حامی فایل

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

حامی فایل

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

دانلود مقاله زندگی نامه برخی از بزرگان

اختصاصی از حامی فایل دانلود مقاله زندگی نامه برخی از بزرگان دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

*مقدمه*
ایران این سرزمین متمدن ، سرزمین آریایی ها دارای شاعران ونویسندگان بزرگ ونام آور و آنان که شهرت جهانی دارند، است.ایران چون آسمانی است که ستارگان درخشان وزیبایی درآن می درخشند. که حتی پس از مرگ هم آثاری از خود باقی میگذارند که هیچ گاه ازبین نمی رود. ستارگانی که تمام دنیا آنان را می بیند. تمام این نویسندگان زندگی هایی داشته اندکه هرکدام به گونه ای سخت بوده دراین کتاب تنها گوشه ای از زندگی آنان نقل شده که خواننده می تواند ازآنان بهره ببرد. ماباخواندن این کتاب می توانیم بفهمیم که تمامی انسان های موفق با سختی وپشتکاربه موفقیت دست یافته اندآیاماهم میتوانیم درآینده همچو آنان یکی ازستارگان ایران باشیم.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

*زندگینامه*
*رودکی*
زندگی رودکی
ابوعبدالله جعفرابن محمد رودکی در تاریخ ادب به عنوان پدر شعرفارسی شهرت دارد. وی در قرن سوم هجری قمری/ نیمه دوم قرن نهم میلادی در روستای پنج رودک، دوفرسنگی سمرقند، زاده شد و در همان روستای زادگاه خویش از جهان رفت. وی از نوجوانی، قرآن را از بر داشت و با صدایی دلکش می خواند و از استادی بنام ابولعبک بختیار، درس نواختن بربط می گرفت. به زودی شهرت خنیاگری و آواز خوش او با شعرهایی که خود می سرود، به همه جا رسید و امیر خراسان، نصربن احمد سامانی، را واداشت تا او را به دربار خویش بخواند. رودکی در دربار سامانیان که مردمان آزاد اندیش و هنرپرور بودند، از مکنت و تجمل بسیار برخوردار شد. نوشته اند هنگامی که رودکی همراه نصربن احمد از هرات به بخارا می رفت چهارصد شتر زیربنه او بود. وی مردانی بزرگ چون امیر نصر سامانی، ماکان کاکی از سرداران و امیران بزرگ دیلمی و ابوالفضل بلعمی وزیر دانشمند دربار سامانی را، که جایزه های کلان به او می دادند، در اشعار بسیار زیبا و استادانه خویش ستوده است. با این همه، رودکی شاعری ستایشگر نبود. شعرش روان، ساده، دل انگیز و سرشار از شوق و ستایش لذات و شادی های زندگی است. اهمیت رودکی در تاریخ ادب ما نه تنها به سبب آن است که وی پیش از شاعران بزرگ دیگر به سرودن شعر فارسی روی آورد، بلکه از آن جهت نیز هست که انواع مختلف شعر فارسی را به زیباترین و رساترین صورت ابداع کرد. او نخستین شاعری است که قالب های گوناگون شعر فارسی را بر پایه ای استوار بنا نهاد و راه را برای ظهور بزرگانی چون فردوسی و سایر استادان عصر غزنوی هموار کرد. پیدایش رباعی را در شعر فارسی طی داستان زیبائی به رودکی نسبت می دهند. رباعی شعری است کوتاه، مرکب از چهار پاره یا مصراع به وزنی خاص. نقل کرده اند که روزی رودکی چند کودک را دید که گردو بازی می کردند. جمعی از مردم، شیفته ظرافت و هیجان کودکانه، به دور ایشان گرد آمده بودند. رودکی به جمع آنان پیوست. کودکی شیرین زبان ضمن غلتاندن گردو با سخنانی موزون اشتیاق خود را برای افتادن آن در گودالی کوچک که به این منظور کنده بودند بیان می داشت و می خواند: " غلتان غلتان همی رود تا بن گود" حرکت ملایم گردو به سوی گود و انتظار و هیجان بازی و شیرینی رفتار کودک که همه را فریفته خود ساخته بود، چنان در طبع نازک شاعر اثر کرد که از آن پس رباعی های بسیار بر این وزن و آهنگ سرود.رودکی اشعار خود را به آواز خویش همراه نواختن چنگ و بربط می خواند. تاثیر عظیم شعر معروف او: " بوی جوی مولیان آید همی" در ادب فارسی مثل است. نوشته اند که امیران و سپاهیان دربار امیر نصر سامانی از توقف طولانی او در هرات که حدود چهارسال به طول انجامید ملول شده بودند. ناچار به رودکی روی آوردند تا به طریقی امیر را به سوی پایتخت یعنی بخارا روانه کند. رودکی بربط برگرفت و به حضور امیر رفت و به
آوایی خوش برخواند:
بوی جوی مولیان آید همی *** یاد یار مهربان آید همی
ریگ آموی و درشتی های او *** زیرپایم پرنیان آید همی
آب جیحون با همه پهناوری *** خنگ ما را تا میان آید
میرسرواست و بخارابوستان ***سروسوی بوستان آیدهمی
این نغمه های خوش چنان در دل امیر موثر افتاد که نوشته اند حتی به قدر پوشیدن کفش ها معطل نشد. بی موزه (چکمه) پای در رکاب اسب نهاد و به سوی بخارا راه افتاد.وی اسماعیلی بود و نصر نیز نخستین امیری بود که این مذهب را پذیرفت و به مبلغین اسماعیلی اجازه داد تا در قلمروش آزادانه مذهب خود را تبلیغ کنند.پس از خلع نصر سامانی، عده‌ای در پی آزار و اذیت رودکی و سایر اسماعیلیان برآمدند، رودکی از دربار طرد شد و در فقر درگذشت.اصل این قصیده درتاریخ سیستان 93 بیت است. ********************************

 

مادرِ می را بکرد باید قربان *** بچة اورا گرفت وکرد به زندان بچة اوراازاوگرفت نتانی*** تاش نکوبی نخست وزاونکشی جان نباشدحلال دوربکردن *** بچة کوچک زشیرِمادروجزکه پستان
تا نخورَد شیرهفت مَه به تمامی***ازسرِِاردیبهشت تا بُنِ آبان زندانِ تنگ ومادرآنگه شایی زروی دین ورّهِ داد***بچه به قربان
چون بسپاری به حبس بچة اورا *** هفت شباروز خیره مانَد وحیران
باز چو آید به هوش، و حال ببیند ***جوش برآرَد، بنالد از دلِ سوزان
گاه زَبَر زیر گردد ازغم وگه باز ***زیر وزَبَر همچنان ز اندُه جوشان
باز به کردارِ اشتری که بوَد مست *** کفک برآرد ز خشم و رانَد سلطان
مردِ حَرَس کفکهاش پاک بگیرد *** تا بشود تیرگیش وگردد رخشان
آخر کآرام گیرد و نچخد نیز *** درش کند استوار مردِ نگهبان
چون بنشیند تمام و صافی گردد *** گونة یاقوتِ سرخ گیرد و مرجان
چند ازاو سرخ چون عقیقِ یمانی *** چند ازاو لعل چون نگینِ بدخشان
وَرش ببوئی گمان بری که گل سرخ *** بوی بدو داد و مشک و عنبر با بان
هم به خُم اندر همی گدازد چونین *** تا به‌گهِ نوبهار و نیمة نیسان
آنگه اگر نیم‌شب درش بگشائی *** چشمة خورشید را ببینی تابان
زُفت شود راد، ومردِ سُست دلاور *** گر بچشد زاوی، و روی زرد گلستان
وآنکه به‌شادی یکی‌قدح بخورَد زاوی *** رنج نبیند ازآن فراز و نه احزان
اندُهِ دهساله را به طنجه رماند *** شادی نو را زِ رِی بیارَد و عَمان
با می چونین که سال‌خورده بوَد چند *** جامه بکرده فرازِ پنجه و خُلقان
مجلس باید بساخته مَلِکانه *** ازگل و از یاسمین و خیری الوان
نعمتِ فردوس گستریده ز هر سوی *** ساخته کاری‌که کس نساخته چونان
جامة زرین و فرشهای نوآئین *** شهره ریاحین و تخت‌های فراوان
یک صف میران و بلعمی بنشسته *** یک صف حُران و پیرصالحِ دهقان
خسرو برتختِ پیشگاه نشسته *** شاهِ ملوک جهان امیر خراسان
تُرک هزاران به پای پیشِ صف اندر *** هریک چون ماهِ بر دو هفته درخشان
باده دهنده بتی بدیع ز خوبان *** بچة خاتونِ ترک و بچة خاقان
چونش بگردد نبیذِ چند به شادی *** شاهِ جهان شادمان و خرم و خندان
از کفِ تُرکی سیاه چشمِ پری روی *** قامت چون سرو وزلفکانش چو چوگان
زآن می خوشبوی ساغری بستانَد *** یاد کند روی شهریارِ سجستان
خود بخورَد نوش و اولیاش هم‌ ایدون *** گوید هریک چو می بگیرد شادان:
«شادی بوجعفر احمد ابن محمد *** آن مِهِ آزادگان و مَفخَرِ ایران»
آن مَلِک عدل و آفتابِ زمانه *** زنده به او داد و روشنائی کیهان
آنکه نبود از نژادِ آدم چون او *** نیز نباشد اگر نگوئی بهتان
خلق‌ همه ازخاک وآب وآتش و بادند *** واین مَلِک از آفتابِ گوهرِ ساسان
فر بدو یافت ملک تیره و تاریک *** عَدن بدو گشت نیز گیتی ویران
گرتو فصیحی همه مناقبِ اوگوی *** ور تو دبیری همه مدایحِ اوخوان
سام‌سواری که تا ستاره بتابد *** اسب نبیند چون او سوار به میدان
باز به روزِ نبرد و کین و حَمِیت *** گرش ببینی میانِ مَغفَر و خَفتان
خوار نمایدت ژنده‌پیل بدان‌گاه *** ور چه بوَد مست و تیزگشته و غران
وَرش بدیدی سپندیار گهِ رزم *** پیشِ سِنانش جَهان دویدی و لرزان
آن مَلِک نیم‌روز و خسروِ پیروز *** دولتِ او یوز و دشمن آهوی نالان
عَمرو اِبِن لیث زنده گشت بدو باز *** با حَشَمِ خویش و آن زمانة ایشان
رستم را نام اگرچه‌ سخت ‌بزرگ است *** زنده بدوی است نامِ رستمِ دستان

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

*زندگینامه*
*فردوسی*

 

 

 

 

 


زندگینامه فردوسی
فردوسی کیست ؟
هنگامی که رودکی،پدر شعرفارسی ، آدم الشعرای زبان دری در روستای بنج رودک سمرقند دیده از جهان فرو مبست ، در روستای دیگر از سرزمین شعرفارسی،در قریه باژاز ناحیه ی طابران طوس (فردوسی)بزرگترین شاعر ملی ایران و یکی از بزرگترین حماسه سرایان جهان دیده به جهان گشود .در این هنگام سال هجری قمری 329 بود نام پدذش را نیز به درستی نمیدانیم .آنکه نامش را (حسن) نوشته اند ،نام پدرش را اسحاق یا علی گفته اند و آنکه نامش را «منصور گفته نام پدرش را حسن »نوشته است . اما کنیه او را همه جا «ابوالقاسم » نوشته اند.
خانواده ی فردوسی :
از روزگار کودکی او چیزی نمی دانیم .نظامی عروضی. نویسنده ای که حدود یک قرن ونیم بعد از فردوسی می زیسته ،او را از دهقانان طوس قلمداد کرده است . از گفته ی همین نظامی واز راه آگاهیهایی که از احوال دهقانان آن روزگار داریم ونیز از اشاره هایی که در شعر خود فردوسی هست میتوانیم دور نمایی از زندگی او به دست آوریم.می توان دور نمای زندگی خانواده ی فردوسی را چنین ترسیم کرد: پدر فردوسی از دهقانان و دارای ثروت ورفاه بوده است. پدر فردوسی به تر بیت فرزند علاقه داشته،او را به مکتب فرستاده ،یا برای او معلم به خانه آورده است.همسر فردوسی با سواد و هنر مندبوده،چنگ می نواخته وزبان پهلوی می دانسته و از روی کتاب ها ی پهلوی همین داستان بیژن ومنیژه را برای فردوسی می خوانده است تا او را به نظم در آورد.
فرزندان:
یک پسر و یک دختر داشته، پسرش در زمان حیات پدر در سی و هفت سالگی وبه هئگام شصت وپنج سالگی پدر ش در گذشته است.از دخترشنظامی عروضی یاد کرده ،خودش اشاره به دختر نکرده وشاید هم قول نظامی درست نبوده است.
دین وعقیده:
فردوسی مسلمان ،شیعه ،معتزلی و دوستدار خاندان پیغمبر وعلی بوده ؛ راه رهایی و رستگاری را دین ودانش می جسته است.
نام کتاب:همه می دانند که نام کتاب فردوسی «شاهنامه»است.اماحقیقت آن است که در سر تا سر کتاب ،یک بار هم این نام یعنی «شاهنامه» نیامده است. با این همه ،همه ی شاعران ونیسندگان از قدیم ترین زمان ها از این کتاب عظیم به نام «شاهنامه»یاد کرده اند.
مرگ:
تاریخ در گذشت او را 411 نوشته اند .در این هنگام فردوسی 82 سال داشته است.برخی تاریخ درگذشت او را 416 نوشته اند اگر این تاریخ درست باشد فردوسی به هنگام مرگ 87سال داشته است.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

*زندگینامه*
*ابومنصورهروی*
ابو منصور موفق بن علی هروی ، ‌دارو ساز و پزشک بزرگ ایرانی است که در قرن چهارم هجری می زیست و نخستین کتاب داروسازی به زبان فارسی را به نام « الابنیه عن حقایق الدویه » نگاشت . از این کتاب نسخه ای به خط اسدی طوسی ( شاعر و مؤلف گرشاسب نامه و لغت فرس ) در کتابخانه وین موجود است . این نسخه در وین با ترجمه لاتین چاپ شده و در تهران نیز در سال ۱۳۴۶ به چاپ رسیده است . در این کتاب آثار پیشینیان از قبیل بقراط ، ارسطو ، جالینوس و رازی بررسی شده است و به بیماریهای مشترک انسان و دام اشاره هایی شده است .

 

ابومَنْصورْ مُوَفَّقِ هَرَویی(سدة 4و5ق/10و 11م)،فرزند علی پزشک و داروشناس ایرانی و مؤلف کهن‌ترین کتاب فارسی موجود در داروشناسی.
در هیچ یک از منابع کهن نامی از او یا تألیفاتش برده نشده است،آگاهیهای ما دربارة وی تنها از راه کتاب الابنیة عن حقایق الادب اوست که دربارة ادویة مفرده و خواص آنها تألیف شده است.ابومنصور خود در مقدمة کتاب می‌گوید که در«کتاب های حکیمان پیشین و عالمان و طبیبان محدث جستجو کرده و«در ادویه و اغذیة مفرد و غیرش نیز و کردار هر دارویی و منفعتها و مضرتهاشان»به تأمل نگریسته است،چنانکه از بقراط،جالینوس،دیسکوریدس،ماسرجویه،ابن ربن طبری،حنین بن اسحاق،ثابت بن قره،محمد بن زکریای رازی،سنان بن ثابت و موسی بن سنان(؟)نقل قول کرده است(ص1-2،10،18،20،21،23،30،37،87،89،127،145،337،جمـ)،اما علاقة ابومنصور بیشتر معطوف به پزشکان هندی است و نظریات و شیوه‌های کار آنان را بیشتر می‌پسندد،زیرا به گفتة خود وی«دارو آنجا بیشتر است و عقاقیر آنجا تیزتر و خوش‌تر و همت آن مردمان به استقصا اندر حکمت بالغ‌تر است».پس در برابر یونانیان و حکمای روم که«به غلط افتاده‌اند،حکیمان هند بر صوابند»و از آن جمله،سری فرگودات،جاطک و بهایل-که ممکن است همان بهلین داد باشد که ابن‌وحشیه در مقدمة کتاب السموم از او یاد کرده است-و از هیج یک اثری نمی‌شناسیم،و نیز منکه-که ترجمة کتابهایی از هندی به فارسی وعربی به وی نسبت داده میشود (ص4،20،83،97،121،127،جمـ؛ابن ‌ابیاصیبعه،2/33؛.آنگاه ابومنصور در بیان سبب تألیف الابنیة،بااشاره به پزشکانی که آثار آنان را بررسی کرده،گوید:«بعضی از ایشان فصلهایی بیرون کرده بودند موجز و بعضی نه،و نیز آن بعضی شرح تمام نکرده بودند.من خواستم که کتابی بنا کنم و هر چه شناسند اندرو یاد کنم از آن چیزها که استعمال کنند…به شرحی تمام…تا این روزگار مرا شغلهای محدث از این دور همی‌داشت و اتفاق نیفتاد چنانکه من همی خواستم از قبل کسادی علم و کمی طالبان تا آنگاه که حاصل آمدم اندر حضرت عالی مولانا الامیر المسدد المؤید المنصور ادام الله علوه،پس او را دیدم ملکی بزرگوار و دانا و حکمت‌شناس و حق‌دان و دانش‌جوی و داد ده و سخی‌دست و کریم طبع و سخن‌دان و زایرنواز و یزدان پرست و هنرورز،پس از جهت این فضلهای شریف،مرا خرد تکلیف کرد…که به نام این ملک عالم و عادل این کتاب تصنیف کنم».آنگاه بار دیگر تأکید می‌ورزد:«این کتاب تألیف کردم از بهر خزانة اوی و هر چه شناسند از داروها اندرین کتاب پیدا کردم به شرحی تمام از بهر آنکه این کتاب شریف‌تر از آن است که مختصر باید کرد…و این کتاب را بر حروف هجی بنا کردم تا باز جستنش آسان بود…»(ص2-5).دعوی ابومنصور بر اینکه در الابنیة،از همة داروهای شناخته شده«به شرحی تمام»یاد کرده،باطل است.جای بسیاری مواد که در سدة 4ق و پیش از آن،معروف بوده و از جمله در الحاوی محمد بن زکریای رازی ذکر شده،در تصنیف ابومنصورخال است(نکـ:رازی،21/77-81،306-310،507،513،514،595،601-602،جمـ).همچنین وصف وی از بسیاری داروها،سخت کوتاه است(ابومنصور،88،93،270-271،330-331؛قس:رازی،20/220-222،256-258،21/313-318،602-606،جمـ ).کهن‌ترین نسخه‌ای که از الابنیة در دست است،در 447ق و به دست علی بن احمد اسدی طوسی،شاعر و لغت‌شناس معروف و صاحب گرشاسب‌نامه و لغت فرس کتابت شده است و در کتابخانة وین نگهداری می‌شود(فلوگل،635-534/11)در صفحة عنوان این نسخه،این عبارت به خط اسدی طوسی جلب توجه می‌کند:«تألیف ابومنصور موفق بن علی الهروی حرسه الله».از جملة دعایی حرسه الله در این عبارت چنین نتیجه می‌شود که ابومنصور در تاریخ کتابت این نسخه زنده بوده است.فلوگل بدون توجه به مدلول این دعا،از لقبهای المسدد و المنصور که ابومنصور برای فرمانروایی زمان خویش آورده،نتیجه گرفته است که این امیر،منصور بن نوح سامانی(حکـ350-366ق)ملقب به السدید بوده است.(534/11 جمعی دیگر از پژوهشگران نیز این نظر را تأیید کرده‌اند(فونان،80؛براون،92-93؛همو،1/21؛سارتن،-678/1-79؛محبوبی؛8:امیری،مقدمه،22).
روشن است که قبول این نظر،با فرض زنده بودن ابومنصور در تاریخ کتابت نسخة اسدی طوسی دشوار می‌نماید.قزوینی بر آن است که نتیجه‌گیری فلوگل از مطالب مقدمة ابومنصور پایة درستی ندارد،زیرا آن لقبها از نوع القاب ستایش‌آمیز عام است که برای بسیاری از امرا و پادشاهان به کار رفته است.همچنین جملة دعایی حرسه الله در صفحة عنوان کتاب به معنای زنده بودن مؤلف در زمان کتابت نسخة اسدی طوسی نمی‌تواند باشد،زیرا،گرچه به احتمال ضعیف،ممکن است اسدی طوسی عین عبارت صفحة عنوان نسخة مورد استفادة خویش را نقل کرده باشد(قزوینی،264-266؛نیز نکـ:محبوبی،9). محمد تقی بهار نیز به استناد این سابقه که برخی کاتبان عین عبارات کاتبان پیشین را بدون توجه یا با توجه به معنی و مفهوم آن نقل کرده‌اند،به طور ضمنی محتمل می‌شمارد که دعای یاد شده نیز از اینگونه رونویسیها بوده باشد(2/24-25)و بدین‌سان احتمال مطرح شده از سوی قزوینی را تأیید می‌کند.از سوی دیگر به نظر بهار،به رغم آنکه کتاب الابنیة همة ویژگیهای شیوة نگارش سدة 4ق را در بردارد،نمی‌توان آن را با اطمینان مربوط به این سده شمرد،زیرا سبک سدة 4ق تا دو سده بعد همچنان تقلید می‌شده است(همانجا).بدین ترتیب از نظر این دو پژوهشگر،دوران زندگانی مؤلف را نمی‌توان به دقت تعیین کرد.با اینهمه،پذیرفتن اینکه دانشمندی مانند اسدی طوسی،نوشتة کاتب دیگری را بدون دقت در مدلول آن نقل کرده باشد،دشوار است.گرچه می‌توان پذیرفت که اسدی به هنگام کتابت نسخه،از زندگی یا مرگ مؤلف آگاهی نداشته است.از سوی دیگر با توجه به نقل قول ابومنصور از کسانی چون محمد بن زکریای رازی(320ق)،سنان بن ثابت(د330ق)و موسی بن سنان(ص،20،23،37،47،134،142،جمـ)و فقدان هرگونه اشاره به ابن‌سینا و کتاب قانون وی-که بخش دارویی آن احتمالاً پس از 406ق نوشته شده است-در کتاب الابنیة،می‌توان گفت این اثر به احتمال قوی پیش از 410ق نوشته شده است و از آنجا که ستایشهای ابومنصور از پادشاه عصر خویش،در میان فرمانروایان این دوران بیش از همه منصور بن نوح،دانش دوست‌ترین امیر سامانی می‌پردازد،این کتاب به احتمال نزدیک به یقین در عصر این پادشاه تألیف شده است(نکـ:هـ د،ابن سینا؛محبوبی،8:امیری،مقدمه،20-22).در صفحات پایانی الابنیة،ذیل مادة دارویی«ودع»جملة«ودع را هیچ نگفت»،برخی پژوهشگران را به حیرت افکنده است که آیا نوشتة ابومنصور است،یا افزودة کاتب و اگر نوشتة ابومنصور است،آیا نشانة آن است که وی از یک متن عربی ترجمه می‌کرده و مرادش این بوده است که مصنف متن دربارة این ماده چیزی نگفته بوده است،یا به معنی آن است که اصل کتاب یا بخشی از آن به صورت امالی بوده،یعنی یکی تقریر و دیگری یادداشت می‌کرده است(مینوی،مقدمه؛محبوبی،9).برپایة آنچه از مقدمة کتاب نقل شد،ابومنصور بر تصنیف و تألیف،تصریح کرده است؛همچنین واژه‌های بسیار به گویش هروی در این کتاب،نشان می‌دهد که این تألیف به زبان فارسی صورت گرفته است.بدین ترتیب،فرض اینکه هروی کتاب خود را به زبان عربی نوشته و اسدی آن را ترجمه کرده باشد،به کلی باطل است.خود اسدی نیز در پایان نسخه بر کتابت اثر تصریح کرده است.ابراز شگفتی از ذکر نامهای عربی داروها در الابنیة نیزاعتباری ندارد(نکـ:همو،8؛امیری،مقدمه،24-25).در این کتاب خواص و آثار دارویی 561 مادة دارویی بیان شده است.ارقام دیگری که دربرخی منابعآمده،خطاست(نکـ:فلوگل،536/11
؛مینوی،مقدمه؛امیری،مقدمه،26؛دایرة المعارف فارسی،1/35؛سارتن،673/1 )برخی از این مواد مانند لبن و لحوم،به رغم شمول بر انواع بسیار،هرکدام یک عنوان به شمار رفته‌اند.عنوانها بیشتر عربی وبه ندرت فارس است،مانندپرسیاوشان،پنج انگشت، بادآورد،برنج کابلی،آزاد رخت(ص31،56،57،59،64)و گاه نیزیونانی یالاتین است(ص17،19،25،316،317).عنوانها به ترتیب حروف هجا(ابتثی)است،اما این ترتیب،تنها در نخستین حرف واژه‌ها رعایت شده است.در این زمینه،یک نابسامانی جلب توجه می‌کند:در اواخر باب«ل»از دو مادة«ابوال»و«بزاق»سخن گفته شده است.می‌توان تصور کرد که مؤلف،مادة نخست را از فرهنگی که برپایة حروف آخر کلمات مرتب شده بوده،برداشته و مادة دوم را در شکل مرادف آن«لعاب»در نظر داشته و از نقل آنها به جای درستشان غفلت ورزیده است.هیچ‌یک از پژوهشگران نیز پرتوی بر این مشکل نیفکنده‌اند.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


*زندگینامه*
*نصرالله بن منشی*
*نصرالله منشی*
یکی از پر آوازه ترین داستان های تمثیلی هندوان که در جهان شهرت بسیاری یافته کلیله و دمنه است. نصرالله منشی ادیب و شاعر معروف ایرانی این کتاب را که حاوی پندهای حکیمانه در قالب داستان هایی از زبان حیوانات است به شیوه نثر فارسی برگرداند و نام و یاد آن را در فرهنگ ایرانی جاودانی ساخت. ترجمهءوی بهترین نمودار نویسندگی زبان فارسی است .
ابوالمعالی نصرالله بن محمّد بن عبدالحمید ، مشهور به نصرالله منشی ،از ادیبان و دانشمندان ایران در قرن ششم هجری است. عده ای برآنند که وی در شیراز به دنیا آمده و غزنین{پایتخت غزنویان در گذشته ، و از شهرهای کنونی افغانستان} پرورش یافته است. بعضی هم او را متولد شده ونشو و نما یافتهء غزنین می دانند. از آغاز زندگانی نصرالله منشی ، اطلاعی در دست نیست همین قدر معلوم است که وی در دوران جوانی با عده ای از فضلا و علمای غزنین معاشرت داشته و مورد تفقد و عنایت بهرام شاه غزنوی (512-552 ه.ق ) بوده و در کارهای دیوانی شرکت می نموده است و در زمان دولت خسرو شاه (552-559 ه.ق) جانشین بهرام شاه ، با آن که هنوز جوان بود ، لیکن به سبب کثرت دانش و قابلیتهای لازم سمت دبیری خسرو شاه یافته بود و در دستگاه دولت وی به منشیگری می پرداخت.
کار دبیر در آن روزگار نوشتن نامه های دولتی بود. بعد از خسروشاه ، نصرالله منشی در دستگاه غزنویان باقی ماند و در خدمت خسرو ملک (559-583 ه.ق ) به منصب وزارت رسید و اعتبار بسیار یافت ، اما مورد حسادت و عداوت درباریان بداندیش قرار گرفت و به دستور خسرو ملک به زندان افتاد و سپس به قتل رسید. تاریخ این واقعه معلوم نیست و باید بعد از سال 555 و پیش از سال 583 ، یعنی تاریخ زوال سلطنت خسرو ملک و انقراض دولت غزنویان باشد. اثر مشهور نصرالله منشی که هم از روزگار قدیم ، میان نویسندگان معروف شد و از جملهءکتب درسی ادب گردید ، و هم اینک نیز از واحدهای درسی رشتهء زبان و ادبیات فارسی است ، ترجمه ای است که وی از کلیله ودمنهءعربی ابن مقفع انجام داده است. در روزگار غزنویان ، شعرا وادبا وفضلا، انجمن ها در منازل بزرگان و خانه های یکدیگر داشتند و با هم در آن محافل ، مذاکره ی مناظره و مباحثه می کردند و از یکدیگر ، علم و ادب فرا می گرفتند و دقایق علوم و لغت و هنر را مورد مداقه (= دقت و باریک بینی ) می ساختند.یکی از این محافل و مجامع ، خانهءخواجهءنصرالله منشی بود که در زمان انشای کلیله و دمنه، هنوز زنده بوده و در دربار بهرام شاه غزنوی ، اقتدار و شکوه داشته است. خواجه ،{=سرور} نصرالله منشی ،گویا از وزیران بهرام شاه غزنوی بود. فضلا و علما به خانهء این خواجه می آمدندو او در آنجا از ایشان به هر نوع ، پذیرایی و نگهداری می کرد. یکی از دانشمندانی که به خانهء خواجهء یاد شده ، رفت و آمد داشت، نصرالله منشی بود. وی به مجالست و دیدار و مذاکرات و گفتار علما و فضلای محفل ، انس گرفته بود وبه حدی در راه کسب هنر می کوشید که به هیچ کار دیگر نمی پرداخت و ساعت ها در همدمی و گفتگو با ایشان می گذرانید. در یکی از روز ها که انجمن علمی و ادبی خانهء خواجهء نصرالله منشی ، روی به پراکندگی نهاده بود یکی از دوستان نصرالله منشی ، نسخه ای از کلیله و دمنهء عربی را به او هدیه می کند. نصرالله که در این موقع جز به مطالعهء کتب ، وقت را به چیزی نمی گذرانید ، با کتاب یاد شده انس می گیرد ، و از آنجا که در روزگار وی ، رغبت مردم از مطالعهء کتابهای عربی ، قاصر شده بوده است ، به خاطر او می گذرد که آن را به فارسی ترجمه کند ، سخن را بسط دهد ، اشارات را روشن بیان کند ، به آیات و اخبار و امثال بیاراید و معنی را مؤکد کند ، و خلاصه این که این کتاب را که زبدهء چند هزار ساله است ، احیاءکند تا مردمان از فواید آن محروم نمانند. بخشی از کتاب را ترجمه می کند و آن را از نظر بهرام شاه غزنوی می گذراند ، بهرام شاه ، شیوهء ترجمهء او را می پسندد و به پایان آن ترغیب و تشویق می کند. نصرالله منشی ، ترجمهء کتاب را در حدود سال های 538 تا540 هجری را به انجام می رساند. نصرالله منشی در ترجمهءکلیله و دمنهء عربی ، مقیّدبه متابعت از اصل نبوده است و ترجمه و نگارش آزاد، ساخته و پرداخته است و آن را بهانه ای و وسیله ای کرده است از برای انشای کتابی به فارسی که معرف هنر و قدرت او در نوشتن باشد، و انصافاٌ نثر فارسی را به ذروهء اعلی رسانیده است و کمال قدرت آن را در بیان مطالب، و حدّ تواناییخویش را نیز در نویسندگی ، در این کتاب به منصهءظهور رسانیده. اکنون ترجمهء نصرالله منشی از کتاب کلیله و دمنهءعربی ، پس از گلستان سعدی ، دومین کتاب نثر فصیح فارسی است. این ترجمه از زمان نصرالله منشی تا کنون، هم چنان مقام والای ادبی و ارزش خاص هنری خود را حفظ کرده است.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 



*زندگینامه*
*سعدی*
*سعدی*
مشرف الدین مصلح بن عبدالله سعدی شیرازی (وفات 691 یا 694)
شاعر و نویسنده بزرگ قرن هفتم در شیراز متولد شده و در همان شهر تحصیلات خود را آغاز کرده است. سعدی به سبب کشمکشهای میان خوارزمشاهیان و اتابکان فارس و هجوم مغول شیراز را تکر کرد و به سفری طولانی پرداخت. این سفر در حدود سی تا چهل سال طول کشید و سعدی با اندوخته و تجارب فراوان به وطن بازگشت و به تألیف آثار خود پرداخت. این آثار به نظم و نثر است که از مشهورترین آنها غزلیات اوست.اسلوبی که انوری در غزل ایجاد کرد به دست سعدی تکامل یافت و به آخرین حد ترقی رسید. سعدی فصاحت بیان و روانی گفتار را به جایی رسانیده که تاکنون هیچ شاعری نتوانسته است به اسلوب او سخن گوید و در شیوایی کلام به پای او برسد.
شیخ سعدی نه تنها یکی از ارجمندترین ایرانیان است ، بلکه یکی از بزرگترین سخن سرایان جهان است. در میان پارسی زبانان یکی دو تن بیش نیستند که بتوان با او برابر کرد، و از سخن گویان ملل دیگر هم از قدیم و جدید و کسانی که با سعدی همسری کنند بسیار معدودند : در ایران از جهت شهرت کم نظیر است و خاص و عام او را می‌شناسند در بیرون از ایران هم عوام اگر ندانند خواص البته به بزرگی قدر او پی‌برده‌اند. با این همه از احوال و شرح زندگانی او چندان معلوماتی در دست نیست زیرا بدبختانه ایرانیان در ثبت احوال ابناء نوع خود به نهایت مسامحه و سهل انگاری ورزیده‌اند چنانچه کمتر کسی از بزرگان ما جزئیات زندگانیش معلوم است، و درباره شیخ سعدی مسامحه به جایی رسیده که حتی نام او هم بدرستی ضبط نشده است.
اینکه از احوال شیخ سعدی اظهار بی‌خبری می‌کنیم از آن نیست که درباره او سخن نگفته و حکایاتی نقل نکرده باشند. نگارش بسیار، اما تحقیق کم بوده است و باید تصدیق کرد که خود شیخ بزرگوار نیز در گمراه ساختن مردم درباره خویش اهتمام ورزیده زیرا که برای پروردن نکات حکمتی و اخلاقی که در خاطر گرفته است حکایاتی ساخته و وقایعی نقل کرده و شخص خود را در آن وقایع دخیل نموده و از این حکایات فقط تمثیل در نظر داشته است نه حقیقت، و توجه نفرموده است که بعدها مردم از این نکته غافل خواهند شد و آن وقایع را واقع پنداشته در احوال او به اشتباه خواهند افتاد. شهرت و عظمت قدر او هم در انظار، مویّد این امر گردیده، چون طبع مردم بر این است که درباره کسانی که در نظرشان اهمیت یافتند بدون تقید به درستی و راستی، سخن می‌گویند و بنابراین در پیرامون بزرگان دنیا افسانه‌ها ساخته شده که یک چند همه کس آنها را حقیقت انگاشته و بعدها اهل تحقیق به زحمت و مجاهده توانسته‌اند معلوم کنند که غالب این داستانها افسانه است.
شیخ سعدی خانواده‌اش عالمان دین بوده‌اند، و در سالهای اول سده هفتم هجری در شیراز متولد شده، و در جوانی به بغداد رفته و آنجا در مدرسه نظامیه وحوزه‌های دیگر درس و بحث به تکمیل علوم دینی و ادبی پرداخته، و در عراق و شام و حجاز مسافرت کرده و حج گزارده، و در اواسط سده هفتم هنگامی که ابوبکر بن سعد بن زنگی از اتابکان سلغری د فارس فرمانروایی داشت به شیراز باز آمده، در سال ششصد و پنجاه و پنج هجری کتاب معروف به بوستان را به نظم درآورده، و در سال بعد گلستان را تصنیف فرمود. و در نزد اتابک ابوبکر و بزرگان دیگر مخصوصاً پسر ابوبکر، که سعد نام داشته وشیخ انتساب به او را برای خود تخلص قرار داده قدر و منزلت یافته و همخواره به بنان وبیان مستعدان را مستفیض واهل ذوق را محظوظ و متمتع می‌ساخته و گاهی در ضمن قصیده و غزل به بزرگان و امرای فارس و سلاطین مغول معاصر و وزرای ایشان پند و اندرز می‌داده، و به زبانی که شایسته است که فرشته و ملک بدان سخن گویند به عنوان مغازله ومعاشقه نکات و دقایق عرفانی و حکمتی می‌پرورده و تا اوایل دهه آخر از سده هفتم در شیراز به عزت و حرمت زیسته و درت یکی از سالهای بین ششصد و نود و یک و ششصد و نود و چهار د گذشته و در بیرون شهر شیراز در محلی که بقعه او زیرتگاه صاحبدلان است به خاک سپرده شده است.
چنانکه اشاره کردیم سعدی تخلص شعری شیخ است و نام او محل اختلاف می‌باشد. بعضی مشرف الدین و برخی مصلح الدین نوشته، و جماعتی یکی از این دو کلمه را لقب او دانسته‌اند، و گروهی مصلح الدین را نام پدر شیخ انگاشته و بعضی دیگر نام خودش یا پدرش را عبدالله گفته‌اند،وگاهی دیده می‌شود که ابو عبدالله را کنیه شیخ قرار داده‌اند، و در بعضی جاهها نام او مشرف بن مصلح نوشته شده و در این باب تشویش بسیار است .
اما در چگونگی بیان شیخ سعدی حق این است که در وصف او از خود شیخ بزرگوار پیروی کنیم و بگوییم :
*من در همه قول ها فصیحم
در وصف شمایل تو اخرس*
اگر سخنش را به شیرین یا نمکین بودن بستاییم ، برای او مدحی مسکین است، و اگر ادعا کنیم که فصیح‌ترین گویندگان و بلیغ‌ترین نویسندگان است قولی است که جملگی برآنند؛اگر بگوییم کلامش از روشنی و روانی، سهل و ممتنع است، از قدیم گفته‌اند و همه کس می‌داند، حسن سخن شیخ خاصه در شعر، نه تنها بیانش دشوار است، ادراکش هم آسان نیست، چون آب زلالی که در آبگینه شفاف هست اما از غایت پاکی، وجودش را چشم ادراک نمی‌کند، ملایمتش با خاطر مانند ملایمت هوا با تنفس است که در حالت عادی هیچ کس متوجه روح افزا بودنش نیست. و اگر کسی بخواهد لطف آنرا وصف کند جز اینکه بگوید جان بخش است عبارتی ندارد، از اینرو هرچند اکثر مردم شعر سعدی را شنیده و بلکه از بر دارند و می‌خوانند، کمتر کسی است که براستی خوبی آنرا درک کر ده باشد، و غالباً ستایشی که از سعدی می‌کنند تقلیدی است و بنابر اعجابی است که از دانشمندان با ذوق نسبت به او دیده شده است. پی بردن به مقام شیخ با داشتن ذوق سلیم و تتبّع در کلام فصحا، پس از مطالعه و تامل فراوان میسر می‌شود سعدی سلطان مسلم ملک سخن و تسلطش در بیان از همه کس بیشتر است. کلام در دست او مانند موم است. هر معنایی را به عبارتی ادا می‌کند که از آن بهتر و زیباتر و موجز تر ممکن نیست. سخنش حشو و زواید ندارد و سرمشق سخنگویی است. ایرانیان چون ذوق شعرشان سرشار بوده شیوه سخن را در شعر به نهایت زیبایی رسانیده بودند. شیخ سعدی همان شیوه را نه تنها در نظم بلکه درنثر بکار برده است، چنانکه نثرش مزه شعر، و شعرش روانی نثر را دریافته است، و چون پس از بستگان، نثر فارسی در قالب شایسته حقیقی ریخته شده بعدها هر شعری هم که مانند شعر سعدی در نهایت سلامت و روانی باشد در ترکیب شبیه به نثر خواهد بود. یعنی از برکت وجود سعدی زبان شعر و زبان نثر فارسی از دو گانگی بیرون آمده و یک زبان شده است. گاهی شنیده می‌شود که اهل ذوق اعجاب می‌کنند که سعدی هفتصد سال پیش به زبان امروزی ما سخن گفته است ولی حق این است که سعدی هفتصد سال پیش به زبان امروزی ما سخن نگفته است بلکه ما پس از هفتصد سال به زبانی که از سعدی آموخته‌ایم سخن می‌گوییم، یعنی سعدی شیوه نثر فارسی را چنان دلنشین ساخته که زبان او زبان رایج فارسی شده است، و ای کاش ایرانیان قدر این نعمت بدانند و در شیوه بیان دست از دامان شیخ بر ندارند که بفرموده خود او: «حد همین است سخنگویی و زیبایی را» و من نویسندگان بزرگ سراغ دارم (از جمله میرزا ابوالقاسم قاینم مقام) که اعتراف می کردند که در نویسندگی هر چه دارند، از شیخ سعدی دارند. کتاب «گلستان» زیباترین کتاب نثر فارسی است و شاید بتوان گفت در سراسر ادبیات جهانی بی نظیر است و خصایصی دارد که در هیچ کتاب دیگر نیست، نثری است آمیخته به شعر یعنی برای هر شعر و جمله و مطلبی که به نثر ادا شده یک یا چند شعر فارسی و گاهی عربی شاهد آورده است که آن را معنی می‌پرورد و تائید و توضیح و تکمیل می‌کند، و آن اشعار چنانکه در آخر کتاب توجه داده است همه از گفته‌ها خود اوست و از کسی عاریت نکرده است‌، و آن نثر و این شعر هر دو از هر حیث به درجه کمال است ودر خوبی مزیدی بر آن متصور نیست .
نثرش گذشته از فصاحت و بلاغت و سلامت و ایجاز و متانت و استحکام و ظرافت، همه آرایشهای شعری را هم در بر دارد، حتی سجع و قافیه، اما در این جمله به هیچ وجه تکلف و تصنع دیده نمی‌شود و کاملاً طبیعی است، نه هیچ جا معنی فدای لفظ شده و نه هیچگاه لفظی زاید بر معنی آورده است، هرچه از معانی بر خاطرش می‌گذرد بدون کم و زیاد به بهترین وجوه تمام و کمال به عبارت می‌آورد و مطلب را چنان ادا می‌کند که خاطر را کاملاً اقناع می‌سازد و دعاویش تاثیر برهان دارد، در عین اینکه بهجت و مسرت نیر می‌دهد، کلامش زینت فراوان دارد، از سجع و قافیه و تشبیه و کنایه و استعاره و جناس و مراعات نظیر و غیر آن، اما به هیچ وجه در این صنایع افراط و اسراف نکرده است.

 

 

 


آثار سعدی
گلستان و بوستان سعدی یک دوره کامل از حکمت عملی است. علم سیاست و اخلاق و تدبیر منزل را جوهر کشیده و در این دو کتاب به دلکش‌ترین عبارات در آورده است. در عین اینکه در نهایت سنگینی و متانت است از مزاح و طیبت هم خالی نیست و چنانکه خود می‌فرماید: «داروی تلخ نصیحت به شهد ظرافت بر آمیخته تا طبع ملول ازدولت قبول محروم نماند» و انصاف نیست که بوستان و گلستان را هرچه مکرر بخوانند اگر اندکی ذوق باشد ملالت دست نمی‌دهد.
هیچ کس به اندازه سعدی پادشاهان و صاحبان اقتدار را به حسن سیاست و دادگری و رعیت پروری دعوت نکرده و ضرورت این امر را مانند او روشن و مبرهن نساخته است. از سایر نکات کشور داری نیز غفلت نورزیده و مردم دیگر را هم از هر صنف و طبقه، از امیر و وزیر و لشکری و کشوری و زبردست و زیردست و توانا و ناتوان، درویش و توانگر و زاهد و دین پرور و عارف و کاسب و تاجر و عاشق و رند و مست وآخرت دوست و دنیا پرست، همه را به وظایف خودشان آگاه نموده و هیچ دقیقه‌ای از مصالح و مفاسد را فرو نگذاشته است.
وجود سعدی را از عشق و محبت سرشته‌اند. همه مطالب را به بهترین وجه ادا می‌کند اما چون به عشق می‌رسد شور دیگری در می‌یابد. هیچ کس عالم عشق را نه مانند سعدی درک کرده و نه به بیان آورده است. عشق سعدی بازیچه و هوی و هوس نیست. امری بسیار جدی است، عشق پاک و عشق تمامی است که برای مطلوب از وجود خود می‌گذرد و خود را برای او می‌خواهد، نه او را برای خود. عشق او از مخلوق آغاز می‌کند اما سرانجام به خالق می‌رسد و از این روست که می‌فرماید:
«عشق را آغاز هست انجام نیست»
در گلستان و بوستان از عشق بیانی کرده است اما آنجا که داد سخن را داده در غزلیات است. از آنجا که وجود سعدی به عشق سرشته است احساساتش در نهایت لطافت است. هر قسم زیبایی را خواه صوری و خواه معنوی به شدت حس می‌کند و دوست دارد. سر رقت قلب و مهربانی او نیز همین است و از اینست که هر کس با سعدی مأنوس می شود ناچار به محبت او می گراید.
سعدی مانند فردوسی و مولوی و حافظ نمونه کامل انسان متمدن حقیقی است که هر کس باید رفتار و گفتار او را سرمشق قرار دهد. اگر نوع بشر روح خود را به تربیت این رادمردان پرورش می‌داد، دنیای جهنمی امروز، بهشت می‌شد. آثار این بزرگواران خلاصه و جوهر تمدن چند هزار ساله مردم این کشور است و ایرانیان باید این میراث‌های گرانبها را که از نیاکان به ایشان رسیده است، قدر بدانند و چه خوب است که ایرانی آنها را در عمر خود چندین بار بخواند و هر چه بیشتر بتواند از آن گوهرهای شاهوار از بر کند و زیب خاطر نماید. معلوماتی را که از آنها بدست می‌آید همواره بیاد داشته باشد و به دستورهایی که داده‌اند رفتار کند که اگر چنین شود ملت ایران آن متمدن حقیقی خواهد بود که در عالم انسانیت به پیش قدمی شناخته خواهد شد.
* اشعار سعدی *
سعدی مردی عاشق پیشه و دلداده است، ولی مانند عطار پایه عشق را به جایی که از دسترس عموم دور باشد نمی‌گذارد. سعدی دلبستگی خود را به هرچه زیباست آشکار می‌کند و کسانی را که دم از پرهیزگاری می‌زنند ریاکار می‌شمارد. غزلهای عاشقانه سعدی مانند خود عشق زیر و بم و نشیب و فراز دارد. گاه از درد هجر سخت می‌نالد و در شب تنهایی بر آمدن آفتاب را آرزو می‌کند.

*سرآن ندارد امشب که برآید آفتابی
چه خیالها گذر کرد و گذر نکرد خوابی
به چه دیر ماندی ای صبح که جان من بر آمد
بزه کردی و نکردند موذنان صوابی
نفس خروس بگرفت که نوبتی بخواند
همه بلبلان بمردند و نماند جز غرابی
نفحات صبح دانی ز چه روی دوست دارم
که به روی دوست ماند که برافکند نقابی
سرم از خدای خواهد که به پایش اندر افتد
که در آب مرده بهتر که در آرزوی آبی
دل من نه مرد آنست که با غمش بر آید
مگسی کجا تواند که بیفکند عقابی
نه چنان گناهکارم که به دشمنم سپاری
تو به دست خویش فرمای اگرم کنی عذابی
دل همچو سنگت ای دوست به آب چشم سعدی
عجبست اگر نگردد که بگردد آسیابی
برو ای گدای مسکین و دری دگر طلب کن
که هزار بار گفتی و نیامدت جوابی*
گاه از لذت شب وصل سخن می‌گوید و آرزو می‌کند که صبح بر ندمد و آفتاب بر نتابد .

*یک امشبی که در آغوش شاهد شکرم
گرم چو عود بر آتش نهند غم نخورم
چو التماس سر آمد هلاک باکی نیست
کجاست تیر بلا گو بیا که می‌سپرم
ببند یک نفس ای آسمان دریچه صبح
بر آفتاب که امشب خوشت با قمرم
ندانم این شب قدر است یا ستاره روز
تویی برابر من یا خیال در نظرم
خوشا هوای گلستان و خواب در بستان
اگر نبودی تشویش بلبل سحرم
بدین دو دیده که امشب تو را همی بینم
دریغ باشد فردا که دیگری نگرم
روان تشنه بر آساید از وجود فرات
مرا فرات ز سر برگذشت و تشنه ترم
چو می ندیدمت از شوق بیخبر بودم
کنون که با تو نشستم ز ذوق بیخبرم
سخن بگوی که بیگانه پیش ما کس نیست
بغیر شمع و همین ساعتش زبان ببرم
میان ما بجز این پیرهن نخواهد بود
وگر حجاب شود تا به دامنش بدرم
مگوی سعدی از این درد جان نخواهد برد
بگو کجا برم آن جان که از غمت ببرم*
سعدی را جز آن سلسله عرفایی که عطار و سنایی و مولوی از آنند نمی توان شمرد . عرفان سعدی به لطافت و شور ایشان نیست . عقیده عرفانی سعدی «امکان مشاهده جمال مطلقی در جمال مقید» است . سعدی اصطلاحات عرفانی را از عطار و سنایی اقتباس کرده و اسلوب کلام را از انوری گرفته است .
این نمونه ای است از غزلهای عرفانی سعدی :
*دنیی آن قدر ندارد که بر او رشک برند
یا وجود و عدمش را غم بیهوده خورند
نظر آنان که نکردند درین مشتی خاک
الحق انصاف توان داد که صاحبنظرند
عارفان هر چه ثباتی و بقایی نکند
که همه ملک جهانست به هیچش نخرند
تا تطاول نپسندی و تکبر نکنی
که خدا را چو تو در ملک بسی جانورند
این سرایی است که البته خلل خواهد کرد
خنک ان قوم که دربند سرای دگرند
دوستی با که شنیدی که به سر برد جهان
حق عیانست ولی طایفه بی بصرند
گوسفندی برد این گرگ معود هر روز
گوسفندان دگر خیره در او می‌نگرند
کاشکی قیمت انفاس بدانندی خلق
تا دمی چند که ماندست غنیمت شمرند
گل بی خار میسر نشود در بستان
گل بی خار جهان مردم نیکو سیرند
سعدیا مرد نکو نام نمیرد هرگز
مرده آنست که نامش به نکویی نبرند*
از بعضی از غزلیات عاشقانه سعدی چنین پیداست که وی به شخص معینی خطاب می‌کند:

*من بدانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی
ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
ما کجاییم درین بحر تفکر تو کجایی
این نه خالست و زنخدان و سر زلف پریشان
که دل اهل نظر برد که سریست خدایی
پرده بردار که بیگانه خود آن روی نبیند
تو بزرگی و در آئینه کوچک ننمایی
حلقه بر در نتوانم زدن از دست رقیبان
این توانم که بیایم به محلت به گدایی
عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت
همه سهل است، تحمل نکنم بار جدایی
روز صحرا و سماعست و لب جوی و تماشا
در همه شهر دلی نیست که دیگر بربایی
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
شمع را باید از این خانه برون بردن و کشتن
تا که همسایه نداند که تو در خانه مایی
سعدی آن نیست که هرگز زکمندت بگریزد
که بدانست که دربند تو خوشتر که رهایی
خلق گویند برو دل به هوای دگری نه
نکنم خاصه در ایام اتابک دو هوایی
می روم وز سر حسرت به قفا می‌نگرم
خبر از پای ندارم که زمین می‌سپرم
می‌روم بی دل و بی یار و یقین می‌دانم
که من بی دل بی‌یار نه مرد سفرم
خاک من زنده به تاثیر هوای لب تست
سازگاری نکند آب و هوای دگرم
پای می‌پیچم و چون پای دلم می‌پیچد
بار می‌بندم و از بار فرو بسته ترم
چه کنم دست ندارم به گریبان اجل
تا به تن در زغمت پیرهن جان بدرم
آتش خشم تو برد آب من خاک آلود
بعد از این باد به گوش تو رساند خبرم
هر نوردی که ز طومار غمم باز کنی
حرفها بینی آلوده به خون جگرم
نی مپندار که حرفی به زبان آرم اگر
تا به سینه چو قلم باز شکافند سرم
به هوای سر زلف تو در آویخته بود
از سر شاخ زبان برگ سخنهای ترم
گر سخن گویم من بعد شکایت باشد
ور شکایت کنم از دست تو پیش که برم
خار سودای تو آویخته در دامن دل
ننگم آید که به اطراف گلستان گذر

دانلود با لینک مستقیم


دانلود مقاله زندگی نامه برخی از بزرگان

تحقیق در مورد پیامبر از نظر انبیاء (پیامبر در کلام بزرگان

اختصاصی از حامی فایل تحقیق در مورد پیامبر از نظر انبیاء (پیامبر در کلام بزرگان دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

تحقیق در مورد پیامبر از نظر انبیاء (پیامبر در کلام بزرگان


تحقیق در مورد پیامبر از نظر انبیاء (پیامبر در کلام بزرگان

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*

 

فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)

  

تعداد صفحه29

 

فهرست مطالب

 

پیامبر در کلام بزرگان



پیامبر در کلام جواهر لعل نهرو

پیامبر در کلام پیر سیمون لاپلاس

پیامبر در کلام سر پرسی سایکس

پیامبر در کلام کارل مارکس

پیامبر در کلام لورانسیا دالبری

پیامبر در کلام آلفونس دولامارتین

پیامبر در کلام امام خمینی (ره)

آن بزرگوار ولادت پیامبر (ص) را ولادت خیرات و برکات و کوبیدن ظلم و خاموش شدن بتکده‌ها و آتشکده‌ها می‌شمارد. و گسترش توحید و عدل در عالم را به واسطه پیامبر (ص) می‌داند.

امام درباره منزلت اجتماعی پیامبر (ص) می‌فرماید: ایشان از میان مستضعفان برخاست و از طبقه سه، و از توده بود. ایشان شبانی کرده بود، ولی به سبب ذاتی که داشت، خداوند او را انتخاب کرد.


دانلود با لینک مستقیم


تحقیق در مورد پیامبر از نظر انبیاء (پیامبر در کلام بزرگان

دانلود مقاله از بزرگان بیاموزیم درباره محرم

اختصاصی از حامی فایل دانلود مقاله از بزرگان بیاموزیم درباره محرم دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 

 

از بزرگان بیاموزیم درباره محرم

 

1. علامه اقبال‏
علامه اقبال ، اندیشمند ، عارف و شاعر شهیر پاکستانى ، بحق از مفاخر عالم اسلام در قرون معاصر است . این متفکر بزرگ از پیشگامان نهضت بازگشت به خویشتن فرهنگى و از احیا گران اندیشه توحیدى است . اقبال در اشعار خود از خاندان وحى یاد کرده ایى دارد و تمایل او نسبت به اهل بیت نکته ‏اى است که به سادگى از سروده ‏هایش مشخص مى ‏گردد . وى در اشعار خود به نهضت خون رنگ عاشورا ، علل و انگیزه ‏ها ، اهداف و دستاوردها و پیامدهاى آن اشاراتى دارد . در مثنوى رمز بیخودى از حسین (ع) و نهضت خونینش سخن گفته و در معنى حریت اسلامى و سیر حادثه کربلا به گفتگو نشته است :

 

مریم از یک نسبت عیسى عزیز
از سه نسبت حضرت زهرا عزیز

 

نور چشم رحمت للعالمین
آن امام اولین و آخرین‏

 

بانوى آن تاجدار هل اتى
مرتضى ، مشکل‏گشا ، شیر خدا

 

مادر آن مرکز پرگار عشق‏
مادر آن کاروانسالار عشق‏

 

آن یکى شمع شبستان حرم
حافظ جمعیت خیر الامم‏

 

و آن دگر مولاى ابرار جهان
قوت بازوى احرار جهان‏

 

در نواى زندگى سوز از حسین‏
اهل حق ، حریت ‏آموز از حسین‏

 

هر که پیمان با هو الموجود بست‏
گردنش از بند هر معبود رست‏

 

مؤمن از عشق است و عشق از مؤمن است‏
عشق را ناممکن ما ممکن است‏

 

عقل را سرمایه از بیم و شک است
عشق را عزم و یقین لاینفک است

 

عقل گوید شاد شو ، آباد شو
عشق گوید بنده شو آزاد شو

 

عشق را ، آرام جان حریت است‏
ناقه‏اش را ساربان حریت است‏

 

در نگاه اقبال حسین (ع) حماسه ستیز عشق با عقل و هوس است :

 

آن شنیدستى که هنگام نبرد
عشق با عقل هوس‏پرور چه کرد

 

آن امان عاشقان پور بتول‏
سرو آزادى زبستان رسول‏

 

اله اله باى بسم‏اله پدر
معنى ذبح عظیم آمد پسر

 

ستیز هابیل و قابیل ، موسى و فرعون ، مسیح و قیصر ، محمد و ابولهب ، و حسین و یزید همه و همه حلقه ‏هایى است از زنجیره ستیز حق و باطل ، که از بدایت تاریخ تا نهایت آن گسترده است . حقیقت ، از خون بزرگ مردانى چونان حسین حیات مى‏ گیرد و باطل بقاى خود را وامدار بقاى یزیدیان است . در فلسفه اقبال ، این تضاد ها و درگیری ها در نهایت به سود نیروهاى حق جو و عدالت خواه پایان خواهد یافت و سامرى باطل ، سرانجام داغ ماتم بر دل ، در زیر پاى موسى شکسته و در قربانگاه عشق ، سربریده خواهد شد .

 

موسى و فرعون و شبیر و یزید
این دو قوت از حیات آمد پدید

 

اقبال براى مطالعه عاشورا و بهتر نگریستن به آن ، از خلافت اسلامى و پیامبر (ص) آغاز مى ‏کند . او بدین نکته اذعان دارد که خلافت اسلامى لااقل بعد از امام على بن ابیطالب (ع) رشته از قرآن گسیخته و راه بر کژ راهه برده است . ثمره این حاکمیت سیاسى از قرآن گسسته چیست ؟
اقبال اعتقاد بر آن دارد که جدایى دین از سیاست دستاوردى جز زهر در کام آزادى‏ ریختن ندارد . آزادى در نگاه اقبال تنها در سایه پیوند دین و سیاست ممکن است و لاغیر . نهضت خونین اباعبدالله (ع) همچون سحابى که آزادى مى ‏بارد و عشق مى ‏پرورد و رودى است که از هر کجا که مى ‏گذرد جوانمردى را از خاک برمى‏ انگیزد . حسین بن على (ع) در نگاه اقبال تبلور عینى و عینیت متبلور شعار اساسى توحید - لا اله الا الله - است .

 

چون خلافت رشته از قرآن گسیخت‏
حریت را زهر اندر کام ریخت‏

 

خواست آن سر جلوه خیر الامم
چون سحاب قبله باران در قدم‏

 

بر زمین کربلا بارید و رفت
لاله در ویرانه‏ ها کارید و رفت‏

 

تا قیامت قطع استبداد کرد
موج خون او چمن ایجاد کرد

 

بهر حق در خاک و خون غلطیده است
پس بناى لا اله گردیده است‏

 

عده ‏اى از محققان برآن‏اند که امام به انگیزه حکومت و با عدم علم به شهادت پا به کربلا نهاد ، بنابراین شهادت هدف نبوده است . در مقابل این دیدگاه ، نظریه دیگرى وجود دارد که هدف نهایى امام (ع) را شهادت و رسوا نمودن رژیم اموى به وسیله بذل خون مى‏ داند . اندیشمندان و صاحب نظرانى که به این نظریه معتقدند برآن‏اند که امام با آگاهى به شهادت پاى به سرزمین کربلا نهاده است و شهادت انتخاب حسین بن على است . شهادت سلاحى است که سالار شهیدان تاریخ براى مبارزه با رژیم یزیدى آگاهانه آن را برگزیده است . اقبال از زمره اندیشمندانى است که بدین نظریه باور دارند . او در اثبات نظر خویش به نحوه حرکت امام از مکه اشاره مى‏ کند ؛ خروج دسته جمعى و پر سر و صدا ، تعداد کم نفرات ، همراه بودن زنان و کودکان ، ادامه راه با وجود خبردار شدن از شهادت مسلم - فرستاده امام به کوفه - ، اعلام متوالى این مطلب که این کاروان به سوى شهادت مى‏ رود و ...
اقبال هدف سید الشهدا را حفظ عزت مسلمین و حراست از مرزهاى حماسه جاوید مى ‏داند :

 

مدعایش سلطنت بودى اگر
خود نکردى با چنین سامان سفر

 

دشمنان چون ریگ صحرا لاتعد
دوستان او به یزیدان هم عدد

 

سر ابراهیم و اسماعیل بود
یعنى آن اجمال را تفصیل بود

 

تیغ بهر عزت دین است و بس‏
مقصد او حفظ آیین است و بس‏

 

ما سوى اله را مسلمان بنده نیست‏
پیش فرعونى سرش افکنده نیست‏

 

خون او تفسیر این اسرار کرد
ملت خوابیده را بیدار کرد

 

تیغ لا چون از میان بیرون کشید
از رگ ارباب باطل خون کشید

 

نقش اله الله بر صحرا نوشت‏
سطر عنوان نجات ما نوشت‏

 

رمز قرآن از حسین آموختیم
زآتش او شعله‏ ها اندوختیم‏

 

تار ما از زخم ه‏اش لرزان هنوز
تازه از تکبیر او ایمان هنوز

 

اى صبا اى پیک دور افتادگان‏
اشک ما بر خاک پاک او رسان‏
2. عمر ابو النصر
یکى دیگر از نویسندگان معاصر عمر ابوالنصر ، اهل سوریه است . او کتاب هایى در تاریخ و ترجمه بزرگان اسلام و صحابه نوشته است . وى از کسانى است که مقایسه تعلیمات اسلام با وضع فعلى مسلمین او را سخت متأثر ساخته و با تنها وسیله‏ اى که در اختیار داشته - یعنى قلم - خواسته است ضمن نوشتن تاریخ و ترجمه بزرگان دین ، مسلمانان را از گذشته آگاه و به آینده امیدوار سازد تا شاید جامعه اسلامى به خود آمده و سیره بزرگان خود را الگو قرار داده و از این بدبختى رهایى یابد . در این راستا کتابى پیرامون حادثه عاشورا و شخصیت حسین بن على (ع) به نگارش درآورده به نام سید الشهدا وقعه عاشورا ، در اینجا به فراض هایى از این کتاب اشاره مى ‏کنیم .
نویسنده در آغاز پیرامون زمینه ‏هاى پیدایش قیام امام حسین مى ‏گوید :

 

" قیام حسین ابن على و مخالفت او با نظامات آن روز ، از امورى نبوده که بدون مقدمه پدید آمده باشد بلکه مقدمات فراوانى در پدید آمدن نهضت عاشورا نقش داشته است . از این رو در نظر دارم موجبات تسلط معاویه و سلطنت او را بیان کنم . براى آگاهى خوانندگان لازم است به تاریخچه زندگى على بن ابیطالب و سیاست آن حضرت با معاویه و چگونگى اختلاف و خصومت آن‏ها و فرزندان آنها اشاره کنم " .

 

وى ضمن اشاره به اینکه مقام خلافت و امامت بسیار والا و باارزش است و هر بى فضل و بى تقوا نمى ‏تواند متصدى آن شود بلکه بایستى افضل و اعلم و اشجع و اعدل مسلمانان خلافت را به عهده گیرد ، مى ‏گوید : " پیامبر پس از خویش کسى را به جانشینى خود برنگزید ، اما مسلمانان ضمن اعتقاد بر ضرورت امام و خلیفه ، در شخص خلیفه اختلاف کردند . انصار معتقد بودند که چون آن حضرت را یارى کرده ‏اند بایستى خلیفه از میان آنان باشد . مهاجران نیز مدعى بودند که چون نخستین گروندگان به پیامبراند باید خلیفه از میان آنان باشد . على بن ابیطالب هیچ یک را نپذیرفت ؛ از این رو اقدام آنان را قبول نکرد زیرا خلیفه باید از خانواده پیامبر (ص) و از نزدیکترین افراد به آن حضرت باشد . این فکر در دوره ابوبکر و عمر که فتوحات بسیارى نصیب مسلمانان شد تقریباً مسکوت مانده و فراموش شد یا عمداً به آن توجهى نشد و این عدم توجه تا زمان عثمان بن عفان ادامه یافت ولى عثمان به خاطر اینکه به خلافت رنگ اموى داد و تمام کارهاى حساس را به آنها سپرد ، مسلمانان را به اعتراض وا داشت ، - چنانکه - او را محاصره کرده و کشتند ".

 

عمر ابونصر مى ‏گوید : " امام حسن با معاویه صلح کرد و در نامه‏ اى که نوشت فرمود : هیچ یک از افراد عراقى را بازداشت ننماید و تمام مردم از سیاه و سفید در امان باشند و شرایط دیگرى هم فرمود که معاویه فقط بعضى از آنها را انجام داد و بقیه را با این که امضا کرده بود وفا نکرد . پس از صلح حسن بن على ، معاویه بر کار خود مسلط شد و بر خلاف حق و اصول دین مبین اسلام بر امام و خلیفه مسلمین و امام زمان خود قیام کرد و در حق واجب و مسلم او که صاحب حق بود دخالت کرد و آن فتنه بزرگ را بین مسلمین برپا ساخت . او بر خلاف رویه خلفاى راشدین عمل کرد و روش آنها را زیر پا گذارد و اقداماتى کرد که اساساً دیانت اسلام و کشور اسلامى را مبدل به یک سلطنت کرد . بیعت گرفتن از مردم براى پسرش یزید علاوه بر اینکه با اصول اسلام منافات داشت از مصیبت ‏هاى بزرگى است که او بر عالم اسلام وارد کرد و این جوان بى ‏لیاقت را به این مقام رساند که در برابر امام قایم و خلیفه حقیقى مسلمین بایستد ".

 

آنگاه درباره خصومت بنى امیه و بنى هاشم چنین مى ‏گوید : " بنى امیه در مقام خصومت بنى هاشم برآمدند ، به طورى که از ابتداى امر هر چه از دست آنها برآمد با رسول خدا فروگذار نکردند و وقتى دشمنى آنان به جایى نرسیده و پیغمبر (ص) پیشرفت فرمود ، در این مقام دعوت آن بزرگوار را پذیرفته ، خود را در پناه دیانت حفظ نمودند و از عظمت اسلام بهره گرفته و سلطه پیدا کردند . پس از فوت یزید پسر ابوسفیان ، در شام براى معاویه جریان مساعدى پیش آمد و حاکم شام گردید و فعالیت خود را براى ریختن پایه ‏هاى سلطنت آغاز کرد و چنان مهارت نشان داد که پس از چندى شام یکى از ایالات مهم مملکت اسلامى گردید و مستقل شد به طورى که با پایتخت اسلام - مدینه منوره - ارتباط زیادى نداشت . آنها تصمیم گرفتند که چون افتخار نبوت از آن بنى هاشم شد ، آنها هم افتخار عزت و سلطنت را به خود اختصاص دهند و از هر بهانه ‏اى در جهت تثبیت خود استفاده کردند . معاویه مى ‏دانست پس از قتل عثمان ، على او را یک لحظه والى شام نخواهد گذاشت بنابراین با عمر و عاص مشورت کرد و قرار گذاردند که به بهانه قتل عثمان فتنه و انقلابى به پا کرده و على بن ابیطالب را متهم به قتل عثمان نمایند . با این فکر پیراهن عثمان را که به خون آغشته و جاى انگشتان نائله - زوجه او - بر آن پیدا بود روى منبر مسجد انداخته و مردم را جمع کرده شروع به تبلیغ علیه امام نمود . گروهى را از این راه و جمع دیگرى را از راه پول به خود جذب نمود و آنان را خرید " . نویسنده سپس مواردى را یادآورى نموده که معاویه به وسیله پول ایمان آنان را خرید .

 

عمر ابونصر درباره شخصیت امام ، ضمن بیان چند روایت از پیغمبر (ص) که نشان دهنده توجه و مهربانى فوق ‏العاده آن حضرت نسبت به او و برادرش حسن بن على مى ‏باشد ، مى ‏نویسد : " حسین بن على از کسانى نبود که خلافت را براى جاه و جلال بخواهد بلکه آن وجود مقدس فقط در مقابل خواست مسلمین و اصرار آنها موافقت فرمود . از طرفى یزید بن معاویه صلاحیت خلافت را نداشته است " . او در پایان کتاب مى ‏نویسد : " آنچه در سیره و رفتار امام شهید نوشته ‏ام چیزهایى است که انسان را فوق ‏العاده تحریک کرده و عواطف و احساسات را به جوش مى ‏آورد و تاریخ نگار را وادار مى ‏سازد که بپرسد مگر در بین رجال مسلمان کسى نبود که آن آتش را خاموش کند و نگذارد شراره آن آتش که در کربلا پیدا شده بود تمام عالم اسلام را بسوزاند و موجب تفرقه ‏اى بزرگ بین مسلمانان گردد ؟ مگر زمین عوض شده بود ؟ مگر این مردم همان مردمى نبودند که اگر به فردى از مسلمین ظلمى وارد مى ‏شد تا رفع ظلم خوابشان نمى ‏برد . مگر در عهد حسین بن على فقط همان یک دسته کوچک بودند که به یارى او رفتند و دفاع نمودند . مگر - مردم آن زمان - نمى‏ فهیمدند که حسین بن على قادرتر و مهیاتر بود که نگذارد دین جدش بازیچه مردمان دنیا پرست گردد .
در این واقعه ، اسباب تفرقه بین مسلمانان فراهم گردید ولى حالا که تمام مسلمانان فهمیده و دانسته ‏اند و سر گرفتارى خود را تشخیص داده ‏اند بر آنهاست که از این واقعه بزرگ و این مصیبت عظیمى که بر پیکر اسلام و دیانت وارد آمده است عبرت بگیرند و براى خود پیش بینى کنند و بدانند که حسین بن على در راه یک فکر و یک مبدأ و یک مقصود عالى جنگید و اگر خلافت را مى ‏خواست براى آن بود که خود را احق و اصلح از دیگران مى ‏دانست . از این رو از واجبات است که مسلمانان موارد اختلاف را کوچک شمرده و آن را دور بریزند و با هم اتفاق داشته باشند و مانند یک دست در راه خدا و - دین - محمد بن عبدالله (ص) بکوشند " .
آنچه اشاره شد فراز هایى از سخنان عمر ابونصر در کتاب سید الشهداست .
3. علامه استاد شیخ عبدالله علائلى مصرى‏
وى از نویسندگان مصرى است که با قلمى بسیار شیوا کتابى به نام تاریخ الحسین به نگارش در آورده است . وى در این کتاب پیرامون شخصیت امام حسین بن على و نهضت عاشورا تحقیق شایسته‏ اى انجام داده است . البته تاریخ الحسین بخش دوم کتاب‏ ارزشمند دیگر ایشان است که به نام سموالمعنى فى سمو الذات مى‏ باشد .
در اینجا به فراز هایى از این کتاب اشاره مى ‏کنیم ، علاقمندان مى ‏توانند به کتاب مزبور مراجعه نمایند .
ایشان در آغاز کتاب پیرامون شخصیت امام حسین مى ‏نویسد : " اى ابا عبدالله حسین ! هیچ تاریخى سزاواتر از تاریخ تو نیست که عنوان بزرگوارى ابدى یابد . تو نهالى هستى که در جویبار معجزه روییدى تابار دیگر معجزه ببار آرى . درخت نیرومند با همه نمایش هاى دلرباى خود همان نهالى است که نیرومند شده . نبوت معجزه‏ اى است که انسان را براى فکر بلند تازه آماده مى ‏کند . پیغمبر اسلام مردم را براى آدمیت بى ‏آلایش آماده کرد و معجزه خود را به پایان رساند . اى ابا عبد الله حسین ! تو خود را آماده کردى که معجزه آدمیت بى ‏آلایش باشى و از این رو اعجاز را به پایان رسانیدى . پیغمبرى باید تا مغزها را از اندیشه ‏هاى ناشایسته و خرافات شستشو کند و مصلحى لازم است تا مردان خودپرستى را که خدایى به خود مى ‏بندند سرکوب نماید . جد تو همان پیغمبرى است که خدایان دروغى خرافات را نابود کرد و تو همان سبط مصطفى مى‏ باشى که شور خدایى را از سر مردمان خودپرست بیرون کرده‏ اى . زندگى همیشه جنبش است و مرگ آرامش ؛ ولى مرد بزرگ وقتى هم مرد آرام و خموش نمى‏ ماند بلکه از مرکز هستى خود در یک فضاى پهناور بى پایان در جنبش آید تا همه زندگان به جوش و خروش آرد . اى حسین ! جان تو با جان هر مصلحى آمیخته ، و هر مجاهدى ، جانبازى را در پرتو آموزش حضرت تو آموخته " .

 

آنگاه درباره ویژگی هاى امام مى ‏گوید : " خانواده هاشم از دیر زمان ، متخصص در شؤون دینیه بودند و در دوران جاهلیت در اعمال حج پیشواى مردم بودند . آنان نوعى پرورش دینى مخصوص داشتند که پیوسته شعور خداخواهى را در آنها مى‏ افروخت . از این رو خون حسین از وراثت هاى دینى پشت اندر پشت آمیخته بود و باید کارهاى او را در پرتو این وراثت دینى بازرسى نمود . حسین اوصاف خوبى از مادرش به ارث برده بود نظیر :

 

1. واداشتن خویش به کارهاى نیک و تقوا ؛
2. شعور آمیخته به اندوه ؛ این صفت در حسین آشکار بود . بسیارى کم خنده و کم شادى بود ، همیشه در آینده جامعه اسلامى اندیشه مى ‏کرد .
3. بر آنان که از راه راست و برکنار بودند بسیار خشمناک بود و این از اوصاف مادرى بود که به ارث برده بود . آن بانو سوز دلى بى‏ اندازه از دست دشمنان پدرش داشت و آرزوى انتقام از آنها را مى ‏کشید . همان دشمنانى که پدرش را در احد خونین دل کردند و در روز عاشورا به روى پسر او شمشیر کشیدند .

 

همه اینها و مشاهدات روزگار جوانى و شورش‏ هاى دوره عثمان و پدرش در جنگ جمل ، صفین و نهروان او را آماده کرده بود که در راستاى راه اندازى برنامه اصلاح همگانى که پدرش تنظیم کرده بود مردى بزرگ باشد . از این روى بى‏انصافى است که آن حضرت را به شورش مؤاخذه کنند و بر او تندى نمایند . من هر روز زنده باد مى ‏گویم به آن جوانمردانى که در برابر حکومت هاى فاسد شورش بر پا می کنند و بر دل بزرگ آنهایى که پر از اخلاص و شرافت است آفرین می گویم و بزرگترین همه آنان حسین بن على است ".

 

علائلى درباره نقش پیامبر در تربیت و رشد امام می گوید : " پیغمبر می خواست هر چه از رموز و اسرار عالم در دل بزرگوارش جا گرفته بود را یک بار با روان آن جوان خود بیامیزد و آن چه دست خدإ ؛ در صفحه پاک دلش نگارش کرده بود را در صفحه پاک دل او بنگارد . دو شاگرد از گهواره پرورش پیغمبر بیرون آمد ؛ یکى نمایش واژه آرامش حق بود و دیگرى نیز همان واژه بود ولى با جوش و خروشى که صدف طبع بشر را شکافت و زنگ گمراهى را از صفحه هستى آنها زدود چرا که طبیعت رنگ خورده انسان جز با سوهان فریاد حق ، جلا و روشنى نیابد .
یکى از آن دو شاگرد داعى حق بود و دیگرى نمایش مدافع و نگهبان . پیغمبر شاگرد بزرگوار خود را در یک نوازش و دل نازکى فرو می برد تا خود را دریابد و در عالم هستى مستقل شود ".

 

آنگاه علائلى پرورش را به یک درخت تشبیه می کند که در کنار آب روان کشت می شود و کشاورز با کمک کارمندان طبیعت از آن وارسى می کند تا به بار نشیند : " خدا نیروهاى آدمیت را در او نهاده تا کم‏کم نمود کند و اندک ‏اندک در او نمایان شود ، اندام و ملکات تدریجاًبه کمال رسد و ایمان کودک با نشو و نماى او ترقى یابد . پیغمبر می خواست بچه خویش را اینطور بپرورد . سپس على هم به معنویت سرشار او که همیشه در فزونى بود کمک کرد .
اگر چه بیش از شش سال و کمى زیر دست پرورش پیغمبر زیست نکرد ولى بهره بزرگى از آن به دست آورد . در این شش سال از مشاهده جمال زیباى نبوت ، دل و وجدان او پر از حقایق گردید . پیغمبر چنان به او و برادرش علاقه ‏مندى نشان می داد که آنها را گل بوستان خود خواند . حضرت فاطمه نیز در نفس پاک او ، اندیشه خیر و دوستى مطلق را پرورش داد و در گوشه ‏هاى دل و نهاد او فضایل عالیه را پروراند و چنان مبادى اولیه را در نفس او تشکیل داد که نقطه دایره الهى شد . کودک دایره کوچکى براى خود رسم می کند که بر دور مادرش می چرخد ولى در عوض مادر براى او یک دایره بى ‏پایان رسم می کند ؛ چون که اندیشه خدایى را نقطه پرگار افکار او قرار می دهد و به این وسیله دل او وسعت پیدا می کند تا همه جهان را با عواطف پاک خود فرا گیرد ".

 

او در جاى دیگر از کتاب خود می گوید : " در آثار و اخبار آمده است که حسین ، سایه مانند با جد بزرگوارش همانند بود و پیغمبر پرتوى از محبت و خصایص خویش به وى داده بود تا در پس صورت ، معناى آن را نیز داشته باشد و پس از وى حقیقت او باشد ، چنانچه پیشتر انسانى بود که از کنگره نبوت انا من حسین بالا رفته و یک نبوتى بود که به درجه انسانیت فرود آمده بود .
کودک به اعتبار خانواده ‏اى که در آن بزرگ می شود داراى تربیتى متفاوت می گردد مانند قطره باران که گاهى در میان شیشه می ریزد و گاهى میان خاک تیره بیابان. و حسین در خانواده نبوت زاده شد . حسین نهالى بود که پیغمبر به دست خویش آبش داد . اصلش پاکیزه بود و فرعش پاکیزه شد . نگریست تا از چشمه نبوت سرشار شود . سپس هر دو به عنوان یک حقیقت ؛ یکى به سوى گذشته رهسپار شد و دیگرى به سوى آینده ؛ اما پیامبر بزرگ تا آن زمان که می رفت رو برمی گردانید و با چشم حسرت و دل هراسان ولى پر محبت به فرزند خویش می نگریست .
حسین بن على رمز راستى و درستى وجود پیغمبر بود . در او معنا و طبیعت پیغمبر بود . گویا از وجود او دوباره پیغمبر پدیدار گشت ، نماینده اخلاق محمدى بود و در هر کارى از کارهاى دنیا و آخرت مثال پیغمبر ؛ تا آن که همه حفاظ و روات اجماع کردند که حسن سنت پیغمبر و روش آن حضرت را به همه نمایاند و از این رو انجمن او دلخواه همه کس و محل رفت و آمد فرشتگان بود . کسى که در محضر او می نشست درمى یافت که در محضرى پر از سکینه و وقار جاى دارد که فرشتگان هر صبح و شام آستان بوس و شیفته جلوس آنند .
معاویه به مردى از قریش گفت هر گاه به مسجد پیغمبر رفتى حلقه‏ اى می نگرى با وقار و آرام‏ نشسته‏ اند ، در آن حلقه ابى عبدالله است که ازارى تا نصف ساق‏ هایش پوشیده است . چون حضرت حسین به سوى مردم مى ‏آمد حلقه حلقه و صف در صف تا چشم کار می کرد برابرش می نشستند و از سرچشمه فیض او کامیاب می شدند و به دامن او می چسبیدند ؛ مانند مرغانى که از سختى گرما بر روى زمین نمناک بیفتند که خود را خنک سازند .
هر گاه حسین به لسان الغیب خود سخن می گفت ، در اسرار الهى در مى ‏سفت و پرده از حقایق غیبیه برمی داشت و چون خاموش می شد به طریقه دیگرى اسرار نهان را به فهم حاضران می رسانید ".

 

علائلى می گوید : " مرد خدا تا زنده است استوار ، و چون مرد نماینده ‏اى است عالى مقدار که تا ابد در جهان بپاید و تاریخ هر ملتى واقعاً تاریخ بزرگان آن است هر ملتى که رجال بزرگ ندارد تاریخ ندارد و ما چون حسین را در میان رجال تاریخ داریم نه تنها از مردى بزرگ مانند دیگر رجال تاریخى بهره‏مندیم بلکه بزرگترین رجال تاریخ که عمر خویش را نه صرف تحصیل مجد و بزرگوارى زمینى بلکه صرف رضاى دوست نمود و جان خود را فداى آن کرد برخورداریم .
حسین مردى است که همه عظمت‏ هاى جهان در او جمع شده و در هر صفت پسندیده یگانگى پیدا کرده است . آرى مردى که وجودش سرشار از عظمت نبوت محمد ، عظمت مردانگى على و عظمت فضیلت فاطمه است ؛ نماینده عظمت انسان و آیت آیات بینات است . از این رو یاد کردن او و انجمن کردن در ذکر حالات و مصایب او فقط یاد کردن مردى از مردان جهان نیست ؛ بلکه یاد کردن انسانیت است که ابدى است و اخبار او اخبار یک نفر بزرگ نیست که اخبار بزرگوارى بى مانند است . مردى است که وجودش آیت مردان جهان است و بزرگوارى است که در او حقیقت بزرگى مجسم است و باید همیشه او را یاد کرد و از او موعظه گرفت ؛ از این جهت شایسته است که همیشه در ذکر او باشیم و به یاد او رازهاى غیب را خواستار گردیم زیرا مصدر الهام الهى است و در این عالم جلوه گر شده و پرتو هیبتش در قرن‏ هاى پى در پى کشیده شده و همیشه درخشنده خواهد بود تا آن که لا نهایت ابد را در اشعه انوار خود منتظم کند و در ماوراى آسمان و زمین جلوه ‏گر شود و آیا براى نور خدا حدى هست .
هر کس در پایان کار حسین بنگرد بداند که بزرگترین پایان و بزرگترین فداکارى و بزرگترین یادگارى است که در جهان دست خدا به خامه توانایى به خطى سرخ تا ابد نوشته . اخلاص لفظى است که معناى آن در شهادت مظلومانه است . هر کس خواهد مخلص باشد دل بر مصیبات آن نهد .

 

قد خط سطراً على الایام فقرؤه‏
و کان آیة امجاد و احماس

 

یا جند الموت دون المجد مختلداً
و احقرن بعیش الذل انکاساً

 

سطرى نوشت بر صفحه روزگار که آن را می خوانیم و آیت بزرگوارى و غیرت بود . خوش است مردن براى بزرگوارى و پست شمردن زندگى در خوارى .
نمایش کامل آن با روى خون آلوده جلوه گر شود . زنده باد گوییم پاکى را که در منزلش طشت ، قدس و خون است . توده هاى آینده به آوازى بلند لرزان و سوزان از زیر سنگ ها و پشت پرده قبر ها می شنوند . زنده و جوشنده که در اعماق دلها اثر می کند و سینه‏ ها را آتش می زند و شعور و وجدان را زنده می کند . از سوز زیر و بم این آواز انسان می تواند گناهان خود را بشوید و چرک هاى خود را پاک کند و پلیدى خویش را دور کند تا انسانى شود که دین خواسته و شریعت آن را آراسته ... و حسین فقط براى این اوصاف پسندیده قربانى شد و این تهمت است اگر گفته شود فداى تصاحب سلطنت و پادشاهى شد . این امور در اندیشه ذات بزرگش راه نداشت زیرا اینها مقصود مردمان شهوت پرست است .

 

امام شهید برنامه شورش و نهضت خود را بیان کرد و به ولید بن عتبه بن ابى سفیان حاکم مدینه فرمود : اى امیر ما خانواده پیغمبر ، معدن رسالت و محل نزول فرشتگانیم . خدا دین او را باوجود ما آغاز کرد و به وجود ما انجام می دهد و یزید مرد فاسق و شرابخوارى است که مردم بیگناه را می کشد و تجاهر به فسق می کند و مثل من کسى با مثل او بیعت نخواهد کرد .
امام براى ما روح بیعت و فلسفه خلافت را در یک کلمه گنجانیده که فرمود : مانند من با مثل یزید بیعت نمی کند . بیعت با خلیفه خودفروشى است . بیعت با او این است که خود را به فسق و فحشا و ستمکارى و مجاهره در گناهکارى بفروشى . اگر خلافت را به معنایى که حسین اعتبار می کرد بفهمیم ممکن است بزرگى او را درک کنیم. باید اندکى در حادثه کربلا تأمل کرد تا بزرگواری هاى امام را به روشنى دریافت ".
علامه علائلى درباره زمینه هاى پیدایش نهضت عاشورا می نویسد : " باید اندیشه بیشمار نمود و خود را از هرگونه طرفدارى مجرد ساخت زیرا هرگاه به غرض‏رانى آمیخته باشد موجب مبالغه و اغراق گردد و جز زنده کردن اختلافات مذهبى فایده دیگرى ندارد . تعصب مذهبى و قصد تقرب به سلطان زمان خود ، از غرض هاى مهمى بوده است که تاریخ را درهم و برهم خواهد کرد و ما را در حیرتى سخت انداخته است " .
آنگاه می گوید : " براى - کشف - حقیقت افکار حسین بن على (ع) ، بایستى احساسات عرب و افکارى را که بر اساس تقلید کورکورانه حاکم بوده بررسى کنیم و روشن سازیم که نبوت حضرت خاتم چه اثرى از خود بر به جاى گذاشت و در جنگ عصبیت با دین ، چگونه عصبیت در کمین دستورات نبوت نشست تا در فرصت مناسب آن را در هم شکند و شرح دهیم حالت نفسانیه عرب را پیش از اسلام ؛ همچنین دستورات و عادات بدویه ، و نظام عشیرگى را و سهل انگارى خلفا در جلوگیرى از نظام ناهنجار بدویت که پیغمبر براى برانداختن اساس آن رنج ها برد و چون زمام حکم به دست امیران داده شد عالم اسلام یکپارچه استبداد محض گردید .
براى اداى حق مطلب درباره حسین بن على شایسته است به شرح - وقایع - زمان پیغمبر ، روز سقیفه و دوران خلیفه اول ، دوم و سوم بپردازیم و ببیننیم که على بن ابیطالب چگون زمامدار شد و معاویه و مستشارش عمرو عاص چه آثارى در جامعه اسلام به جاى گذاشتند و بدانیم گروهى از صحابه از جنگ على و معاویه کناره گرفتند و در گوشه عزلت خزیدند و فکر دینى جامعه را متزلزل ساختند و بساط خوارج را فراهم کرده و راه خروج و سرپیچى از فرمان امام وقت را براى نادانان گشودند . حوداث بزرگى به وجود آمد که باعث به وجود آمدن میدان هاى خون ریزى اسفناک شد و جامعه را از روح دین و معناى شریعت بسیار دور نمودند . از این رو زد و خورد میان على بن ابیطالب و معاویه زد و خوردى شخصى نبود بلکه جنگ میان قانون قرآن و مبادى جاهلیت بود ، جنگ میان خلافت اسلام با ملک و پادشاهى و استبداد بود . وضع حکومت زمان خلفا از وضع زمان پیغمبر دور نبود هنوز گرمى ایمان در دل مردم بود و از پیغمبر یاد گرفته بودند ولى چاره‏اى جز پیمودن این راه نداشتند ".
4. عباس محمود عقاد
عباس محمود عقاد از نویسندگان مصرى است که کتاب هاى فراوانى در زمینه هاى گوناگونى تالیف کرده است . یکى از کتاب هاى ایشان کتاب حسین ابوالشهدا است . در این کتاب پیرامون زمینه هاى پیدایش نهضت عاشورا و ویژگی هاى بنى هاشم و بنى امیه به طور مفصل بحث شده و در اینجا به فرازهاى از آن اشاره می کنیم .
وى می نویسد : " در تاریخ اسلام از دو گروه بسیار یاد می شود ؛ بنى هاشم و بنى امیه که هر دو گروه در اصل و نسب به عبد مناف و سپس قریش می رسند ، اما هر کدام ویژگی هاى مخصوص به خود دارند . یک گروه نماد فضایل و ارزش ‏هاى معنوى و گروه دیگر سمبل مفاسد و نفع‏طلبى و جاه و مقام می باشند .
این دو گروه نه تنها در معنویات ، بلکه از نظر ظاهرى صورت و قامت نیز با یکدیگر اختلاف دارند چنانکه غفل نسابه می گوید بر معاویه وارد شدم گفت عبدالمطلب بن هاشم را براى من توصیف کن . گفتم عبدالمطلب داراى صورت نیکو و سفید و قامتى کشیده بود و در پیشانى او نور نبوت و عزت مشاهده می شد . ده تن از فرزندان ، اطراف او را مانند نیزارى فرا می گرفتند اما امیه پیرمردى کوتاه قد و داراى اندامى لاغر بود و چشمان او کور بود چنان که غلام او به نام ذکوان او را در پى خود می برد و این عجیب نیست چرا که گاهى دو برادر در یک خانواده از جهات اخلاقى و رفتارى بایکدیگر متفاوت ‏اند . بنى هاشم پیش از بعثت پیامبر (ص) در یارى حق ، همکارى و تعاون پیشقدم بودند ؛ برخلاف فرزندان عبدالشمس که اهل تجارت ، ریاست ، سیاست و ربا و کم فروشى بودند ".
آنگاه می گوید : " حوادث گوناگونى باعث خصومت بنى هاشم و بنى ‏امیه می شد . نخستین جدایى ، پیش از تولد معاویه بود که امیه به شام هجرت کرد و هاشم در مکه ماند . آنگاه ستاره ابوسفیان بالا آمد و در حجاز زعامت قریش را به دست گرفت ، تا هنگامى که دعوت محمدى از بنى هاشم آشکار شد ، اینجا بود که آغاز جنگ جدیدى بین بنى ‏هاشم و بنى امیه درگرفت که همچنان استمرار داشت .
حسین بن على نمونه بهترین فضایل و ویژگی هاى هاشمى بود ، در صورتى که یزید بن معاویه‏ نماد بسیارى از عیوب و مفاسد طایفه قریش بود .
گر چه معاویه برخى از خصلت ها را نظیر وقار ، حلم و سیادت دارا بود اما در برابر آنچه سلطنت او را تهدید می کرد نمی توانست خود را نگه دارد ؛ از این رو برخى از شیعیان على را که حاضر به سب و دشنام او نشدند به قتل رساند و همواره در زندگى خودش از این عمل ، اظهار ندامت می کرد و می گفت : ما قتلت أحداً الا و أنا اعرف فیهم قتلته ما خلا حجراً فانى لا اعرف باى ذنب قتلته . مادر یزید میسون بنت مجدل کلبیه بود که زندگى با معاویه را در دمشق دوست نداشت و معاویه را تشویق می کرد تا در بیابان زندگى کند ، لذا معاویه او را با یزید به بیابان فرستاد و دراین مدت یزید از پدرش دور بود .
معاویه داراى مشاوران صاحب رأى نظیر عمر و عاص و مغیره بود ، در صورتى که یاران یزید جلاد ها و سگانى بودند که در پى شکار می گشتند و درون سینه هاى آنان از کینه بنى ‏آدم پرشده بود . بدترین آنها شمشر بن ذى‏ الجوشن ، مسلم بن عقبه ، عبید الله زیاد و عمر بن سعد بن ابى وقاص بودند . شمر داراى مرض پیسى بود . مسلم بن عقبه در مدینه سه شبانه روز مشغول تجاوز و قتل بود ، او مانند قصابى که گوسفندان را ذبح می کند ، فرزندان مهاجرین و انصار و ذریه اهل بدر را سر برید . به نقل از زهرى هفتصد تن از بهترین مردان و ده هزار تن از موالى را کشت . آنگاه نام ه‏اى به یزید نوشت : این نامه را در منزل سعید بن عاص در حالى که مریض هستم می نویسم اما هیچ باکى ندارم اگر اکنون مرگ به سراغ من آید چرا که تا توانستم مردم را قتل عام کردم و بهترین افراد را به قتل رساندم تنها خانه هاى اولاد عثمان در امان بودند .
اما عبیدالله زیاد در نسب خویش متهم به قریش است چون پدرش مجهول بود و گفته ‏اند او زیاد بن ابیه بوده است . معاویه او را به ابى سفیان منتسب کرده است . در هر صورت این افراد جلادان و متمردین بزرگى بودند که مطیع هوا و هوس‏ نفسانى و حقد و کینه ‏اند . در برابر اینها ، گروهى از انسانهاى پاک قرار دارند که تمام دنیا را در راه خدا رها ساخته و جز او اندیشه ‏اى در سر نداشتند نماد توحید و آمال توحیدى بودند بنابراین جنگ عاشورا را بایستى جنگ میان جلادها و شهیدان نامید " .
امام حسین (ع) از دیدگاه دکتر شریعتی
برخى از سخنرانى ‏ها و نوشته هاى دکتر شریعتى در مورد شهادت امام حسین‏ علیه السلام و حادثه کربلا ، از جمله آثار خوب وى به شمار مى ‏رود . در این نوشتار سعى خواهیم نمود به حد وسع خود ، دیدگاه دکتر شریعتى را در این موارد به تصویر کشیم :

شهادت حسین‏ علیه السلام‏
" شهادت حسینى کشته شدن مردى است که خود براى کشته شدن خویش قیام کرده است ... امام حسین ‏علیه السلام از مقوله دیگرى است ؛ او نیامده است که دشمن را با زور شمشیر بشکند و خود پیروز شود ، و بعد موفق نشده و یا در یک تصادف یا ترور توسط وحشى ، کشته شده باشد . این‏ طور نیست ، او در حالى که مى ‏توانسته است در خانه‏ اش بنشیند و زنده بماند ، به پا خاسته و آگاهانه به استقبال مردن شتافته و در آن لحظه ، مرگ و نفى خویشتن را انتخاب کرده است ... امام حسین‏ علیه السلام یک شهید است که حتى پیش از کشته شدن خویش به شهادت رسیده است ؛ نه در گودى قتلگاه ، بلکه در درون خانه خویش ، از آن لحظه که به دعوت ولید - حاکم مدینه - که از او بیعت مطالبه مى ‏کرد ، " نه " گفت ، این ، " نه " طرد و نفى چیزى بود که در قبال آن ، شهادت انتخاب شده است و از آن لحظه ، حسین شهید است . "

سمبل شهادت حسینى در این تعریف ، تنها سلاح پیروز است . البته شهادت حسینى شرایط ویژه خود را مى ‏طلبد . وقتى ظلم ، انحطاط و انحراف همه گیر مى ‏شود و ارزش ‏هاى والاى اسلامى مسخ مى‏ گردد و موعظه‏ ها بر گوش ‏هاى سنگین کارگر نمى ‏افتد ؛ حسین با همه دانایى به عدم توانایى خود در پیروزى ظاهرى بر دشمن ، علناً به پیشواز مرگ می رود و با انتخاب شهادت ، بزرگترین کارى را که مى ‏شد کرد ، انجام مى ‏دهد .

ثمره شهادت امام حسین‏ علیه السلام آگاهى و بازگشت مردم به هویت اصیل اسلامى و زدن داغ رسوایى کشتن فرزند رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم بر پیشانى کریه حکومت یزید است .

در شهادت حسینى ، وظیفه اولیه اسلامى براى یارى دین خدا ، شهادت است ؛ در این جا مجاهد فى‏ سبیل ‏الله با شهادت خود ، دین خدا را یارى مى ‏کند . شهادت عمار یاسر نیز از این قبیل است ؛ لیکن انعکاس شهادت اباعبدالله الحسین ‏علیه السلام به دلایلى گسترده و خارج از ظرف زمان است .

در شهادت حسینى ، شهید با خوب مردن پیروز مى ‏شود و در شهادت حمزه ‏اى ، با خوب کشتن . در شهادت حسینى ، شهید با شکست ظاهرى از دشمن پیروز مى ‏شود و در شهادت حمزه ‏اى ، شهید با پیروزى بر دشمن . در شهادت حسینى ، وظیفه اولیه شهید ، شهادت است و در شهادت حمزه‏ اى ، وظیفه اولیه شهید ، مجاهدت و تلاش براى شکست دشمن است .

امام حسین علیه السلام
تأثیر اباعبدالله الحسین‏ علیه السلام بر روى اندیشه‏ هاى دکتر شریعتى و خلق روح حماسى و نگاه حسینى وى ، در همه آثارش به وضوح دیده می شود . بازتاب حماسه حسینى در جولان فکر و روحیه وى بسیار گسترده ، شورانگیز و عمیق مى ‏باشد ؛ به طورى که بسیارى از جریانات سیاسى و اجتماعى و رویدادهاى تاریخى را با رویکرد به " حادثه کربلا " تحلیل و ارزیابى مى ‏کند . پرداختن به عاشوراى حسینى از منظر دکتر شریعتى بیشتر انعکاس یک قریحه قوى ، احساس شورانگیز و ترجمان روح حماسى و بى‏ تاب اوست . این بخش در زوایاى مختلفى قابل مدح است ، که اختصاراً به چند مورد از آن مى ‏پردازیم :

الف) شرایط نهضت امام حسین ‏علیه السلام‏
" شکل مبارز ه‏اى که حسین انتخاب کرده ، قابل فهمیدن نیست مگر این که اوضاع و شرایطى که حسین در آن شرایط ، قیام خاص خودش را آغاز کرد ، فهمیده بشود ... اکنون حسین مسئول نگاهبانى انقلابى است که آخرین پایگاه هاى مقاومتش از دست رفته است و از قدرت جدش و پدر و برادرش ، یعنى حکومت اسلام و جبهه حقیقت و عدالت ، یک شمشیر برایش نمانده و حتى یک سرباز ! سال ‏هایى است که بنى‏ امیه همه پایگاه هاى اجتماعى را فتح کرده است . "

اسلام در این زمان ، چون پوستین وارونه شده است ؛ ارزش ‏هاى اسلامى رنگ باخته و دین با حاکمیت افراد فاسد و غاصب ، رو به انحطاط و انحراف مى ‏رود . امام حسین‏ علیه السلام در چنین شرایطى براى اصلاح دین جدش قیام مى ‏کند ؛ از یک سو ، نیرویى براى تغییر وضع موجود ندارد و از دیگر سو ، در سکوت خود مشعل امیدى نمى ‏بیند . بنابراین ، با تنهاترین و برنده ‏ترین سلاح ، سلاح شهادت ، به رویارویى با یزید ، مظهر باطل مى ‏شتابد و با شهادت خویش بر آنها پیروز مى ‏شود .

این که حسین فریاد مى ‏زند - پس از این که همه عزیزانش را در خون مى ‏بیند و جز دشمن کینه توز و غارتگر در برابرش نمى ‏بیند - فریاد مى ‏زند که : " آیا کسى هست که مرا یارى کند و انتقام کشد ؟ " " هل من ناصر ینصرنى ؟ " ؛ مگر نمى ‏داند که کسى نیست که او را یارى کند و انتقام گیرد ؟ این " سؤال " ، سؤال از تاریخ فرداى بشرى است و این پرسش ، از آینده است و از همه ماست و این سؤال ، انتظار حسین را از عاشقانش بیان می کند و دعوت شهادت او را به همه کسانى که براى شهیدان حرمت و عظمت قائلند ، اعلام مى ‏نماید .

ب) بایستن و نتوانستن‏
" فتواى حسین این است : آرى ! در نتوانستن نیز بایستن هست ؛ براى او زندگى ، عقیده و جهاد است . بنابراین ، اگر او زنده است و به دلیل این که زنده است ، مسئولیت جهاد در راه عقیده را دارد . انسان زنده ، مسئول است و نه فقط انسان توانا . و از حسین ، زنده ‏تر کیست ؟ در تاریخ ما ، کیست که به اندازه او حق داشته باشد که زندگى کند ؟ و شایسته باشد که زنده بماند ؟ نفس انسان بودن ، آگاه بودن ، ایمان داشتن ، زندگى کردن ، آدمى را مسئول جهاد می کند و حسین مَثَلِ اعلاى انسانیت زنده ، عاشق و آگاه است . توانستن یا نتوانستن ، ضعف یا قدرت ، تنهایى یا جمعیت ، فقط شکل انجام رسالت و چگونگى تحقق مسئولیت را تعیین مى ‏کند نه وجود آن را . "

" بایستن " یعنى براى انجام دادن وظیفه مسئولیت دینى و شرعى ، تلاش نمودن و تا حد توان براى پیشبرد آن ، به تناسب زمان و شرایط ، اقدام کردن . گویاترین کلام براى اداى این مفهوم ، فرمایش حضرت امام‏ قدس سره است ؛ ایشان در پیامى فرمودند :

" ما مأمور به اداى تکلیف و وظیفه ‏ایم ، نه مأمور به نتیجه . "

هر مسلمانى در هر شرایطى ، وظیفه ‏اى دارد که باید بدان عمل نماید ؛ لیکن اقتضاى زمان ، شکل انجام وظیفه را به تناسب خود ، دستخوش تغییر مى ‏سازد . عمل به وظیفه در بستر زمانى خاص ، " جهاد " و در شرایطى " فقه " و در برهه ‏اى " پرداختن به مسایل علمى " است ؛ لیکن آنچه با تحول زمان دگرگون نمى ‏شود ، اصل اداى تکلیف و انجام وظیفه است .

ج) هنر خوب مردن‏
" او ( امام حسین‏ علیه السلام ) فرزند خانواده ‏اى است که هنر خوب مردن را در مکتب حیات ، خوب آموخته است ... آموزگار بزرگ شهادت اکنون برخاسته است تا به همه آنها که جهاد را تنها در توانستن مى ‏فهمند و به همه آنها که پیروزى بر خصم را تنها در غلبه ، بیاموزد که شهادت نه یک باختن ، که یک انتخاب است ؛ انتخابى که در آن ، مجاهد با قربانى کردن خویش در آستانه معبد آزادى و محراب عشق ، پیروز مى ‏شود و حسین " وارث آدم " - که به بنى ‏آدم زیستن داد - و " وارث پیامبران بزرگ " - که به انسان چگونه باید زیست را آموختند - اکنون آمده است تا در این روزگار به فرزندان آدم چگونه باید مردن را بیاموزند . "

شهادت ، هنر مردان خداست ؛ چنان که خوب زیستن و خوب زندگى کردن ، هنر مردان الهى مى ‏باشد . خوب مردن نیز هنرى است که در درجه اول ، شهدا آن را به ارث مى ‏برند . شهدا شمع‏ هاى فروزانى هستند که با نثار هستى و وجود خود در محضر حق تعالى ، پیروز مى ‏شوند . سید الشهد سمبل و الگوى خوب مردن ( شهادت ) در همه اعصار است . مقتدایان امام حسین‏ علیه السلام کسانى هستند که از مایه جان خویش در راه خدا نثار می کنند و به راستى حسین آموزگار بزرگ شهادت است که هنر خوب مردن را در جان بى ‏تاب انسان ‏هاى عاشق ، تزریق می کند .

د) آثار شهادت امام حسین‏ علیه السلام‏
" برخى درباره آثار شهادت حسینى تردید کردند ! و آن را قیامى خوانده ‏اند که شکست خورده است ؛ شگفتا ! کدام جهاد و کدام جنگِ پیروزى بوده است که دامنه فتوحاتش در سطح جامعه در عمق اندیشه و احساس و در طول زمان و ادوار تاریخ ، این همه گسترده و عمیق و بارآور باشد ؟ ... حسین با شهادت " ید بیض " کرد ، از خون شهیدان " دم مسیحائى " ساخت که کور را بینا مى ‏کند و مرده را حیات می بخشد ... اما نه تنها در عصر خویش و در سرزمین خویش ، که " شهادت " جنگ نیست ، رسالت است ؛ سلاح نیست ، پیام است ؛ کلمه ‏اى است که با خون تلفظ مى ‏شود . "

تأثیر حادثه کربلا ، هم در بستر زمان خود و هم در طول تاریخ ، عمیق و فراگیر بوده است . نهضت‏ هایى که با فاصله کمى با الهام ‏گیرى از قیام خونین کربلا شکفتند - مانند قیام توابین و ابومسلم خراسانى - و جان‏ هاى مردمى که از ترنم خون ‏هاى گرم شهیدان کربلا زندگى یافتند ، معدود نیستند ؛ انقلاب اسلامى شاهد و مثالى زنده در عصر حاضر است که هم در شروع نهضت ، پیروزى انقلاب ، ثبات نظام و ادامه آن تا هم اکنون همواره زیر درخشش پرتو عشق به اباعبدالله الحسین‏ علیه السلام جریان یافته است . به راستى کدامین عشق و ایمان جوشان براى پیشبرد انقلاب اسلامى مى ‏توانست به اندازه عشق و ایمان حسینى مؤثر باشد ؟

ه) زندگانی جاوید
" آنها که تن به هر ذلتى مى ‏دهند تا زنده بمانند ، مرده‏ هاى خاموش و پلید تاریخند و ببینید آیا کسانى که سخاوتمندانه با حسین به قتلگاه خویش آمده ‏اند و مرگ خویش را انتخاب کرده ‏اند - در حالى که صدها گریزگاه آبرومندانه براى ماندنشان بود و صدها توجیه شرعى و دینى براى زنده ماندن شان بود - توجیه و تأویل نکرده ‏اند و مرده‏ اند ، اینها زنده هستند ؟ آیا آنها که براى ماندن‏شان تن به ذلت و پستی ، رها کردن حسین و تحمل کردن یزید دادند ، کدام هنوز زنده ‏اند ؟ هر کس زنده بودن را فقط در یک لَشِ متحرک نمى ‏بیند ، زنده بودن و شاهد بودن حسین را با همه وجودش مى ‏بیند ، حس مى ‏کند و مرگ کسانى را که به ذلت‏ ها تن داده ‏اند تا زنده بمانند ، مى ‏بیند . "

شهدا زنده ‏اند و سید الشهد زنده ‏ترین شهید تاریخ است . نام او ، یاد او ، خاطره او و داستان شگرف کربلاى و ، همه و همه در طول تاریخ براى همه نسل‏ ها نیروبخش ، حیات آفرین ، امیدزا و انقلاب گستر است . به راستى کدامین ملت را مى ‏توان سراغ گرفت که با روح و خون حسین همگرایى کنند و به افت

دانلود با لینک مستقیم


دانلود مقاله از بزرگان بیاموزیم درباره محرم

تحقیق جایزه نوبل و بزرگان علوم مالی و اداری

اختصاصی از حامی فایل تحقیق جایزه نوبل و بزرگان علوم مالی و اداری دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

تحقیق جایزه نوبل و بزرگان علوم مالی و اداری


تحقیق جایزه نوبل و بزرگان علوم مالی و اداری

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*

فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)


تعداد صفحه:3

فهرست:

جایزه نوبل و بزرگان علوم مالی و اداری

هربرت سایمون برنده جایزه نوبل معتقد است که فعالیت اقتصادی به خاطر غفلت از نامعلوم بودن آینده محدود می گردد.

مودیلیانی با ارائه نظریه تامین مالی مدرن، نظریه سنتی را کاملاً دگرگون ساخت.

شهرت هری مارکوویتس به سبب تحقیقات او در مورد مالیه شرکتها و نظریه پرتفوی است.

ویلیام شارپ یکی دیگر از برندگان جایزه نوبل معتقد است که ریسک بازار را نمی توان با متنوع سازی دارائیها کاهش داد زیرا این خطر درهمه انواع اوراق بهادار موجود است.

تغییر ساختار مالیاتی بر رابطه میان ترکیب دارایی شـرکت و ارزش بازار سهام آن تاثیر می گذارد.

هربرت سایمون

هربــرت سایمون (HARBERT A.SIMON) به خاطر اهتمامی که دربیان نظریه های جدید اداری و اقتصادی داشته و همچنین کوششهای او در جرح و تعدیل مسائل رفتاری واداری با استفاده از نبوغ فوق العاده و مهارتهایش در مسائل روانشناسی، علوم اجتماعی و کامپیوتر، در سال 1978 مفتخر به دریافت جایزه نوبل گردید.

وی معتقد بود که فعالیت اقتصادی به وسیله هزینه کسب اطلاعات درباره فرصتها وامکانات و نیز به خاطر غفلت از نامعلوم بودن آینده محدود می گردد. بنگاههای اقتصادی حتی اگر هم بخواهند نمی توانند به حداکثر رساندن سود اقدام کنند و لذا متقاعد می شوند که برای رسیدن به یک سطح معین و عقلایی که سطح رضایتبخش نام دارد. تلاش کنند. این حرکتها که به حرکتهای بازی شطرنج شبیه است در فعالیتهای رفتاری و اقتصادی بسیار نمود پیدا کرده است. در عالم واقعیت به جای یک حرکت می توان چندین حرکت را انجام داد و در این حرکتها عامل هزینه، فرصتها و اطلاعات درنظر گرفته می شود تا بهترین حرکتها ازنظر بنگاه یا افراد اعمال شود و همین عوامل سطح تلاش موسسات و انسانها را محدود می سازد. سایمون در مقالات متعددی ازجمله الگوهای انسان (1956)، علوم تصنعی (1969)، الگوهای اکتشاف (1977) و الگوهای منطق محدود و موضوعهای دیگر در نظریات اداری و اقتصادی (1982) کوشیده است که رفتار انسان را با واقع بینی، نه براساس تخیل توضیح دهد. سایمون و همکارانش دردانشگاه کارنگی - ملون در پیترزبورگ مجله ای به نام رفتار سازمانی منتشر کردند تا نحوه تصمیم گیری افراد در داخل سازمانها و موسسات دولتی را تشریح کند. وی به خاطــر علاقه مفرطی که به علم مدیریت و تصمیم گیری در سلسله مراتب سازمانی داشت مهمترین اثر خود یعنی کتاب رفتار اداری را تالیف کرد؛ کتابهای دیگر او در این زمینه عبارتند از: مدیریت دولتی (1950)، کتاب سازمانها با همکاری جی.جی.مارچ (1958)، علم جدید تصمیم گیری مدیریت (1960) و شیوه خودکاری برای افراد و مدیریت (1965).

سایمون در سال 1916 در میلواکی درایالت مینه سوتای آمریکا متولد شد. او لیسانس خود را در سال 1936 و دکتری را در سال 1943 از دانشگاه شیکاگو گرفت. از سال 1938-1936 نخستین شغل تحقیقاتی خود را در دانشگاه شیکاگو تجربه کرد. او استادی دانشگاه کارنگی ملون، ریاست هیات مدیره موسسه تحقیق در علوم اجتماعی، عضویت کمیته مشاوران علمی رئیس جمهوری، دفتر بودجه ایالات متحده، عضو ممتاز انجمن اقتصاددانان و روانشناسان، و ریاست کمیته علوم رفتاری بنیاد علوم ملی را دارا بوده است.


دانلود با لینک مستقیم


تحقیق جایزه نوبل و بزرگان علوم مالی و اداری

حراج سورس برنامه سخنان بزرگان

اختصاصی از حامی فایل حراج سورس برنامه سخنان بزرگان دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

حراج سورس برنامه سخنان بزرگان


حراج سورس برنامه سخنان بزرگان

در حال تکمیل اطلاعات سورس پس فردا آپلود میشه ...

دمو: Install from google play

سورس برنامه سخنان بزرگان

این نرم افزار جملات موفقیت آمیز بزرگان در عرصه های متفاوت است که باعث ایجاد انگیزه  به کار سخت و مشتاق به رسیدن به اهداف خود و رویاهایتان میشوید.

این نرم افزار با بانک اطلاعاتی  SQLite و بیش از 1000 جمله نقل قول از بزرگان میباشد.

با استفاده از این نرم افزار هر روز در یک زمان مشخص دریافت میکنید. و میتوانید آنهارا از شبکه های اجتماعی گوناگون مانند فیس بوک توییتر و … به اشتراک بگذارید.

برخی امکانات نرم افزار

1 – پایگاه داده SQLite با 1000 به نقل از برای موفقیت است.

2 – 180 نویسنده با تصاویر خود.

3 – به اشتراک گذاری در فیس بوک و توییتر.

4 – ارسال توسط واتساپ، ایمیل و SMS.

5 – تنظیمات متفاوت.

6 – یک نقل قول در روز در زمان معین که شما تنظیم خواهید کرد.

7 – جستجو نویسنده با نام.

8 – پشتیبانی از چند دستگاه.

9 – ادموب.

تصاویر:


دانلود با لینک مستقیم


حراج سورس برنامه سخنان بزرگان