بحث وجستجو در تصوف خراسان را بدون اشاراتی به حالات وسخنان امام ابوحامد غزالی و برادرش شیخ احمد نمی توان به پایان آورد. هر چند بین تصوف آنها تفاوت بسیار است و تصوف ابوحامد از نوع مقالات اهل صحوست وطریقه برادرش احمد، از مقوله تصوف اهل سکر. درهر حال با آنکه حوزه فعالیت و نفوذ این دو برادر هم به هیچوجه محدود به خراسان نماند باز این مهد دیرینه تصوف اسلامی خاستگاه اصلی تعلیم آنها به شمارست. در واقع ابوحامد در عراق بیشتر به عنوان فقیه ومتکلم شناخته می شد و در شامل و قدس هم فقط، مراحل نخستین سیرو سلوک خویش را آغاز کرد. اما خانقاه او که در کنار مدرسه و همچون نشانه یی از جمع بین طریقت و شریعت محسوب می شد در خراسان بود وتأثیر آن نیز درخراسان بیشتر محسوس شد. برادرش احمد هم با آنکه به عنوان صوفی و واعظ درجبال وعراق مسافرت میکرد تصوف خود را از مشایخ خراسان اخذ کرده بود و با سنتهای متصوفة آن ولایت ارتباط داشت. درهر صورت تصوف امام غزالی وبرادرش شیخ احمد دوجنبة مختلف از تصوف خراسان و از میراث با یزید و بوسعید وامام قشیری وامثال آنها را ارائه می کند.
ابوحامد محمد بن محمد غزالی در سنة 450 در طابران طوس به دنیا آمد و هنوز طفل خردسالی بود که پدرش محمد غزالی ]1[ درگذشت و اورا با برادش کهترش احمد یتیم گذاشت. سرپرستی دو کودک با مختصر اندوختة پدرشان به یک دوست صوفی واگذار شد اما تمام شدن این اندوخته که احتمالا در دنبال یک قحطی و سختی عام روی داد ابوحامد و برادرش را واداشت تا با اشارات صوفی سرپرست خویش به مدرسه پناه جویند. در مدرسه، ابوحامد یک چند نزد امام ابوعلی احمدالراذ کانی مقدمات فقه شافعی آموخت. چندی بعد به جرجان رفت و آنجا نزد فقیه شافعی از خاندان معروف اسمعیلی به تلمذ پرداخت و آن اندازه در آن شهر توقف کرد که توانست از تقریر استاد تعلیقه یی فراهم آورد که قابل ضبط و حفظ باشد. در بازگشت به طوس، در راه گرفتار دزدان شد و تعلیقة جرجان را از آنها به التماس و تضرع باز ستاند. وقتی به طوس بازآمد چند سالی همانجا ماند و ظاهرأ ضمن استفاده از علماء محل به حفظ وضبط تعلیقه های جرجان پرداخت. چندی بعد با عده یی از یاران به نشابور رفت و در نظامیة نشابور نزد ابوالمعالی امام الحرمین جوینی به تلمذ اشتغال جست. با ابوعلی فارمدی صوفی معروف وحکیم عمر خیام منجم و فیلسوف پرآوازه عصر آشنایی یافت. همدرسانش کیاالهراسی، ابوالمظفر خوافی، ابوالمظفر ابیوردی، ابوالقاسم حاکمی، و ابراهیم شباک هم از نام آوران عصر بودند. با وفات امام الحرمین (478) دوران اقامت او در نشابور پایان یافت و او به عسکر سلطان رفت و در موکب وزیر یکچند به مسافرت پرداخت. مناظره با علماء و فقهاء معروف عصر که به عسکر آمد و رفت داشتند تدریجأ وی را نزد وزیر مقبول و مقرب کرد. شش سالی بعد از ورود به عسکر نظام الملک وی را با لقب زین الدین و شرف الائمه به عنوان مدرس به نظامیة بغداد فرستاد(484). غزالی د ربغداد ضمن اشتغال به تدریس وتصنیف اختیار تاهل هم کرد چنانچه چهار سال بعد که بغداد را ترک می کرد برخلاف وقتی که به بغداد می آمد مجرد نبود. هنگام قتل خواجه نظام الملک و مرگ سلطان ملکشاه وی در نظامیة بغداد کار تدریس خود را دنبال می کرد. در مراسم جلوس و بیعت با خلیفه المستظهربالله هم به عنوان مدرس نظامیه و فقیه عراق شرکت کرد و خلیفه از وی خواست تا کتابی در رد باطنیه بنویسد و وی آن را به همین مناسبت المستظهری نام نهاد. در دنبال یک بحران روحی و جسمانی که شش ماه طول کشید غزالی نظامیه و بغداد را ترک کرد و با لباس صوفیه به بهانه حج از بغداد بیرون رفت (488). سیر و سیاحت در شام و بیت المقدس و به جا آوردن مناسک حج و به سرآوردن چله واعتکاف درجامع دمشق نزدیک دو سال وی را در آن نواحی مشغول داشت. در این مدت از اشتغال به درس وبازگشت به سودای اهل مدرسه با اصرار تمام اجتناب می ورزید و اوقات خود را درعزلت وانزوا
می گذرانید و از طریق کسب دست – واستنساخ قرآن- معیشت می کرد. اینکه گفته اند دو سال در شام اقامت کرد ظاهرأ موافق واقع نیست اما از وقتی که نظامیة بغداد را ترک کرد تا وقتی که دوباره در نشابور به اصرار سلطان و وزیر به تدریس پرداخت بیش از دوسال درعزلت به سر برده بود و ازین مدت قسمتی درشام و قدس گذشته بود و بیشترش درخراسان. در شام در جا مع اموی دمشق زاویه یی داشت که پیش از وی شیخ نصر مقدسی از مشایخ و زهاد عصر در آنجا به سر می برد وغزالی درکتا احیاء علوم الدین خویش با لحنی ازین شیخ نصر مقدس یاد می کند که پیداست بین آنها ملاقاتی نبوده است]2[. هرچند بعضی مولفان، از ملاقات آنها صبحت کرده اند وحتی ادعا کرده اند که ملاقات با وی نیز از اسبابی بوده است که امام غزالی را درهنگام ترک نظامیه به جانب دمشق کشانیده است. می گویند در دمشق غزالی درصحن جامع اموی، روستاییی را دید که از فقهاء جامع مساله یی پرسید و آنها به اوجوابی نداند. چون غزالی دریافت که مساله سایل بی جواب ماند او را بخواند و جوابش بداد اما روستایی آن جواب را نپذیرفت و چون فقهاء جوابی را که این فقیر عامی داد از روستایی شنیدیند وپسندیدند و ازین ناشناس در خواستند تا به آنها چیزی تدریس کند وی ناچار آن را به روز دیگری موکول کرد وازآنجا بیرون رفت. همچنین می گویند در یک مدرسة دمشق، که باز ناشناخته بدانجا وارد شد، مدرس آنجا را دید که ضمن درس، قول غزالی را نقل می کند ترسید که این امر او را دچار عجب سازد، ناشناخته از مدرسه بیرون آمد و شهر را ترک کرد. باری در تمام مسافرت در شام و قدس وحجاز سعی کرد از وسوسة عجب و شهرت دور بماند و بالاخره راه « وطن» را پیش گرفت و از طریق بغداد، عازم خراسان شد. در راه بازگشت به « وطن» یک چند در بغداد و در رباط ابوسعد توقف کرد و آن قسمت از کتاب معروف احیاء علوم الدین خویش را که در سفر شام وقدس تصنیف کرده بود به تعدادی از طالبان علم که بر وی سماع کردند تدریس نمود. در طوس نیز که به خاطر اهل وعیال بدانجا بازگشت همچنان با سالها عزلت وانزوای خود را ادامه داد واوقات خویش را غالبأ به ریاضت صوفیانه یا تفکر وتصنیف می گذرانید. در آغاز دوازدهمین سالی که از ماجرای ترک نظامیة بغداد می گذشت، دعوت فخرالملک پسر نظام الملک را برای تدریس در نظامیة نشابور پذیرفت و جهت تدریس به نشابور رفت(499). هنگام کشته شدن فخرالملک بردست باطنیه تدریس وی در نشابور همچنان ادامه داشت. معهذا دردنبال جاروجنجالی که به تحریک فقهاء نشابور بر ضد وی شد به درگاه سلطان خراسان، سنجرین ملکشاه، احضار گشت و سرانجام تدریس نظامیه را دوباره ترک کرد و به خلوت انزوای خویش در طوس بازگشت. در 504 در دنبال وفات کیاالهراسی مدرس نظامیه بغداد دعوت مجددی را که از وی برای تدریس در نظامیه بغداد شد رد کرد وسال بعد درهمان خلوت انزوای طوس وفات یافت(جمادی الاخر505). زندگی او در سالهای آخر عمر در بین مدرسه و خانقاه طوس، صرف تدریس طالبان علم ومجالست با صوفیه واربات قلوب می شد ودرعین اشتغال به تصنیف کتب، قسمت عمده اوقاتش مصروف عبادت وتفکر بود. بدینگونه تحول قاطعی که زندگی او را از قیل و قال مدرسه به خلوت و انزوای خانقاه کشید، وی را از یک فقیه متکلم مجادله جوی به یک عارف انزوا جوی وارسته تبدیل کرد. معهذا بسیاری از مخالفان این تحول فکری وی را نتوانستند درک کنند وبعضی در صدق مقال او تردید کردند. فلاسفه، متکلمین، و فقهاء غالبأ او را به تزلزل منسوب نمودند حتی تصوف او راهم بعضی مبتنی بر تحقیق نشمردند. از جمله ابن الجوزی از فقهاء وعلماء حنبلی کتاب احیاء را به شدت نقد کرد و پاره یی روایات واخبار آن را نادرست خواند. برخی فقهاء مالکی مثل ابوالولید طرطوشی وابوعبدالله مازری هم کتاب را متضمن اقوال واحادیث بی اصل شمردند وحتی آنچه راغزالی در آنجا درعلوم احوال بیان می کند مبتنی برعدم بصیرت دانستند. فلاسفه اندلس، از جمله ابن طفیل وابن رشد هم به سبب مطاعنی که او در باب فلاسفه داست از اوانتقاد کردند. ابن حراز هم از مشایخ مغرب کتاب احیاء را سراسر بدعت خواند و به احراق آن فتوی داد. ابن سبعین اشبیلی عارف وصوفی اندلسی در کتاب بدالعارف یکجا به مناسبت ذکر حکماء و فلاسفه اسلام، از غزالی سخن در میان می آورد و درباره او میگوید فقط لسانی بود بی بیان وصوتی بود. عاری از کلام گاه صوفی بود. گاه فیلسوف سوم بار اشعری بود چهارمین بار فقیه و بار پنجم متحیری شود- حیرت زده. ادراک وی ازعلوم قدیم از تارعنکبوت هم نازکتر بود وهمین حال را داشت در تصوف. از آنکه آنچه وی را به طریقه صوفیه درآورد اضطراری بود که ناشی می شد از عده به انجام گوناگون در حق امام غزالی می گفتند وحتی بعضی معاصرانش ضمن تصدیف و اعتراف به تحول اخلاقی و فکری او صحت وصمیمیت او را با تردید تلقی میکردند. معهذا این تردیدهای مبتنی بر اغزاض بود و اقوال واحوال غزالی جای تردیدی در صدق مقال وصحت حالش باقی نمی گذارد اما این تحول روحی راالبته نباید نوعی عصیان بر ضد تعقل تلقی کرد بلکه باید آن راناشی دانست از توجه به این نکته که به اعتقاد وی آنچه به وحی و ایمان تعلق دارد ورای ادراک عقل وبرهان است وطریق ادراک آن شهودست ومکاشفه. تعداد آثار غزالی البته بسیارست چنانکه تنوع آنها نیز قابل ملاحظه است. از آنجمله در فقه کتاب الوجیز، و در اصول کتاب المتسصفی، در منطق معیارالعلم، در فلسفه مقاصد الفلاسفه، درکلام کتاب الاقتصاد فی الاعتقاد، در اخلاق و تصوف کتاب احیاء علوم الدین و کتاب کیمیای سعادت، در تربیت فرزند نامه و نصحیة الملوک، در اسرار معارف مشکاة الانوار، والمضنون الصغیر، والمضنون الکبیر، در شناخت عقاید رسالة فیصل التفرقه، در رد بر فلاسفه تهافت الفلاسفه، در رد باطنیه المستظهری و القسطاس المستقیم، و در تقریر عقاید خویش الاملاء عن اشکالات الاحیاء. المنقذمن الضلال، و الجام العلوم را از جمله آثار وی میتوان نام برد. آخرین اثر او که ظاهرأ چند روزی قبل از مرگش ازتصنیف آن فراغت یافت الجام العلوم بود که در آن کوشید تا عامه را از خوض در مسایل کلام باز دارد. یک اثر کوچک اما مهم او نیز المنقذمن الضلال است که درواقع اعتراف نامه غزالی و شرح سلوک فکری و روحانی اوست از کلام وفلسفه تا تصوف. این رساله که غزالی آن را در حدود پنجاه سالگی خویش و مقارن بازگشت به تدریس در نشابور نوشته است ضمن بیان خط سیر تحول روحانی نویسنده نظر امام غزالی را در باب علوم عصر نشان می دهد و معرف اعتقاد نهایی اوست در ترجیح طریقه صوفیه بر طرق متکلمان وحکماء. رساله را غزالی به درخواست دوستی نوشته است که از او خواسته است تا غایت واسرار علوم و مذاهب را بیان کند وباز نماید که خود او چگونه از بین تمام اختلافات مذاهب و فرق به آنچه نزد وی حقیقت نام دارد راه برده است؟ تصویری که غزالی ازین سیروسلوک روحانی خویش، در جواب این دوستی، ارائه می کند تبهای روحانی و شور وهیجان فکری او را باز می نماید و با آنکه در بعضی جزئیات مطالب وی شاید جای بحث باشد در صدق لهجه و صمیمیت حالت پایان عمرش جای هیچگونه شک باقی نمی نهد. در آغاز کتاب خاطرنشان می کند که من از اوایل جوانی تا امروز که عمرم از پنجاه برگذشته است همواره در باب عقاید هر فرقه واسرار هر مذهب جستجو کرده ام و شوق و علاقه یی که به درک حقایق داشتم به جایی رسیده بود که هم از آغاز حال رشته تقلید را گسسته بودم وبا خود می اندیشیدم که چون مطلوب من علم بر حقیقت چیزهاست ناچار باید نخست بدانم حقیقت خود علم چیست؟ پس دریافتم که علم یقینی آنست که د رآن، معلوم به نحوی انکشاف بیابد که جای شک وریب نباشد وامکان وهم و غلط نرود. این رو توجه پیدا کردم که آنچه را براین وجه معلوم خویش نکرده ام علمی است که برآن اعتقادی نیست و آن رانمی توانم علم یقینی بخوانم. وقتی علوم خویش را در خاطر آوردم دریافتم که علمی تااین حد آمیخته به یقین را جز در آنچه به حسیات و ضروریات مربوط است ندارم پس دانستم که در اقتباس مشکلات جز بر حسیات وضروریات نباید اعتماد کنم. کلام غزالی درین موضع، یادآور اقوال دکارت فیلسوف فرانسوی است درگفتار در روش راست راه بردن عقل. البته ذکر احوال شک واضطراب فکری او درینجا محل حاجت نیست اما غزالی چنانکه در المنقذ نقل میکند بعد از رهایی از شک خویش، طالبان راه حق را در عصر خود منحصر در چهار فرقه یافت: متکلمان، که خود را اهل رای و نظر می خواندند، باطنیه، که خویشتن را اصحاب تعلیم می شمردند وتعلیم خود را هم از امام معصوم اقتباس می گرفتند؛ فلاسفه، که خود را اهل منطق و برهان می پنداشتند؛ و صوفیه، که خویشن را خاصان حضرت واهل مشاهده ومکاشفه می دیدند. غزالی میگوید که من چون دریافتم که حقیقت از آنچه این چهار فرقه می گویند بیرون نیست درصدد برآمدم تا درباب اصحاب این فرقه ها و مقالات آنها به جستجو پردازم. نخست به علم کلام روی آوردم، آنگاه به فلسفه پرداختم، سپس درباب تعلیم باطنیه جستجو کردم و سرانجام به طریق صوفیه روی آوردم اما علم کلام- هرچند در آنچه مقصود متکلمان بود وافی می نمود- به مقصودی که من داشتم وفا نمی کرد چرا که غایت متکلمان دفاع از سنت بود در مقابل اهل بدعت ولی من که جز به ضروریات عقلی تسلیم نمی شدم نمی توانستم از مقالات آنها چنانکه باید بهره مند گردم. به تعلم فلسفه روی آوردم واهل فلسفه را با وجود اختلافات بسیار که در جزئیات دارنداز سه طایفه خارج ندیدم: دهریان، طبیعیان، والهیان. از آن میان دهریان عالم را قدیم می شماردند و وجود صانعی را تصدیق نداشتند. طبیعیان هم هرچند به علت بدایعی که در صنع ودر علم طبعیت هست وجود صانع را منکر نبودند اما معاد را تصدیق نمی کردند و مثل دهریان به زندقه در افتاده بودند و به انهماک در شهوات حیات جسمانی. حکماء الهی هم مثل افلاطون وارسطاطالیس که از فلاسفه اسلام کسانی چون ابن سینا و فارابی از آنها پیروی می کردند با آنکه قول دهریان و طبیعیان را رد می کردند اماخود، مقالاتی داشتند که قبول آنها کفر یا بدعت بود وحتی اگر قبول بعضی از آنها هم خالی ایراد بود آفتهایی از آنها ناشی می شد که بس زیانها داشت. اینان، هم حشر اجساد را انکار می کردند، هم علم خدا را درکلیات منحصر می شماردند و هم قایل به قدم عالم بودند و مطالعه درکتب اینها نشان داد که فلسفه نیز مرابه کمال مقصود نمی رساند وعقل که یگانه دستاویز آنهاست به تنهایی نمی تواند بر تمام مطالب احاطه بیابد واز جمیع معضلات پرده بردارد. از این روبه مذهب تعلیم که در آن روزگار آوازه ای داشت روی آوردم خاصه که از حضرت خلافت هم درهمان اوقات اشارت رفت تا در رد آنها کتابی بنویسم. پس به مطالعه مقالات باطنیه پرداختم. دعوی آنها در باب حاجت به معلم معصوم نیز آگنده از دشواریهای گونه گون یافتم و آنچه از امام معصوم خویش به عنوان علم تلقی کرده بودند مشحون از اشکالاتی دیدم که خودشان از عهده فهم آن مشکلات هم برنمی آمدند تابه حل آنها چه رسد؟ چون این طایفه رانیز آزمودم حققت حال و حاصل مقال آنها را در طلب حق و یقین جز وسیله یی برای گمراه کردن و فریفتن عوام ندیدم. پس، چون از این علوم فراغت یافتم با تمام همت روی به طریق صوفیه آوردم. امادریافتم که طریقه آنها ورای علم به عمل هم حاجت دارد وحاصل علم آنها نیز می بایست تنزیه انسان از صفات ناپسند باشد وتصیفه قلب از ماسوی الله. اماعلم برای من آسانتر ا زعمل بود این رو نخستبه مطالعه کتب آنها مثل قوت القلوب ابوطالب مکی وکتب حارث محاسبی و سخنان جنید و شبلی و بایزید ودیگران روی آوردم تا برکنه مقاصد آنها آگهی یافتم و برمن هویدا شد که بر حقیقت حال آنها با تعلیم نمیتوان راه یافت. ذوق وحال لازم است و تبدل صفات واحوال. چرا که فرق است بین آنکه انسان حد تندرستی و سیری را با اسباب و شروط آنها بداند واینکه تندرست وسیر باشد یا بین آنکه تعریف مستی را بداند بدون آنکه مست باشد، چنانکه مرد هشیار و طبیب بیمار حد مستی و تندرستی را می دانند اما خود آنها از مستی وتندرستی برکنارند. پس یقین کردم که اینها ارباب احوالند نه اصحاب اقوال ومن از آنچه به آنها مربوط است هرچه را از طریق علم می توان دریافت حاصل کردم و دیگر چیزی باقی نمانده است جز آنچه راه نیل بدان سماع و تعلیم نیست ذوق وسلوک است. باری، چون در احوال خویش نظر کردم خویشتن را در علایق که از هر سوی مرا درمیان گرفته بودند بسته یافتم ودراعمال خویش نیز چون درنگریستم از همه بهتر اشتغالم به تدریس بود اما من در آن کار نیز به علمهایی روی آورده بودم که در طریق آخرت نه مهم بود و نه سودمند. در نیت خویش در کار تدریس نیز چون دقت کردم انگیزه آن جاه طلبی و نامجویی بود و دانستم که من به لب ورطه فنا رسیده ام واگر به تلافی مافات نپردازم در میان آتش جای خواهم داشت... بغداد را ترک کردم، هرچه داشتنی بودتفرقه نمودم، وجز به اندازه کفاف و قوت اطفال چیزی باقی نگذاشتم... پس به شام درآمدم و نزدیک ده سال در آنجا اقامت کردم که در آن مدت کاری دیگر نداشتم جز آن که عزلت و خلوت گزینم و جهت تزکیه نفس و تصفیه قلب آنگونه که ازکتابهای صوفیه دریافته بودم روی به ریاضت و مجاهدت آرم. یک چند در مسجد دمشق اعتکاف گزیدم هر روز به مناره برمی شدم و آنجاهمه روز، در بر روی خویش می بستم. آنگاه بعضی اندیشه ها همراه با درخواست فرزندان مرا به سوی وطن خواند و با آنکه پیش از آن بیش ازهر کس از اندیشه بازگشت دور بودم سرانجام به وطن بازگشتم. در آنجا نیز به سبب شوقی که به خلوت گزینی و تصفیه باطن داشتم همچنان عزلت اختیار کردم. اما حوادث زمان، اندیشه زن و فرزند و در بایستهای زندگی وجه مقصود را برمن دگرگون می ساخت و صفای خلوتم را مشوش می داشت و جز در اوقات پراکنده صافی حالی به من دست نمیداد. نزدیک به دهسال بر این حال می بودم ودر اثناءاین خلوتها بر من چیزهایی کشف شد که برشمردن همه آنها ممکن نیست. اما این اندازه دانستم که صوفیه همان سالکان خاص طریقه خدای تعالی هستند : سیرت آنها بهترین سیرتهاست، راه آنها صوابترین راههاست واخلاق آنها پاکیزه ترین خلقا. بالجمله چه توان گفت درباره طریقتی که طهارت آن تطهیر قلب باشد از ماسوی الله، آغاز آن استغراق قلب باشد در ذکر خدا، وپایان آن عبارت باشد از فنا شدن در خدای؟ باری از آغاز طریقه آنها مکاشفات و مشاهدات پیدا می آید چندانکه قوم، درحالت بیداری ملائکه و ارواح انبیا را مشاهده میکنند، آوای آنها را می شنوند، واز آنها اقتباس فواید می نمایند. پس از آن، حال آنها از مشاهده صورتها وامثال برتر میگراید تا به جایی می رسد که بیانش در حوصله سخن نمی گنجد و سرانجام کار منتهی به قربی می شود که طایفه یی در آن باره گمان حلول برند، بعضی از اتحاد دم زنند و برخی از وصول سخن گویند که همه اینها خطاست. البته، هرکس را ازین معنی ذوق چیزی نصیب نکرده باشند از حقیقت نبوت هیچ چیز جز اسم درک نتواند کرد. اما کرامات اولیاء در حقیقت بدایات انبیاست... و اینانند آن قوم که هرکس با آنها مجالست کند زیانمند نشود و هرکس را که صحبت آنها روزی نباشد بایست که امکان وقوع این احوال را به شواهد برهان بداند... اما ورای این قوم، جاهلانند که اصل این امر را انکار کنند، از این سخن شگفتی اظهار کنند و چون بشنوند ریشخند سازند... واینها از آنکسانند که خدای تعالی دلهاشان را فروبسته است، و ایشان را ناشنوا کرده است ونابینا... و بدینگونه غزالی مایه یقین را که نزد متکلمان، فلاسفه، واهل تعلیم نیافت در مکاشفات صوفیه می یابد و حقیقت وحی ونبوت را ازین احوال درک می کند. این تحول فکری که او را در بغداد به فرار از مدرسه وقیل وقال آن وا میدارد، در نشابور و طوس وقتی که دیگر محرک تدریس وی جاه طلبی ونامجویی نیست او را دوباره به مدرسه می آورد- اما مدرسه یی که با خانقاه یک قدم بیش فاصله ندارد وعلمی که در آن تدریس میشود علم دنیایی ومرده ریگ فقها و متکلمان نیست اسرار عبادات وعادات و بیان مهلکات ومنجیات انسان است- در سیرو سلوک صوفیانه خویش. باری، اثر عمده امام غزالی که از لحاظ احتواء بر مقاصد و معارف قوم با تصوف ارتباط دارد کتاب احیاء علوم الدین است که درعین حال مهمترین ومفصلترین اثر امام غزالی نیز هست. درین کتاب نویسنده، معارف صوفیه را درمقابل علوم بی حاصل فقهاء، واهل کتاب احیاء میکرد و بدینگونه با پیوند بین طریقت و شریعت هم شریعت را قدرت و عمقی بیشتر می داد وهم طریقت را رواج ومقبولیت می بخشید. اینکه تمام کتاب را غزالی در ضمن مسافرت شام ننوشته است و قسمتهایی از آن رادر مدت عزلت و انقطاع خراسان باید نوشته باشد ازینجا پیداست که یکجا درکتاب اشاره به سنه پانصد هجری دارد]4[ والبته درین تاریخ وی قطعا در شام نبوده است چراکه در سال 490 هنگام مراجعت به «وطن» معدودی از طالبان چیزی از کتاب احیاء را در بغداد بر وی سماع کرده اند.
فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد
تعداد صفحات این مقاله 23 صفحه
پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید
دانلود مقاله امام غزالی و برادرش