حامی فایل

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

حامی فایل

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

مقاله در موردزندگى دنیوى دلیل زندگى اخروى

اختصاصی از حامی فایل مقاله در موردزندگى دنیوى دلیل زندگى اخروى دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

مقاله در موردزندگى دنیوى دلیل زندگى اخروى


مقاله در موردزندگى دنیوى دلیل زندگى اخروى

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*

فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت

تعداد صفحه:5

فهرست مطالب:

زندگى دنیوى دلیل زندگى اخروى

 

عجبت لمن اءنکر النشاه الاخرى و هویرى النشاه الاولىدر شگفتم ، از کسیکه زندگى این دنیا را مى بیند، و باز زندگى دنیاى دیگر(آخرت) را قبول نداردشرح:کسیکه با درک و دانائى ، در زندگى این دنیا نظر کند، سراسر دنیا را، پر از نشانه هایى خواهد دید که از قدرت آفرینش خداوند حکایت مى کنند. و کسیکه قدرت آفرینش خداوند را، با عقل و بینش برسى کند، هرگز مسئله آخرت و زندگى پس از مرگ را انکار نخواهد کرد.اگر ما، با دقت و شعور و انصاف ، به دنیاى خود نگاه کنیم ، به روشنى مى بینیم که انسان و حیوان و گیاه ، و بالاخره تمام موجودات زنده این دنیا، از نیستى به وجود آمده اند. پس خداوند که قادر بوده است این زندگى و این همه موجودات زنده را، ازنیستى به هستى بیاورد، باز هم قدرت آن را خواهد داشت که پس از مرگ و نابودى این موجودات ، یکبار دیگر آنها را زنده کند.اگر در زندگى انسان دقت کنیم ، از یک نظر، خواهیم دید که خداوند، در همین دنیا هم ، ریشه و اصل زندگى انسانها را دل خاک قرار داده ، و در وقت لزوم ، افراد بشر را، از خاک به وجود آورده است 


 


دانلود با لینک مستقیم


مقاله در موردزندگى دنیوى دلیل زندگى اخروى

تحقیق در مورد زندگى دنیوى دلیل زندگى اخروى

اختصاصی از حامی فایل تحقیق در مورد زندگى دنیوى دلیل زندگى اخروى دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

تحقیق در مورد زندگى دنیوى دلیل زندگى اخروى


تحقیق در مورد زندگى دنیوى دلیل زندگى اخروى

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*

 

فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)

  

تعداد صفحه5

 

 

زندگى دنیوى دلیل زندگى اخروى

عجبت لمن اءنکر النشاه الاخرى و هویرى النشاه الاولى

در شگفتم ، از کسیکه زندگى این دنیا را مى بیند، و باز زندگى دنیاى دیگر(آخرت) را قبول ندارد.
 

 

شرح:

کسیکه با درک و دانائى ، در زندگى این دنیا نظر کند، سراسر دنیا را، پر از نشانه هایى خواهد دید که از قدرت آفرینش خداوند حکایت مى کنند. و کسیکه قدرت آفرینش خداوند را، با عقل و بینش برسى کند، هرگز مسئله آخرت و زندگى پس از مرگ را انکار نخواهد کرد.
 

اگر ما، با دقت و شعور و انصاف ، به دنیاى خود نگاه کنیم ، به روشنى مى بینیم که انسان و حیوان و گیاه ، و بالاخره تمام موجودات زنده این دنیا، از نیستى به وجود آمده اند. پس خداوند که قادر بوده است این زندگى و این همه موجودات زنده را، ازنیستى به هستى بیاورد، باز هم قدرت آن را خواهد داشت که پس از مرگ و نابودى این موجودات ، یکبار دیگر آنها را زنده کند.

اگر در زندگى انسان دقت کنیم ، از یک نظر، خواهیم دید که خداوند، در همین دنیا هم ، ریشه و اصل زندگى انسانها را دل خاک قرار داده ، و در وقت


دانلود با لینک مستقیم


تحقیق در مورد زندگى دنیوى دلیل زندگى اخروى

تحقیق در مورد جوان و فرهنگ و زندگى

اختصاصی از حامی فایل تحقیق در مورد جوان و فرهنگ و زندگى دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

تحقیق در مورد جوان و فرهنگ و زندگى


تحقیق در مورد جوان و فرهنگ و زندگى

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*

 

فرمت فایل:html

 

 

 

 

بجاى مقدمه
جوان ، فرهنگ و زندگى را با همه کاستى ها و نواقصش ، به نام خدا، براى همه جوانان خوب این سرزمین بزرگ نوشته ام ، که امیدوارم با قلب صافى که در سینه دارند بر من ببخشند. جوانانى که همیشه مرا مرهون محبتهاى خود ساخته اند.
در این اثر سعى در تدارک پاسخهایى ساده و صمیمى براى سؤ الهاى آنها داشته ام ، اگر چه در کتاب روى سخنم با گوش شنوایى است که در شخصیت داستانى (حمید) ظاهر شده است .
چه فرقى مى کند؛حمید، مریم ، على یا محمد، اینها جملگى فرشته هایى هستند که گذر زمان بالهیشان را کوتاه و کوتاهتر مى کند.
اگر چه من براى آنها طالب بالهاى بزرگى هستم که بتواند آنها را تا دور دست آسمان ، تا پیش خدا بالا ببرد و مطمئن هستم معرفت همان بال نا پیدائى است که قدرتش براى بالا بردن آن عزیزان کمتر از آن بال آرزوهایم نیست .
لازم مى دانم در همینجا از همه دوستانى که مرا در تدارک این اثر یارى دادن قدر دانى کنم ، بویژه از سرکار خانم پریوش دانش نیا که رنج باز نویسى و انجام اصلاحات چند باره اش را صمیمانه پذیرا شد.
امید که مقبول طبع ساحت اهل قلم واقع شود. انشاءاله
اسماعیل شفیعى سروستانى
فصل اول
شاید در این شهر شلوغ و بى در و پیکر یکى از کسانى باشم که هر روز صبح قبل از ساعت هفت در امتداد بلوار کشاورز و از کنار پارک لاله را مى گذرد. این جدا از رفت آمدهاى طى روز است که گاهى ناگزیر مى شوم دو یا سه بار از همین مسیر بگذرم ، یعنى حداقل در تمام طول سال روزى یک مرتبه شاهد اینهمه آمد و شد و اینهمه درخت در بهار و تابستان و پائیز بوده ام . اما اگر بپرسى چند مرتبه مجال پیاده شدن از ماشین و رفتن و رفتن به میان پارک و رها شدن روى یکى از صندلیها را داشته ام در جوابت خواهم گفت که طى ده سال از عدد انگشتان دست تجاوز نمى کرد، تا همین اواخر که اتفاقى کوچک موجب شد...
امان از اینهمه کار و دوندگى ، از صبح على الطلوع تا ساعتها از شب رفته ، با عجله و شتابى تمام نشدنى ، که مجال هر گونه تامل جدى را از آدم مى گیرد در حال رفت و آمدى و اینهمه حتى اجازه نمى دهد که در یابى بهار کى آمد و تابستان کى رفت ؟
روزى بناگاه همه درختها را سبز مى بینى و بیدهاى مجنون را آویزان و روزى برف سفیدى که سرتاسر خیابان و باغچه را پوشانده . اینها، همه براى زندگى در شهر شلوغى است با ظاهرى مدرن . شهرى در مرکز رفت و آمد و پر از موسساتى که جملگى اخبار را در اختیارت مى گذارد. انبوه اطاعاتى که مجال تامل و تفکر را از آدمى مى گیرد. همه خلوتش را به هم مى زند و 0وادارش مى کند که همه چیز را در سطح ببیند، ظاهر بین شود و با دغدغه و عجله روز را به شب و شب را به روز برساند.
داشتم مى گفتم : تا همین اواخر که ...
بهار به نیم راه رسیده بود و درختها همه سرسبزى خود را به نمایش گذاشته بودند. مثل هر روز خسته و کوفته راهى خانه شدم اما، سنگینى حزنى بى دلیل راه نفس کشیدن را تنگ کرده بود و پا را از رفتن باز مى داشت . بلوار کشاورز را که پشت سر گذاشتم در دلم هواى رفتن به پارک و نشستن زیر یکى از بیدهاى مجنون مثل یک نیاز، مثل احساس گرسنگى جوانه زد. فرمان ماشین را به سمت خیابان کارگر گرداندم و پس از پارک ماشین راهى شدم . هر کس در حال و هوایى قدم زنان مى گذشت و هر از چند مردى ، زنى یا خانواده اى را مى دیدم که همه زندگى و دلخوشى اش را بر کالسکه نشانده و از میان راههاى باریک باغچه ها و استخرهاى پارک عبور مى کرد.
بازى بچه ها، باد ملایمى که از لابه لاى درختها مى وزید، پیرمردهاى بازنشسته که گله به گله روى نیمکتها نشسته بودند و از دوران جوانى شان یاد مى کردند، جوانانى که مشغول بازى شطرنج بودند و کودکانى که با راکتهاى بدمینتون بى خیال از حال و روز رهگذارن غرق بازى بودند و دخترها و پسرهاى کم سن و سالى که دور از چشم خانواده ها در گوشه و کنار پارک و پشت درختها به گفتگو نشسته بودند، همه و همه تصویرگر زندگى بر پرده بزرگ پارک بودند و من ، تا دمى را فارغ از آنهمه غوغاى روز در آرامش سپرى کنم .
صداى بستنى فروش دوره گرد، صداى موزیکى که از بلند گوى پارک شنیده مى شد و شوخى و خنده جوانان و رهگذران ، موسیقى پارک را مى ساخت .
تماشاى اینهمه ، مرا به سالهاى جوانى مى برد و تماشاى جوانان ، حال و هواى جوانى را در دلم زنده مى کرد. هر چه بود، جلوه دیگرى از زندگى بود که در فضاى پارک نمودار مى شد. جلوه اى که نمى شد بى تفاوت و بى خیال از کنارش گذشت . جلوه اى که زبان خاص خود داشت . جوانها بى هوا و بى خیال از هر درى سخن مى گفتند. از آرزوى دور و دراز براى آینده ، از جراتها و جسارتهایشان در کوچه و خیابان ، از معلمهاى ریاضى و فارسى و دینى و زبان که هر کدام قصد داشتند به آنها شکل و شمایلى دلخواه خود بدهند،از دخترهاى کوچه و محله مى گفتند و دلبریهایشان و فیلمها و آهنگهایى که کاستهاى ویدئو و ماهواره ها برایشان ارمغان آورده بودند و...
از چشمشهایشان مى شد همه درونشان را دید و قلبهایشان را که مثل هواى بهارى بى قرار بود و آینده و سرنوشتى که آنها را پشت لباسهاى رنگارنگ و جور وا جور پوشانده بودند.
پارک نمایشگاهى از قهرمانان محبوب جوانان شهر بود. قهرمانانى که از هزاران کیلومتر فاصله به آنان شکل مى داند، رفتارشان را مى ساختند و آنان به عالمى دور و مملو از خیال مى کشیدند...
کیف دستى را روى زمین گذاشتم و خودم را روى نیمکت سبز رنگ زیر بید مجنون رها کردم و چشم به آسمان دوختم . به پاره هاى ابرى که آرام به سمت شرق در حرکت بود اما گوشم در اختیار خودم نبود، از هر گوشه اى صداى مى شنیدم :
- بستنى بدم ! بستنى !
صداى مرد میانسالى بود که بر ترک دوچرخه کهنه و در هم شکسته اش ‍ صندوقى کائوچویى پر از بستنى گذاشته بود تا با فروش آنها زندگى خود را بچرخاند. هنوز صداى مرد که بلندتر از همه صداها به گوش مى رسید دور نشده بود که خانم جوانى با یک کیف دستى مخصوص بچه ها با بادکنک بزرگ دورنگى که در دست داشت مرتب فریاد مى زد مواظب باش ! زمین نخورى ! به دنبال پسر بچه دو سه ساله اش دوید. مادرى که همه آینده ، رویاها و جوانى اش در وجود این کودک نو پا خلاصه مى شد و شاید هیچ گاه صداى ماموران پارک را که مرتب اعلام مى کرد از خواهران محترم خواهشمندیم پوشش اسلامى خود را حفظ کنند نمى شنید. تنها صداى قابل شنیدن براى او صداى خنده کودک نوپایش بوده و بس .
چند متر آن طرف تر دو سه تا جوان کنار نیمکت روبروى من و بى خیال از اینهمه رفت و آمد گپ مى زدند.، بى آنکه بخواهم مى شنیدم :
- ببین حمید! من با تو سر ساعت 5 جلو سینما عصر جدید قرار گذاشتم تا ساعت پنج و نیم هم وایسادم نیومدى ، حالا یه چیزى هم طلبکارى ؟
- من که به تو گفته بودم ممکنه دیر بیام ، تازه ... مگه چى شده ؟
- دیگه چى مى خواستى بشه ؟ مرده و قولش ...
نفر سوم حرف هر دو را قطع کرد و گفت :
- بس کنید دیگه ! حوصله مون سر رفت ،، هى قد قد مى کنى ، یه خبر جدید واستون دارم . شهرام سر بیرون آومدن از خونه با با باش دعواش شده ، سر درس خوندن و کنکور و اینجور چیزا دیگه ...
- بابا شهرام که مثل دخترها همه اش نشسته خونه درس مى خونه ... بازم گلى به جمال باباى ما، همه اش علافیم و هیچى نمى گه !
جوانى که حمید صدایش مى کردند با صداى بلند میان حرفها پرید و گفت :
- ول کنید بابا، زنگ مى زنیم مى پرسیم .
- البته اگه مادرش نگه که خونه نیس .
اینو پسر هفده ، هجده ساله اى گفت که با شلوار سفید و کفش ورزشى پت و پهن بزرگى روبروى همه ایستاده بود هر از چندى با نگاهش دختران جوانى را که در حال گذر بودند بدرقه مى کرد.
حمید در حالى که سیگارى را جیب پیراهنش خارج کرده و با چشمانش ‍ دنبال آتش مى گشت گفت :
اصلا مى دونید چیه ؟ امروز جمع شدیم تا براى روز جمعه تصمیم بگیریم .
گویا کسى کبریت با خودش نداشت ، چون حمید از جمع جدا شد و به هواى گرفتن کبریت به طرف من آمد.
- مى بخشید آقا! کبریت خدمتتونه ؟
- نه متاسفم !
- خواهش مى کنم !
این جمله را در حال رفتن گفت . برق خاصى در چشمهایش بود. یک لحظه نگاههامون به هم گره خورد، بهش نمى آمد از تیپ جوانهاى لاابالى و بیکارى باشه که صبح تا شب تو کوچه ها ول مى گردند. احساس کردم میان آنچه نشان مى داد و آنچه از نگاهش مى شد فهمید خیلى فاصله است . از رهگذرى آتش سیگار گرفت و پکى محکم به آن زد و براى لحظه اى چشماش را به نقطه اى دور دست دوخت .
- حمید! چرا میخ شدى پسر بیا ببینیم ...
روزنامه اى را که همراه داشتم از کیفم در آوردم و مشغول ورق زدن شدم . خبر تازه اى نداشت همان غوغاى همیشگى طالبان قدرت بود و یقه درانیهاى روزنامه هایى که بى محابا خیالات و تصورات خود را در قالب تحلیل و مقاله و خبر به خورد مردم مى دادند.
روزنامه را با نگاهى سریع وارسى کردم و آن را روى نیمکت گذاشتم . دستها را پشت گردن حلقه زدم و چشم به آسمان و برگهاى سبز و آویزان بید دوختم . نمى دانى چه مى گذشت . صداى حمید که از من اجازه مى خواست تا روزنامه را مطالعه کند مرا به خود آورد. با سر اعلام رضایت کردم و او را لبخندى روزنامه را برداشت و رفت . بجز حمید بقیه رفته بودند.
ساعت هفت و نیم غروب بود که خودم را جمع و جور کردم و مهیاى رفتن شدم . از جا که بلند شدم حمید به طرفم آمد و روزنامه را در حالى که تا کرده بود به طرفم گرفت :
- متشکرم آقا!
- خواهش مى کنم ، قابلى نداره ، مى تونه پیش شما باشه
- متشکرم ، خوندمش . هر چند روزنامه ها بیشتر از آنکه مطلب مفیدى داشته باشند بر گیجى و حیرت آدم اضافه مى کنند.
- چطور!؟
- هیچى ، بى خیال ، این حرفها به ما نیومده ، بهر حال متشکرم !
راحت حرف مى زد اما حیا را در چشمها و حرکات او کاملا مى شد دید. دوقدم که رفت ناگهان برگشت و با همان حجب و حیا پرسید:
- معذرت مى خواهم مى توانم بپرسم شما چه کاره اید؟
- خواهش مى کنم ! چه کاره باشم خوبه ؟
- ظاهرتون به معلمها، نویسنده ها یا چیزى تو همین مایه ها مى خوره .
- درست حدس زدى ! اما فهمیدن این که من چه کاره ام به چه دردت مى خوره ؟
- راستش از وقتى روى این نیمکت نشستید توجهم به شما جلب شده . شاید در درونم احساس نوعى انس و خویشى با شما کردم .
- مى بینى که دوستات همه رفتن ، تو چرا نرفتى ؟
- کارى نداشتم که برم ، بدم هم نمى آمد کمى بیشتر تو پارک بمونم ، حالا هم که ...
- حالا هم که چى ؟
- فرصت گفتگو با شما را پیدا کردم .
- مثل اینکه بیشتر وقتها با دوستات اینجا یا جاهایى دیگر مثل اینجا مى روى ؟
- کم و بیش ، معمولا هفته اى یک بار به اینجا مى آییم ، گپى مى زنیم ... شما چطور؟
- متاسفانه خیلى کم ! کار و گرفتارى اجازه نمى دهد اما، دلم مى خواد که بتونم نفسى تازه کنم .
- چه بهتر از این ! شاید فرصتى براى من باشه تا با شما که اهل درس و بحث هستید گفتگوى داشته باشم .
در دلم احساس رضایت مى کردم . بدم نمى آمد گفتگویى با او و دوستانش ‍ داشته باشم به همین خاطر گفتم :
- خوبه !
لبخند رضایت بخشى بر لبهایش دوید و بسرعت گفت :
- چه روزى ؟
- هفته دیگر، همین ساعت و همین جا.
- عالیه ! راستى اسم من حمیده !
- مى دونم !
- از کجا؟
- دوستانت به همین اسم صدایت مى کردند، یادت رفت که براى گرفتن آتش سیگار آمدى ؟ من هم مهدى هستم .
- آشناى با شما را به فال نیک مى گیرم و خوشحالم
- من هم همین طور.
مثل همه ایام سال ، هفته شلوغ و پر دردسرى را پشت سر گذاشتم . اما، قرار دوشنبه را در خاطر داشتم . ساعت پنج چهل دقیقه روز دوشنبه بود.
یک هفته بسرعت گذشته بود. گذر زمان این روزها خیلى شتابزده است . زمین بازى بچه ها را دور زدم . حمید زیر همان درخت بید مجنون و روى همان نیمکت نشسته بود. با دیدن من در حالى که عینک آفتابى مدل جدیدش را از روى چشمهایش بر مى داشت از جا بلند شد و در حالى که لبخندى صمیمى صورتش را پوشانده بود با خوشحالى سلام کرد.
- سلام حمید جان ، چطورى ؟


دانلود با لینک مستقیم


تحقیق در مورد جوان و فرهنگ و زندگى

تحقیق در موردچهل درس زندگى از سیره حضرت محمد

اختصاصی از حامی فایل تحقیق در موردچهل درس زندگى از سیره حضرت محمد دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

تحقیق در موردچهل درس زندگى از سیره حضرت محمد


تحقیق در موردچهل درس زندگى از سیره حضرت محمد

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*

 

فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)

  

تعداد صفحه22

 

فهرست مطالب

 

 

مقدمه
1 - آداب جنگ
2 - آداب دیدار
3 - آداب غذا خوردن
4 - آداب نشستن
5 - آزار همسایه
6 - آموختن علم و دانش
7 - احترام به دیگران
8 - احترام به کودکان
9 - احترام پدر و مادر
10 - احترام مؤ من
11 - ارزش کار
12 - اشتغال
13 - اصولگرایى
14 - الگوى جامع
15 - امتیاز
16 - انصاف
17 - اوایل زندگى
18 - اهمیت کودک
19 - بخل
20 - بدهکارى
21 - برخورد یکسان با فرزندان
22 - بردبارى در مقابل دشنام
23 - بلند شدن به احترام مؤ من
24 - بوسیدن دست کارگر
25 - بى اعتنایى به دنیا
26 - پاداش زنان
27 - پاداش نماز مؤ من
28 -پیوند با مادر مشرک
29 - تاءثیر نماز
30 - تحفه
31 - تعلیم و تعلم
32 - تنبیه بدنى
33 - توجه به دیگران
34 - ثواب کار
35 - جواب سلام
36 - جوانان
37 - حب على علیه السلام
38 - حسن معاشرت
39 - حضرت خدیجه علیهماالسلام
40 - حفظ ارتباط

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

مقدمه

 

لقد کان لکم فى رسول الله اسوة حسنة ... (1)
زندگینامه رسول مکرم اسلام حضرت محمدبن عبدالله صلى الله علیه و آله کتاب قطور و بزرگى است که عصاره همه خوبیهاى عالم در آن جمع شده است .
زندگى این اسوه بزرگ خلقت ، عظمت و اعجازى است که در تاریخ بشریت نظیر ندارد.
جاى جاى این زندگى نور، سرمایه عظیمى براى پرورش انسانهاى نمونه و ارائه آنها به عنوان الگو و سرمشق به دیگران است . از آنجا که آموختن راه و رسم زندگى رسول اکرم صلى الله علیه و آله اولین وسیله مطمئن براى شناخت مقاصد و مفاهیم عالیه اسلام به شمار مى رود. از دریاى بیکران فضایل آن حضرت 120 درس زندگى (به یاد 120 ماه ایثار براى گسترش ‍ اسلام در مدینه ) از منابع معتبر انتخاب و به ترتیب حروف الفبا مرتب شده ، که به محضر عاشقان حضرتش تقدیم مى شود.
با آرزوى توفیق - مؤ لف

 

1 - آداب جنگ

 

هرگاه پیامبر صلى الله علیه و آله تصمیم مى گرفت لشگرى را به جنگى بفرستد، آنها را مى طلبید و در مقابل خود نشانده و مى فرمود: به نام خدا و در راه خدا و بر روش پیامبر او حرکت کنید. به دشمنان خویش خیانت نکنید، آنها را مثله ننمائید و با آنها مکر نورزید. پیرمرد ضعیف و زن و کودک را نکشید. درختان را قطع ننمائید، مگر اینکه ناچار شوید. هر کس از مسلمین از کوچک و بزرگ توجهى به یکى از مشرکین داشته باشد و او را پناه بدهد، او در امان است تا کلام خدا را بشنود، اگر از شما متابعت کرد از برادران دینى شما محسوب مى شود، و اگر امتناع کرد، او را به منزلگاه خود برسانید و از خدا استعانت جوئید. (2)

 

 

2 - آداب دیدار

 

مردى به خانه رسول خدا صلى الله علیه و آله آمد و درخواست دیدار نمود، هنگامى که پیامبر صلى الله علیه و آله خواست از خانه خارج شود و به دیدار آن مرد برود، جلو آینه یا ظرف بزرگى از آب داخل اتاق ایستاد و سر و صورت خود را مرتب کرد.
عایشه از دیدن این کار تعجب کرد. پس از بازگشت آن حضرت پرسید: یا رسول الله ، چرا هنگام رفتن در برابر ظرف آب ایستادى و موها و سر و صورت خود را مرتب کردى ؟
فرمود: اى عایشه ، خداوند دوست دارد، هنگامى که مسلمانى براى دیدار برادرش مى رود، خود را براى دیدار او بیاراید!!(3)

 

3 - آداب غذا خوردن

 

حضرت در کنار سفره همانند بنده متواضع مى نشست ، و سنگینى خود را بر روى ران چپ مى افکند. هرگاه در حال صرف غذا بود، تکیه نمى داد. با نام و یاد خدا شروع مى کرد، بین دو لقمه خدا را یاد مى کرد و سپاس ‍ مى گفت . وقتى غذا تناول مى فرمود، نام خدا را مى برد و حمد و سپاس خدا را بین دو لقمه به جا مى آورد. این نکات حاکى از توجه به ولى نعمت و یا و نام خداى سبحان مى باشد. او هیچ گاه زیاده روى در تناول غذا نداشت . وقتى بر طعامى دست مى نهاد، مى فرمود: به نام خدا، خدایا؛ بر ما مبارک قرار ده . او هیچ غذایى را بد نمى شمرد، اگر میل داشت ، تناول مى کرد و اگر به طعامى تمایل نداشت ، آن را ترک مى کرد. حضرت تنها غذا نمى خورد، دوست داشت دسته جمعى باشد: بهترین طعام براى او طعام دسته جمعى بود. در هنگام غذا از همه زودتر شروع مى کرد و آخر از همه دست مى کشید، تا دیگران در غذا خوردن شرم نکنند و گرسنه برنخیزند. از جلو خودش غذا مى خورد، غذاى داغ نمى خورد، و غذاى او بسیار ساده ، مانند نان جو بود، هرگز نان گندم نخورد، و به غذاى ساده پرانرژى مانند رطب علاقه داشت . (4)

 

4 - آداب نشستن

 

پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله جاى خاصى براى نشستن در نظر نمى گرفت (5)، و سعى مى کرد در پایین مجلس بنشیند. دوست نداشت در هنگام نشست و برخاست ، کسى به احترام او برخیزد. و در این رابطه فرمودند: کسى که دوست دارد دیگران به احترام وى از جا برخیزد، جایگاهش آتش است .


دانلود با لینک مستقیم


تحقیق در موردچهل درس زندگى از سیره حضرت محمد

آداب ازدواج و زندگى خانوادگی

اختصاصی از حامی فایل آداب ازدواج و زندگى خانوادگی دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

در این زمانها که مردم دچار مشکلات گوناگون گردیده و باگرفتاری های روز افزون، دست و پنجه نرم میکنند و غم ها و
غصهها، هر روز با رنگ جدید، به زندگی افراد جامعه، حمله ور شده و راه باز می کند و با الوان مختلف، افراد بشر را دچار سر در
گمی، می نماید در این موقعیت سؤالی پیش می آید که آیا در این بحرانها چه باید کرد و باید چه تدبیری اندیشید؟! جواب این
است اولًا باید در تمام مراحل زندگی به خدا پناه برد و حل مشکلات را از او درخواست نمود، و ثانیاً میدانیم که قسمت اعظم این
ناملایمات از ناحیه همسران، نسبت به یکدیگر و با اشتباهات تصمیمات اولیه زندگی پیش میآید که پیامدش گریز از ازدواج و
سرپیچی از تشکیل خانواده و روآوردن به راههای ناسالم می گردد، بنابراین بر هر صاحب قلمی فرض و واجب است تا آنجا که
برایش امکان دارد، از دانستهها و تجربیات خود، استفاده کرده با نوشته های خود، اقشار مختلف مخصوصاً قشر جوان را، راهنمائی
نموده و باارائه برنامههای صحیح و متنوع سالم، آنهارا به آینده درخشان امید وار ساخته و به زندگی سعادتمند و خوشبختی، دلگرم
نمایند؛


دانلود با لینک مستقیم


آداب ازدواج و زندگى خانوادگی