لینک پرداخت و دانلود در "پایین مطلب"
فرمت فایل: word (قابل ویرایش و آماده پرینت)
تعداد صفحات:55
حضرت محمد
کسی دراین تردید ندارد که حضرت محمد"ص" درسن چهل سالگی مدعی نبوت شد واعلام کرد که فرشته وحی براوفرود آمده واوازاین طریق به (آگاهی های ویژه) ای(وحی) دست یافته است اومتن این آگاهی های ویژه را که همان آیات قرآن مجید بود برای مردم خواند وبه آنها گفت که این آیات سخنان خداوند تعالی است بیست وسه سال تمام نزول این آیات ادامه داشت وقرآن این چنین تکوین یافته وپایه واساس معارف عظیم اسلامی وتحولات دامنه داروفشرده درتاریخ بشرگردیده است،این مسأله روشن است که حضرت محمد"ص" می گفت:این آیات ازطرف خداوند به من می رسد ومحصول افکار وخواست ها وتمایلات وتمنیات من نیست ومن درنزول این آیات کمترین نقشی را ازخود ندارم من فقط یک پذیرنده هستم که آنچه راکه به من ازطرف خداوند القاء می شود می پذیرم واین القاء به شکل یک (آگاهی ویژه) است که ازنخس فعالیت عادی دستگاه ذهن انسان نیست ومن به معنا نبی (رسول) هستم،نبی هستم یعنی اخبارخداوندی راکه القاء می شود می پذیرم ورسول هستم یعنی ازطرف خداوند موظفم آنچه راکه دریافت می کنم به انسان ها ابلاغ نمایم پیامبر اسلام "ص" برهمین اساس میان افکارخود وآیات قرآن باکمال دقت فرق می گذاشت واهتمام فراوان داشت که آنچه مربوط به افکارخود اواست به حساب قرآن نوشته نشود وبا آن مخلوط نگردد.
دربررسی پدیده ی نبوت حضرت محمد"ص" نخست ما با این واقعیت روبرو هستیم که انسانی ادعای دریافت یک (آگاهی ویژه) ازجانب خداوند می کند اینکه مااین ادعا را ازوی بپذیریم یا نپذیریم نست به این مطالب بستگی دارد که بدانیم اوچگونه آدمی است، ازچه نوع شخصیت روحی برخوردار است آیا راستگو وامین است ؟ آیا دنبال جاه ومقام وتمتعات مادی است؟ آیا روشن دل وانسان دوست است؟ آیا با عقده های ورنجهای درونی خود سرکار دارد وبالاخره مسأله ی ما در این باب اینست که می توانیم به اواعتماد داشته باشیم وباور کنیم که راستی دربرابر یک (آگاهی ویژه) قرارگرفته است؟ می توانیم اینطور قضاوت وراستی ازجائی خبری به اومی رسد واو کاری جز بازگو کردن آن خبر را ندارد یعنی همان مفهوم (نبوت) اگرما دراین مرحله به مدعی نبوت اعتماد پیدا کنیم.
این اعتماد مقدمه ی این می شود که به سخن او گوش فرادهیم ودرتعالیم اوبیندیشیم وگوش دل خود را به روی سخنی که او بنام سخن خدا وآیات خدا معرفی می کند بازکنیم وآنگاه حقنیت این آیات را رادریابیم واین را بچشیم که چگونه این آیات شفای درد های انسانی ما است چگونه ما را ازظلمتهای زندگانی به روشنائی درونی می رساند وچگونه ما رابه خویش تن الهی مان بر می گرداند .
ما باید دراینه مرحله یعنی مرحاه بررسی وضعیت روحی واخلاقی حضرت محمد"ص" کمی درنگ کنیم وازاین مسأله با عجله رد نشویم زیرا که این مطلب کلید ایمان واعتمادما به شخص نبی وقبول اواست براین اساس دراین جا متن مستندی راکه دربررسی این قسمت اززندگی حضرت محمد"ص" دردست است ازجلد اول کتاب (محمد خاتم پیامبران )می آوریم وبه خوانندگان گرامی توصیه می کنیم که درفرازگوناگون آئن دقیق شوند تا بخوبی دریابند که دربررسی عینی پدیده نبوت اسلامی با چگونه انسانی سروکار دارند.
کودکی
محمد"ص" هنگامی چشم به جهان گشود که پدرش عبدالله درسن جوانی دور اززاد بوم خویشاوندان خود سربزیر خاک فربرده بود، بی آن که بداند چه میراث گرانبهائی برای عالم انسانیت ازخود باقی گذاشته است.
عبدالله محبوب ترین فرزندان عبدالمطلب بود که صد شترقربانی فدای اوکرده وبه مستمندان بخشیده بود. عبدالله ازسفرتجارت شام برنگشت ودر شهر مدینه پس از چند روز بیماری درگذشت ودرخانه ی یکی ازقبیله ی بنی النجار به خاک سپرده شد. عبدالمطلب ازصدمه ی این مصیبت سخت اندوهگین گردید وعکس العمل آن همه اندوه باطنی وسوز دل به صورت مهروعشق سرشار متوجه نواده ی نوزاده اش یگانه یادگارعبدالله گشت وآرامش خاطر افسرده را دروجود اومی یافت . روز هفتم تولدش نام او را "محمد" نهادواین اسم واین اسم درمیان در میان عرب شایع نبود وبه نظرآنان غریب می نمود ودرجواب آنها می گفت:(آرزومند وامیدوارم که این فرزند من درپیشگاه خالق آسمانها وهم درنظر خلق روی زمین پسندیده وستوده شود. گویی درباطن امر ازسرنوشت اوآگاهی داشت واین اسم که مسمی مطابقت می نمود براو الهام شده بود. رسم وعادت اعیان قریش چنین بود که فرزندان خود را به زنان نجیب وبادیه نشین به شیر خواری می سپردند وبه تجربه دریافته بودند که زندگی درهوای سالم وفضای آزاد درپرورش نیروی جسمانی ورشد عقل وفصاحت گفتارودلیری کودکان اثربسزائی دارد. به همین سبب عبدالمطلب خزانت وپرستاری اورابه (حلیمه) دخترعبدالله بن حارث که ازخاندان اصیل قبیله سعد بود واگذارکرد. اوقریب شش سال درمیان قبیله به سرمی برد وبا گذشت زمان رشد عقلی وجسمانیش فزونی می یافت و ازهرجهت ازهمسالان خود برومند ترشد ودرنظافت شادابی علو طبع برهمه امتیازداشت درشش سالگ حلیمه! اورا به مادرش آمنه تسلیم کرد. این بانوی گرامی ازحسرت واندوه، مرگ شوهرمحبوب خود همچنان می سوخت وفکر یتیمی این یگانه فرزند نیزدل نازک او را درهم می فشرد.
اوبه حس وفاداری وبه منظور تخفیف آلام قلبی وتجدید عهد ازتربت همسرناکامش بار سفر دور و دراز مدینه رابست وفرزند دلبندش رانیز همراه برد تا چون دست نوازش پدر و سایه ی او را برسر ندیده ولبخندی به روی پدرنزده است باری برمزارش اشکی
می ریزد وبا مادر هم ناله شود یک ماه که درمدینه به سر برد همه روزه درکنار قبر عبدالله می نشست وشعله های دل آتشین را با آب دیدگان فرو می نشاند . این منظره جانفرسا درخاطر گودگ نقش بسته بود ودر موقع هجرت هنگام عبوراز کوچه های مدینه همینکه چشمش به آن خانه افتاد آن را بشناخت وگفت با مادرم دراین خانه منزل کردیم واینجا قبر پدر من است .
تألم قلبی وشکست روحی در بامداد زندگی زنا شوئی کار خود را کرد ومرگ زودرس به سراغ آمنه آمد.درمراجعت به مکه درنیمه راه بیمارشد ودرمحلی به نام (ابواء) دیده ازجهان فروبست و محمد ازمادر نیز یتیم شد، دیگرخدامی داند با ازدست رفتن مادر درعین نیازمندی که بوجود او داشت چه سوز وگدازی در دل نازک وحساس این کودک شش ساله برافروخته شد چه اندوه فراموش نشدنی روح لطیفش را درهم فشرد وپژمرده ساخت اینقدرمی دانیم که پس ازپنجاه وپنج سال درسفر ( عمرة القضاء) همین که گذارش به مزارمادر افتاد چنان اشک از دیدگانش فروریخت که همه ی حاضران رابه گریه انداخت وگفت: (مهرومحبت مادرم رابه خاطرم آوردم.)
مقاله حضرت محمد