اختصاصی از
حامی فایل در همسایگیِ حوضِ کاشیِ پادشاهان دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .
سری به پشت چرخانده است: دشتِ فراخ؛ باریک هراهِ دهکده
تا جادّه؛ طرحِ لغزانِ دِه پشتِ موجِ تَف.
پلکی می زند.
فرازِ پشت هیِ جادّه را به سختی بالا کشیده است؛ تویِ گودیِ
کنارِ جادّه از نََفس افتاده است؛ کیفِ دستی ش را همان جا، کنارِ
پا، به زمین گذاشته است؛ کلاهِ تما ملبه یِ سیاه را از سر برداشته
است؛ با دستمالِ سفید (که حالا پایِ ت کدرختِ کنارِ جادّه پهن
می کند) عرقِ دورِ سرش را گرفته است.
این که بادی به موهایِ جوگندمی ش می نشیند، نمی نشیند.
رفته است هفتاد و یک مرد را شمرده است؛ صد زن، و
سی صد بچّه را شمرده است؛ چهاده خروس و پنجاه مرغ را، سه
اسب و شش گاو را، و صد اتاق را در پنجا ه و هشت خانه
شمرده است؛ و برگشته است که زیرِ تنها درختِ این حوالی
منتظرِ اتوبوسی بنشیند که پیش از رسیدن ش باید صداش را از
پشتِ تپّه بشنود: تپّه ای که جادّ هیِ خاکیِ ک مرفت و آمد دورِ
گردن ش پیچ م یخورَد و واپیچ می خورَد، م یآید، از ت کدرخت
می گذرد، به نشیب می نشیند و ُ گم می شود.
هوا آتش می زند.
درختِ کم سال بر گسوخته است؛ سایه ای هم که دارد، از
پا و دامن ش دورتر پهن است.
پیرمرد تکیه دادن را به تویِ سایه بودن ترجیح داده است، و
رویِ دستمالِ کوچکِ سفید، پایِ درخت، نشسته است: یک
پاش را دراز کرده است، پایِ دیگر را از زانو خم. یک دس تش
را با کلاهِ تمام لبه رویِ زانوی خ مشده ش گذاشته است، دستِ
دیگرش را رویِ کیفِ سرشماری. پلک بسته نبسته، یادِ یک
تابستانِ گرمِ دیگر، بی دلیل، به دلیلِ گرما، تار می تند.
(طرحِ لغزانِ پیرمرد و درخت، پشتِ موجِ تَف.)
دو شب پی شش هم برایِ بارِ دوّم او را م یبیند: این بار به
خواب، و چیزی یادش نم یمانَد. صبح، خان مجان مشتِ محکمی
به پشت ش می کوبد، دوشک ش را زیرِ آفتاب می اندازد.
بیشتر از چند شب نیست که پیرمرد تنها م یخوابد. تا بوده یا
دانلود با لینک مستقیم
در همسایگیِ حوضِ کاشیِ پادشاهان