لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 12
از نامه های شهید
مادرم! شما خوب میدانید که رفتنم عاشقانه بود و علیرغم شناخت مشکلات این راه، هرگز از حرکت باز نایستادم، همیشه در این لحظات آشفته بودم امّا این بار اطمینان و آرامش عجیبی به سراغم آمد. آرزوهای دنیوی از دلم رخت بربسته و هیچچیز جز عشق و محبّت نسبت به خدا و ائمه اطهار و امام امت در وجودم راه ندارد. حاضرم بارها تکه تکه شوم، اما دل امام شاد باشد. مادرم! هوشیار باشید که دنیا میگذرد و هر چه هست، آخرت است. امیدوارم در آن دنیا شما را زودتر از هر کس دیگری ملاقات کنم. از خدا همیشه برای شما صبر خواستهام، سعی کنید قویدل، شجاع و صبور باشید. هرگز فراموش نکنید که این مسیر را بسیار دوست دارم و همیشه آرزویم رسیدن به فیض عظمای شهادت است. مادرم! در حقم دعا کنید.»
عمل به وظیفه...
طبق روال هر روز باید سر اذان خانه می بود.آن روز اما دیر کرده بود!یک ساعت،دو ساعت،سه ساعت بعد از اذان شد نیامد.بلند شد چادر انداخت سرش،رفت یک راست پیش مدیر.
-آقای مدیر دستم به دامنتان.پسرم مسعود.آخوندی را می گویم.کلاس پنجم هنوز نیامده خانه.با هزار حرف و حدیث آرامش کردند گفتند:زندانیش کرده ایم، با چند نفر دیگر توی دست شویی های مدرسه به جرم شعار دادن علیه رژیم شاه.
انقلاب دوران سخت مبارزه با هر چه ضد ارزش است!آن هم این انقلاب،آنهایی که خودشان را درگیر میکردند معمولا سر نترسی داشتند و سن هایشان نسبت به بقیه بالاتر بود. حداقل بالای بیست سال.هرچه نباشد یک کشور بود و یک شاه ویک ملت بیدار.این یکی اما سیزده سال بیشتر نداشت.انقلاب درونی اش سبب شده بود بالاتر از سنش فکر کند و بقیه را رهبری،و انقلاب بیرونیاش آسایش را هم از خودش گرفته بود هم از خانواده اش!
از نامه های شهید
«در حالی که به عملیات مهمّ و حساس نزدیک میشویم، احساس غریبی دارم، نمیدانم چه خواهد شد. همگی امیدواریم ان شاءا ضربه مهلکی به دشمن وارد نماییم. حال خوشی به بچهها حاکم است، از ته دل خوشحالند و شادی میکنند. انگار منتظرند که در راه حق به شهادت برسند.... هیچ چیز غیر از رسیدن به لقاءالله اینها را اقناع نمیکند. بعضی از آنها انگار آمدهاند که جامهِ شهادت به تن کنند و من در میان آنها احساس غربت و بیکسی میکنم. انگار اینها با ملائکه ارتباط دارند. همه نیروها آماده عملیاتند. خداوند توفیق دهد همگی ما خوب بجنگیم و دشمن را نابود کنیم»
هدیه الهی
همهی گلخانهها و گل فروشیهای اصفهان را که بگردی، به زور توی چهار پنج مغازه میتوانی گل میخک قرمز پیدا کنی. اما ... اما دیشب آقایی یک گل میخک سرخ داد دستم. همهی حواسم به این بود که چهطور نگهش دارم. طولی هم نکشید خوابم تعبیر شد و فهمیدم که باردارم. اینها را مادر میگفت برای دخترش ... صبح روز نوزدهم که مادر شدم، به همان نگاه اول گفتم: « اسمش را میگذارم شاهپور. » اما مسئولین ثبت احوال میگفتند نمیشود. مصرانه آنجا نشستم. یادم آمد شب نوزدهم ماه مبارک توی دعاهایم مقدرات خوب خواستهام؛ عاقبت به خیری نوزاد را. نگاه کردم به صورت بچه با خودم تکرار کردم: « مسعود، مبارک. با خیر و برکت، نیک. »
شهید آخوندی و همرزمانش
تحقیق در مورد از نامه های شهید