود دارد در نهاد انسان موجود است.

                        در سه گز قالب که دادش وانمود                          آنچه در الواح و در ارواح بود

                        الحذر ای مؤمنان کان در شماست                         در شما بس عالم بی انتهاست

عظمت انسان تا آنجاست که موجودات جهان آفرینش هر انازه هم که بزرگ باشند در مقابل انسان ناچیز و مسخر بشوند:

                        لب ببند وغور دریائی نگر                                     بحر را حق کرد محکوم بشر

انسان عالم اکبر است:

                        پس به صورت عالم صغری توئی                          پس به معنی عالم کبری توئی

                        ظاهر آن شاخ اصل میوه است                               باطناً بهر ثمر شد شاخ هست

                        گر نبودی میل و امید ثمر                                     کی نشاندی باغبان هر سو شجر

ارزش و عظمت انسان از آنجا ناشی می شود که هدف و غایت خلقت است. همة موجودات آفریده شده اند تا انسان به کمال برسد.

                        خود جهان آن یک کس و باقیان                          جمله اتباع و طفیلند ای فلان

در جهان آفرینش هیچ موجودی با انسان قابل مقایسه نیست.

                        هفت دریا اندر او یک قطره ای                             جمله هستیها ز موجش چکره ای

                        جمله پاکیها از آن دریا برند                                 قطره هایش یک به یک میناگرند

مجموعه استعدادها و کمالاتی ک در درون انسان است موجب بروز آثار بسیار از انسان می شود:

                        گرچه فرد است او اثر دارد هزار                            آن یکی را نام باشد بی شمار


دانلود با لینک مستقیم


پایان نامه انسان کامل از دیدگاه مولوی و راجرز